eitaa logo
مادرانه های مشترک
12.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
109 ویدیو
27 فایل
نکات تربیتی کاربردی انجام کارهای روزمره در کنار فرزندان تبدیل کارهای خانه به بازی مشارکت بچه ها و مسئولیت پذیری بازیهای خانگی قصه های کاربردی و ... شرافت هستم یک مادر *در حد توانم برخی از سوالات را پاسخ میدم* @Sherafat518
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خانم شرافت جان خوبین دخترم دو سال و ۹ماهشه بچه ی پر تحرک و باهوش و پر حرفیه 😅همش در حال شعر و حرف و رفت و آمد و خرابکاری و کنجکاویه 😞 دیشب ساعت ۴حدودا از خواب بیدارشد با گریه بعد گفت گرسنمه بردم غذا دادم زیاد نخورد آب خواست داستان براش گفتم همش میگفت نخوابیم اومد تو هال چراغ روشن کرد همش دستاشو نگاه میکرد و میگفت پروانه میاد گاز میگیره هی اینور اونورو نگاه میکرد میگفت اون چیه کمی تاریک بود ولی نه خیلی کلا ترسیده بود بار اولش نبود اوایل ماه رمضون هم اینطوری شد یه شب ۳ بیدار شد باز همین بهونه ها و نخوابیم و چراغ روشن کن و پروانه میاد رو دستم تا ساعت ۸صبح که با غر و کمی داد خوابوندمش 😔 نگرانشم نمیدونم چشه و چه رفتاری کنم که عادت نشه براش هر شب بیدار بشه ممنون میشم اگه تجربه یا اطلاعی دارین راهنماییم کنیم 👆 یکی از مادران عزیز کانال ✅ لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
یا مثلاً امروز بساط نقاشی و رنگ بازی کف راهرو پهن کرده بودیم و من رفتم پای کامپیوتر، تا زمانی که پسر کوچیکه گفت من نقاشی کردم حالا می‌خوام برم دستام را بشورم، اومدم دیدم : به به دیوارم نقاشی کرده 🤦‍♀😂 اینم باز تجربه ی تکراری بهش گفتم: ما روی کاغذ نقاشی میکنیم،دیوار چرا نقاشی کردی؟ گفت: خوب : خیلی قشنگن گفتم پس از نظر تو دیوار قشنگ شده ؟ ( ) گفت: بله گفتم به نظرت بعدش چکار کنیم؟ گفت: کاری نداره پاکش میکنیم و چند ساعت بعد توسط خودش پاک شد. البته نه به حالت تنبیه( خودت باید پاکش کنی) که ازش فراری بشه، آنقدری ذوق کرد که داداشش هم اومد گفت منم می‌خوام بیام تمیز کنم. 😂😂😂 ✅ لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
👇👇پیام یکی از همراهان عزیز👇👇 سلام خوبین خانم شرافت عزیز ازمعجزه بازی و درک احساس وهمراهی بابچه ها میخواستم بگم دخترمن بچه ای هس که از همه چی تو عالم میترسه😢 توی این ایام که هییت های مذهبی توی خیابون رد میشن چون خونه مامانم مرکز شهر هست صدا خیلی میاد دخترم شب اولی که این صداها رو شنید به شدددت گریه میکردد وترسیده بود .یادم به حرف شما افتاد که توی این لحظه نباید به بچه گفت نترس اینکه ترس نداره وازاین قبیل حرف ها. روز بعد باخواهرش تصمیم گرفتیم توی خونه هییت حسین جانم راه بندازیم دوتا درب قابلمه آوردیم یه قابلمه با قاشق آوردیم یه چندتا روسری به عنوان زنجیر☺️ و شروع کردیم به طبل زدن با درب قابلمه و زنجیرزدن با روسری😁 تایه کم شبیه سازی کرده باشیم .شب عاشورا تصمیم گرفتم خونه مامان بمونم تا عمدا باز دخترم با صدای هییت ها روبه رو بشه ودوباره شروع کرد به گریه وبریم خونه و.... وباز من همدلی ودرک احساس و.براش توضیح دادم که عموها دارن درب قابلمه به هم میزنن وشبیه چیزی که توخونه دیده بود یه نیم ساعت که گذشت دیدم خودش میگه بریم پشت درکوچه مامان جون نگاه حسین جانم کنیم اولش فقط تا پشت درکوچه رفتیم بعد رفتیم تاوسطای کوچه مرحله آخر هم رفتیم سرخیابون و دیگه وایسادیم که وایسادیم😂 وکلا ترسش تمام شد که تمام شد و چقد خوشحالم که به حرف شما گوش دادم(درک احساس وهمراهی ودرکنار بچه ها بودن هنگام ترسشون ) اجرتون با مادرمون زهرا س ✅ لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
به نام خدا سلام تجربه های روزانه ۱۲۵ ( باز هم تجربه تکراری درک احساس😉) ➖ پسر کوچیکه تقریبا با طلوع آفتاب بیدار شد. با همدیگه رفتیم آشپزخونه تا داداش بیدار بشه و بخواد بره مدرسه پنکیک درست کردیم. بعد که صبحانه خوردیم و داداش را راهی مدرسه کردیم اون رفت سراغ بازی منم کنارش مطالعه میکردم. بعد گفت سنگ بازی می‌خوام زیرانداز پهن کردم براش، خودش رفت تشت و سنگ و آب آورد و بازیش را شروع کرد. وسایل را تا حد ممکن میگم خودش بیاره هر چند که ممکنه چند تا چیز دیگه هم از کشو‌ و کمد بیرون بریزه. ولی همین مراحل هم جز بازی هستند😉. مثلا برای آوردن آب به جای اینکه یکبار آبپاش را پر کنه حدود ده بار رفت و کم‌کم آب آورد.👌😉 ➖بعد از ربع ساعت هم از سنگ بازی خسته شد، رفت سراغ جنگل بازی. سبد جنگل را که آورد یک مقدار خاک ریخت کف سینی، منم رفتم باهاش همراه شدم ( ) ،یک سری اشکال را روی کاغذ می‌کشیدم اون باید روی خاک اونها را ترسیم میکرد که البته بعضی را هم اشتباه انجام میداد. بعد هم کمی وارد جنگل بازیش شدم و بعد رفتم برای پخت نهار اونم اومد و کمی مشارکت کرد و پلو را هم زد کمی ریخت بیرون و بعد هم گاز را به سبک خودش تمیز کرد و بعد هم رفت اول سراغ نقاشی بعد هم ماشین بازی ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
➖وسایلی را هم که پهن کرده بود جمع نکردیم چون می‌دونم داداشش هم عاشق سنگ بازی و جنگل هست گفتم وقتی بیاد حتما میشینه پای این بازیها.هم اینکه خودش هم مجدد میاد سراغ بازیها. ➖موقع اذان داشت توی اتاق ماشین بازی میکرد، من وضو گرفتم رفتم به زور🤦‍♀ یه جایی تو سالن باز کردم تا نماز بخونم😉، همین که نیت کردم اومد شروع کرد: مامان مامان گفتن و گریه کردن و لگد زدن به من، کل چهار رکعت را می‌گفت مامان و گریه میکرد 😔 نمازم که تمام شد گفتم: جانم داشتم نماز میخوندم نمی تونستم جواب بدم و تو ذهنم بود که از صبح تا حالا این همه بازی کرده این هم آخرش 😖 گفت: چرا بدون من نماز خوندی؟؟ چرا منو صدا نزدی ؟؟ گفتم: میخواستی با من نماز بخونی؟ گفت: آره گفتم: خوب الان نماز دوم را با هم میخونیم با جیغ و گریه نه میخواستم از اولش باشه گفتم: خوب از اول میخونیم گفت نه تو یکی خوندی گفتم اشکالی نداره دوباره از اول میخونم و باز 😩😩😩 دیدم دارم راه را خیلی اشتباه می‌رم😉 اصلا دنبال توجیه و راه حل نیست و گریه اش هم داره بیشتر میشه، پس راه درست درک احساس هست. ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
گفتم دوست داشتی با من نماز بخونی؟ گفت آره خلاصه اینکه هم با دقت گوش دادم، هم احساسش را تصدیق کردم( تصدیق نه تایید👌) و هم احساساتش را با عباراتی بیان کردم ولی آروم نشد رفتم روش بعدی درک احساس یعنی درک احساس با روش خیالی👌👌 گفتم یه روز تو کوچولو بودی با داداش با هم نماز میخوندیم، تو کوچولو بودی میومدی با ما نماز بخونی به جای سجده رفتن میخوابیدی روی زمین دیگه بلند نمیشدی 😉😂 و....ادامه داستان و پیگیریهای پسر جان که بعدش چی میشد.😉😂 و از احساس ناخوشایند خارج شد و لبخند زنان داستان را دنبال میکرد ➖ حالا برو وضو بگیر بیا نماز بخونیم، جانماز آورد پهن کرد و به سبک خودش وضو گرفت و سبک خودش کنارم نماز خوند😉👌. شب که داشتم براش لالایی میخوندم گفتم ضربان قلب مامان ( 😉) هر وقت کسی نماز می‌خوند اگر کارش داشتیم صبر میکنیم نمازش تمام بشه اونم گفت بله درسته باید صبر کنیم 😉🤪 آیا یادش میمونه، آیا دیگه از این کارا نمیکنه؟؟😉 صدالبته که یک هفته و یک ماه دیگه نه، اما یکی دو سال دیگه چرا 👌👌👌 ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
1⃣ لیست اول: مسائل کلی تربیت فرزند #رنج #ایده_آل_گرایی #دغدغه_های_مادرانه #وابستگی #صبر #نیاز_ارتباط #نیاز_توجه #نیاز_کنجکاوی #نیاز_یادگیری #نیاز_کشف #نیاز_خلاقیت #نیاز_نوآوری #نیاز_احترام #نیاز_محبت #نیاز_عزت_نفس #نیاز_اعتماد_بنفس #نیاز_شخصیت #نیاز_امنیت #نیاز_به_تعلق_و_دوست_داشته_شدن #نیاز_به_احساس_تعلق_و_دوست_داشته_شدن #نیاز_امنیت #نیاز_پوشاک #حق_انتخاب #پذیرش #کمالگرایی #راهکارها #تعادل_در_نیازها #نحوه_تذکر_به_همسر_و_دیگران #تفاوت_رفتار_والدین #باج_دادن #حرف_دل_مادرانه #حرف_زشت #تجربه_های_بارداری #مستقل_شدن_در_طهارت #تفکر_و_شخصی_سازی #مواجهه_با_ترس_و_استرس #نصیحت_در_عمل #فرزندآوری #روز_ملی_جمعیت #روابط_فرزندان #نقش_مادر_در_تربیت_فرزند #صرفه_جویی #راهنمای_استفاده_از_هشتگها 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
به نام خدا تجربه های روزانه ۱۳۰ تجربه 🚶‍♂امروز وقتی می‌خواستیم بریم دنبال پسر اول مدرسه، پسر دوم لج رفته بود که باید پیاده بریم 😳 🚶‍♂مگه میشه؟ مسیری که با ماشین بدون ترافیک نیم ساعت هست پیاده اون هم با تو ؟ قشنگ داشتم تو ذهنم مسئله ریاضی حل میکردم. مسیری را که با اتومبیل با سرعت متوسط ۷۰ کیلومتر بر ساعت، سی دقیقه طول می کشد با پیاده روی با سرعت ۵ کیلومتر بر ساعت ( که با این بچه میشه ۲ کیلومتر بر ساعت ) در چند ساعت می توان طی کرد ؟ داشتم تو ذهنم محاسبه میکردم🤦‍♀ تا بگم پسر جان با شما تا مدرسه داداش باید .... ساعت پیاده راه بریم ، واقعا تو این همه راه پیاده میای !!! نه تو اینقدر راه میای و هم اینکه تا ما برسیم علف زیر پای داداش سبز شده فقط چند بار گفتم خیلی راه زیاده واقعا این همه پیاده راه میای ؟ اون هم می‌گفت: آره میام خیلی خوبه خیلی خوش میگذره قوی میشیم پیاده روی خیلی مفیده و یک سخنرانی جامع راجع به فواید پیاده روی 😂 یک لحظه به خودم گفتم: چی داری میگی از نگاه محاسباتی و ذهن ریاضی خودت بیا بیرون برو در نگاه یک کودک ۴ ساله بشین و اینجا بود که درک احساس با روش خیال پردازی اومد تو ذهنم😉 گفتم وقتی پیاده بریم تو مسیر چکار کنیم ؟ گفت: شالاپ شولوپ بازی کنیم گفتم: مگه بارون میاد گفت: آره نگاه کن داره بارون میاد (ولی آسمون خشک بود فقط ابری بود) ولی ما خیال‌پردازی را ادامه دادیم : وااای بریم تو بارونااا شالاپ شولوپ بازی کنیم؛ لباسامون خیس میشه؛ آب میپاشه روی لباسامون بعدش سردمون میشه همینجوری خیال‌پردازی کردیم و توصیفش کردیم تا رسیدیم به پارکینگ ساختمان سطل زباله ای که دیگه تو خونمون استفاده نداره را میخواستم بگذارم انباری( با توجه به حرکت به سمت پسماند صفر شدن و تهیه خشکاله سطل زباله ما بعد از ده سال حالا دیگه بلااستفاده شده ، سطل را شسته بودم و بردم گذاشتم انبار😉👌 ) در انباری را که باز کردم چشمش افتاد به اسکوتری که در انبار بود ، دوباره روز از نو: پیاده با اسکوتر بریم ☹️ و باز هم یک خیال‌پردازی دیگر 😉 دوباره اول در قالب خودم بودم: ➖ دیر میشه داداش تعطیل میشه با باز برگشت به درک احساس با خیال پردازی : ➖چقدر خوبه بارون شروع بشه خیلی شدید باشه فکر کن وقتی شدید شده من و تو و داداش بریم زیر بارون خیلی خوبه خیلی خوش میگذره الان اگر بریم در مدرسه داداش بارون تند شده باشه کلی بازی میکنیم و رفتن در خیالات قشنگمون همان و .... با جستجوی می توانید بیشتر در این مورد و روشهای آن بخوانید. ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
به نام خدا تجربه های روزانه ۱۳۲ ( اول در پرانتز بگم چون می‌دونم سؤال پرسیده خواهد شد😉 که این بازی مونوپولی یک بازی کارتی کاملا شانسی هست 😂. من خرید این مدل بازیها را توصیه نمیکنم ولی اگر بچه ها هم علاقه دارن حساسیت بخرج ندید. درسته خیلی مفید نیستند ولی ضرر قابل توجهی هم ندارند حداقل برای سرگرمی و ارتباط گیری و هیجان خوب هستند. بعد از مرخص شدن پسر جان از بیمارستان بهش گفته بودیم که میبریمت خودت یک بازی انتخاب کن، خودش این بازی را انتخاب کرد. دلیل انتخاب هم عکس برج میلاد روی جعبه بود که پسرجان علاقه وحشتناکی به برج میلاد داره😉 و از موضوع بازی اطلاعی نداشت ) بازی هم با پرتاب تاس هست. خرید خیابانها و خانه و هتل، خرید و فروش با پولهای کاغذی ، بازی های کارتی زیادی هستند که حداقل مقداری نیاز به سرعت و دقت دارند اما این بازی اینطور هم نیست ) حالا اصل ماجرا چیز دیگری است: همیشه وقتی این بازی، را بازی میکردیم پسر دوم با من همگروه بود، مثلا اون تاس بندازه من جمع بزنم و مهره را حرکت بدم و...، چون پول شمردن، اجاره گرفتن و ... را بلد نیست. چون بازی دو تا تاس داره که با هم باید پرتاب بشن و مجموع عدد تاسها با هم جمع بشه طبیعتا بلد نیست. دیروز وقتی خواستیم بازی کنیم، گفت من دیگه نمی‌خوام با مامان همگروه باشم می‌خوام مستقل باشم. گفتیم خوب تو هم مستقل بازی را شروع کردیم. داداش بزرگه حسابی بزرگتری میکرد و براش پول میشمرد و... همین باعث دعوا شد که چرا داداش نمی‌ذاره من مستقل باشم حسابی دعوا بالا گرفت با قهر و گریه و داد و فریاد، چه می‌کنه این نیاز استقلال😉 حالا مامانی که حسابی مطالعاتش عقب افتاده و از فرصت تاس انداختن و تکون دادن مهره ها و پول شمردن بچه ها هم برای خوندن چند خط داره استفاده میکنه🤦‍♀، پیش خودش میگه عجب غلطی کردماااا وسط این همه کار بازی و حفظ کلاف ارتباطی چی بود 🤦‍♀ پسر دوم با جیغ و گریه که من گفتم خودم مستقلم داداش می‌خوام خیابون بخرم برام پول میشمره داداش: تو که بلد نیستی، اگر راست میگی ۲۳۰ تومن بده ببینم، تو که مدرسه نرفتی تو هنوز پیش دبستانی هم نرفتی 🤦‍♀( از این بلدم بلدمهای بچه های اول که فکر میکنن خیلی بلدند😂) و منتظر بودم که هر لحظه یکیشون کلا صفحه بازی را بلندکنه و همه چیز را بهم بزنه ولی خوب میدونستم که مشکل تامین نیاز استقلال داداش کوچیکه هست. گفتم من یک خیابون را که خریدم می‌خوام هدیه بدم به کسی که بهترین پیشنهاد را بده که پسرجان مستقل بازی کنه، هیچ کس هم دست به پولاش نزنه، جمع عدد روی تاسها را هم خودش بتونه جلو بره👌 یکی از راههای مدیریت و با بهتر بگم هدایت کشمکش ها به جای عصبانیت و قضاوت ، بعد از درک احساس توصیف مسئله و هدایت بچه ها به سمت کشف راه حل هست. کلا صورت مسئله از گریه یکی و لج درآوردن یکی دیگه عوض شد و شروع کردم پیشنهاد دادن و آخر سر رسیدن به اینکه عدد روی دو تا تاس را با هم جمع نزنه، اول به اندازه عدد روی تاس اول حرکت کنه و بعد به اندازه عدد روی تاس دوم و اینکه برای پول هم ما فقط بهش بگیم که از هر رنگ اسکناس چند تا باید بده ، واقعا خیلی ساده بود ولی پیچیده شده بود🙈 البته این را هم بگم که بارها پیش اومده که پسر کوچیکه وقتی داریم بازی انجام می میدیم که مناسب سنش نیست یا حوصله اش را نداره، به خصوص چون خیلی هیجانش بالاست یکدفعه بازی من و داداشش را خراب می‌کنه. در این شرایط مهمترین نکته پذیرش شرایط هر دو طرف دعوا توسط والد هست. یعنی بپذیرم که یکی به خاطر بهم ریخته شدن بازی خیلی عصبانی و ناراحته و یکی که از این بازی خسته شده و فقط می‌خواسته این بازی را تمام کنه و بپذیرم که این شرایط ماندگار نیست و چند دقیقه بعد تمام میشه پس نیاز به مداخله جدی و تهدید و تنبیه و تخریب شخصیت بچه ها نیست . و معمولا با کمی درک احساس و همدلی با دو طرف و حفظ آرامش گاهی حواس پرتی، گاهی ترک فضا بر حسب موقعیت قضیه فیصله پیدا می‌کنه و اغلب مداخله مستقیم ما اوضاع را خرابتر می‌کنه. ۱۳۲ ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
به نام خدا چند روز پیش پسر کوچیکه در بریدن خیار ، دستش را کمی برید. دیروز که میخواستم فلفل دلمه خورد کنم باز داداشها سریع پیداشون شد، که ما هم می‌خوایم خرد کنیم. همین که نشست یکهو چشمش به انگشتش افتاد، من بر هر کدام، کاردی که میتونن باهاش کار کنند آورده بودم، گفت من با این کارد نمیتونم،دستم را میبرم باید کارد نَبُر بیارم. یعنی میخواست برگرده یک مرحله عقب تر😢 گفتم: چرا فکر میکنی نمیتونی ؟ گفت: خوب دفعه قبل دستم را بریدم گفتم: بریدن دست درد داره درسته ،منم هفته قبلش دستم را بریدم یادته ؟ ببین حتی ناخنم را هم بریدم هنوز خوب نشده ( ) ولی من هر روز دارم کلی با کاردهای مختلف کار میکنم، اگر یکبار دستم را بریدم که دلیل نمیشه هر دفعه این اتفاق بیفته. فقط وقتی یکبار اشتباه میکنیم دفعه بعد با دقت بیشتری انجام میدم. گفت پس منم با دقت بیشتر انجام بدم دستم نبره. البته قشنگ مشخص و محسوس با دقت خیلی خیلی بیشتری کار میکرد، که طبیعیه.😉 ✅ گاهی همچین اتفاقاتی برای کودک میفته ما به جای اینکه کمک کنیم از اون ترس خارج بشه، اتفاقا رفتاری میکنیم که در اون ترس ماندگار بشه !! مثلا کودک یکبار از پله ها می افتد، دفعات بعد میگیم دستت را بده من، مثل دفعه قبل نیفتی!! یکدفعه لیوان از دستش میفته و میشکنه، ما از دفعه بعد میگیم تو نمیتونی لیوان را بشوری یا برداری، می‌شکنی!! ✅ البته که توانایی سنی کودک را در نظر میگیریم. اما اگر میدانیم که کودک توانایی حداقلی را دارد اما به هر حال خطا یا اتفاقی رخ داده که سبب ترس او شده ، ما باید کمک کنیم به عبور کودک از آن ترس، البته به روش صحیح و مراقبت نامحسوس😉چون با هر اتفاق ناخوشایند کودک پتانسیل ماندن در آن ترس یا ناتوانی را پیدا خواهد کرد. ما نباید اجازه دهیم که این پتانسیل فعال بشه. باید با صبوری کمک کنیم برای عبور کودک از ترس ایجاد شده. البته در مواردی این عبور زمان بر خواهد بود و نیاز به صبوری و همراهی طولانی مدت دارد. ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak