eitaa logo
برش‌ ها
381 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
351 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
گزیده ای از فهرست موضوعی ؛ خاطرات حاج حمید شفیعی به صورت اکسل و پی دی اف 👇
خط قرمز حمید گناه بود. با حمید نیت کردیم برای اینکه در مان گناه نباشد، سه روز بگیریم. در شکل مراسم هم خیلی همراهی می کرد. تمام سعی اش این بود که از مراسم باشم. همیشه می گفت اگر این را دوست نداری بگو عوضش کنیم. تنهاترین اصرارش این بود که عروسی بدون باشد. برای غذا کوبیده به همراه سالاد سفارش داده بودیم. حساس بود که غذا به اندازه؛ اما بدون اسراف باشد. مراسم خیلی خوب برگزار شد. هم راضی بودیم و هم ساده بود و هم بدون گناه و دلخوری. کتاب یادت باشد؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، ناشر: شهید کاظمی، نوبت چاپ: چاپ بیست و نهم؛ ۱۳۹۷؛ صفحه ۱۲۷-۱۲۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
12 ام خرداد سال روز عروج ملکوتی سید آزادگان سید علی اکبر ابوترابی گرامی باد. برش هایی از سیره شهدایی ایشان را در لینک زیر مشاهده بفرمائید. yon.ir/l2eSh
قرارشد شب عملیات سه نماز مغرب و عشاء را بخوانیم و حرکت کنیم. نماز مغرب که شروع شد، صدای امام و مأمومین در هم شده بود. مکبر از امام و مأمومین می کرد که نماز را زودتر تمام کنند. نماز مغرب یک ربع طول کشید. بعد از نماز امام جماعت با التماس از بچه خواست نماز عشاء را زودتر تمام کنند. رزمنده ها گفتند: این نماز آخر ماست. می خواهیم با خدا حرف بزنیم. حاضریم قسمتی از راه را بدویم؛ اما نماز را زود تمام نکنیم. بعد از نماز بوی عطر خاصی فضا را پر کرده بود. علی آقا از من پرسید: تو هم بو را استشمام می کنی؟ گفتم: تا به حال چنین بوی عطری به مشامم نرسیده بود. راوی: حمید شفیعی ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۹۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
نوشته دکتر روبین وودزورت کارلسن ترجمه: معصومه یوسفی نشر: زمزم هدایت این کتاب در قطع رقعی و در ۷۰ صفحه می باشد. برشی از کتاب: تفاوت هتل محل اسکانم در تهران با ، مانند تنفس در جلوی اگزوز آلوده یک خودرو و تنفس در بلندی های هیمالیا است. ص۶۶ و ۶۵ خودِ انقلاب بود. آنان که آنچه خمینی نشان می داد را کاملا درک و احساس کرده بودند، ناخواسته سرشار از عشق به اسلام ، مشتاق به و دارای ارده گشترش اسلام در جهان شده بودند… او برای اسلام زندگی می کرد، ابزاری برای خدمت به اسلام بود و هدفی جز احیای اسلام نداشت. ص ۲۹. yon.ir/lP2w8 @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای جماعت خاک غم بر سر کنیم هجرت خورشید را باور کنیم @khateshahadat
گزیده ای از فهرست موضوعی ؛ خاطرات به صورت اکسل و پی دی اف 👇
وقتی ارتداد محرز شد، مصمم بود که ایشان باید به درک واصل شود. به همین خاطر هم، فتوای و مهدور الدم بودنش را از آیت الله سید محمد تقی خوانساری گرفت. هم حاضر شد هزینه سفر ایشان را پرداخت کند. حواله دادند که ۱۳ دینار از آقای حاج میرزا عباس رزاز تبریزی در صحن مطهر حضرت ابوالفضل (ع) بگیریم. بعدها معلوم شد ایشان این پول را برای تهیه مقدمات خود کنار گذاشته بود. راوی: شهید سید محمد واحدی ؛ خاطراتی از شهید سید اسد الله مدنی، نویسنده: علی اکبری مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: اول – ۱۳۹۳؛ صفحه ۲۵. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
گزیده ای از فهرست موضوعی ؛ خاطرات به صورت اکسل و پی دی اف 👇
مدتی بود داخل هور آموزش بلم سواری می دیدیم. قرار بود بی صدا کار کنیم؛ اما خنده و شوخی بچه ها، صدای مسئولین لشکر را در آورده بود. #شهید_نظام_علی_فتحی از اطلاعات لشکر آمده بود برای اخطار. در هیمن برنامه، بچه ها “کرزه بر” را وسوسه کردند برای تکبیری رعد آسا؛ که منجر به تنبیهش شد؛ شنای در آب سرد. با #شیرجه او باز همه خندیدند. انگار نه انگار که جلسه توبیخ است. جنابان فرمان تنبیه عمومی را صادر کرد: «همه داخل آب». هنوز فرمان فرمانده را هضم نکرد بودیم که خودش پرید توی آب. راهی برای ما نمانده بود. #جانشین_گردان امام سجاد (ع) داخل آب بود. همه پریدیم داخل آب. از سردی کم مانده بود سنگ کوب کنم. بالاخره نزدیک صبح از آب بیرون آمدیم. #شهید_سید_محمد_ابراهیم_جنابان #سیره_مدیریتی_شهدا #همراهی_با_نیروها_در_سختی_ها راوی: حاج #حسین_یکتا #کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۳۹-۳۴۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه: ✔️پسران من همگي اهل علم و تبليغ براي خدا شويد. دختران من به شوهر اهل علم و تبليغ همسر شويد. ✔️به هر كسي كه مي خواهد زحمات فاتحه خواني برايم بكشد بگوييد، در عوض يك مساله ياد بگيريد و عمل كنيد yon.ir/Jh0G0
یک روز لوبیا پلو داشتیم. وقتی علی آمد خانه، مهمانی هم با خودش آورده بود. یکی از همکاران هندی اش در سازمان بود. او را از مقابل آشپزخانه رد کرد و برد داخل اتاق. کشیدمش گوشه ای و اعتراض کردم که “چرا بدون هماهنگی آورده ای؟” فکر می کردم ابرو ریزی شده و باید غذای بهتری جلوی مهمان می گذاشتیم. همان لبخند همیشگی اش را نثارم کرد. می گفت: اسلام هم همین را گفته. حالا اگر سفره باشد اسمش مهمانی نیست؟! راوی: مریم قاسمی زهد؛ همسر شهید ؛روایتی از زندگی سردار فرهنگی شهید سید محمد علی رحیمی، نویسنده: زینب عرفانیان، ناشر: سوره مهر، نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۳ و ۳۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
ابراهیم از بس پشت #موتور توی سرما نشسته بود، #سینوزیت گرفته بود و سرش درد می گرفت. برای آرامش سر دردش گاهی #سیگار می کشید. وقتی که رقتیم #خواستگاری، بعد از اتمام شرط و شروط، مادرم گفت: یک شرط دیگر هم اینکه که ابراهیم قول بدهد که دیگر سیگار نمی کشد. همسرش با شنیدن این شرط گفت: مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد. دور از شأن و منزلت شماست که سیگار بکشید. در راه برگشت ابراهیم نارحت بود. گفت: مگر شما نمی دانید که من فقط برای سر درد سیگار می کشم؟ مادرم گفت: لازم بود که همه چیز را درباره ات بدانند. وقتی رسیدیم خانه ابراهیم همه سیگارهایش را از جیبش در آورد و زیر پا له کرد و گفت: بعد از این کسی دست من سیگار نخواهد دید. #شهید_محمد_ابراهیم_همت #سیره_خانوادگی_شهدا #قول_و_قرارهای_زندگی_مشترک راوی: ولی الله همت؛ برادر شهید #کتاب_برای_خدا_مخلص_بود ؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یاز رهرا (س)، نوبت چاپ: یازدهم- زمستان ۹۵ ، صفحه ۲۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
محمد شیر روز بود و زاهد شب. شب هایش با گریه و ناله سپری می شد اما روزهایش پر از #خنده و #شوخی بود. گردان را برده بودیم برای تمرین. کلی سینه خیز رفته بودیم. همه بدن شان #گلی شده بود. موقع برگشت تا رسیدیم به چند مغازه سریع از پشت ماشین پرید پایین و دم گرفت: “فرمانده باید چی بخره؟” همه می گفتند: “نوشابه نوشابه“. مشغول خوردن بودیم که یکی از #مسئولین با کت و شلوار شیک با چند محافظ آفتابی شدند. آمده بود برای سخنرانی. محمد گفت: بیائید یک حالی بهش بدهیم. چند نفر رفتند جلو و با همه آنها دست داده و روبوسی کرده، بغل شان کردند. همه وجوشان گلی شده بود. در همین حین حاج آقای #قرائتی را دیدیم. همه رفتیم تا حالی بهش بدهیم. قسم مان داد کاری به کارش نداشته باشیم. می گفت: لباس اضافی نیاورده. آن روز حکایتی داشتیم. #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده #سیره_تفریحی_شهدا #خنده_و_شوخی_در_سیره_شهدا راوی: سردار علی مسجدیان؛ فرمانده وقت گردان امام حسن (ع) #کتاب_یا_زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: امینیان، نوبت چاپ: ششم- آذر ۱۳۸۹؛ صفحه ۸۷ و ۸۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
گوشه کتاب خانه مقر #انرزی_اتمی به نام #اردستانی سند خورده بود. صبح گاه تمام نشده می دوید سمت #کتاب_خانه و تا ظهر سر و کله اش پیدا نمی شد. با هیکل لاغرش خیمه می زد روی کتاب. شر شر عرق می ریخت؛ اما کتاب می خواند. برگه های کوچکی هم داشت که از کتاب ها #یادداشت_برداری می کرد. #روایات جدید را می نوشت. هر وقت هم که وقت خالی پیدا می کرد، خودش بود و مرور یاداشت هایش؛ مثل زمانی که بعد از صبح گاه، از لای شیارها بالای کوه می رفتیم. #سیره_فرهنگی_شهدا #فرهنگ_کتابخوانی_در_سیره_شهدا #شهید_حسین_علی_عرب_اردستانی راوی: حاج حسین یکتا کتاب مربع های قرمز؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه۲۱۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
بعد از تظاهرات رژیم پهلوی خیلی به طیب فشار می آورد که به گردن بگیرد از (ره) پول گرفته تا شورش راه بیاندازد. زندانی های ۱۵ خرداد را به صف کرده بودند تا دیگر زندانی ها عبرت بگیرند. به طیب دست بند قپونی* زده بودند. زیر شکنجه عرق از بدنش می ریخت. گفته بودند: اگر در محضر امام به ایشان بتوپی آزاد می شوی. پدرم می گفت: وقتی مرا خدمت امام بردند، تا چشمم به این مرد خدا و نورانی افتاد، گفتم: سید! تو را به جدت قسم! آیا تا کنون مرا دیده ای؟ تو به من پول دادی؟ امام گفت: نه من تو را دیده ام و نه از من پولی گرفته ای. ولی الحق که تو یک آدم ای هستی. وقتی هم که اطرافیان فشار می آوردند که «یک کلمه می گفتی و خودت را خلاص می کردی». پدرم می گفت: تنها امید زندگی من خدمت به خانواده (ع) است. چه طور بیایم و خانواده امام (ع) را زیر پای این دژخیم ها بیاندازم. زندگی دو روزه دنیا چه ارزشی دارد که به خاطر آن دروغ بگویم. می گفت: من عمر خودم را کرده ام. در پایان عمر، حاضر نیستم به مرجع تقلیدی که جانشین (عج) است تهمت نمی زنم. من به دستگاه امام حسین (ع) خیانت نمی کنم. راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید ؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۳۹-۳۸ و ۵۳-۵۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/