eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.7هزار دنبال‌کننده
247 عکس
157 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
پیام استاد اسکندری به مجمع الذاکرین سراسر کشور درباره کتاب مذبوح فرات. 👆👆👆
. علیه‌السلام ای فصل لاله‌های معظًم خوش آمدی شهر همیشه سرخ محرم خوش آمدی در چشم‌های تشنۀ با شب عجین من سیل شدید، آتش نم‌نم خوش آمدی در جان زخم‌خورده‌ام از جور روزگار ای مهربان‌ترین غم عالم خوش آمدی ای از حجاز آمده تا دشت کربلا اشک فرات،گریۀ زمزم خوش آمدی.. ای ابر بی‌امان، قدمت روی چشم ما طومار نوحه‌های دمادم خوش آمدی ای کاروان که یاد تو و داغ‌های تو بر هر مصیبتی شده مرهم، خوش آمدی بر پرچم حسینیه زهرا نوشته است «به مجلس عزای حسینم خوش آمدی» ✍ .
. و بر دوش توست شال عزا، صاحب العزاء ماه محرّم آمده یا صاحب العزاء قربان پلک زخمی تو یا ابالغریب روضه گرفته ای تو کجا صاحب العزاء ای صاحب عزای محرم بیا دگر یک سر بزن به مجلس ما صاحب العزاء روضه برای حضرت مسلم گرفته ایم مجلس به پاست بی تو چرا صاحب العزاء بین کدام خیمه تو خون گریه می کنی در کوفه یا که کربوبلا صاحب العزاء بنگر سفیر جدّ تو شد مثل تو غریب از کوفیان ندیده وفا صاحب العزاء با اشک چشم، نامه نوشته به روی بام گفته حسین کوفه نیا صاحب العزاء ای منتقم، سرش شده از پیکرش جدا در راه عشق خون خدا صاحب العزاء افتاده پیکرش به زمین از فراز بام از کینه های قوم ریا صاحب العزاء شکر خدا نرفته تنش زیر سمّ اسب انگشت او نگشته جدا صاحب العزاء دیگر نشد مقابل چشمان خواهرش در زیر آفتاب رها صاحب العزاء ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. کاروان به کربلا وقتی که تو برای همه نور رحمتی از چه همیشه ساکن صحرای ظلمتی غافل شدیم از تو که این گونه ای طرید بیش از هزار سال تو در بند غیبتی تنها شدی چرا پدر مهربان ما در خیمه های بی کسی ات غرق محنتی ای مجری عدالت حیدر ظهور کن پر شد بدون تو همه جا بی عدالتی آقا بیا که رزق حلالی نمانده است در فکر ثروتند همه با چه قیمتی!؟ حق می دهم اسیر هزاران بلا شویم وقتی غریب عصر، گرفتار غربتی حالا که پای عمه به کربوبلا رسید دیگر نمانده در دل تو صبر و طاقتی داری کنار عمه به خود لطمه می زنی گویا به فکر روز دهم، عصر غارتی آقا نه اینکه ماه محرم، تمام سال صبح و مساء تو شاهد عصر جسارتی آقا بگو به عمه که قدری صبور باش امروز در کنار محارم، تو راحتی عمّه هنوز پیکر بی سر ندیده ای بر حنجر حسین ندیدی جراحتی از کعب تازیانه که حرفی هنوز نیست نشنیده ای هنوز تو سبّ و اهانتی در ازدحام و کوی یهودی نرفته ای از رقص و هلهله تو نداری شکایتی ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. علیهاالسلام ای روضه خوان ماه محرم بیا پدر دیگر بس است روضه ی صبر و رضا پدر بی تو شده ست عین زمستان؛ بهارمان بی تو چه فرق می کند عید و عزا ،پدر بیش از هزار سال گذشت و تویی هنوز در کوه و دشت بی کس و تنها چرا، پدر شرمنده ایم چون شده ای از جفای ما عمری اسیر غربت بی انتها پدر آقا قسم به موی سفید رقیه جان دیگر برای آمدنت کن دعا پدر آقا قسم به زخم لب و روی نیلی اش دیگر بگیر اذن فرج از خدا، پدر بین خرابه،منتظرت مانده عمه ات بنگر تو را صدا زده همراه ِبا پدر سر را گرفته در بغل و گفته بین آه خوش آمدی به خانه ی ویران ما پدر دیگر چرا به روی سرت جای بوسه نیست مانده به روی آن، اثر ردّ پا ؛ پدر پرسم کدام دشمن بی شرم و بی حیا در پیش عمه کرده سرت را جدا پدر پاسخ نده؛ لبی که نمانده برای تو بعد از جفای مجلس شام بلا پدر ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) ................... . بنا نبود که از یاد او جدا باشیم هزار سال به مظلومی اش رضا باشیم بنا نبود که باشیم عبد این و آن فقط به فکر رضای ولیجه ها باشیم بنا نبود در این عشق های دنیایی به عشق حضرت دلدار، بی وفا باشیم بنا نبود که باشیم غرق در غفلت و غافل از پدر  ِ غرق در بلا باشیم بنا نبود که جای دعا برای او برای حاجت خود تشنه ی دعا باشیم بنا نبود که ما آتش دلش گردیم دلیل گریه ی هر صبح و هر مساء باشیم بنا نبود بگیریم روضه، بی مهدی و بی خیال غم  ِصاحب  ِعزا باشیم بنا نبود رقیّه بگوید ای عمّه چگونه ما وسط قوم بی حیا باشیم بناد نبود که زیر شکنجه های شام پر از کبودی و مجروح؛ از جفا باشیم بنا نبود که با شمر همسفر گردیم به زیر سایه ی هجده سر  ِجدا باشیم بنا نبود که در مجلس شراب شام چنین شکسته دل از سبّ مرتضی باشیم ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. علیهم السلام عمری غریب فاطمه، صبح و مساء گریست وقت مرور محنت آل عبا گریست از دست دشمنان نه فقط، بلکه روز وشب وقت گناه شیعه ی پرمدّعا گریست خیلی برای غصه ی ما غصه خورده است در فتنه ها به سختی احوال ما گریست در مجلس دعای فرج حاضر است او هر دم شنید ناله ی:« مهدی بیا» گریست گاهی میان علقمه، گاهی به خیمه گاه گاهی کنار مقتل کربوبلا گریست یک دم به یاد حنجر شش ماهه ی رباب یک دم برای پیکر روی عبا گریست در روضه ی شهادت گلهای عمّه اش خیلی برای غربت آن لاله ها گریست حاضر شده حسین به میدان، کنارشان وقتی زدند در بَر ِاو دست و پا گریست تا که خجالتی نکشد شاه کربلا زینب درون خیمه ی خود بی صدا گریست اما زمان رد شدن از قتلگاهشان وقتی که دید پیکرشان را رها گریست بر روی نیزه، مادر خود را صدا زدند زینب کنار حرمله ی بی حیا گریست وقتی که اشک آن دو غیورش به نیزه دید در ازدحام ِکوچه ی شام بلا گریست ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. علیهماالسلام عمریست ای پدر که تو را من ندیده ام از دیده اشک، از غم هجرت چکیده ام در حسرتم که تالی قرآن تویی ولی از هر کسی به غیر تو قرآن شنیده ام صحرا روم به خاک زنم بوسه با امید شاید ز خاک پای تو یک بوسه چیده ام بی تو درون سینه ی من، غیر آه نیست از این حیات ِ بی تو دگر دل بُریده ام با یک دعا، ظهور خودت را رقم بزن از تَحْبِسُ الدُّعایی ِخود، لب گَزیده ام حق را قسم دهم به گل پرپر حسن امضا کند ظهور تو را، نور دیده ام گفت ای عمو، غریبی تو آتشم زده از پیش عمّه تا دم مقتل دویده ام دیدم غریب؛ در وسط تیر و نیزه ای شکر خدا به داد تو اینجا رسیده ام من آمدم به راه تو جان را فدا کنم ناله نزن بخاطر دست ِبریده ام تیری رسید و دوخت تنم را به سینه ات شکر خدا که در بر ِتو آرمیده ام وقتی که نعل تازه نصیب تنت شود من هم عمو کنار تو در خون تپیده ام ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. علیه السلام در پشت ابر، یکسره ماه خدا نباش دیگر امام عصر، تو از ما جدا نباش در خیمه های بی کسی خود چه میکنی دائم اسیر غربت بی انتها نباش بر پلک های زخمی خود یک امان بده باران خون  ِروضه ی صبح و مساء نباش باید خودت برای ظهورت دعا کنی دلخوش به این دعای پر از ادعا نباش حق را قسم به قاسم مظلوم می دهم یارب به هجر یوسف زهرا، رضا نباش قاسم تو را صدا زده در زیر دست و پا در کوه و دشت، منتقم کربلا نباش آمد حسین و گفت: عزیز  ِبرادرم صدها هلال؛ ای قمر مجتبی نباش با نعل تازه موی سرت شانه خورده است ماه منیر نجمه، پر از ردّ پا نباش چون مادرم به صورت زخمت بزن نقاب اسباب داغ  ِروز و شب عمّه ها نباش هر سو کشانده اند تو را نعل اسب ها مانند جسم اکبر من، هر کجا نباش ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. حضرت قاسم وهمسرشان حضرت زبیده خاتون علیهماالسلام از چه امام شیعه چنین رنج دیده است از کودکی همیشه مصیبت کشیده است عمری میان کوه و بیابان چه می کند؟ او را خدا میان همه برگزیده است تا کی فراق و غیبت و داغ ندیدنش موضوع بیت بیت هزاران قصیده است؟ باید برای آمدن او دعا کنیم دیگر بس است، روز خوشی که ندیده است امشب میان روضه ی ما، آمده ست او خون جای اشک مثل همیشه چکیده است مجلس برای حضرت قاسم گرفته ایم حرف از غم زُبِیده ی قامت خمیده است آن نوعروس کربوبلایی که قاسمش در زیر پای اسب عدو قد کشیده است او دیده مرد زندگی اش غرق خون شده از زخم های پیکر او بوسه چیده است عصر هجوم پیش تن قاسمش چه دید دشمن مقابلش سر او را بریده است آخر کجا به تازه عروسی کتک زنند بر روی سنگ و خار بیابان دویده است روی سر عروس بریزند گل ولی از چه سرش شکسته و طعنه شنیده است از داغ روی داغ، شده پیر آخرش در اصل او شبیه رقیه، شهیده است ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. و مادرشان رباب علیهما السلام کمتر ببار، چشم تو ابر ِبهاره نیست کمتر ببار، اشک غمت را شماره نیست قلبم شکسته از غم صحرانشینی ات حقّم بده که جنس دلم، سنگ خاره نیست گویم همیشه آخر هر استغاثه ام آیا برای آمدنت راه چاره نیست؟ ای کاش من صدای تو را بشنوم دمی حالا که چشم؛ لایق ِیک دم نظاره نیست با ما بخوان دعای فرج، رد نمی شود در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست حق را برای امر ظهورت قسم دهم بالاتر از قسم به لب شیرخواره نیست اینجا رسید؛ روضه ی لالایی رباب اصغر کسی به سنّ تو بر نی سواره نیست پایین بیا و در بغلم خواب ناز کن بر روی نی که جای تو با حلق پاره نیست ای نیزه دار، اصغر من را به نی نبند بر حنجرش که طاقت زخم ِ دوباره نیست زحمت نده به خود، چه نیازی به نیزه است آغوش من که هست اگر گاهواره نیست از من نگیر فاصله هرچند مضطرم من را که تاب دوری این ماه پاره نیست در زیر دست و پا سر طفلم چه می کند؟ روی زمین که یکسره جای ستاره نیست ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .... و حضرت علی اصغر علیهماالسلام از چه دعای آمدنت مستجاب نیست این زندگی بدون تو غیر از عذاب نیست در انتظار دیدن تو، صبر تا به کی؟؟؟ دیگر قرار رفته و در سینه، تاب نیست کم گریه کرده ایم برای ظهور تو در آسمان دیده، برایت سحاب نیست دستم بگیر تا که بمانم به راه تو بر استواری ام که حساب و کتاب نیست وقتی میان مجلس روضه نشسته ام در فتنه ها دگر به دلم اضطراب نیست حالا که در فراق تو بی چاره گشته ایم چاره به غیر روضه ی بی بی رباب نیست می گفت اصغرم، گل لب تشنه ام بخواب در خیمه ها برای تو یک قطره آب نیست این رعد و برق و چک چک باران و جوی آب پیش نگاه  ِحسرت تو جز سراب نیست یک تن نگفت حرمله ی پست و رذل را ملعون، نزن،که کشتن کودک ثواب نیست زد یک سه شعبه بر تو و قلب من و حسین بهتر از این برای عدو، انتخاب نیست حالا به روی نیزه شدی داغ دائمم حقّ  ِلبان خشک تو این آفِتاب نیست پایین بیا و در بغلم خواب  ِ ناز کن بر روی نی که اصغر من جای خواب نیست از بس که خورده ای به زمین از فراز نی چاره به غیر  ِ بستن تو با طناب نیست ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) ......... مناجات مهدوی محرمی حضرت علی اصغر علیه السلام ای آفتاب شیعه کجایی أبالغریب کی می شود که رخ بنمایی أبالغریب در بین روضه بر لب ما دم به دم دعاست تا بشنویم از تو صدایی أبالغریب آقا خودت برای ظهورت دعا نما ما را بس است داغ جدایی أبالغریب حق را به لعل تشنه ی اصغر قسم دهم دیگر امام شیعه بیایی أبالغریب حق را قسم به حنجر پاره دهم که تو دیگر شوی ز غصه رهایی أبالغریب ای منتقم ببین که رباب است منتظر بر زخم قلب او تو دوایی أبالغریب بنگر که آب بر لب تشنه شده حرام در کربلا نمانده حیایی أبالغریب تیر از گلوی طفل، بکش جای جدّ خود تنها قرار خون خدایی أبالغریب بنگر رباب دیده گلش را به روی نی دیگر نخورده آب و غذایی أبالغریب ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. حضرت لیلا و حضرت علی اکبر علیهماالسلام وقتی دلی برای تو کاشانه می شود دیگر پناهگاه تو صحرا نمی شود می دانم ای غریب، دراین شهر بی وفا دیگر دلی برای تو مأوا نمی شود ما غافلیم و هر ملکی داد می زند مردم! امام، بی کس و تنها نمی شود دنیا طلب شدیم و نفهمیده ایم که دنیای ما بدون تو زیبا نمی شود مجلس برای حضرت اکبر گرفته ایم مجلس که بی حضور تو برپا نمی شود وقت مرور روضه ی لیلاست العجل داغش به جز ظهور، مداوا نمی شود او را کنار پیکر اکبر کمک بده قلبش حریف وسعت غمها نمی شود گفت ای علی،برای پدر یک نفس بکش افتاده روی سینه ی تو، پا نمی شود صورت به صورت تو میان عدو گذاشت عقده ز قلب خسته ی او وا نمی شود می خواست تا حرم ببرد پیکر تو را با این تنی که مانده به هر جا نمی شود یک عضو توست سمت یمین، دیگری یسار یک عضو هم که گم شده پیدا نمی شود چیده تو را به روی عبایش ولی دگر این پاره پاره، ثانی طاها نمی شود ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) ....... حضرت علی اکبر علیه السلام ای مهد نور، ماه تمام خدای من قرآن بخوان، مفسّر قرآن برای من هم صحبتت دوباره شدم غافلم هنوز خود آمدی سراغ دل بی وفای من روزو شبم بدون تو و یاد تو گذشت اما دل تو کرده همیشه هوای من فرزند ناخلف شده ام ای پدر ببخش عمری نشد رضای تو باشد رضای من خاکی شده عبای تو، ای خاک بر سرم شرمنده ام طرید شدی از جفای من با دست خالی آمده ام، دست من بگیر حالا که شد ظهور تو تنها دعای من حق را قسم به اکبر ِاصغر شده دهم اذن فرج دهد به تو ای مقتدای من آمد حسین پیش علی با گلایه گفت چیزی بگو، نفس بزن ای مصطفای من قرآن من شدی به چه جرمی ورق ورق آیه به آیه جمع شدی در عبای من هرجا نگاه می کنم از توست یک اثر اکبر شدی به وسعت کربوبلای من این بار اول است که من داد می زنم اما میان خنده شده گم صدای من قدّم کمان و موی سر من سپید شد از چه شکسته موقع پیری عصای من تا مخفی از رقیه شود پیری ام ببین خون سرت علی شده حالا حنای من شبهای جمعه،گوشه ی پایین پا هنوز پیچیده است ناله ی مهدی بیای من یارب به روی زخم دلم مرهمی گذار تنها ظهور منتقمم شد دوای من ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. علیه السلام عمرمان بی تو گذشت و نرسیدی آقا از ظهورت نرسیده ست نویدی آقا سالها خائفی و دور شدی از حقّت من بمیرم چه بلاها تو کشیدی آقا پدرم دربه در کوه و بیابان گشتی زنده باشیم بگو با چه امیدی آقا؟ ما همه دور همیم و تو شدی آواره سالها بی کس و بی یار و وحیدی آقا خیلی از کرده؛ پشیمانم و میدانم که از گناهان من این گونه طریدی آقا روضه ی مشک بخوانم که تو هم می آیی هر کجا روضه ی عبّاس شنیدی آقا گفت: شرمنده؛ که قلب تو شکستم اینجا حال ِمن دیدی و اینگونه خمیدی آقا طاقتی نیست تو را، تا به حرم برگردی چون که از دیده ی من تیر کشیدی آقا بوسه بر دست بریده زده ای حق داری که از این زندگی ِدرد؛ بُریدی آقا جان عبّاس نکش آه، به خیمه برگرد😭 خسته از هلهله ی خصم پلیدی آقا این پیامم بده اصغر؛که علی شرمنده قطره ای آب؛ ز مشکم نچشیدی آقا ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. شب و روز عاشورا از بعد غیبتت به سر ما چه ها رسید لحظه به لحظه محنت و درد و بلا رسید پایین نرفته آب خوشی از گلوی ما از لحظه ای که پای تو در ذی طُویٰ رسید چندی ست کار ما شده اثبات بودنت بنگر که کار نوکر تو به کجا رسید آقا خودت برای ظهورت دعا نما بنگر که صبر و حوصله ها انتها رسید در روضه های روز دهم جان به لب شدیم وقت مرور مقتل خون خدا رسید با قتل صبر جدّ غریب تو کشته شد هر کس برای جایزه کربوبلا رسید وای از دمی که خنجر خود را کشید شمر با چکمه روی سینه ی خون خدا رسید شد آسمان کربوبلا تیره، ناگهان خنجر میان حنجر نورالهدی رسید از باب سرخ کردن موی سفید شاه خون از رگ بریده به جای حنا رسید با اشک و ناله خواهر محنت کشیده اش پیش تنی که پُر شده از ردّ پا رسید نعش یزیدیان، همه غسل و کفن شدند اما به شاه کربوبلا بوریا رسید پیش رقیه، کاش نمی خورد خیزران وقتی سرش میانه ی طشت طلا رسید آرام شد رقیه میان خرابه چون بر روی دامنش، سر  ِ از تن جدا رسید گفت ای پدر به روی لبت جای بوسه نیست از چه به روی لعل تو چوب جفا رسید بابا ببین که مادر پهلو شکسته ات بهر ظهور منتقمت با دعا رسید ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. اكنون كه زمان امتحان و يارى‌ست عطر شهدا در اين حوالى جارى‌ست «تا كور شود هر آن‌كه نتواند ديد» رأى من و تو به نام ايران، آرى‌ست | 🇮🇷
. مائیم که از خُم ولایت مستیم با رهبر خویش عهد و پیمان بستیم پر شور تر از همیشه و هر دوران در عرصه ی انتخاب حاضر هستیم | 🇮🇷 .
. السلام علیک یا اباعبدالله الحسین به گلبرگ از چه شبنم آمد از راه به دل آهِ دمادم آمد از راه چرا اشک از دو دیده گشته جاری مگر بوی محرم آمد از راه ✍ .
هدایت شده از 
. شرح حیا، پیدای ناپیداست زینب تصویر حُجب مادرش زهراست زینب نطقش بُرنده، زینت مولاست زینب ذاتاً فناءِ فی الحسین ماست زینب در اوج عزت، تکیه بر اسم حسن کرد او ایستاد و پنج تن را، پنج تن کرد اهل مناجات شب و اهل بُکاءَ است تصدیق حکم اَلبلاءُ لِلولاءَ است او بعد سقای حرم، صاحب لواءَ است در مکتبش امر حسین امر مُطاعَ است در پای نذرش منطق قرآنی آورد جای یکی در حج، دو تا قربانی آورد فرمود؛ برگشتن از این نذرم محال است در کربلا، دل کندن از هستی کمال است چشمم به این لحظه در این پنجاه سال است امید من بهر وصالت این دو بال است دیگر قبولم کن، چقدر اما و شاید ... نگذار اسم مادرم زهرا بیاید آن گریه های بی صدا یادم نرفته میخ در و آن کوچه را یادم نرفته آنکه لگد زد بی هوا یادم نرفته اصلاً عزیزم؛ باز تا یادم نرفته ... آنچه حسن گفت و شنیدی، خواهرت دید تو روی نیلی را ندیدی، خواهرت دید ای شرط ضمن عقد من! حالت گرفته است پر می کشی اما دو تا بالت گرفته است مثل علی، دستم پر شالت گرفته است تا زنده ام من، راه گودالت گرفته است تو ناز مطلق هستی و عالم نیاز است کم ناز کن! در خیمه ها مَحرم نیاز است می ایستم بر حنجرت، خنجر نبینم سر می دهم، بالای نیزه سر نبینم رباب را سرگشته ی اصغر نبینم پیشم بمان دست کسی معجر نبینم قدری تحمل کن، به فکر درد من باش حالا که اکبر نیست اینجا، مرد من باش ✍ .
. مرد میدان را دو چشم تر نمی ریزد بهم اذن میدانم بده، مادر نمی ریزد بهم دستخط مجتبی را روی چشمانت بکش خیمه با اذن حسن دیگر نمی ریزد بهم فکر جوشن را نکن، شخصاً حریف ازرقم هیبتم را اینهمه لشکر نمی ریزد بهم پیش زینب من به دست و پایت افتادم حسین پیکرم مثل علی اکبر نمی ریزد بهم مثل زهرا استخوان سینه ی من هم شکست میخِ پشت در از این بهتر نمی ریزد بهم با همین عمّامه، زخم ابروی من را ببند اینچنین دیگر دل خواهر نمی ریزد بهم لااقل با تیغ و نیزه سیزده قسمت شدم روی دامان توام که سر نمی ریزد بهم تشنه زیر نعل مرکب یاد تو بودم عمو همچو گودال تو این معبر نمی ریزد بهم گرچه لج کرد آن حرامی کاکلم را تاب داد حنجرم را کُندی خنجر نمی ریزد بهم غصه ی ناموس دارم که دگر چیزی مرا مثل غارت کردن معجر نمی ریزد بهم ✍ .
. شاعر: وزن:فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن .......................................... جز تو ای کشتۀ بی‌سر که سرا‌پا همه جانی کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی ما تو را کشته نخوانیم که در صورت و معنی زنده اندر تن عشّاق چو ماهیّت جانی عجبی نیست که عرش دل ما جای تو باشد دوست را جز دل عاشق به جهان نیست مکانی ما تو را در دِل و بیگانه تو را یافته در گِل هر کسی را به تو از رتبۀ خویش است گمانی خلق در کوی تو جویند نشان از تو ولیکن بی‌نشان تا نشوند از تو نجویند نشانی.. وه که گر چشم حقیقت بگشاییم به رویت همه‌جا وَز همه‌سو در دل و در دیده عیانی.. جایی از نور تو خالی نَبُوَد در همه عالم چون تو در قالب امکان مَثَل روح روانی پیش عشّاق تو چون ذکر خدا ذکر تو باشد بِه که از ذکر تو غافل ننشینند زمانی عاشقان را نَبُوَد ایمنی از قهر الهی مگر از لطف تو آرند به کف، خطّ امانی سخن آن بِه که نگوییم در اوصاف کمالت زآن‌که ما را نَبُوَد در خور مدح تو لسانی.. .
. مرثیه حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام از زخم ها اصلا خیالی در سرم نیست اما تو و تنهایی ات در باورم نیست در کوچه ی تنهایی ام با دست بسته با قلب خونین غیر ذکر حیدرم نیست این آخرین لحظه فقط یاد تو هستم تا ساعتی دیگر سری در پیکرم نیست دارم برایت اشک می ریزم که اینجا از آن همه، امروز یک تن یاورم نیست شکر خدا در کوفه ی نامرد، تنهام از خانواده هیچ کس دور و برم نیست شکر خدا وقتی که دندانم شکسته شاهد به دندان شکسته خواهرم نیست شکر خدا امروز چشم ساربانی تا آخرین لحظه پی انگشترم نیست اینجا اگر چه زخم ها خوردم ولیکن دست سیاهی در کمین دخترم نیست ✍ .
. مثل خورشید که بر نور تو ایمان دارد عالم از مهر حسین است اگر جان دارد نام بسیار شنیدیم در عالم اما این فقط نام حسین است که باران دارد هر چه درد است در این شهر به غم آلوده فقط از ناحیه ی عشق تو درمان دارد شب جمعه حرمت عرش خداوند شود پدرت در حرمت آن همه مهمان دارد زیر این بیرق سرخ است که هر بازنده با کمی اشک غمت فرصت جبران دارد آبرو دار ترین خلق خداوند شده هر که در روضه ی تو حال پریشان دارد صد سفر گرد جهان کرده ام اما ای عشق دل چه خوش خاطره هایی که ز مهران دارد چه کسی مثل تو ای ذبح خداوند عظیم بین گودال غمش رحمت و احسان دارد ✍ .
. کربلا آخر دنیاست پیاده نشویم قتله گاه تو در اینجاست پیاده نشویم بگو عباس کمی بیش تأمل بکند تشنگی منتظر ماست پیاده نشویم در دل لشکر کوفه، پسر شیر خدا کینه ی حضرت باباست پیاده نشویم چشم تا چشم فقط خوار مغیلان دارد این چه خاکی و چه صحراست پیاده نشویم کودکت در بغل مادر خود می لرزد در دل قافله غوغاست پیاده نشویم حرمله، شمر و سنان، خولی و اخنس ای وای لشکر کوفه مهیاست پیاده نشویم بین لشکر سخن از غارت و از سوختن است تازه این اول غمهاست پیاده نشویم .
. به کربلا ای همیشه شبیه مادر من کوه ایمان،عقیله خواهر من جاری کوثر است چشمانت عصمتی دیگر است چشمانت قلب تو تا همیشه با من هست نظرت مثل صبح روشن هست ای که چشمت دوباره بارانی ست کربلا ایستگاه پایانی ست خسته ی راه آمدی خواهر دیگر اینجاست منزل آخر لشکر چشم ها کنار روید خواهرم خواهشأ پیاده شوید خاطرت جمع محرمان هستند سایه ات را نگاه بان هستند آب هم در دلت تکان نخورد پرده ی محملت تکان نخورد یک بیابان اسیر پیش شماست باد هم سربه زیر پیش شماست اینکه دارد رکاب می گیرد... از نگاهت ثواب می گیرد... آسمان بلند احساس است روشنی دل تو عباس است چادرت را غبار ننشیند سایه ات را کسی نمی بیند استوار همیشگی زینب ذولفقار همیشگی زینب ای پناه کبوتران حرم ملجأ آه دختران حرم خاک این دشت را مزین کن کربلا را حریم ایمن کن مریم خانواده ی زهرا انتخاب قیام عاشورا عشق بی تو چه بی بها بشود کربلا با تو کربلا بشود با جدایی بساز از این لحظه کربلا را بساز از این لحظه فکر روز دهم کن از حالا فکر گودال و عصر عاشورا تو مرا بی سپاه میبینی خیمه را بی پناه میبینی سنگ هایی که پرتوان هستند نیزه هایی که خون چکان هستند عشق خود را غریب میبینی آه شیب الخضیب میبینی باورت می شود حسینت را نیزه ها میبرند از اینجا از جسارت تو خسته خواهی شد بعد من دست بسته خواهی شد .