🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹دوستان عزیز سلام
با توجه به زحمات زیاد در تهیه این خاطرات، لطفا ما را در انتشار و پخش آنها با استفاده از گزینه هدایت "<---"، به دوستان، کانالها و گروههای دیگر، یاری نمائید..
با تشکر- ادمین
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
#معنوی
🔹کتک زدن حاج آقا ابوترابی
هر چند مدت تعدادی از #اسرا را از یک اردوگاه به #اردوگاه دیگر منتقل می کردند تا به خیال خودشان ارتباطات و کلونیهای دوستانه را بشکنند.
روزی گروه حدیدی را آوردند. شایع شده بود، که #حاج_آقا_ابوترابی که شخصی #روحانی و صفات شخصیتی و اخلاقیش قبل از خودش به همه جا رسیده بود، در بین آنها بود.
مشتاق بودم ایشان را ببینم، بدنبال او بودم که در جمعی که مشغول قدم زدن بودند، او را دیدم. #سوت_آمار زده شد، افراد هر اطاق باید در ستونهای پنج نفره پشت سر هم می نشستیم و بعد از شمارش و #آمارگیری توسط #افسر_عراقی، داخل اتاقها می شدیم. من هم که شاغل در #بهداری_اردوگاه.
#بهداری، یک اطاق کوچک بود که تعدادی تخت در آن برای خدمات دهی به مجروحان و مریض ها چیده شده بود.
ساعتی از داخل شدنمان به بهداری نگذشته بود که عراقیها با سر وصدای زیاد در بهداری را باز کردند و #حاجی_ابوترابی را با بدنی خون آلود داخل کردند.
آنقدر او را با #کابل و لگد زده بودند که بی حال شده بود. او را فورا روی تخت خواباندیم. #دکتر، اول سینه ایشان که زخمی بزرگ داشت بخیه زد. پشتش هم در اثر #ضربات_کابل به صورت خط خط ورم کرده و سیاه شده بود.
من با ناشیگری برای بر طرف شدن خون مردگیهای پشت او را پماد ویکس مالیدم ولی چون از سر کابل لخت کابلها، زخم شده بود، پماد به زخمها رسید و زجر این عزیز بیشتر شد.
وقت نماز مغرب و عشا شد. حاجی وضو گرفت که نماز بخواند هر چه سعی می کرد ایستاده نماز بخواند، نتوانست و به زمین می افتاد. اصرار کردیم نشسته نماز بخواند، لبخندی زد و گفت نه آقا جان، "می توانم" و بالاخره، ایستاده نماز خواند. صبح بعد از اذان صبح که نمازشان را خواندند، سر به سجده گذاشتند وذکر می گفتند.من فکر کردم خوابشان برده گفتم حاج آقا برید روی تخت بخوابید، می گفت بیدارم تا اینکه آفتاب طلوع کرد و آمد و روی تخت خوابید.
روزهای بعد متوجه شدم، برنامه حاجی این بود که بعد از نماز صبح سر به سجده می گذاشت و تا طلوع خورشید ذکر می گفت. البته من حدس زدم که حافظ قران و مشغول مرور سوره ها بودند.
با این اعمال و آن بدن مجروح ، به خود گفتم، انسان باید دارای یک قدرت معنوی خیلی قوی باشد تا بتواند از عهده آن بر آید.
روحش شاد و انشالله جدش وخودش شفیع ما بشوند .
راوی #غلامحسین_روشنایی
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مذهبی
🔹زیارت کربلا و نجف
در یکی از سالهای #اسارت، #صدام تصمیم گرفت برای ایجاد یک سوژه #تبلیغاتی و نمایش امکانات رفاهی و زیارتی در اردوگاه های #اسرای_ایرانی، ما را به زیارت #نجف و #کربلا بفرستد. البته بشرطی که اسرا راضی به #مصاحبه با #خبرنگاران و تایید رفتار مسالمت آمیز #مسئولین_عراقی با آنها بشوند.
البته هیچ یک از ما چنین شرطی را نپذیرفتیم و آنها به ناچار تن به خواسته ما (#زیارت ) دادند .
ابتدا در گروههای چند نفری ما را به زیارت نجف و بعد به کربلا بردند.
در حرم مطهر #امام_حسین (ع) طبق سنت دیرین خود در برخورد با #کاروان_اسرای_کربلا، در همان مکان مقدس هم تا زمان خروج با کابل ما را کتک زدند.
بعد از زیارت حضرت امام حسین (ع) پیاده بطرف مرقد #حضرت_ابوالفضل ع، حرکت کردیم.
در این حرم، خبری از کتک و #شکنجه نبود. به یقین عظمت، و ابهت آن حضرت، هنوز هم در فضای نینوا میدرخشید بطوریکه آنها حتی وارد #حرم هم نشدند و فرصت مناسبی بود تا بتوانیم بیشتر در آنجا بمانیم.
شور و هیجان خاصی وجود داشت. میخواستم دورکعت #نماز_زیارت بخوانم. فراموش نمیکنم وقتی نماز را رو به قبله شروع کردم، در پایان نماز بدلیل ازدحام زیاد اسرا، متوجه شدم نه تنها رو به قبله نماز را ادامه نداده ام بلکه از نقطه شروع نماز هم جابجا شده بودم 😅😅
پس از اتمام زیارت برای صرف ناهار به طبقه فوقانی حرم رفتیم
جایتان خالی، پس از چند سال غذای تکراری و نامناسب، دلی از عزا درآوردیم. در هنگام خروج از #سالن_غذاخوری #خرمای نذری بود. مقداری برداشتم و این خرما را به مدت ۴ سال (تا زمان آزادی) در آن شرایط سختگیرانه عراقی ها نسبت به وسایل شخصی، نگهداشتم و وقتی به کشور بازگشتم آنرا از داخل کاغذ باز کردم.
عجیب بود که پس از ۴ سال اثری از ترشی و یا کرم زدگی در این خرمای نذری وجود نداشت .
این هم از کرامت و عنایت اهل بیت (ع) بود
راوی #ابراهیم_بیگ_محمدی
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#بازجویی
🔹حسین، علی محمد، تقی
فضا اینقدر تنگ و فشرده بود که اکثراً نشسته بودند.
به ندرت کسی میتوانست در آن سالن کوچک دراز بکشد اگر یک نفر به هر دلیل سر پا میایستاد، خیلی سخت مجدداً میتوانست جایی برای نشستن پیدا کند. گرما و در هم آمیختگی بوی تعفن عرق و خون و جراحت هم در آن گرمای تیر ماه #بصره، مزید علت شده بود.
من که نشسته به خواب رفته بودم با صدای فریاد #سرباز_عراقی و همهمه بچهها از خواب بیدار شدم.
خوب به صداها گوش دادم، نیمه شب آمده بود و چند نفر را برای بازجویی صدا میکرد.
بقیه را پیدا کرده بودند ولی با آن صدای نکره و #لهجه_عربی که گوش ما هنوز به آن آشنا نبود، صدا میزد "حسین، علی محمد، تقی"
بچهها هم که از خواب بیدار شده بودند در تکاپو بودند زودتر نام برده را پیدا کنند و مجدداً بتوانند چرتی بزنند. پس از چند مرتبه تکرار اسم، به خود آمدم رفتم نوشته دست سرباز را مشاهده کردم و مطمئن شدم شخص مورد نظر او من هستم!!
اشاره کردم، من هستم.
پرسید انت؟
بعد هم به خاطر عصبانیت انتظار و فریاد زدنها با یک پس گردنی مرا از سالن بیرون انداخت.
چرا من؟
با توجه به کارم در #جبهه، نسبت به هرگونه احتمالی از جمله رفتن روی #مین و #قطع_عضو و.... ، توجیه شده بودیم. به همین دلیل برای امکان #شناسایی، بعد از حادثه پشت و قسمتهای مختلف پیراهن #نظامی که پوشیده بودم، پر بود از نوشتهها، " اللهم اجعلنی من جندک، #گروه_تخریب، #تیپ_امام_حسین ع و ... "
همین موجب شده بود که #عراقیها تصور کنند همه خرابکاریهای جبهه و شهرهایشان گردن من است.😳😂😭
و به دنبال آن انجام بازجویی ویژه!!
قبل از من دو نفر دیگر را یکی یکی به اتاق #بازجویی بردند
من هم دستها از پشت بسته، پشت در اتاق روی زمین نشسته بودم. از سوال و جواب چیزی نمیشنیدم فقط فریادهای رفقای تحت بازجویی زیر #کتک #بعثیها هول و اضطراب من را دوچندان میکرد.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#اخلاقی
🔹حاج آقا ابوترابی
طبق معمول هر روز، از آسایشگاه آمدم بیرون تا در محوطه #اردوگاه قدم بزنم. معمولاً بعد از صرف #صبحانه، همه از #آسایشگاه خارج میشدند تا آسایشگاه نظافت بشه. رسیدم به #زمین_فوتبال.
در همین موقع #حاج_آقا_ابوترابی رسید. #روپوش زرد رنگ را درآورد و با پیراهن بلندی که معمولاً میپوشید، میخواست برای بازی وارد زمین بشه.
داشتم با ایشان سلام و علیک میکردم که یک نفر آمد و به #حاج_آقا گفت: دیشب #ذوالفقار در سلول #خودکشی کرده.
حاج آقا، به محض شنیدن این خبر، مثل کسی که خبر مرگ داداش یا نزدیکانش را به او داده باشند، دو دستی محکم زد تو سرش.
من تعجب کردم که چرا حاج آقا اینقدر محکم زد تو سر خودش، چون همه ذوالفقار را میشناختیم، چه طور آدمی بود بطوریکه خیلیها بعداً گفتند از او راحت شدیم. (شایع بود، او که مشکلات #اخلاقی داشت و به #عراق #پناهنده شده بود.)
ولی ایشان همون موقع که دو دستی زد تو سر خودش گفت بخدا #روز_قیامت از ما سوال میکنند. منظور ایشان این بود که چرا ما با برخوردمان او را طرد کردیم.
راوی #محمد_سهیلی
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#خدمت
🔹اسیر مجروح
داخل #آسایشگاه پشت درهای بسته نشسته بودیم و هر کس به کاری مشغول بود. یکدفعه در آسایشگاه با سر و صدا و لگد #سرباز_عراقی باز شد و چند نفر #اسیر #مجروح آش و لاش داخل شدند.
#مهدی_قماشلویان، شرایطی متفاوت از بقیه داشت.
گفت #راننده_لودر #جهاد_سازندگی، بوده و #لودر او را با #آر_پی_جی زده بودند.
تمام پشت و کمرش تا زیر بغلها #سوختگی شدید داشت به طوری که باید با دستهای باز حرکت میکرد. لباس هم که نمیتوانست بپوشد فقط #چفیهای یادگار مانده از #جبهه را به خاطر پیشگیری از اذیت و آزار #مگسها روی دوش خود و زخمهای پشتش انداخته بود.
در مواقعی این چنین که اسیری تازه خصوصاً از #بیمارستان میآمد، بچهها دور او را میگرفتند و هر کس سوالی میکرد:
ا ز کدام شهری؟
کی اسیر شدی؟
کدام تیپ بودی؟
فلانی را میشناسی؟
فلان عملیات چه شد؟
و بالاخره از آخرین #اطلاعات و #اخبار جبهه و داخل کشور از او سوال میکردند.
مهدی که به #زبان_عربی هم مسلط بود، خبرهای متفاوتی از عراقیها و بیمارستان برای بچهها میگفت.
روزها، چند تا از بچهها پشت سر مهدی مینشستند و با چوب کبریت، چرک و عفونتهای خشک شده زخمهایش را جدا میکردند تا او مقداری از بابت #خارش و #سوزش پشتش کمی احساس راحتی بکند.
مهدی تا آخر اسارت به عنوان #مترجم، مدافع امینی برای بچهها در برابر سربازان بعثی بود.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#اخلاقی
🔹نجات از خودکشی
من و #پرویز_تیموری از#حاج_آقا_ابوترابی وقت گرفته بودیم، در موضوعی با ایشان صحبت کنیم.
حاج آقا معمولا، جای مشخصی نداشت و هر ساعت با شخصی قراری و در مکانی.
از افرادی که فکر میکردیم بدانند ایشان کجاست سوال کردیم تا بالاخره در #بهداری ایشان را پیدا کردیم. وقتی به بهداری رسیدیم حاج آقا داشت، خوشحال از بهداری بیرون میآمد. متوجه شدیم ایشان موفق شده فردی که مدتی #اعتصاب_غذا کرده و نزدیک به #فوت بود را از تصمیمش منصرف کند.
حاج آقا چند مرتبه از ایشان که از #اقوام_کرد بود، خواسته بودند که اعتصاب غذای خود را بشکند ولی نپذیرفته بود. این مرتبه حاج آقا #ریش_سفیدهای کُرد را جمع کرده و آنها را واسطه کرده بود.
ما میدانستیم که این شخص #پناهنده شده به #عراق است و به قول خودش از زندان #جمهوری_اسلامی_ایران فرار کرده و پناهنده شده و دلیل اعتصاب او هم اینست که چرا عراقی ها ایشان را به #اردوگاه رزمندگان آوردند و باید به اردوگاه پناهندگان ببرند.
وقتی حاج آقا ابوترابی، خوشحال از بهداری بیرون آمد، آقای تیموری گفت ما سوال دیگه ای داشتیم ولی این سوال هم الان پیش آمد.
چرا شما این شخص که ضد جمهوری اسلامی است و به #دشمن پناهنده شده و الان هم با دست خودش میخواهد به زندگیش پایان دهد، نجات دادید؟
حاج آقا گفتند، وظیفه ما #نجات_بشر است. وظیفه ای که #پیامبر_اسلام داشتند. اگه ایشان راست بگوند و از زندان فرار کرده و پناهنده شده باشد، وظیفه #دادگاه و #محاکم_قضایی است که به جرم ایشان رسیدگی کنند. الان وظیفه ما این است از کاری که ایشان را به #عاقبت_خیر نمیرساند نجات دهیم.
روحش شاد و راهش پر رهرو
راوی #محمد_سهیلی
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#معنوی
🔹کرامت امام رضا ع
پیرمردی داشتیم به نام #آقای_جلالی، بچه شهرستان کوشک #اصفهان.
روزی مریض بود و دکتر او را در بهداری، بستری کرد. من او را که محاسنی بلند وسفید داشت خیلی دوست داشتم. همه اسرا حتما باید در هفته دو مرتبه، صورتشان را با تیغ اصلاح می کردند، فقط پیرمردها معاف بودند.
آقای جلالی، چهره ای نورانی داشت. در این مدتی که بهداری بود، شبها می رفتم کنار تخت او می نشستم و از او می خواستم از زندگیش برایم تعریف کند.
یک شب گفت می خواهم داستان اولین بار که به #مشهد_مقدس مشرف شدم را برایت تعریف کنم.
گفت از کوچکی شاگرد مغازه بودم و در #هیات محلمان هم فعالیت می کردم. هر سال برای #۲۸_صفر هیات می رفتند مشهد، ولی من توان مالی نداشتم که بروم.
یک سال دلم خیلی شکسته بود و از #امام_رضا ع خواستم که مرا بطلبد. فردای آنروز، یکی از هیاتیها آمد و گفت یک نفر از خدمه ها مریض شده و نمی تواند امسال بیاید.
شما می توانی بجای او بیایی؟ بشرط اینکه وقتی هیات می روند #حرم برای #عزاداری، شما در #حسینیه بمانی و کارهای پذیرایی برای برگشتن آنها را انجام بدهی و احتمالا زیاد نتوانی به #زیارت برسی.
من قبول کردم و با آنها راهی شدم. وقتی رسیدیم من واقعا نمی توانستم به زیارت بروم تا بالاخره فرصتی پیدا شد.
حمام و غسل زیارت کردم و رفتم حرم. وارد صحن #سقاخانه_اسماعیل_طلایی شدم.
دست به سینه گذاشتم که زیارت بخوانم دیدم بلد نیستم در این فکر بودم که کسی دست روی شانه ام زد و گفت با من بیا تا زیارتنامه بخوانم.
او حرکت کرد و از کنار #صحن، از پله ها بالا رفت. روی پشت بام رو به حرم ایستاد و گفت هر چه می خوانم بخوان.
در حینی که شروع بخواندن کرد، یک لحظه دیدم دور تا دور حرم را آب گرفته مثل دریا و از این دریا انواع جانور مثل گرک و حیوانات دیگر بیرون می آیند، اما به محض اینکه پایشان به زمین می رسد مثل آدم می شوند. من وحشت کردم تکانی خوردم دیدم تو صحن جلوی #پنجره_فولاد ایستاده ام ..
راوی #غلامحسین_روشنایی
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹ارتشی، بسیجی، یه لشکر الهی (۱)
از اول که به #اسارت درآمدیم، عراقیها نسبت به اسرا رفتار متفاوتی داشتند. #ارتشیها را چون مامور به دفاع از کشورشان میشناختند با رفتاری ملایم تر، اما با نیروهای #بسیجی، رفتاری خصمانه و تندتر، که چرا به جبهه آمدهاید؟
با #پاسداران هم که نپرس..!!
اگر شناسایی میشدند و یا قیافه اسیر طوری نشان میداد که ظن سپاهی بودن بر او داشتند، #شکنجه و #انفرادی و بعضاً #اعدام_صحرایی.
اما بچهها غیر از گروههای رفاقتی قبل از اسارت و یا گروه رفقای جدید #همشهری و همزبان در اردوگاه، سعی میکردند یکپارچگی عمومی را در دید عراقیها حفظ کنند.
سال ۶۱ در #اردوگاه_موصل_۲ (قدیم)، تقریبا همه شش آسایشگاه، ترکیبی از نیروهای بسیجی و ارتشی بود.
عراقیها مرتباً از طریق ارشد اردوگاه پیام میدادند که #نیروهای_مردمی (بسیجی ها) و ارتشیها باید از همدیگر جدا و در آسایشگاههای مجزا اسکان بگیرند.
به چه دلیل؟ من هنوز هم نمیدانم!!
از عراقیها فشار و سختگیری و از بچهها #مقاومت و حتی بعضی اوقات بعد از #نماز_جماعت، شعار همگانی "ارتشی بسیجی یه لشکر الهی".
کار بالا گرفت ...!!
یک روز که همه برای #آزاد_باش ساعت ۸ صبح آماده شده بودند، درها را باز نکردند. ظهر شد و عصر شد و کم کم متوجه شدیم از طرف آنها اعمال تنبیه شده است.
روز بعد، با ماندگاری شرایط، بچه ها تصمیم به #اعتصاب_غذا و عراقیها هم بدون توجه به اعتراض ما، ناهار را هم قطع کردند.
با اتمام ذخیره #آب داخل آسایشگاه، تامین آب از پشت درهای بسته هم غیر ممکن شد!!.
این ماجرا چند روز طول کشید، نه خوراک، نه آب، نه #بهداشت و نه آزاد باش !!
محوطه اردوگاه خالی از بچهها و در آسایشگاهای با در بسته هم یکی یکی از #گرسنگی و #تشنگی از رمق و جنب و جوش میافتادند.
روزانه چند مرتبه بچه های هر آسایشگاه با صدای بلند #اطلاعیه میخواندند و میخواستند صدای مظلومیتشان را به مردم و نگهبانان پشت دیوارهای اردوگاه برسانند.
متنی #عربی تهیه میشد، جمله به جمله توسط یک نفر خوانده، و بقیه افراد که پشت پنجرهها جمع شده بودند، آن جمله را در #سکوت_مرگبار اردوگاه با فریاد میخواندند.
نداااا 😲
نداااا 😲
ایها الجنود العراقیون 😲
و ...
حدود یک هفته یا بیشتر در این شرایط گذشت البته بچهها از همان ابتدای بستن در آسایشگاه با #مدیریت_مصرف_آب و خوراک موجود در آسایشگاه، این شرایط را پشت سر گذاشتند.
ماجرا ادامه دارد... (در ۴ قسمت)
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹ارتشی، بسیجی، یه لشکر الهی (۲)
روزانه هر نفر دو قرص #سمون (#نان شبیه به نان همبرگر کوچک )، سهمیه داشت که معمولاً خمیر آن قابل استفاده نبود. بچهها این خمیر را به صورت تکه تکه خشک و برای #روز_مبادا در کیسهای نگهداری میکردند.
در شرایط #اعتصاب و کمبود آب و غذا
- خیلی از بچهها #روزه میگرفتند و خود را با خواندن اذکار و #قرآن مشغول میکردند.
- اندوختههای نان خشک شخصی در یک جا جمع آوری و روزانه به هر نفر از آسایشگاه، سهمیه #نان_خشک (چند تکه کوچک) داده میشد.
- اگر کسی نیاز به #غسل داشت، فقط با یک دستمال خیس یا تیمم
- برای #وضو هم #تیمم بدل از وضو
- برای #تطهیر بعد از دستشویی هم فقط چند سی سی آب با #سرنگ، تحویل افراد میشد.
و بدین منوال بچهها هم #مقاومت خود را حفظ کردند و هم بر #مناسک و فرایض خود مداومت..
ماجرا ادامه دارد... (در ۴ قسمت)
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹ارتشی، بسیجی، یه لشکر الهی (۳)
جای خواب من زیر پنجره بود. و پنجره بالای سر من نزدیکترین پنجره به شیر آب بیرون.
راهرو نسبتا عریض زیر بالکن طبقه دوم از یک طرف به دیوار آسایشگاه و بعد از عرض راهرو، بلافاصله به محوطه و شیر آبی که در زاویه دید #کیوسک_نگهبانی پشت بام بود.
#حسینی_نسب که سابقه ورزشکاری و بدنی قوی داشت چند روز بود به میلهها و #حفاظهای پنجره بالای سر من ور میرفت.
بالاخره توانست جوش میله را با هر زور و زحمت بود بشکند و میله قطور را با دست چند بار خم و راست کند.
شرایط باید خیلی عادی نشان داده میشد تا برای نگهبانی که مرتب پشت پنجرهها قدم میزد جلب توجه نکند.
ذخیره آب ته کشیده بود.
هوا روزها گرم و حتی بعضی اوقات #سرباز_عراقی، #برق را از خارج آسایشگاه قطع میکرد.
در فرصت مناسب، بعد از رد شدن سرباز عراقی از پشت پنجره مذکور، حسینی نسب، با یک حرکت #متهورانه، میله را خم و از لای میله های پنجره، با یک سطل خودش را گذاشت پای شیر آب. به طوری که از هول و استرسش سطل را به زمین کوبید و شیر آب را تا آخر باز کرد.
#نگهبان مستقر در کیوسک با صدای سطل متوجه شد و لوله آهنی که دم دستش بود را از بالا به طرف او پرتاب کرد که به کمر او اصابت کرد.
حسینی نسب بیچاره با رنگ پریده و ترسان، سطل نیم پر شده را برداشت و به طرف پنجره ....
میله خم شده را فورا به حالت اول درآورد و شرایط برای آمدن سربازان عراقی عادی شد.
چند سرباز عراقی به دو آمدند پای شیر آب. همه درها و پنجرههای اطراف را #کنترل کردند و خدا را شکر از دیدن پنجره با میله شکسته کور شدند و بخیر گذشت.
ماجرا ادامه دارد... (در ۴ قسمت)
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan