eitaa logo
خط روایت
1.3هزار دنبال‌کننده
614 عکس
90 ویدیو
14 فایل
این روایت‌ها، نوشته مردم سرزمین انقلاب اسلامی است. محتواهای این کانال را می‌توانید بردارید و هر جا که خواستید بازنشر کنید، می‌توانید از این محتواها برای تولید محصولات رسانه‌ای هم استفاده کنید. ادمین‌ خانم‌ها : @Sa1399 جاودان یزدی‌زادگان @Z_yazdi_Z
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشّهداء تا حالا شده ضامنِ کسی بشوی و به‌خاطر بدحسابیِ او، به تو دست‌بند بزنند و محاکمه‌ات کنند و وقتی به او بگویی چرا بدحسابی کردی و آبروی مرا بردی، صاف‌صاف توی صورتت بایستد و گردن دراز بکند و داد بزند که: می‌خواستی ضامن نشوی! تا حالا شده برای نجات کسی تمام بدنت پر از زخم بشود و بعد، طرف بدون هیچ تشکر و دل‌جویی، تف توی صورتت بیاندازد و مشتِ نمک روی زخم‌های تنت بپاشد؟! چه حالی پیدا می‌کنی؟! چقدر بیشتر از جای زخم‌هات، دلت می‌سوزد؟! چقدر جِلِزّووِلِز می‌کنی؟! چقدر بغض می‌ترکانی و خُرد می‌شوی؟! راستش را بخواهی این روزها خودمان هم مبتلا به این نوع رفتار شده‌ایم. اتفاقاً با افتخار انجام می‌دهیم. فریاد می‌زنیم و انجام می‌دهیم. با گردنِ کشیده و قیافه‌ای حق‌به‌جانب انجام می‌دهیم. می‌گویی نه؟! باوَرَت نمی‌شود؟! فکرش را بکن دختری که دو سه روز مانده به اولین جشن تولّدش؛ برای همیشه پدرش را از دست داده است! اگر تو آنجا باشی چقدر نوازشش می‌کنی؟ چقدر تسکینش می‌دهی؟ چقدر با او بازی می‌کنی و سرش را گرم می‌کنی تا جای خالیِ پدر فراموشش شود؟ که هیچ‌وقت نمی‌شود! حالا اگر بفهمی پدرش جانش را فدای زن و بچه‌ و ملّت و مملکتِ تو کرده، چه؟! حالا چقدر حاضری برای این دختر وقت و انرژی بگذاری تا جای خالیِ پدرش را برایش جبران کنی؟ که هیچ‌وقت نمی‌توانی جبران کنی! لابد می‌گویی: تا حدّ مایه‌گذاشتن از جان تلاش می‌کنم! می‌گویم: جان پیشکش؛ ما آدم‌ها حتی به اندازه یک قطره از آن خون‌ها که روی زمین ریخته، حاضر نیستیم قدمی برداریم! باور نداری؟! نگاه کن ما آدم‌ها را که حاضر نیستیم حتی به اندازه یک رأی‌دادن، از خودمان مایه بگذاریم! بعد می‌خواهیم از جان مایه بگذاریم؟! خنده‌دار نیست؟! راستش ما آدم‌ها فقط بلدیم به فکر جیبمان باشیم و نگرانِ اینکه نان و آبمان آب‌رفته یا نرفته! ده‌تومان و صنّارمان شده یک ریال و ده‌شاهی یا نشده! بعضی از ما حتی حاضر نیستیم برای آینده خودمان و نسلمان هم که شده، یک قدم برداریم. چه رسد به اینکه بخواهیم چیزی را جبران بکنیم یا دلی را به‌دست آوریم! به خدا قسم ما آدم‌ها فقط و فقط ادعا داریم؛ وقتش که برسد، صاف‌صاف به عکس‌های قاب‌شده نگاه می‌کنیم و بدون هیچ خجالتی می‌گوییم: می‌خواستند شهید نشوند! پی‌نوشت: به یاد شهیدی که در آستانه یک‌سالگیِ تنها دخترش، جانش را فدای ملّتش کرد. 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat @mosvadde
هو النور
کاش این هفته تمرین تقوا، رعایت اخلاق و اصول انسانی کنیم..... تمرین تحمل مخالف و نظراتی که به جهان ذهنی ما نزدیک نیست بخاطر اعتلای وطن، وحدت ملی و عیار انسانیت.... کاری به بی‌تقوایی و عدم اعتدال و انصاف طرف مقابل نداشته باشیم. ما خودمون رو موظف بدونیم در چارچوب ارزش‌های انسانی و دینی تبلیغ کاندید موردنظرمون رو انجام بدیم. بدور از تهمت و افتراء و با رعایت حریّت و عدالت و بدور از هتک حرمت هموطن‌هامون و احترام به رأی و نظر و اعتقادشون. باور داشته باشیم «یدالله فوق أیدیکم» و باور داشته باشیم هدف وسیله رو توجیه نمی‌کنه! و تمام تلاشمون متمرکز به تبیین و شناساندن کاندید موردنظرمون باشه نه تخریب نامزد رقیب و یا امور دیگه.. حواسمون باشه هر متنی رو حتی با نیت خیرخواهانه منتشر نکنیم. مخصوصا متن‌هایی که حاوی تهمت و افتراء هست و بدور از انصاف مسائل رو بیان می‌کنه. ما یک ملتیم. ما خواهر و برادر نسبی و سببی و وطنی و دینی همیم. انتخابات تموم میشه و یکی از دو گزینه مورد وثوق و تایید شورای نگهبان رای میاره که البته ان‌شاءالله منتخب مردم هست و رئیس‌جمهور آینده. ولی روسیاهی به تفرقه‌ و چنددسته‌کردن مردم و بی‌تقوایی و بی‌اخلاقی باقی می‌مونه..... ما ملت امام حسینیم که حتی اگر دین نداشته باشیم ولی سعی می‌کنیم آزاده باشیم. حساب دین‌دار و اهل تقوی با کسی که ادعای دین‌داری نداره فرق می‌کنه. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat @maahjor
دستش را توی جیب پیراهنش برد .پاکت سفید سیگار را در آورد و همینطور که یکی از سیگارها را بین دو لبش گذاشته بود گفت: بهش رای ندادم ، از قیافش خوشم نمیاد چشمان عسلیش به دوردست خیره شده بود. ادامه داد: اما ایندفعه حتما انتخابش می کنم.وقتی با رفیقم شرط بستیم ،فکرشم نمی کردم ببازم. پک عمیقی به سیگارش زد و به سرفه افتاد .بطری آب را سمتش بردم و نگاهش کردم. پرسید :نمیگی سر چی شرط بستیم؟ لب‌هایم را جمع کردم و گفتم:چی؟ گفت :پیدا کردن نقطه ی کثیفی تو زندگیش، جلیلی رو ميگما ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
امروز جلیلی آمده بود بازار بزرگ تهران، خیلی شلوغ بود . زنی توجهم را جلب کرد.با خواهر و دخترش آمده بود. داد زد :اینجا بمونین الان برمیگردم...بمونینا به زور از میان جمعیت رد شد تا خودش را به جلیلی برساند . به قیافه اش نمی آمد که طرفدار جلیلی باشد . منتظر شدم تا برگردد . وقتی برگشت باصدای بلند گفت:ازش پرسیدم . جوابمو داد . گفتم:چرا خانمت برای مصاحبه نیومد گفت :خانم و پسرم مشکلی برای مصاحبه نداشتن اما دیدیم اینم یه نوع رواج آقازادگیه ایول!! جوابی دندان شکن برای سوالی که بابتش کلی مواخذه شده بودم. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
به نام خدا ❤️ پرچم جادویی ✨ وقتی داشتم به چهره معصوم پسربچه نگاه می کردم، تصویر دختری توی ذهنم نقش بست که ایستاده بود روبروی معلم پرورشی شان تا پارچه نویس فرزانگان را روی مانتواش سنجاق کنند. چفیه انداخته بود و با چادر عربی کنار بقیه دانش آموزان ایستاده بود منتظر، تا اتوبوس بیاید و بروند راهپیمایی. هُرم گرما عرق شان را در آورده بود، توی سایه هم‌ دست‌ از سرشان بر نمی داشت. او اما بدون غُرزدن های همیشگی با هیجان ایستاده بود تا شاید بتواند از میان همه او پرچم ایران را توی دستش بگیرد. حالا امروز، در میان این جمعیت پسری را مقابل خودم می‌بینم که اشک مثل رودهایی که از رودخانه سرچشمه می گیرند، پهن شده روی صورت کوچک و گندمگونش. مادرش به خانم کنار دستی ای که دلیل گریه پسربچه را می پرسد، می گوید: « از اون طرف پاشدیم اومدیم اینور پرچمش افتاد گم شد، حالا میگه پرچم می‌خوام. » دست بردم توی ساک‌ تا پرچم خودم را بدهم به او که دیدم‌ همان خانم‌ پیش دستی کرد و پرچم توی دستش را به او داد. اشک ها انگار با لبخند میانه ای نداشتند که وقتی آمد محو شدند، آخر مگر این پرچم چه دارد که اینقدر پرطرفدار است!؟ ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
۴ نفره دور منچ نشسته بودیم که یک دفعه محمد صفحه‌ی پارچه‌ای منچ را کشید بالا و تمام مهره‌ها ریخت روی زمین. همه با چشم باز نگاهش کردیم که یعنی چه؟ حرفی برای گفتن نداشت. خودش هم می‌دانست که چون دارد می‌بازد بازی را به‌هم ریخته. این حرف‌ها مال الان نیست کم کم ۱۵ سال از آن گذشته. بچه بود. اما حالا چه؟ حالا وقتی به بعضی آدم بزرگ‌هایی که سر و صورتشان مدت‌هاست سفید شده نگاه میکنم یاد همان بازی می‌افتم. همان‌هایی که سال ۸۸ وقتی دیدند دارند می‌بازند خواستند صفحه‌ی بازی را بریزند به‌هم و حالا آمده‌اند روی همان صفحه با همان قوانین و با همان مدیر بازی میکنند به امید پیروزی! من بیشتر از همه دلم برای آن مدیری میسوزد که آن سال آبرو و جسمش را گذاشت وسط تا اعتبار صفحه‌ خراب نشود. تا کسی هر موقع دید مهره‌های بقیه زودتر به مقصد رسیده دستش را جلو نبرد و کل صفحه را به‌هم بریزد. من برای این مدیر مظلوم ولی مقتدر در انتخابات شرکت می‌کنم و حواسم هست هرگز به کسانی که فقط وقتی احتمال پیروزی می‌دهند پای کار می‌آیند رای ندهم. هرگز ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
«حضرت عباسِ آقاسی،حسینای عباسِ معروفی» به قلم طیبه فرید
«حضرت عباس آقاسی ،حسینای عباس معروفی» عصر چهارشنبه بخت با صورت کشیده و یک قبضه و نیم ریش همراه پدر و مادرش آمد خانه کلیم بابا.خانم‌جان سینی خالی چایی را که آورد توی آشپزخانه یک حبه قند گذاشت توی دهانش و با خنده گفت:«قیافه اش خیلی آشناست».راست می گفت.اولین بار که دیدمش به نظرم قیافه اش آشنا می آمد.شبیه نقاشی های قهوه خانه ای «قوللر آقاسی» از حضرت عباس.وقتی داشت می رفت سمت فرات که عکس خودش را توی آب نگاه کند.شاید هم عینِ حسینای عباسِ معروفی توی سال بلوا... آن روزها تازه دیپلم گرفته بودم.دوست داشتم درس بخوانم.طالبان توی مزار شریف آسمان را به زمین دوخته بود.جنگ هر کجای دنیا که باشد اثر فرهنگی خودش را می گذارد.یک جای دیگر جنگ بود اما یک جای دیگرتوی ذهن آدم ها ریش بلند بیشتر از اینکه محاسن باشد شده بود سوژه .هیچکس حواسش به ریش مردهای ماد و پارس روی دیوارهای تخت جمشید نبود!یا حتی یاران میرزا کوچک خان.از دلم گذشته بود که نکند با آن ریش و پشم و شکل و شمایل نگذارد درس بخوانم.همه می گفتند ازدواج هندوانه در بسته است.کی می داند بعدش چی می شود.از کجا می شود فهمید تویش چه خبرست؟ بابا کلیم می گفت «مگر شهر هِرت است؟برایش شرط می گذاریم.می گوییم دخترمان قصد ادامه تحصیل دارد،نمی خواهی نخواه».توی همان جلسه اول بابا همه سنگ هایش را با حسینا واکند.روزی که برای همیشه رفتم خانه بخت یکی دو ترم از درس خواندنم گذشته بود. پیش می آمد فامیلشان بخواهد بیاید خانه و به او سر بزند اما من امتحان داشته باشم و او نگذارد آب از آب تکان بخورد.شام و ناهار آماده نباشد و او خم به ابرو بیاورد.خانه‌مان به جای خانه تازه عروس و دامادها شده بود عین خوابگاه دانشجویی.بچه اولمان که آمد هنوز داشتم‌ درس می خواندم.دومی هم....بچه هایمان بزرگ شدند ومن هنوز داشتم درس می خواندم.بیست سال گذشت.وسط پیشانی حسینا و دو طرف چشم‌هایش چین افتاده بود.داشتم درس می خواندم و اوبا یک قبضه و نیم ریش پای قولی که آن عصر چهارشنبه به بابا کلیم داد مردانه ایستاد. الغرض دمِ انتخابات، گول دروغ های نخ نمای خناّس ها را نخورید.آدم اگر فکرش طالبانی باشد زنش را توی خانه حبس می کند!مردی که زنش خانم دکتر باشد یک پا حضرت عباس توی نقاشی های قوللر آقاسیست و یک پا حسینا توی سال بلوای عباس معروفی.... سرتا پایش را باید طلا گرفت. پ.ن *قوللر آقاسی بنیانگذار نقاشی عاشورایی ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat @tayebefarid
به نام خدا ❤️ مگر فرق می‌کند چه کسی رئیس جمهور شود؟ آن روز توی سالنِ ورزشیِ تختی، آدمها جمع شده بودند برای یک هدف مشترک. می خواستند از کاندیدای موردنظرشان حمایت کنند. روی چمن های مصنوعی نشسته بودیم کنار آدم های حقیقی ای که در عین غریبه بودن آشنا بودند برایمان. پرچم های ایران را که آوردند، اول از همه بین بچه ها تقسیم کردند. نیمه های مراسم که شد توی دست همه مان یک دانه پرچم بود. پرچمی که تصویر قشنگی در یک قاب دسته جمعی برایمان می ساخت. به چهره آدم‌ها نگاه می‌کنم، سرم‌را می‌چرخانم، یکی از خانم‌هایی که کنار ایستاده است، بنظرم آشنا می‌آید. چند باری نگاهش می‌کنم. طاقت نمی‌آورم، می‌روم وفامیلی اش را صدا می‌زنم، در چشم‌هایم نگاه می‌کند و می گوید: « منم از اون موقع چند بار نگاتون کردم، گفتم چهره‌تون آشناست. » اگر از خودم برایش می‌گفتم که یک دوره کوتاهی مربی قرآنم بودید،زمان می بُرد تا برسیم به نقطه اشتراکی مابین مان، نام مادرم را که آوردم بلافاصله شناخت. در آغوشم گرفت و آرام گفت: « دعا کن، انشاءالله همه چی ختم به خیر شه. » مجری که شروع کرد به خواندن سرود ملی، رفتم و کنار جمعیت ایستادم. پرچم توی یک دست و پوسترِ عکس شهیدِ جمهور توی دست دیگرم بود. دوربین ها که می آمدند جلو پوستر را می‌گرفتم مقابل لنزشان. گاهی هم خودم دست به گوشی می‌شدم تا ثبت کنم لحظه‌ نابی که نمی‌دانستم کی و کجا می توانم دوباره تجربه اش کنم. به آن مرد روی پوستر نگاه می کنم، به قول حضرت آقا "مرد خستگی ناپذیر". قرار است یکی بیاید و پا بگذارد جا پای او. دلم می گوید این همان است، خدایا ختم به خیر کن عاقبت این انتخاب را. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
پیروزی و شکست دکتر سعید جلیلی ریزش ۵ میلیونی آرای شهید رئیسی و کاهش ۹ درصدی شرکت کنندگان در انتخابات مرحله اول ریاست جمهور(۸تیر) مسئله بسیار مهمی است که باید به آن پرداخته شود. نمودار این کاهش از اول آبان سال ۹۸ آغاز شد. گرانی ناگهانی بنزین بدون توضیح قبلی برای مردم، بخشهای پایین جامعه را تحریک به اعتراض کرد. اعتراضی که دولت وقت آن را امنیتی خواند. اینترنت کشور را خاموش کرد و به معترضین با آتش گلوله پاسخ داد. این ندانم کاری دولت روحانی به حساب نظام واریز شد و جمعیت قابل توجهی از دهک های پایین جامعه را از نظام و انقلاب، نا امید و جدا کرد. پس از آن دعوت مردم متوسط به بورس و اطمینان دادن به آنها و خالی کردن جیب سهامداران، طبقه میانی را نیز کاملا به دولت و نظام بدبین کرد. در انتخابات ۱۴۰۰ اولین کاهش مشارکت به ۴۷ درصد، زنگ خطری بود که به آن توجه نکردیم و آن را به شرایط کرونا نسبت دادیم. اما در دوره پسا کرونا نیز این کاهش ادامه یافت. و در انتخابات ۱۴۰۲ مجلس به حد اقل خود رسید. اصلاح طلبان مثل همیشه در بوق و کرنا کردند که اگر شواری نگهبان به ما اجازه حضور می داد، مردم با صندوقهای رای آشتی می کردند که انتخابات ۸ تیر توخالی بودن این ادعا را نیز ثابت کرد. ستاد پزشکیان با معرفی جلیلی به طالبان، تندرو، مخالف مذاکره و مخالف آزادی زنان در حال ساختن تصویر یک دیو سیاه از جلیلی هستند و بر طبل اختلافات قومی می کوبند. نظر سنجی های معتبر نشان داده که اولویت مردم معیشت است. مطالب دیگر در صد اهمیت پایینی برای آنها دارد. در این شرایط جلیلی و مبلغان او یک راه بیشتر ندارند. اینکه به جای جملات قلمبه و اتو کشیده با مردم ساده گفتگو کنند. به دهک های پایین جامعه و کارگران و روستائیان قول تغییر دهند و نشان دهند مدافع سفره جمع شده آنان هستند. در این صورت احتمال پیروزی او بالا خواهد رفت و لاغیر. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
دعوا سر چیست؟ خیلی از مردم این سؤال را دارند که دعوای در انتخابات بر سر چیست؟ اگر بخواهیم کمی دقیق جواب بدهیم به‌صراحت باید گفت: دعوای دو رویکرد و دو جریان. اگر اتفاقات و حوادث عالم را نتوانیم در قالب رویکردها و جریانات تحلیل کنیم، بدون شک درگیر جزئیات خواهیم شد. درگیری با جزئیات هم نتیجه‌های کلی را در پی ندارد. دعوای در انتخابات، دعوای دو رویکرد ما میتوانیم و ما نمیتوانیم است. یکی از لغات پرکاربرد در زبان دکتر مسعود پزشکیان در بیانیه‌ها و مناظرات این است: ما نتوانستیم، ما نمیتوانیم، بدون حضور نیروهای خارجی نمیشود، نخواهیم توانست و الی آخر. رویکرد دوم رویکرد ما میتوانیم است. البته که هزینه‌های روی پای خود ایستادن هم کم نیست. نمونه‌اش شهدایی که در عرصه‌های متفاوت داشته‌ایم. مثلاً چرا دشمن باید دانشمند هسته‌ای ما را ترور کند؟ دعوا بر سر دو جریان فکری است. هر جریان نماینده یا نمایندگانی دارد. شاید هرکسی نام‌گذاری متفاوتی برای این دو جریان فکری در نظر بگیرد. مثلاً گاهی با عنوان انقلاب و غرب‌گرا، یا جمهوری در برابر لیبرالیسم و... این دو جریان یا رویکرد، شاخصه های دیگری نیز دارند. این ما هستیم که خود را در کدام جریان تعریف میکنیم. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat @delneveshtetalabe
خواب های آشفته دیشب خواب می‌دیدم. خواب دیدم لباس‌هایم را گم‌کرده‌ام. از این اتاق به آن اتاق دنبال لباس‌ها بودم. خیلی ناگهان محمدجواد را دیدم که با اخم‌های درهم رو به من می‌آید. کمی ترسیدم. سابقه دادوبیدادهایش را می‌دانستم. با ترس به او گفتم: ساس بَند من را ندیده‌ای؟ گفت: عزیزم! آن ساس پِند است نه ساس بَند! تعجب کردم که چرا دارد این دو لغت را دارد اشتباه می‌گوید. دوباره گفتم دکتر جان آن ساس بَند شلوار است. ساس پِند همان لغتی بود که گفتی در مذاکرات اصلاً بیان‌نشده. گفت کدام مذاکرات؟ گفتم: همان مذاکرات بُرد بُرد که برایش سکه گرفتی و همه‌چیز را بُردند... گفت: آهان! گفت‌وگوهای دوستانه با برادر کِری را می‌گویی؟ گفتم: بله! مذاکراتی که حماسه‌ی پرتاب خودکار توسط عباس عراقچی در آن رقم خورد. واقعاً دستاورد بالایی بود برای کشور! جا داشت که این حماسه در کتب تاریخی ذکر شود! گفت: راستی! حالا ساس بِند درست است یا ساس پِند؟ گفتم: گرفتی ما را آقای دکتر! شما که زبان دنیا را بلد بودید این را از من می‌پرسی؟ گفت: من آن قسمت را مطالعه نکرده بودم. حالا نگفتی کجا می‌خواهی بروی؟ گفتم: ان شاالله برای رأی دادن دور دوم انتخابات. دیدم سرش را می‌خاراند. گفتم دکتر جان چیزی شده؟ گفت: خدا دربه‌درت نکند! شک کردم ساس بِند بود اصلاً یا ساس پَند؟ گفتم: دکتر جان! یک‌بار گفتم که ساس بَند برای شلوار بود. آن‌که شما نمی‌دانستی که اصلاً در متن آمده یا نیامده ساس پِند است! دستانش را در هم گره کرد و اخم‌هایش تبدیل به خنده شد و گفت: حالا می‌خواهی به چه کسی رأی بدهی؟ برادر مسعود گفته است اگر رأی بیاورد من وزیر خارجه‌اش می‌شوم! این را که شنیدم با جیغ بنفشی از خواب پریدم! . . از خواب که بیدار شدم کمی گیج بودم. خدا از سرت بگذرد محمدجواد که کابوس شب‌های ما هم شده‌ای. آخر من چه زمانی ساس بَند استفاده کرده‌ام که این بار دومش باشد... . کابوس این شب‌های من، روی کار آمدن مدعیانی است که می‌گفتند ما زبان دنیا را بلدیم! ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat @delneveshtetalabe
من می خواهم به پزشکیان رای بدهم، نه بخاطر آزادی فیلترینگ و حجاب و اینجور چیزها، دیگر بعد این همه سال رای دادن و دولت های رنگ و وارنگ که از سرگذراندم می دانم این چیزها دست دولت نیست، از جای دیگری آب می خورد. راستش من اولش می خواستم رای ندهم، آخر این چه نظامی است که فرزندان بعضی مسئولین در خارجند، نزدیکانشان اختلاس گرند و خودشان در لاکچریه ها سکونت دارند آن وقت برای مردم بیچاره ای مثل من تصمیم می گیرند. گیرم چهارتا مسئول ساده زیست هم این وسط خودنمایی کنند. اما وقتی خاتمی که همه بچه هایش خارجند از پزشکیانی حمایت کرد که دفتر مرکزی ستادش سعات آباد است نظرم عوض شد بدجور هم عوض شد، جوری که اینهمه آدم فک و فامیل اختلاسگر دار توی ستادش اصلا به نظرم نمی آیند. اتفاقا وسط اینها معصومیت و پاکدستی پزشکیان بیشتر به چشمم می آید. درست مثل معصومیت پینوکیو وسط گربه نره و روباه مکار، الان هم دلم قرص است حتی اگر پزشکیان همه پول های مملکت را بکارد زیر درخت و مملکت را بیاندازد در دل نهنگ بالاخره فرشته مهربون می آید و او را هدایت می کند. گیریم که بخاطر تعدد بالای روباه مکارها و گربه نره ها اینبار کار فرشته مهربون سخت تر باشد. اصلا به پزشکیان رای ندهم به کی رای بدهم؟! به جلیلی تندرو؟! نگاه کنید با یک پای مصنوعی چطور تند تند از این شهر به آن شهر می رود؟ اگر آن پایش را در جبهه قطع نکرده بود دیگر چقدر می خواست تندرو باشد! اصلا چرا حواسش به پایش نبود؟ سلامتی خیلی مهم است. پزشکیان را ببینید! حتی مسئولیت خطیر مجلس نتوانسته او را از سلامتی اش غافل کند. بغل دستی اش در مجلس می گوید در جلسات روزانه مجلس اول به تنهایی سرانه مطالعه کشور را چند اپسیلون جابجا می کند بعد در صحن علنی با روش های ژاپنی چینی پابلند شترمرغی و.... به پیاده روی می پردازد. دروغ نمی گوید فیلمش هست. اصلا کسی پیش از پزشکیان به این ظرفیت صحن علنی پی برده بود؟ حالا هی جلیلی بیاید و ظرفیت ظرفیت کند. اصلا جلیلی چه می گوید؟ برای هر مساله یکساعت حرف می زند و طرح و برنامه گوناگون می آورد آدم گیج می شود. در عوض پزشکیان با یکپارچگی تمام به همه سوال ها یک جواب واضح می دهد: نمی دونم راحت جونم! بعد هم اینقدر قشنگ و واضح حرف می زند احساس می کنم نشسته ام در تاکسی اکبرآقا و اکبرآقا دارد برای مسافرها تحلیل های سیاسی اجتماعی فرهنگی ارائه می دهد. پزشکیان هم مثل اکبرآقا جوری از بدبختی هایمان می گوید که دل سنگ آب می شود. البته اینکه کولر تاکسی اکبرآقا همیشه خراب است هم در این آب شدن بی تاثیر نیست. حالا من به پزشکیان رای می دهم إن شاءالله رئیس جمهور که شد بعد از مطالعه و پیاده روی، اگر وسط جلساتش با گربه نره ها و روباه مکارها وقتی ماند، دستور بدهد کولر تاکسی اکبرآقا را هم درست کنند. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
به نام خدا ❤️ امید به آینده حلما یکسال و نیمه بود که شروع کرد به حرف زدن و با شیرین زبانی اش دل همه خانواده را آب می کرد. وقتی عکس کاندیدای آن زمان را روی در و دیوار شهر می‌دید با دست نشان می‌داد و اسمش را تکرار می کرد. مطمئنا آن کاندیدا همانی بود که پدر و مادرش انتخاب کرده بودند و زیاد از او حرف می‌زدند، اما حالا حلما خواهرزادهِ هجده ساله ام دارد شانه به شانه ام راه می‌رود و در مورد کاندیدای مدنظرش با هیجان صحبت می‌کند و نظر می‌دهد. نمی‌دانم متوجه‌اش شده یا نه، ولی گمانم برق چشم‌هایم از حظی که بُرده ام من را لو داده باشد. رأیش را که می نویسد ،خانمی سوال می پرسد: « رأی اولی هستی شما؟ » لبخند می‌زند، سری تکان می‌دهد و می‌آید سمتم. مقابلش می‌ایستم تا این صحنه را ثبت کنم. تصویر دهه هشتادی ای که من می‌دانم چقدر برای آینده‌اش رویا در سر دارد. انگار آمده تا با قدرت انتخابش، راه را هموار کند برای رئیس جمهوری که می‌خواهد برای این نسل و نسل‌های آینده گام بردارد. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
همیشه سبزشدن چشم‌نواز نیست. گاهی وقت‌ها حاضری هر کاری بکنی تا گیاهی سبز نشود. این را فقط یک اصفهانی می‌تواند بفهمد، وقتی چشمش به زاینده‌رود سبزشده می‌افتد. اما گاهی همین سبزی زاینده‌رود، پله می‌شود. می‌شود چشم‌اندازی برای متینگ‌های انتخاباتی. برای وعده‌ووعیدها. برای "نام اصفهان زیبا با زاینده‌رود جاودان باد." تا قبل از آقای رییسی، هیچ رییس‌جمهور و حتی وزیری بعد از انتخابش، برای آب زاینده‌رود پایش به اصفهان نرسید. آقای رییسی که رییس‌جمهور شد با هلیکوپتر آمد شرق اصفهان بین کشاورزان. حرف‌هایشان را شنید. جلسات کارشناسی شروع شد. امیدوار شده بودیم‌. در سال چند بار آب زاینده‌رود باز شد. روزشماری می‌کردیم برای قول آبی که آقای رییسی داد. برای آب دریای عمان. توی لوله‌کشی‌کردن از دریای عمان به بندر سیریک و بعد سیرجان و نهایتا اصفهان، یک رکود جهانی زده شد. توی تامین هزینه‌ها هم. دولت زمینی را فروخت تا پول پروژه را تامین کند. اما این روزها نگرانیم. نگران ۵۰۰ کیلومتر لوله‌گذاری که بی‌استفاده رها شود. نگران آن هفت‌هشت ایستگاه کوهستانی که مانده است. نگران بودجه‌ای که تامین نشود. نگران نامزد انتخابات که همه‌چیز را به کارشناسان سپرده؛ اما در سفر اصفهان، روی پل خواجو، وسط زاینده‌رود سبزشده، همراه با وزیرامور خارجه‌ی سابق، وعده‌ی انتخاباتی می‌دهد و خبری از حتی یک کارشناس محیط‌زیست و نیرو نیست. نگرانیم. نگران آبی که دوباره به اصفهان نرسد. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
. مامان‌بزرگ همیشه می‌گفت: «خداروشکر قانعیم.» بعد ابروهایش را بالا می‌داد و خط‌های پیشانی‌اش لم‌ می‌دادند روی هم. سرش را چپ‌ و راست می‌کرد و ادامه می‌داد: «خیلی شکر داره ننه. خیلی. ما خانواده، هیچ‌وقت دستمونو دراز نکردیم جلو کس و ناکس.» نگاهش از چشمهای من تا سقف می‌رفت و می‌گفت: «شکر! چشممون به دست بقیه نیست. رو پای خودمون وایسادیم.» دلم قنج می‌رفت با حرف زدنش. اینکه بزرگ‌منش بود و یکجور استغنا داشت حالم را خوب می‌کرد. شانه‌هایم را عقب می‌دادم و سینه صاف می‌کردم. همیشه بعد از حرف زدن با مامان‌بزرگ، می‌رفتم بین مردم. سرم را بالا می‌گرفتم و راه می‌رفتم. لبخند می‌زدم و دلم می‌خواست دست کسی را بگیرم تا اینکه منتظر باشم کسی دستم را بگیرد. خدا رحمتت کند مامان‌بزرگ. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
ماه محرم در حالی به ما نزدیک می‌شود که در این برهه از زمان، شرکت در انتخاباتی سرنوشت ساز ما را به سمت و سوی خود می‌خواند. امروز به ناگاه به یاد کلام گهربار حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام افتادم. ایشان فرموده‌اند: اِنَّ النّاسَ عَبِیدُ‌الدُّنْیاٰ وَالدّیِنُ لَعِقَ عَلیٰ ألْسِنَتَهُمْ بَحُوطُونَهُ مَادَرَّتْ مَعَائِشَهُمْ فَاِذاٰ مُحِصّوا بِالْبَلاء قَلّ الدَّیّانُونَ. ترجمه: مردم بندگان دنیایند و دینداری شان فقط زبانی است و تا آنجا با دین همراهند و بر گِرد آن می‌چرخند که زندگی مادی آنها را تأمین کند و چون گرفتار آزمایش شدند( معلوم می‌شود) که دیندار کم است. آنچه این روزها در فضای مجازی شاهد آن هستیم تبلیغات گسترده برای نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری است. مسئولیتی بس خطیر که لباس آن بر قامت هر کسی راست نشود. برای رسیدن به این قدرت و بیرون راندن رقیب از صحنه رقابت متأسفانه چیزهایی می‌بینیم و می‌شنویم که آدمی را دچار بهت و حیرت می‌کند. از دروغ و تهمت تا تخریب و تطمیع. به قول عزیزی، گویا امروز در تنگه جنگ احد ایستاده‌ایم و رسول خدا که درود و رحمت خدا بر او، فرمان داده است تا ۵۰ سرباز در آن نقطه حساس سوق‌الجیشی در حالت آماده باش بایستند و هرگز حتی با دیدن پیروزی دوستان خود، آن مکان را ترک نکنند که در صورت نافرمانی و ترک محل، دشمن از همان جا حمله می‌کند. دوباره به زمان خود باز می‌گردیم و حال و هوای منتخبین را با دقت نظاره می‌کنیم. اینکه چه طیف و گروهی از نامزدها حمایت می‌کنند و یا اینکه چه کسانی به وحشت و دست و پا افتاده‌اند که سرمایه خود را در خطر می‌بینند، شاید با کمی دقت و ظرافت ما را متوجه کند که چه کسی اصلح است. راستش را بخواهید ما که با آنها پدرکشتگی نداریم، اما در عین حال احساساتی هم نباید بشویم. وقتی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم جریانی غرب‌گرا و سرمایه‌دار از یکی حمایت می‌کنند که او در عین سادگی و صداقت شَمّ سیاسی و اقتصادی و در نهایت زیرکی ندارد. برای همین کدخدای مطرح دنیا نیز که خطر افول خود را احساس کرده، برایش مهم است که در تنها کشور شیعه جهان چه کسی قرار است بر کرسی ریاست جمهوری بنشیند. پس افرادی را بسیج کرده تا پشت کسی بایستند که حیات سیاسی او به خطر نیفتد. کاش مردم ما کمی بیشتر از همیشه دقت کنند و بدانند که رأی آنها در این تصمیم‌گیری چقدر مهم است! منتخب مردم باید کسی باشد که طبق فرموده خداوند متعال در قرآن «اشداء علی‌الکفار و رحماء بینهم» باشد. واقعا فرق می‌کند که چه کسی رئیس جمهور باشد! ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
من می‌ترسم. من این روزها برای آینده کشورم خیلی می‌ترسم. آدمی که ما روز جمعه انتخابش می‌کنیم، احتمالا ۸ سال می‌نشیند روی صندلی، آن بالا. وقتی از روی صندلی بلند شود، من و همسرم وارد دهه چهارم زندگی‌مان شده‌ایم. آن وقت دیگر خیلی از فرصت‌های طلایی زندگی‌‌مان را پشت سر گذاشته‌ایم. آن وقت ما توانسته‌ایم زیر سقفی زندگی می‌کنیم که مال خودمان باشد؟ ما ارزش‌هایی توی زندگی داریم، که باعث شده هنوز به مهاجرت، جدی فکر نکنیم. اما ۸ سال بعد هم هنوز دوام آورده‌ایم؟ همسرم توانسته رشد و شکوفایی حرفه‌ایش را توی کشور خودمان داشته باشد یا دارد توی یک بازار کارِ خالی از آدم حسابی‌ها صبح تا شب با غیرحرفه‌ای‌ها سر و کله می‌زند؟ من هنوز با حال خوب، درگیر خواندن و نوشتن هستم یا از اینکه قیدِ کار کردن در زمینه تحصیلی‌ام و کمک خرجِ زندگی شدن را زده‌ام، پشیمانم؟ پسر من چند روز دیگر شش ماهش می‌شود. آدمی که ما جمعه انتخاب می‌کنیم، وقتی کارش تمام شود، پسرم ۸ ساله شده. مدرسه می‌رود. کدام مدرسه؟ دولتی یا غیرانتفاعی؟ آن موقع حتما پسرم کم کم دارد می‌فهمد مردی که هر روز توی تلویزیون می‌بیند، کیست. طرز صحبت کردنش را می‌بیند، ادبش را. گردن افراشته یا افتاده من و پدرش، وقتی رئیس جمهورمان کنار خارجی‌ها ایستاده را می‌بیند. وقتی پول‌هایش را توی قلّک می‌ریزد، حرف‌های ما را می‌شنود که داریم برای پول‌های توی قلّکش تشویقش می‌کنیم یا داریم سربسته بهش می‌فهمانیم که قیمت‌ها خیلی سریع‌تر از پول‌های توی قلّک بالا می‌روند. وقتی شب‌ها توی گوشش داستان شجاعتِ قهرمان فرودگاه بغداد را می‌گویم، روزها، ترس از شروع شدن جنگ یا آرامش خاطر را در آدم بزرگ‌ها می‌بیند. من برای انتخابِ روز جمعه‌مان نگرانم. لج‌بازی را کنار بگذاریم. شایعه‌ها و حرف‌های موهوم را بریزیم دور. چپ و راست را هم. کف زدن‌ها و هو کردن‌ها را نشنویم. انصاف و عقل‌مان را بگیریم توی دست‌مان و بنشینیم پای حرف‌های دو کاندیدا. همین دو مناظره‌شان را نگاه کنیم. سر خودمان را با وعده‌ها و شعارهایی که سال‌های پیش هم شنیده‌ایم و نتیجه نگرفته‌ایم، شیره نمالیم. دنبال حرف حساب باشیم، حرف منطقی. دقت کنیم. به کم راضی نشویم. مقایسه کنیم. بعد انتخاب کنیم. چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳ ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat @biiiiinam
🔆 سعی می‌کنم حرف‌هایش را دقیق به خاطر بسپارم. همان زن ۴۰ ساله‌ای که در حرم اجازه گرفتم تا دقایقی وقتش را بگیرم و درباره انتخابات با او صحبت کنم. 🔆 می‌گوید به رای داده چرا که نامزدی که امیدش به دولت خون‌خوار آمریکا باشد، گزینه خوبی برای انتخاب ریاست جمهوری نیست. می‌گوید من دولتمردان آمریکا را خوب می‌شناسم و می‌دانم قابل اعتماد نیستند... برایم جالب می‌شود او چطور اینقدر محکم و قاطع حرف می‌زند! 🔆 ادامه می‌دهد مادر ۵ فرزند است و از ۶ سالگی برای تحصیلات پدرش، راهی آمریکا شده‌اند و از آخرین سفرشان به ایران ۱۰ سالی می‌گذرد. می‌گوید خودش و همسرش در آنجا مشغول تحصیل و تدریس هستند و حالا در زمان انتخابات به ایران آمده‌اند‌. 🔆 صحبتمان گُل می‌کند و نیم ساعتی در حرم مشغول صحبت می‌شویم. بیشتر من شنونده‌ می‌شوم و او گوینده. از آمریکا می‌گوید و احساس ناامنی‌اش در کنار همسایه‌هایی که همگی اسلحه دارند از ترس‌های درونی‌اش از وقتی که فرزندانش را به مدرسه می‌فرستد چراکه می‌گوید حتی در مدرسه هم بعضی‌ دانش آموزان اسحله دارند‌. از سختی‌های رای دادن در انجا می‌گوید و از اینکه اگر بخواهی رای بدهی باید فحش‌های برخی هموطن‌هایِ بی‌غیرتت را به جان بخری‌... از اغتشاشات زن آزادی زندگی گله دارد و می‌گوید بازتابش در جهان زیبا نبود. 🔆 او می‌گوید و من مشتاق‌تر می‌شوم به شنیدن انگار تمام آنچه در خبرگزاری‌ها از امریکا دیده‌ و شنیده‌ام یادم‌ می‌افتد. می‌گوید ما از آنجا چشم امیدمان به ایران و سربلندی‌اش است ولی برخی بی‌مهری های نزدیکمان‌مان در ایران خاطرمان را می‌آزرد. از خودتحقیری‌های برخی هموطنان ناراحت است و معتقد است ایران همچون نوری است که کسی که در آن است آن نور را نمی‌بیند و اگر بخواهی آن را لمس کنی باید چند صباحی در خارج از این مرزها روزگار را سپری کنی... 🔆 می‌گوید این چند روز هرکجا می‌رود از مردم می‌خواهد تا در انتخابات شرکت کنند. صحبت که به این جا می‌رسد، انگار یاد مادرش می‌افتد و می‌گوید: "راستی مادرم هم این روزها مثل شما با مردم صحبت می‌کند و آن‌ها را به رای دادن ترغیب می‌کند‌" صحبت‌هایمان انگار تمامی ندارد... آیدی‌ اش را می‌دهد و آیدی‌ام را می‌گیرد تا از طریق فضای مجازی با هم ارتباط بگیریم. 🔆 پیش همسر و فرزندانم بر‌می‌گردم. همسرم گوشی به دست مشغول مشاهده مناظره است! آنقدر گرم صحبت بودیم که تازه یادم می‌افتد ساعت مناظره است... ۱۴۰۳/۴/۱۲ ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat 🌐 @f_mohaammadi
ما بردیم... پریروز بود. گوشی‌َم دوبار زنگ خورد. مشغول صحبت بودم، جواب ندادم. بعد خودم تماس گرفتم. پسربچه‌‌ای با صدایی ضعیف پرسید: شما رای می‌دهید؟! خیاط خودَش توی کوزه افتاده بود. گفتم چطور؟! گفت "آخه میخواستم بگم به آقای جلیلی رای بدید". رفتم توی یکی اتاق‌ها گوشی را گذاشتم روی آیفون و به دوستانم اشاره کردم که جمع شوید. حالا دیگر من سوال بارانش کردم. اسمش حسن بود. بچه قم. از پردیسان زنگ می‌زد. پدرش طلبه بود. شماره‌ام را از بیستکال گیرآورده بود. اما سوالی پرسیدم که همه ما جوابش را می‌دانستیم و بعد از آن نوعی اشک و لبخند را توی صورت همه ما نشاند: "حسن آقا! چند سالته، تو مگه اصلا خودت رای میدی." دوست نداشتم گفتوگوی بین ما تمام شود. گفتم "حسن آقا تو می‌گی من به جلیلی رای می‌دهم اما بیشتر برام آیه و دلیل بیار‌" گفت: جلیلی جانباز و رزمنده‌ست. بعد گفت: آهان شما آقای رئیسی را قبول دارید؟! گفتم بعله، خیلی. گفت آقای جلیلی خیلی برای تحریم‌ها کمک آقای رئیسی کرده. واقعا بغض کرده بودم. گفتم الهی فدایت شوم. گفتم حسن آقا دعایم کن و بعد دوباره تاکید کردم. گفت "شما به آقای جلیلی رای بده من حتما دعات می‌کنم". گفتم نه واقعا می‌گویم. حتما دعایم کن. گفت: شما مشتی هستی و پرطرفدار. حسابی خندیدم. باز هم گفتم حتما وقتی قطع کردی هرچیزی که خواستی و به دلت افتاد برایم از خدا بخواه. خداحافظی کردیم و قطع کردم. واقعا و از ته‌دلم می‌خواستم حسن‌ آقای سیزده ساله دعایم کند. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat https://eitaa.com/talabenegasht
گفتمان‌ها و دنیای بچه‌ها هرکداممان سراغ یکی‌شان رفتیم. قطر ۳ به ۲ ایران را برده بود و ما مانده بودیم با این سه بچه‌ی، چهار و هفت و نه ساله که هر کدام گوشه‌ای نشسته بودند و زار می‌زدند. باورم نمی‌شد، آخر مگر دختر چهارساله از فوتبال چه می‌فهمید که اینجور هق‌هق می‌زد. توی بغلم گرفته بودم و موهایش را نوازش می‌کردم. نگاهش که به دو پسربچه می‌افتاد، صدای گریه‌اش بلندتر می‌شد. برای این غیرت ملی‌شان دلم قنج رفت. سال‌ها پیش وقتی دانشجو بودم، وقتی ایران غنی‌سازی را تعلیق کرد، دانشجویان می‌کوبیدند می‌رفتند نطنز. اطراف سایت، زنجیر انسانی تشکیل می‌دادند. آن‌وقت‌ها همین حس غیرت ملی را داشتم. احمدی‌نژاد که آمد، شعار "انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست"، زودتر از آنچه که فکرش را می‌کردیم شد گفتمان توده‌ی مردم. آن موقع هم غیرت ملی همه‌مان قلقلک شده بود. ایران که اسراییل را زد، یک‌بار از دهنم پرید که اسراییل، ایران را زد. از دو پسربچه‌ی کوچک خانه، کارت زرد گرفتم. دست از سرم بر نمی‌داشتند: "ایران، اسراییل را زد. نه اسراییل ایران. ما سیصدتا پهباد فرستادیم. اونا با آمریکا و فرانسه نتونستند همه‌ی موشک‌های ما را بگیرند." اگر یک‌بار دیگر اشتباهی می‌گفتم کارت قرمز روی شاخش بود. آن روز این‌قدر همه خوشحال بودند که حتی برانداز فامیل می‌گفت: "باور کنید فقط اقتصادمان درست شود، ما مشکلی با این نظام نداریم." برق چشمان و لبخند روی لبش، شاهد غیرت ملی او بود. فکر کنم غیرت ملی یک امر فطری است. آدم‌ها وطنشان را دوست دارند؛ اما می‌توان فطرت‌ها را هم پوشاند. مثل سال ۱۴۰۰ که برای مسابقات جام‌جهانی شهر پر شد که نباید طرفدار تیم ملی کشورمان باشیم. چه پروپاگاندایی بود آن روزها. حالا دوباره نگرانیم. نگران پروپاگاندایی دیگر. گفتمان‌ها اثر می‌گذارند روی همه‌ی ما. گفتمان "ما در قفس‌ایم، نمی‌شود، نمی‌توانیم، نمی‌گذارند، اختیار نداریم" می‌تواند نسلی را تربیت کند مانند نسل هشتاد و نود که آرزویشان این است: "کاش ایران متولد نمی‌شدیم". گفتمان‌ها سمت‌وسوی زندگی حتی آرزوی بچه‌هایمان را معلوم می‌کند. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
جلوی میز می ایستد. دستش را لب میز میگذارد و نوک پنجه خودش را بالا می کشد. قدش به زور می رسد. با اشاره می گوید: "می خوام رای بدم". استامپ آبی را جلو می آورم. انگشت سبابه اش را در استامپ می زند. برمی دارد و نگاهش می کند. می بیند آبی شده، می خندد. انگشت سبابه ی دیگرش را بالا می آورد. با ابرو اشاره به استامپ قرمز می کند. ناظر صندوق استامپ قرمز را جلو می آورد. با خنده و خجالت انگشتش را روی استامپ فشار می دهد. دنبال کاغذ می گردد. ناظر کاغذی را جلو می آورد. پر شده از اثر انگشتهای قرمز و آبی کوچک و بزرگ! کنار اثر انگشتهای بچه های دیگر، انگشت می زند. انگشتهایش را جلوی صورتش می آورد. کنار صندوق می ایستد. لبخند می زند. منتظر می شود عکسش را بیندازم. خوشحال است که رای داده، خوشحال است که آینده اش را خودش رقم زده... وقتی در چشمانش نگاه می کنم آینده را می بینم. آنچه که از من می خواهد. از منِ مادر... می خواهد آینده اش را به سوی پیشرفت انتخاب کنم. می خواهد آینده نگر باشم. حاضر نیست کارهایی که قبلا انجام می داده تکرار کند. می خواهد کار جدید انجام دهد. می خواهد به جلو پیش برود. دوست ندارد ... ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat @mahram_e_del
نشسته بود با خودکار کیان انگشتش را آبی می کرد. _چی کار داری می کنی؟ _تو که به من از اونا ندادی. منم خودم رو رنگی کردم. زبانش را درآورد بیرون و دوید توی سالن. پشت سرش رفتم. پریده بود روی مبل و داشت روی دیوار انگشتش را محکم فشار می داد. _اِ نکن بچه! ببین چی کار کردی! رد انگشت کوچکش کل دیوار را پر کرده بود. _آخه اینجا رو همه می بینن! ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
__________ هانیه سر زایمان طبیعی‌اش درد کشید مثل خیلی از مادرها. می‌گفت "خدا به مادرا نعمت فراموشی داده وگرنه دیگه بچه نمیارن، بعد زایمان دردا یادشون میره". سال نودونه بود و من تازهِ عقدکرده بودم و تازه عروس. النگوی از مچ به بالایی برای چلینگ چلینگ صدا دادن نداشتم؛ اما حلقه‌ای آینه‌ای جا خوش کرده بود روی انگشت اشاره دست چپم. با همسرم خیابان سرخواجه گرگان و مغازه‌های لوازم خانگی ساری را متر می‌کردیم. چشم می‌دوختیم روی برندهای ایرانی یخچال تلویزیون و فروشنده‌ها را برای کیفیت و قیمت سوال پیچ می‌کردیم. ما به هر چیز ساده‌ای قانع بودیم تا زندگی را سرخوشانه زیر یک سقف آغاز کنیم؛ اما زندگی چوب لای چرخ نداشته‌یمان می‌گذاشت. مامان می‌رفت بازار و با آه و ناله بر می‌گشت. امروز جاروبرقی را قیمت می‌کردیم ۳و صد، مهتاب جایش را به خورشید فردا نداده، می‌شد ۳ و سیصد. فروشنده‌ها دست به تلفن بودند و قبل از جواب دادن به "چند؟" قیمت لحظه‌ای دلار را چک می‌کردند. برادرم گوشی به دست، هر روز صبح در صفحات بورس و تحلیل‌ها می‌چرخید و دست از پا درازتر با تراز منفی و افت دارایی نداشته‌اش رو به رو می‌شد. بعدازظهر بابا از نانوایی، خسته برای ناهار می‌آمد خانه. شربت را سر نکشیده، صدایش بلند می‌شد: واه واه واه، چه صفی کشیده بودن مردم" و از دریافت مرغ ساده با کارت ملی می‌گفت. تابستان همسایه‌مان دادش به هوا رفت که "یخچالم سوخت، خدا خیرشون نده" و قطعی بی رویه برق مردم را توی ادارات و پشت سیستم‌ها معطل می‌کرد. همه این‌ها را ما کنار روزهایی تجربه کردیم که روزی هفتصد نفر از هموطنانمان را کرونا پرپر می‌کرد و جان ما را به بیرون گره زده بودند. هانیه راست می‌گفت فراموشی گاهی نعمت است اما گاهی زایمان همین دردهاست. این روزها تولد دوباره دردها و سیاهی‌ها را نزدیک میبینم. شاید فراموشی همیشه نعمت نباشد! 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat @selvaaa