eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
8⃣8⃣1⃣ 🌷 (٢ / ١) 💠 شهيد كه خودش را از گمنامى درآورد! 🌷در سال ١٣٧١، سربازی که در شهدا خدمت می‌کرد و اسمش «رنجبر» بود، با چشم‌هایی گریان آمد و گفت: شب گذشته در یک ، یکی از شهدای به من گفت: می‌ خواهند مرا به عنوان شهید گمنام دفن کنند، اما وسایل و همراهم است. 🌷 به آن سرباز جوان گفتم: در اینجا خیلی‌ها مختلف می‌بینند اما دلیل نمی‌شود که صحت داشته باشد؛ تو خسته‌ای، الان باید استراحت کنی. آن سرباز رفت. 🌷صبح که آمد دوباره گفت: آن شهید دیشب به من گفت: در کنار جنازه‌ام یک رنگ دارم که دور آن را گِل، پوشانده است. داخل جیب آن، پلاک هویت، ، کارت پلاک و چشم [شهید در عملیات خیبر در جزیره مجنون از ناحیه چشم مجروح شده بود و چشم او را تخلیه کرده و به جای آن چشم مصنوعی گذاشته بودند] وجود دارد. 🌷به آن جوان گفتم: برو سالن معراج شهدا اما اگر اشتباه کرده باشی، باید بروی و را شخم بزنی! 🌷سرباز وارد سالن معراج شهدا شد و پیکرها را یکی یکی بررسی کرد تا اینکه پیکر مورد نظر را با نشانه‌هایی که داده بود، یافت. پس از اطلاع دادن این جریان به مسئولان و پیگیری قضیه، توانستم خانواده شهید را پیدا کنم. 🌷 با شهید تماس گرفتم و به او گفتم: برادر شما ناحیه چشم بوده و در عملیات کربلای ٥ در سال ١٣٦٥ به شهادت رسیده و مفقود شده است؟ گفت: بله تمام نشانه‌هایی که می‌گویید، درست است. 🌷به او گفتم: برای شناسایی به همراه به معراج شهدا بیایید. برادر شهید گفت: مادرم تازه را عمل کرده اگر این موضوع را به او بگویم هیجان‌زده می‌شود و ممکن است اتفاقی برایش بیفتد. فردای آن روز دیدیم یکی از برادرها به همراه مادر شهید به معراج آمدند؛ بچه‌ها به مادر چیزی نگفته بودند و مادر شهید با صلابتی که داشت، رو به من کرد و گفت: .... .... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
دل نوشته خواهرِ #شهید_طلبه_مدافع_حرم🕊❤️ #شهید_محمدامین_کریمیان🌷 بخوانید👇👇 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📝 🌷🍃زمین که لطف ندارد ... از چه خبر ؟ خیلی دلم میخواست آن لحظه که آن خانم... 🌷🍃گفت: برادرت خوب طلبه‌ای بود ... حیف...که رفت .. اگر می‌ماند افتخار اسلام می‌شد ... کم لطفیِ شما بود،گذاشتید برود ... خیلی دلم میخواست... آن لحظه بمیرم... 🌷🍃چون... هرچه نگاهش کردم نفهمیدم.. آرمان والای تو را چگونه به او بفهمانم... یادم نمی‌رود اولین بار که خواستی بروی.. 🌷🍃 گفتم: تو نیروی فرهنگیِ نظامی.. نظام برای چیز دیگری برایت هزینه کرده...نرو... بگذار تا نظامی‌ها هستند... آنها بروند بجنگند... یادم نمی‌رود بُهت توی نگاهت را.. 🌷🍃گفتی: تو زهرایی؟ تو خواهر منی؟ نه...زهرایی که میشناسم محال است طرز فکرش این باشد .. 🌷🍃گفتم: میدانم... ولی نرو... تو هنوز خیلی کارها باید بکنی... اینهمه سال درس خواندی 🌷🍃 امین... بمــــــان...😔 بیشتر کار کن... شماها که بروید ... دیگر چه کسی علَم حوزه را راست نگه دارد... 🌷🍃گفتی: فرض کن بمانم.... بشوم آیت الله العظمی... یا بشوم فیلسوف قرن... چه فایده دارد اگر این عمامه روی سرم بماند و ... بی‌بی زینب (سلام الله علیها) در خطر باشد؟ نه این فلسفه را میخواهم و نه این عمامه را... 🌾یادم مانده... ... طولِ بلوار را قدم میزدیم... با حرص میگفتی نباید جلوی روحانیون را بگیرند... اشتباه است... ماها باید با عمامه در خط مقدم باشیم... 🌷🍃گفتم: امین‌جان! فرمانده‌اند‌... صلاحدیدی هست.. آنها از بالا میبینند... حتما خوب نیست... 🌷🍃میگفتی: نه... اِلّا و بِلا اشتباه میکنند... نیرو از روحانیِ توی خط روحیه میگیرد... ❤️عزیزم... در اثبات نظرت همین بس... که با حضور و دلاوری‌ات درست توی خط مقدم... صد و شصت نفر از قتل عام نجات پیدا کردند... شهیــــد 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#داستان_صبا 🔻داستان #شیعه شدن یک بانوی زرتشتی #قسمت_1⃣1⃣ بعداز ده روز ازسفربرگشتم.... پام به ته
🔻داستان شدن یک بانوی زرتشتی ⃣1⃣ یک روز بعد از زیارت و دعا (به سبک خودم البته) رفتم یه گوشه دنج نشستم، نزدیک بست طبرسی ... چند طلبه هم نشسته بودند دیدم که دارن بحث میکنن... از شیعه و سنی... 😒 من چیزی درباره شیعه و سنی نمی دونستم و فقط اسمشونو شنیده بودم❕😕 البته می دونستم امام علی و امام صادق و امام رضا و امام حسین (علیهم السلام)💖 همه از امامان هستن اما هیچ وقت حاج آقا علوی، هیچ نکته ناب علمی یا دینی یا هر چیز دیگری از بهم نگفته بود... یعنی نمیدونم کلاً نبود یا حاج بابا نگفت...😏😟 در رفتار طلاب سنی خشونت غیر تعمدی حس میشد ولی از برخورد طلاب شیعی ☺️آرامش و حس شیرینی و منطق کاملاً دریافت میشد...🏳 در گفتگوی طلاب شیعه، آرامشی منطقی حکم فرما بود عموماً همه با احادیث و منطق سعی بر اثبات خودشون داشتن.🙃 اولین مسأله ای که بحث شد (یعنی من از اونجا وارد بحث ها شدم) مسأله ی✨غدیر✨ بود؛ در مسأله غدیر، منطق طلبه شیعه نسبت به سنی برتری داشت. 😏 چون 300تَن از علمای اهل سنت این مسأله رو رسماً مکتوب و تایید کرده اند.📜 یکی از طلاب شیعی حرفی زد که باعث به فکر فرو رفتنم شد....🤔 💠 سخنی از یکی از علما رو نقل کرد که این چنین بود: "در روز قیامت اگر مردمی که سنی بودند در اعتراض خداوند به این جهت که چرا تشیع رو قبول نکردند، اگر بتوانند بگویند که نمی دانستیم، (البته در روز جزا زبان ها همه به حق سخن خواهند گفت) اگر سخنی از مردم قبول شود از علما و بزرگان اهل سنت هیچ توجیهی پذیرفته نخواهد شد....❌ چون آنها به حق واقف بودند. از طرفی پیامبر در میان هزاران نفر از مسلمانان فرمود: "هر که من مولای اویم این علی مولای اوست....💚 علی (بخوانید ولایت)💚 اتمام نعمت خداوندی بر انسان و مسلمانان است." از لحاظ جامعه شناسی اگر جامعه ای مدیریت و رهبری نشود رو به زوال و فنا خواهد رفت؛ چون رهبری محل تعدیل افراط و تفریط هاست. پس جامعه مسلمان چون تا ابد درگیر افراط و تفریط است (تا زمان ظهور) پس تا آن زمان هم به رهبری و ولایت نیاز دارد؛ لذا رهبری ولایت از نسل فاطمه زهرا(س )💛 ادامه یافت و تاکنون باقیست....✨ اما از دیدگاه طلبه اهل تسنن هیچ رهبر یا ولی برتری، برای نسل حاضر باقی نمانده و همه به برتری رهبر شیعی اذعان دارند، از طرفی در تشیع علم 📚 و عمل ⚙ درهم آمیخته که راه سلوکی انسان توسط آن ادامه پیدا میکند، به همین دلیل علمای شیعی به مقام عرفانی ✨رسیدند👌 اما... در دیگر مذاهب اسلامی اینگونه نیست❗️ هنگامی که وحی نازل شد که (انذرعشیرتک الاقربین).... شبی همه پیامبر اکرم ص مامور شد راجمع کند.... وگفت که چه کسی حاضراست درراه اسلام بمن کمک کند....⁉️⁉️ هرکس بمن کمک کند بعد از من و من خواهدبود.... همه به یک دیگرنگاه کردند......👀 ان ها باید همه و و و و و و را فدای میکردندکه هیچ نداشت؟؟؟؟😒 ازمیان جمعیت یکی گفت.... "...من یاریت خواهم کرد....."☺️☝️ با لبخندی ارام سری به پایین انداخت...😌 دوباره ازعشیره پرسید.... "ایابه من کمک خواهیدکرد? اگرکسی بمن کمک کند.... بعد از من من و من خواهدبود"... دوباره صدایی نوجوان گفت: "من یاریت خواهم کرد ".....☺️☝️ محمدنگاهی به او کرد و ارام لبخند زد 🙂..... دوباره پرسید ولی هیچکس نبود که یاری کند....بار سوم گفت: "؛ من یاریت خواهم کرد"..... و (ص) پیروزمندانه دست را بالا گرفت وگفت: " این که و من است بعدازمن ولی امت من وحانشین من خواهدبود."....😊 این از داستان اما ان چه در مباحثات آن طلاب بود این بود که چرا اقوام نص صریح و مطمئنه قران را زیرسوال میبرند و قبول ندارند.....؟😒 دلیل شما برای رد این آیه چیه؟؟😏 شرکت توی این مباحثات زیباترین و صد البته خطرناک ترین اشتباه من بود....❌ گاهی فکرمیکنم که اگر پایه های دینی من (ولایت) درست چیده نشده بود الان من کجابودم؟؟ کلا حاج بابا ولیّ من به حساب میاد درسته؟؟؟ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣8⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠 ماجرای وصیت نامه ای که عمل بهش سخت بود. #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷 🔹بخشی
#هادی_دلها ❤️🍃 #حضرت_علی علیه السلام در بيان احوالات يكی از دوستانشان كه او را #برادر خود خطاب می كردند فرمودند: 💠 او پرفايده و كم هزينه بود اين عبارت #مصداق كاملی از روحيات #هادی به حساب می آمد.💗 هادی در هرجا وارد می شد 🔸پرفايده بود. 🔹اهل #كار بود. 🔸به كسی #دستور نمی داد. 🔹تا متوجه می شد كاری بر زمين مانده، سريع وارد گود میشـد. #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#سہ_بـرادر سه #برادر با هم هماهنگ بودند داخل خونه بیرون از خونه با هم سر کار میرفتند، بعد هم تظاهرات و فعالیت ها سیاسی آخر هم جبهه و #شـهــــادت... #ابراهیم شهید شد #عبدالله مفقود الاثر شد #حبیب رو هم پس از نه سال تکه اے از استخونهاشو به همراه پلاک براے خانواده اش آوردند #برادران_شهید_جعفرزاده🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
خیلی اصرارداشت که برود، یک روز آمد و گفت #مادرجان شما پنج پسر داری  بالاخره باید زکات و #خمس این بچه
7⃣7⃣4⃣ 🌷 🔹بعد از ازدواجش عبدالله رئیس جمهور شد(دکتر احمدی نژاد) و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده♻️. هر چه یاد می گرفت به هم یاد می داد😊. 🔸بار اولی که را آورد خانه🏠، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل ماهر 👌نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ... 🔹 را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد❌. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و می کردیم، همه فنون و حفاظت، حتی راپل و چتربازی. 🔸از انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان🎖 را بگیرید می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه📩 را دید ولی باز هم نرفت🚫. تا اینکه بعد از رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد . 🔹نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا ، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیــ🌍ـای به این بزرگی هیچ کس برای من نمی شود😔. راوی:برادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بعد از شهادتش🕊 یکی از دوستانش اومد منزلمون و تعریف می کرد از عملیاتشون که اول #محرم شروع شده بود.روز
0⃣9⃣4⃣ 🌷 💠از زبان مادر شهید: 🔰 حدود هفت سالش بود نزدیک ،مسجد داشت آماده می شد که دسته عزاداری🏴 آماده شود. 🔰مصطفی رفت از عزاداران مسجد کرد که سنج یا زنجیر بزنند.از بیرونش کردند🙁، گفتند :شما بچه هستید، نظم دسته عزاداری را بهم میریزید🗯. 🔰مصطفی خیلی ناراحت شد😔 وقتی برای من تعریف کرد، گفت: من سال دیگه خودم دسته راه می ندازم✊. 🔰واقعا همین شد و سال بعد با کمک و پسر عموها و باقی دوستانش یک راه انداختند✅. 🔰از همان کودکی خوب می کرد.بسیار باهوش بود👌. در یادگیری بازیها سریع بود، افکار 💭طرف مقابل را متوجه می شد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
وای از آن دل که در آن داغ #برادر باشد .. شبیه ابر بهاری دلم عجیبـ💔 گرفته کجاست شانه ی امن #برادری_که_ندارم؟😭😭 سری به نیزه بلند است در برابر زینب خداکند که نباشد فقط #برادر_زینب #شهید_سیدسجاد_خلیلی #شبتون_شهدایی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_احمد_مشلب سه چهارم دختران #حجابشان حجاب نیست!! و چیز هایی که میپوشند واقعا حجاب نیست #چاد
🔔🔔 💢شـنـیـده ام که این روزها حال و هوای دلتـ❤️ را زیـر و رو کـرده.از دلتـنـگـی هایت بر روی صـفـحـه ی کاغذ📝 دیده بودم...❗️ 💢از نوشته های دختران حواستان باشد 👌 حجاب حجاب حواستان به باشد... 💢دخترانی را میبینیم که عکسهایشان را با به اشتراک میگذراند من منظورم با همه نیست❌ من هم از استفاده میکنم ⚡️اما تاکنون همچین اتفاقاتی رخ نداده😊.... 💢 را خـوانـده ام ⚡️امـا آنـلاین📱 ک میـشوی ♨️ را جدی بگیر؛عکس پروفایلش را ک دیدی!!! انگشتانت را برای تایپ ب تـبـعیـد ببر...✔️ 💢مبادا پروفایل را مجـوز ورود بدانی📛 هر چند اگر عکسش کوچه های باشد... 💢 ،آرزوی رابا قسمت نکن❌ .آری ... درد ودل کردن تو را امیدوار میکند✌️ .⚡️اما یادت نرود این گفتگو تو را از خاک  و شام...به سواحل آنتالیا میکشاند.. 💢رفته رفته آرزوی به رابطه ی پنهانی تبدیل میشود😔. اندک اندک جای عکس دوستان شهید، عکس   جایگزین میشود🚫 💢طرز فکرت عوض میشود😔 تا جایی ک میگویی: برای خودشان ما در داخل دفاع👊 خواهیم کرد ،اگر دفاعی درکار  باشد... 💢بـرادر هوشـیار باش🚨؛دلـسـرد شدنت را احساس میکنی..⁉️ 🚫فـــــقــــــط یـــــادت بــــــاشـــــــد🚫 جلو جلو عواقب 📱کردنت را ب تو یادآوری کـردم ؛روز نگویی که ندانسته وارد پـرتـگاه شدم 💢من آنروز به آگاهیت شهادت میدهم یادت باشد☝️ شیرینی شهادت که شود غلظت بالا میرود 💢راسـتـی اول مـاجـرا را بـیـاد داری⁉️ اولین پی ام ات بود... از بعدی ها دیگر نـمیـگـویـم🙊 😔 ♨️فــقــط یــک ســوال هنوز هم را خواهرصدا میزنی⁉️😔 😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
فرازی از وصیتنامه شهید📜 صحبتم با حضرت #امام_خامنه_ای 💢آقا جان گر صد بار دگر متولد شوم برای اسلام و
5⃣5⃣5⃣ 🌷 🔰مجید از کودکی دوست داشت داشته باشد تا همبازی و شریک شیطنت‌ هایش باشد☺️؛ ⚡️اما خدا در ۶ سالگی به او یک داد. «مجید خیلی داداش دوست داشت. به بچه‌هایی هم که برادر داشتند خیلی می‌کرد و می‌گفت چرا من برادر ندارم🙁. 🔰دختر دومم «عطیه» نهم مهرماه به دنیا آمد. نمی‌دانست دختر است و علیرضا صدایش می‌کرد😄. ما هم به خاطر مجید صدایش می‌ کردیم ؛ اما نمی‌شد⭕️ که اسم پسر روی بچه بماند. 🔰شاید باورتان نشود. مجید وقتی فهمید بچه است. دیگر مدرسه نرفت❌. همیشه هم به شوخی می‌گفت «عطیه» تو را از آوردند. ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی صدایش می‌زد. 🔰آخرش هم‌کلاس اول نخواند🚫. مجبور شدیم سال بعد دوباره او را بفرستیم. بشدت به من وابسته💞 بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول با او به مدرسه رفتم و در حیاط می‌نشستم تا درس بخواند 🔰اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً می‌کشم به مدرسه بیایم. همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و ؛ ⚡️اما ذهنش خیلی خوب بود👌. هیچ شماره‌ای درگوشی📱 ذخیره نکرده بود. شماره هرکی را می‌خواست از می‌گرفت.» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#هدفش که معلوم شد #راهش را که شناخت دیگر به دنیا اجازه نداد سد راهش شود📛 از آن گذشت. #شهید_محمدر
0⃣3⃣6⃣ 🌷 💠تا آخر بخوانید (هو الحَقُّ المُبین) همیشه روضه شنیده ایم ⚡️اما هم عالمی دارد... 💢صحنه اول: محمدرضا از تماس گرفته☎️؛ پشت تلفن التماس میکند: -مامان! توروخدا دعا کن بشم. +تو شو، شهید میشی... -به خدا دیگه خالص شدم. دیگه یه ذره ناخالصی تو دلم نیست🚫. +پس شهید میشی🕊. _ حالا که راضی شدی، دعا کن برگردم. 💢صحنه دوم: مهمان شدیم. قرار است بدنِ پاره جگرمان را تحویل بگیریم و وداع کنیم😢. بعد از روز دلتنگی، با خودم گفتم محکم در آغوشش می گیرم💞 و التماسش میکنم سلام و ارادت و دلتنگی مرا به برساند. اما... ⇜ به سینه اش دست نزن🚫. ⇜نمی شود در آغوشش بگیری. ⇜صورتش را آرام ببوس و اذیتش نکن. ⇜به زیاد دست نزن. مضطر به روی ماهش نگاه کردم و پرسیدم: ! چه کردی با خودت⁉️😭 💢صحنه سوم: شب قبل از است. مادر بی تاب شده، قرار ندارد. دست به دامان شهدای شدیم . مادر با همرزم 👥محمدرضا در کهف خلوت کرده: _ بگو محمد چطور شهید شد؟ +بگذرید... _ خودش گفت دوست دارد بی سر برگردد. +همانطور که دوست داشت شد؛ و ... 💢صحنه چهارم: برای بدرقه اش نشسته ایم کنار منزل جدیدش بی ترس و بی درد و آرام😌. متحیر ایستاده و این پا و آن پا می کند، _ پس چرا نمیخوانی⁉️ _ نیست که تکان دهم و تلقین بخوانم... 🔸حالا میدانیم ⇜اربا اربا یعنی چه ⇜ یعنی چه، ⇜ یعنی چه، ⇜ یعنی چه 🔹از تو ممنونیم که به اندازه بال مگسی، سیدالشهدا را به ما چشاندی، گوارای وجودت نازنینم. 🌾آسان و سختِ عشق، سوا كردنى نبود! 🌾ما نيز مهر و قهر تو در هم خريده ايم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 فرصت براش فراهم شد... #گرم بازی بودیم، به مهدی پاس دادن، #فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد تو همین #
🌼🌺🌼🌺🌼🌺 💎جواب پدرمان را می‌توانیم بدهیم مهدی به همراه #برادر كوچك‌ترش #مجید كه مسئول اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشكر علی‌بن ابیطالب(ع) بود جهت #شناسایی منطقه عملیاتی از #كرمانشاه به سمت #سردشت حركت می‌كنند. موقعی كه عازم منطقه می‌شوند راننده‌شان را پیاده كرده و می‌گویند: خودمان می‌رویم. حتی در مقابل اصرار یكی از #رزمندگان مبنی بر همراه شدن با آنها می‌گوید: تو اگر #شهید بشوی جواب عمویت را نمی‌توانیم بدهیم اما ما دو #برادر اگر شهید شویم جواب #پدرمان را می‌توانیم بدهیم. غروب در راه به #كمین ضدانقلاب می‌خورند. موشك آر.پی.جی به سقف ماشین اصابت می‌كند و مجید به شهادت می‌رسد و مهدی پیاده شده تا در #پناهگاهی قرار بگیرد كه از #پشت مورد اصابت #رگبار گلوله قرار می‌گیرد. فردا وقتی نیروهای خودی می‌رسند دو نفر را می‌بینند كه به آنها #تیر.خلاص زده‌اند. چندان قابل شناسایی نبودند وقتی #قبض پرداخت #خمس در داشبورد ماشین پیدا می‌شود مطمئن می‌شوند كه خود شهید مهدی زین‌الدین است #شهید_مهدی_زین_الدین🌹 #شهید_مجید_زین_الدین🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهیدی که برای خرید #بلیط سوریه #ماشینش را فروخت، از همه مهم تر از خانواده اش گذشت(دنیا را داد🌷آخرت ر
4⃣3⃣8⃣ 🌷 💠امر به معروف و نهی از منکر عملی 🔰یک روز توی احمدآباد مشهد در حال راه رفتن بودیم که حسین آقا از اوضاع و پوشش خانم ها🙆 در اون مکان به شدت ناراحت شد😔 🔰گفت جرات نمی کنم ای روبه روم رو نگاه کنم. گفت: مگر این خانمها که این طور وارد خیابون میشن یا شوهر ندارند⁉️ بعد متوجه صدای اذان مغرب شد🔊 و گفت: دیگه امر به معروف و نهی از منکر فایده ندارد❌ 🔰رفت از جلوی یک مغازه، یک اورد و من متعجب او را نگاه می کردم😦 کارتن را باز کرد و ایستاد و با شروع کرد به اذان گفتن🗣 مردم همه نگاه می کردند. 🔰اصلا نگاه های مردم براش مهم نبود❌ شروع کرد به خواندن. من خیلی خجالت کشیدم😥 رفتم یک متر آن طرف تر ایستادم👤 کاش آن روز می رفتم و کنارش👥 می ایستادم. 🔰آدم هایی که در حال رفت و آمد بودند، مثل آدم های به او نگاه می کردند😦 نمازش که تمام شد را برداشت و گذاشت سرجاش و گفت: الان 💥باید با امر به معروف را انجام داد و من الان معنی حرف یک سال پیش او را می فهمم😔 راوی:همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
يک خانمي آمد و همينطور به #تصوير شهيد نگاه ميكرد و #اشك ميريخت. كسي هم او را نميشناخت. بعد جلو آمد
مادر شهید ذوالفقاری🌷 🔰علمای نجف در مراسم چهلم او می‌گفتند: #شهیدذوالفقاری شجاعت زیادی داشت و بعد از اذان صبح وقتی #نمازش را می‌خواند به #وادی_السلام رفته و سر قبری که برای خودش آن را خریده بود💰، قرآن و زیارت عاشورا📖 می‌خواند تا آن را برای #آخرتش ذخیره کند. 👈مزارش روبروی مزار سید علی قاضی است. 🔰هادی یک کتاب #معراج_السعاده خریده بود و در نجف می‌گفت هر شبی🌙 یک صفحه از آن را می‌خوانم و به آن #عمل می‌کنم👌 و شب بعد سراغ صفحه بعد می‌روم. وقتی به تهران آمد این کتاب را برای #خواهرانش خرید📚 و همین توصیه را به آن‌ها کرد و گفت اگر به آن عمل کنید تأثیر بسیاری روی #اعمال و کردارتان خواهد داشت✅ و هم اکنون خواهرانش این یادگار را از #برادر خود نگاه داشته و آن را می‌خوانند😊 #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بـه چـه سـرگرم ڪــنم دیده و دل را دل تو را میطلبد دیده تو را میجوید #شهید_نظر_میکند_به_وجه‌الله...
برادرم #سجادجان در به رويم بگشا با تو آنقدر #حرف_دارم که با گفتن تمام نمی شود🚫 سال‌‌ های #نبودنت را با چشم انتظاری ات زيستمـ😔 سجادجان در به رويم بگشا دلتنگمـ💔 #برادر ↵خانه‌‌🏡 ↵کوچه‌‌ ↵خیابان ↵ #شهر دیگر کفایت حرف های #برادرانه مان را نمی‌کند❌ #شهید_سیدسجاد_خلیلی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰سه‌شنبه بود. من به جلسه #قرآن رفته بودم. در جلسه قرآن بودم که به من #زنگ زدند. پرسیدند خانه‌ای؟ گفت
#برادر پرڪشیدن نوش جانتـــــ🕊 💥ولے ‌ اِی کاش گاهے هم نگاهے سوی این #جامانده تنهــــا بینــــــــدازے😔 #شهید_هادی_ذوالفقاری🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
 #مادر_شهید: 🔹من کلاً خیلی #پسر دوست داشتم☺️ فرزند اولم را که باردار بودم، از #خدا خواستم به من چند
5⃣9⃣9⃣ 🌷 🔰حسین از بقیه پسرهایم شیطون‌تر بود☺️ یعنی بود. وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت‌ روحی😞 هم قرار داشتیم را روی لبمان می‌آورد. 🔰یک روز بزرگ‌ترش با دوستش👥 آمدند در خانه و گفتند: مامان سر من و دوستم را با آجر شکست💔 من با تعجب پرسیدم: چطور😟 حسین که از شما کوچکتر است دو نفر شما را با هم شکست⁉️ 🔰حسین گفت: می‌خواستم بکشم، آجر را به دیوار زدم، دو قسمت شد و سر هردو نفرشان شکست. حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود🙂 بدون نمی‌خوابید❌ دبستان بود اما صبح عهدش ترک نمی‌شد. هیچ وقت بدون زیارت عاشورا📖 نمی‌خوابید، من که هستم این کارها را نمی‌کردم. 🔰سال ۸۸ که از ماموریت برگشته بود به حسین آقا گفتم می‌خواهم برایت زن بگیرم💍 گفت: شما هر کسی را انتخاب کردی من قبول دارم 💥ولی باید باشد و با شرایط من کنار بیاید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻پنج شهید مدافع حرم که به تازگی پیکرشان تفحص شده و به وطن بازگشته است: #شهید_سعید_انصاری #شهید_میثم
آشنایی مختصر با شهدای تازه تفحص شده 👇👇 ۱. 🌷: از کارمندان وزارت دفاع بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) عازم سوریه شد. وی متولد چهارم دی‌ماه سال ۱۳۴۹ در تهران بود. پیش از اعزام به سوریه بار‌ها در قالب ماموریت‌های نظامی به کشور سفر کرد تا این‌که سرانجام سه روز بعد از اعزام به سوریه در منطقه حلب بر اثر اصابت سه تیر مستقیم قناسه نیرو‌های تکفیری النصره در دی‌ماه سال ۹۴ به شهادت رسید. ۲. 🌷: در سن ۲۷ سالگی به عنوان نیروی داوطلب به همراه نیرو‌های یگان ویژه فاتحین تهران به سوریه اعزام شد. وی در راه دفاع از حریم اهل بیت در دی‌ماه سال ۹۴ به همراه ۱۲ نفر از همرزمانش در حلب به شهادت رسید. شهید نظری در سال ۸۸ نیز بار‌ها در دفاع از کشور در مقابل در درگیری‌های تهران حاضر شده بود. ۳.🌷 : از نیرو‌های حفاظت اطلاعات پاسداران بود که در ماموریت مستشاری خود به به همراه چندتن از دوستان خود به شهادت رسید، اما پیکرش در منطقه ماند و در زمره شهدای قرار گرفت. وی متولد ۱۸ مهرماه سال ۵۹ در روستای «امره» ساری بود. سال ۸۲ وارد سپاه پاسداران شد و ۲ سال بعد ازدواج کرد. یکی از سید جواد نیز از دوران دفاع مقدس است. سرانجام پس از چند بار اعزام به عراق در ۱۷ اردیبهشت‌ماه سال ۹۵ به همراه ۱۲ نفر دیگر از همرزمانش در منطقه به شهادت رسید. ۴.🌷: برادرش نیز از شهدای دفاع مقدس است که پیکرش سال گذشته به خانواده بازگشت؛ پس از سال‌ها مجاهدت و خدمت در لباس مقدس و شرکت در عملیات‌های مختلف ضدخرابکاری در مناطق مختلف کشور از جمله شمال غرب و عملیات‌های مقابله با گروهک برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) در سوریه حضور یافت. وی در اردیبهشت‌ماه سال ۹۴ در درگیری با دشمنان تکفیری به شهادت رسید. ۵.🌷: سال ۱۳۵۰ در خانواده‌ای مذهبی در شهرستان شاهرود متولد شد و در سن ۲۲ سالگی وارد بانک شد. وی ۲ شهید است که یکی از برادرانش سردار «احمد قنبریان» فرمانده سپاه گنبدکاووس بود که در سال ۵۸ در پی درگیری با در این شهر به شهادت رسید و پیکرش به‌عنوان شهید شهر شاهرود تشییع شد. دومین برادر وی نیز در سال ۶۱ در منطقه رقابیه عراق به جمع شهدا پیوست. محمد قنبریان در روز ۲۵ فروردین ماه سال ۹۵ در جریان عملیاتی در منطقه «خناسر» در اطراف حلب سوریه مفقودالاثر شد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♻ مقام معظم رهبری: اوستا عبدالحسین برونسی، این خیلی برای جامعه‌ی ما و کشور ما و تاریخ ما اهمیت
7⃣1⃣0⃣1⃣ 🌷 💠شهیدی که با حضرت زینب(س) در جبهـه دیـــدار داشت ✍همسر بزرگوار شهید برونسی: یکبار خاطره ای از جبهه برایم تعریف میکرد میگفت: 🌷کنار یکی از زاغه های سخت مشغول بودیم. تو جعبه های مخصوص مهمّات میگذاشتیم و درشان را می بستیم. گرم ڪار یکدفعه چشمم افتاد به یک خـانـم که چادری مشکی داشت، پا به پای ما مهمات میگذاشت توی جعبه ها. 🌷با خودم گفتم حتما از این خانمـهاییه که میان جبهه اصلا حواسم به این نبود که زنی را نمیگذارند وارد آن منطقه بشود. به بچه ها نگاه کردم مشغول کارشان بودند و بی تفاوت میرفتند و می آمدند، انگار آن خانم را نمیدیدند. 🌷قضیه عجیب برام سؤال شده بود موضوع عــادی بنظر نمیرسید. شدم بفهمم جریان چیست رفتم نزدیکتر تا رعایت شده باشد، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: 🌷خانم ! جایی که ما مردها هستیم شما نباید بکشین. رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه من زحمت نمی کشید یک آن یاد علیـه السلام افتادم و اشک توی چشمهام حلقه زد. خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست . 🌷بی اختیار شده بودم و نمیدونستم چی بگم خانم همانطور که رویشان آنطرف بود فرمودند: هرکس که یاور ما باشد البته ما هم یاری اش میکنیم. 📚کتاب خاکهای نرم کوشک ص۱۶۶ 🌷 شادی روحش صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️ #یاصاحب_الزمان_ادرکنی 🔹شبی🌙 با تعدادی از بچه‌ها برای شناسایی رفته بودیم. درست در کنار مواضع دشمن
💠رسول خدا (ص) میفرمایند: ⚜هر که در راه حاجت مۇمنش، ساعتی از شب یا روز🌔 گام بردارد خواه آن حاجت را برآورد یا نه، برای او از دو ماه بهتر است. 📚منبع/ بحارالانوار 🔹شخصی در خیابان زیبا🏞 زندگی می کرد که بود. به خاطر اعتیاد، خانواده اش را خیلی اذیت می کرد😣 برای اینکه او ترک کند خیلی تلاش کرد، اما به هر حال موفق نشد❌ 🔸بعد با او صحبت کرد و گفت: چرا ات را اذیت می کنی⁉️ او گفت: دست خودم نیست😔 من هفته ای فلان قدر پول💶 برای احتیاج دارم. اگر داشته باشم کاری به آن ها ندارم. 🔹ابراهیم پول مواد این شخص را داد💥به شرطی که این مرد خانواده اش را اذیت نکند⛔️ ‌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌿 💢آدم هرکاری از دستش برمیاد باید برای خدا انجام بدهد👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠⚜💠⚜💠⚜💠 #بـــرادر مسلمانــم .... بی اعتنایــی و #حفظ_نگــاه 👈شما موجب حفظ #حجابــ خواهــران🌸 میشود👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در #عشـــــقــ❤️ یا وارد نشو یا مـــ✊ــرد #رفتن باش ... این جاده #اصلا دوربرگــ↪️ـــردان نخواهد داش
1⃣7⃣0⃣1⃣ 🌷 🔻راوی: همسرشهید 🔰در یک زندگی می کردیم و نسبت دور فامیلی👥 با هم داشتیم. ایشان با بزرگ من دوست بود، من هم او را دیده بودم. خودش من را به خانواده‌اش معرفی کردوبه ام آمدند. 🔰در طول صحبت خاصی باهم نکردیم❌ چون یکدیگر را از قبل می شناختیم. من ✔️تدین خودش و خانواده اش بود ضمن اینکه در پاسداران کار می کرد و به شغلش علاقه💖 داشتم. 🔰جشن نامزدی💍 گرفتیم و کردیم، یکی دو هفته قبلش محرمیت خواندیم بعد از هفت ماه📆 جشن عروسی🎊 گرفتیم، نزدیک سه سال خانه زندگی کردیم چون پدر و مادر پیری داشت 🔰ایشان خانه بود و می‌بایست از آنها نگهداری می کرد. بعد از چند سال یک خانه🏡 جدا در روستا گرفتیم و شدیم. حسرت را داشتم، دلم می خواست سهمی در داشته باشم 🔰گفت: ما چون هستیم هرجا که بگویند باید برویم🚗 من هم کرده بودم و می دانستم اختیارش دست خودش نیست🚫 و اگر دستور بدهند باید حضور داشته باشد، البته من هم را دوست داشتم و مشکلی با آن نداشتم. 🔰اول ازدواج به یک دوره در کرج رفت. سه ماهش را در تابستان رفته بود و 10 روز بعد از عروسی🎉 به ادامه دوره رفت و فقط و جمعه ها📆 می آمد. مدتی هم به ماموریت سردشت رفت، در همان ماموریت خیلی از صحبت می کرد و می گفت دعا کنید شهید شوم🌷 🔰همیشه در دعاهای نمازش📿 از خدا می خواست مرگش را قرار دهد. تا زمانی که در خانه کنار هم💞 بودیم متوجه نبود نمی شدم اما به محض اینکه پایش را از خانه بیرون🏘 می گذاشت دلتنگی هایم💔 شروع می شد. دلم می خواست در منزل باشد اما چون را دوست داشتم حرفی نمی زدم✘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
این شعر، پراز برات ابرآهیمــ است بے جسم و مزار، ذاتِ ابرآهیمــ است تغییرِ مسیرِ خیلے از آدمهـــا !
2⃣7⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰یک روز مدرسه راهنمائی پیش من آمد👥 با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که مدرسه، گفتم: مگه چی شده⁉️ 🔰کمی مکث کرد و گفت: حقیقتش، از جیب خودش پول💰 می داد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر🌯 بگیرد! آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه هستند، اکثرا سر کلاس گرسنه هستند، بچه هم درس نمی فهمد💬 🔰مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم، گفتم: مدرسه ما را به هم ریختی، در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود😔 بعد هم سر ایشان داد زدم🗣 و گفتم: دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی❌ 🔰آقای هادی از پیش ما رفت، بقیه ساعت هایش را در دیگری پر کرد، حالا هم بچه ها و اولیاء👤 از من خواستند که ایشان را برگردانم، همه از اخلاق و تدریس📚 ایشان تعریف می کنند، ایشان در همین مدت کم⏳ برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و مدرسه، وسایل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم❌ 🔰با صحبت کردم، حرف های مدیر مدرسه به او را گفتم، اما فایده ای نداشت🚫 وقتش را جای دیگر پر کرده بود، ابراهیم در دبیرستان ا، نه تنها معلم ورزش‍♂ بلکه معلمی برای و رفتار بچه ها بود، دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی ها معلم خودشان شنیده بودند شیفته💖 او بودند. 📚 کتاب "سلام بر ابراهیم" 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠 #امام_صادق(علیه السلام): 💢هر كه به چهره #برادر خود لبخند زند، آن لبخند براى او #حسنه اى باشد. 📚منبع: كافي/ج۲/ص۲۰۶ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰خستگی‌ناپذیر 🔸دوکوهه مسئول پیشتیبانی بود و کارش سخت و #پرتحرک بود از هشت صبح⏰ تا هشت شب #خادمی بود
0⃣7⃣1⃣1⃣ 🌷 🔰از روز اولی که رو تو دانشگاه دیدم یه مظلومیت خاصی تو چشماش🙂 بود. با خیلیا فرق داشت. و متکبر نبود❌ خودش برای رفاقت👥 قدم جلو میذاشت. 🔰اصلا هم چیزی رو به دل💗 نمیگرفت خیلی داشت، غم دیگران رو انگاری غم خودش میدونست💔 و تا اونجایی ک در بود برای حل شدن اون مسئله به دیگری میکرد. 🔰اگه کسی ناراحت بود، حتی شده ! با موتور🏍 میرفت دنبالش و میبردش بیرون. طوری فضا رو براش عوض میکرد که اصلا طرف یادش میرفت داشته! و نهی از منکر و نصحیت های دلسوزانش همیشه بجا بود👌 🔰عین یه بزرگتر و دلسوز که انگاری کوله باری از داره پشتمون بود💪 خنده هاش واقعا آدمو سر حال میکرد☺️ یکی از شبـ🌙ـهای قبل از رفتنش، وقتی رفتیم بیرون خیلی بهش اصرار کردم که نره🚷 ولی اون آماده رفتن بود. 🔰 دفاع از حرم رو میدونست میگفت: حالا ک در توانش هست اگه نره باید پاسخگو باشه. گفت: ناراحت نباش! من برمیگردم😔 بهش گفتم تو همه کاراتو کردی که بری، از وابستگی ها و دل بستگی هات💞 دل کندی، حتی دادی رفیقت، هیچ چیز دنیایی نذاشتی بمونه و داری همه چیزو واسه جمع میکنی. بعد به من میگی برمیگردی⁉️ 🔰از اون های همیشگی به لباش اومد. طوری که واقعا نتونستم ادامه بدم و چیزی بهش بگم. انگار یه خداحافظی👋 بود😭 یه عکس گرفت و گفت به کسی چیزی نگو🚫 و . 🔰دیگه نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم📵 تا روزی ک رسید. اون لحظه فقط یادمه ک همه رو صدا میکردم😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh