eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
89 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
ساقی قدحی در دست آمد ز خانه سرمست همچون سر زلف خویش بشکست از مجلسیان خروش برخاست کان فتنهٔ روزگار بنشست و آن نیز نهاده بر کف دست آن ، که ازو خبر نداریم هم در سر زلف اوست گر هست دیوانهٔ روی اوست دایم آشفتهٔ موی اوست پیوست وز نیک و بد زمانه وارست چون دید شعاع روی خوبش در حال ز سایه رخت بربست در سایه مجو کان ذره به آفتاب پیوست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1117 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی بده آن کوزهٔ یاقوتِ روان را یاقوت چه ارزد بده آن قوتِ روان را اول پدر پیر رطل دمادم تا مدعیان هیچ نگویند جوان را تا مست نباشی نبری بار غم یار آری شتر مست کشد بار گران را ای روی تو آرام خلق جهانی بی روی تو شاید که نبینند جهان را در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل شهد لب تو زنبور میان را زین دست که دیدار تو می‌برد از دست ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را یا تیر هلاکم بزنی بر مجروح یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را ز فراق تو نه آن رنج کشیدست کز شادی وصل تو فرامُش کند آن را ور نیز جراحت به دوا باز هم آید از جای جراحت نتوان بُرد نشان را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/555 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی بیا که ز رخ پرده برگرفت کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت وین پیرِ سالخورده جوانی ز سر گرفت آن داد که مفتی ز ره برفت وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت زنهار از آن عبارتِ گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت؟ تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/671 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می طامات تا به چند و خرافات تا به کی چین قبای قیصر و طرف کلاه کی هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان بیدار شو که خواب عدم در پی است هی خوش نازکانه می‌چمی ای شاخ نوبهار کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی بر مهر چرخ و او اعتماد نیست ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکر وی و امروز نیز ساقی مه روی و جام می باد صبا ز عهد صبی یاد می‌دهد جان دارویی که غم ببرد درده ای صبی حشمت مبین و سلطنت که بسپرد فراش باد هر ورقش را به زیر پی درده به یاد طی جام یک منی تا نامه سیاه بخیلان کنیم طی زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان استاده است سرو و کمر بسته است نی حافظ حدیث سحرفریب خوشت رسید تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/785 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی به نور باده برافروز جامِ ما مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما ای بی‌خبر ز لذتِ شربِ مدامِ ما هرگز نمیرد آن که زنده شد به ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما چندان بُوَد کرشمه و نازِ سَهی‌قدان کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما ای باد اگر به اَحباب بگذری زنهار عرضه دِه بَرِ جانان پیام ما ؟! خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما مستی به چشمِ شاهدِ ما خوش است زآن رو سپرده‌اند به مستی زمام ما ترسم که صرفه‌ای نَبَرَد روز بازخواست نانِ حلالِ ، ز آب حرام ما حافظ ز دیده، دانهٔ اشکی همی‌فشان باشد که مرغِ وصل کُند قصدِ دام ما دریای اخضر فلک و کشتی هلال هستند غرق نعمت ما ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1139 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی بده آن مطرب بزن آن نوای بر چنگ کز زهد ندیده‌ام فتوحی تا کی زنم آبگینه بر سنگ خون شد من ندیده کامی الا که برفت با ننگ آمد و عقل همچو بادی رفت از بر من هزار فرسنگ ای زاهد خرقه پوش تا کی با عاشق خسته کنی جنگ گرد دو جهان بگشته عاشق زاهد بنگر نشسته من خرقه فکنده‌ام ز باشد که به وصل تو زنم چنگ همه روز می‌باز تا در دو جهان شوی به یک رنگ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/372 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد عارفان را همه در شُربِ مُدام اندازد ای بسا مرغِ خِرَد را که به دام اندازد ای خوشا دولتِ آن مست که در پایِ حریف سر و دستار نداند که کدام اندازد زاهدِ خام که انکارِ مِی و جام کند پخته گردد چو نظر بر میِ خام اندازد روز در کسبِ هنر کوش که مِی خوردنِ روز دلِ چون آینه، در زنگِ ظُلام اندازد گِردِ خَرگاهِ افق پردهٔ شام اندازد باده با محتسبِ شهر ننوشی زنهار بخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد حافظا سر ز کُلَه گوشهٔ خورشید برآر بختت ار قرعه بدان ماهِ تمام اندازد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1094 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد راست گویی به تن مرده روان بازآمد بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود بامداد از در من صلح کنان بازآمد پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان باز پیرانه سرم جوان بازآمد دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست باد نوروز علی رغم خزان بازآمد مژدگانی بده ای که سختی بگذشت دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد باور از بخت ندارم که به صلح از در من آن بت سنگ سخت کمان بازآمد تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب هر که در سر داشت از آن بازآمد روی تو حرامست مگر را که به سودای تو از هر که جهان بازآمد دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید کاین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/515 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساز طرب که داند که چه ساز است؟ کز زخمهٔ آن نه فلک اندر تک و تاز است ،_جهان_را_همه،_در_رقص خود جان و جهان نغمهٔ آن پرده‌نواز است عالم چو صدایی است ازین پرده، که داند کین راه چه پرده است و درین پرده چه راز است؟ ،_گر_آن_را_بشناسی دانی که حقیقت ز چه دربند مجاز است؟ معلوم کنی کز چه سبب خاطر محمود پیوسته پریشان سر زلف ایاز است؟ محتاج نیاز چرا شد حسن رخ خوبان، که همه مایهٔ ناز است؟ ناز است بجایی و به یک جای نیاز است در صورت عاشق چو درآید همه سوز است در کسوت معشوق چو آید همه ساز است زان شعله که از روی بتان حسن برافروخت قسم همه سوز و گداز است راهی است ره ، به غایت خوش و نزدیک هر ره که جُز این است همه دور و دراز است مستی، که خراب ره است، درین ره خواب خوش مستیش همه عین نماز است در صومعه چون راه ندادند مرا دوش رفتم به در میکده، دیدم که فراز است از میکده آواز برآمد که: درباز تو خود را، که در میکده باز است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/974 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زین خوش رقم که بر رخسار می‌کشی خط بر صحیفه و می‌کشی زان سوی هفت پرده به بازار می‌کشی کاهل روی چو باد صبا را به بوی زلف هر دم به قید سلسله در کار می‌کشی هر دم به یاد آن لب میگون و چشم مست از خلوتم به خانه خمار می‌کشی گفتی سر تو بسته فتراک ما شود سهل است اگر تو زحمت این بار می‌کشی وه زین کمان که بر من بیمار می‌کشی بازآ که چشم بد ز رخت دفع می‌کند ای تازه که دامن از این خار می‌کشی حافظ دگر چه می‌طلبی از نعیم دهر می می‌خوری و طره می‌کشی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/752 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زهی خجسته زمانی که بازآید به کامِ غمزدگان غمگُسار بازآید بدان امید که آن شهسوار بازآید اگر نه در خمِ چوگان او رَوَد سَرِ من ز سر نگویم و سر خود چه کار بازآید مقیم بر سرِ راهش نشسته‌ام چون گرد بدان هوس که بدین رهگذار بازآید دلی که با سرِ زلفین او قراری داد گمان مَبَر که بدان قرار بازآید به بویِ آن که دگر نوبهار بازآید ز نقش بندِ قضا هست امید آن که همچو سرو به دستم نگار بازآید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1000 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زهی سعادت من که‌م تو آمدی به سلام خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام قیام کرد عقل می‌گوید مکن که ادب نیست پیش سرو قیام اگر کساد شکر بایدت دهن بگشای ورت خجالت سرو آرزو کند بخرام تو آفتاب منیری و دیگران انجم تو روح پاکی و ابنای روزگار اجسام اگر تو آدمیی اعتقاد من این است که دیگران همه نقشند بر در حمام تنک مپوش که اندام‌های سیمینت درون جامه پدید است چون از جام از اتفاق چه بود میان دو دوست درون پیرهنی چون دو مغز یک بادام سماع اهل آواز چه جای زمزمه عندلیب و سجع حمام در این سماع همه ساقیان شاهدروی بر این همه صوفیان دردآشام ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/357 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زهی! تو رشک بتان یغمایی وصال تو هوس عاشقان شیدایی به گاه جلوه‌گری دیدهٔ تماشایی بدین صفت که تویی بر خود عاشق به غیر خود، نه همانا، که روی بنمایی نهانی از همه عالم، ز بسکه پیدایی بهر چه می‌نگرم صورت تو می‌بینم ازین میان همه در چشم من تو می‌آیی همه جهان به تو می‌بینم و عجب نبود ازان سبب که تویی در دو دیده بینایی ،_هر_دم جمال خود به لباس دگر بیارایی تو را چگونه توان یافت؟ در تو خود که رسد؟ که هر نفس به دگر منزل و دگر جایی عراقی از پی تو دربه در همی گردد تو خود مقیم میان هویدایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/934 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زینهار از دهان خندانش و آتش لعل و آب دندانش مگر آن دایه کاین صنم پرورد شهد بوده‌ست شیر پستانش باغبان گر ببیند این رفتار سرو بیرون کند ز بستانش ور چنین حور در بهشت آید همه خادم شوند چاهی اندر ره مسلمانان نیست الا چه زنخدانش چند چو من بر این لب چاه متعطش بر آب حیوانش شاید این روی اگر سبیل کند بر تماشاکنان حیرانش ساربانا جمال کعبه کجاست که بمردیم در بیابانش بس که در خاک می‌طپند چو گوی از خم زلف همچو چوگانش لاجرم عقل منهزم شد و صبر که نبودند مرد میدانش ما دگر بی تو صبر نتوانیم که همین بود حد امکانش از ملامت چه غم مرده از نیشتر مترسانش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/387 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زنده کدام است بر هوشیار آن که بمیرد به سر کوی یار عاشق دیوانه سرمست را پند خردمند نیاید به کار سر که به کشتن بنهی پیش دوست به که به گشتن بنهی در دیار ای که بردی و جان سوختی در سر سودای تو شد روزگار شربت زهر ار تو دهی نیست تلخ کوه احد گر تو نهی نیست بار بندی مهر تو نیابد خلاص غرقه تو نبیند کنار درد نهانی تنگم بسوخت لاجرمم ببود آشکار در آرام تصور مکن وز مژه‌ام توقع مدار گر از ماست شکایت بگوی ور گنه از توست غرامت بیار بر سر پا عذر نباشد قبول تا ننشینی ننشیند غبار دل چه محل دارد و دینار چیست مدعیم گر نکنم جان نثار اگر زخم غم مخور فخر بود داغ خداوندگار ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/425 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زهی که با چون تو سروبالاییست که از خدای بر او نعمتی و آلاییست هر آن که با تو دمی یافتست در همه عمر نیافتست اگرش بعد از آن تمناییست هر آن که رای تو معلوم کرد و دیگربار برای می‌زند نه بس‌راییست نه عاشقست که هر ساعتش نظر به کسی نه عارفست که هر روز خاطرش جاییست مرا و یاد تو بگذار و کنج تنهایی که هر که با تو به خلوت بود نه تنهاییست به اختیار شکیبایی از تو نتوان بود به اضطرار توان بود اگر شکیباییست نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست شب فراق تو هر شب که هست یلداییست خلاص بخش خدایا همه اسیران را مگر کسی که اسیر کمند حکیم بین که برآورد سر به شیدایی حکیم را که از دست رفت شیداییست ولیک عذر توان گفت پای را در این لَجَم چو فرو شد نه اولین پاییست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/629 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زنده شود هر که پیش دوست بمیرد مرده آن که هیچ دوست نگیرد هر که ز ذوقش درون سینه صفاییست شمع را ز شاهدی نگزیرد طالب چو موم به دست آر سنگ سیه صورت نگین نپذیرد صورت سنگین کشنده هر که بدین صورتش کشند نمیرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/552 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زنده بی دوست خفته در وطنی مثل مرده‌ایست در کفنی عیش را بی تو عیش نتوان گفت چه بود بی وجود روح تنی تا صبا می‌رود به بستان‌ها چون تو سروی نیافت در چمنی و آفتابی خلاف امکان است که برآید ز جیب پیرهنی وآن شکن برشکن قبائل زلف که بلاییست هر شکنی بر سر کوی بازاریست که نیارد هزار جان ثمنی جای آن است اگر ببخشایی که نبینی فقیرتر ز منی هفت کشور نمی‌کنند امروز بی مقالات انجمنی از دو بیرون نه یا سنگیست یا به گوشت نمی‌رسد سخنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/83 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زلفت هزار به یکی تار مو ببست راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست بگشود نافه‌ایُّ و دَرِ آرزو ببست شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست ساقی به چند رنگ، می اندر پیاله ریخت این نقش‌ها نگر، که چه خوش در کدو ببست یا رب چه غمزه کرد صُراحی که خون خُم با نعره‌های قُلقُلش اندر ببست بر اهل وجد و ، درِ های و هو ببست حافظ! هر آن که نَورزید و وصل خواست احرامِ طوفِ کعبهٔ بی وضو ببست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/928 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زلف او بر رخ چو جولان می‌کند مشک را در شهر ارزان می‌کند جوهری عقل در بازار حسن قیمت لعلش به صد جان می‌کند آفتاب حسن او تا شعله زد ماه رخ در پرده پنهان می‌کند من همه قصد وصالش می‌کنم وان ستمگر عزم هجران می‌کند گر نمکدان پرشکر مترس تلخیی کان شکرستان می‌کند تیر مژگان و کمان ابروش عاشقان را عید قربان می‌کند از وفاها هر چه بتوان می‌کنم وز جفاها هر چه نتوان می‌کند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/484 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکَنی بنیادم سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طُرّه را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگ قد برافراز که از سرو کنی آزادم یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم شهرهٔ شهر مشو تا نَنَهم سر در کوه شور منما تا نکنی فرهادم رحم کن بر من مسکین و به فریادم رَس تا به خاک در آصف نرسد فریادم حافظ از جور تو که بگرداند روی من از آن روز که در بند توام آزادم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/910 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زلف‌آشفته و خِوی‌کرده و خندان‌لب و مست پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست سر فرا گوش من آورد به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینهٔ من خوابت هست؟ عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند کافر بود گر نشود باده پرست برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه به ما روز الست اگر از خَمر بهشت است وگر بادهٔ مست خندهٔ جامِ می و زلفِ گره‌گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه بشکست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/973 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زبانِ خامه ندارد سرِ بیان فِراق وگرنه شرح دهم با تو داستانِ فِراق به سر رسید و نیامد به سر زمانِ فِراق سری که بر سرِ گردون به فخر می‌سودم به راستان که نهادم، بر آستانِ فِراق چگونه باز کنم بال در هوایِ وصال که ریخت مرغِ پَر در آشیانِ فِراق کنون چه چاره که در بَحرِ غم به گردابی فُتاد زورقِ صبرم ز بادبانِ فِراق ز موجِ شوقِ تو در بحرِ بی‌کرانِ فِراق اگر به دستِ من اُفتَد فِراق را بِکُشَم که روزِ هجر سیَه باد و خان و مانِ فِراق رفیقِ خِیلِ خیالیم و همنشینِ شَکیب قَرینِ آتشِ هجران و هم قِرانِ فِراق چگونه دَعویِ وصلت کُنَم به جان؟ که شده‌ست تنم وکیلِ قَضا و ضمانِ فِراق ز سوزِ شوق شد کباب دور از مدام خونِ جگر می‌خورم ز خوانِ فِراق فلک چو دید سرم را اسیرِ چَنبَرِ بِبَست گردنِ صبرم به ریسمانِ فِراق به پایِ شوق گر این رَه به سر شدی به دستِ هجر ندادی کسی عِنانِ فِراق ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/932 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زاهدِ خلوت نشین دوش به میخانه شد از سرِ پیمان بِرَفت با سرِ پیمانه شد باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد شاهدِ عهدِ شباب آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد مُغْبَچه‌ای می‌گذشت راهزنِ دین و در پِی آن آشنا از همه بیگانه شد آتشِ رخسارِ خرمنِ بلبل بسوخت چهرهٔ خندانِ شمع آفتِ پروانه شد قطرهٔ بارانِ ما گوهرِ یکدانه شد نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسونگری حلقهٔ اورادِ ما مجلسِ افسانه شد منزلِ کنون بارگهِ پادشاست دل بَرِ رفت جان بَرِ جانانه شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1072 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زاهدِ ظاهرپرست از ما آگاه نیست در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست در صراطِ مستقیم ای کسی گمراه نیست تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست چیست این سقفِ بلندِ سادهٔ بسیارنقش زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست کاندر این طُغرا نشانِ حِسبَةً لِلّه نیست هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو کِبر و ناز و و دربان بدین درگاه نیست بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بود خودفروشان را به کویِ می‌فروشان راه نیست هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست بندهٔ پیرِ خراباتم که لطفش دایم است ور نه لطفِ و زاهد، گاه هست و گاه نیست حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی‌مشربیست عاشقِ دُردی‌کش اندر بندِ مال و جاه نیست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/687 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈