eitaa logo
مادرانه های مشترک
12.9هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
92 ویدیو
27 فایل
نکات تربیتی کاربردی انجام کارهای روزمره در کنار فرزندان تبدیل کارهای خانه به بازی مشارکت بچه ها و مسئولیت پذیری بازیهای خانگی قصه های کاربردی و ... شرافت هستم یک مادر *در حد توانم برخی از سوالات را پاسخ میدم* @Sherafat518
مشاهده در ایتا
دانلود
۴۱ 🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🌼به نام خدا🌼 🌺سلام، وقت همگی بخیر🌺 ✴️ چهارشنبه ها با چند نفر از دوستان قرار داریم که بچه هامون با هم بازی کنند، چون امروز عید بود و حدس میزدم دوستان ممکن هست نتونن بیان، شب قبل به همه پیام دادم، همه گفتم میان. حتی پدر بچه ها که امروز خونه بودن دوست داشتند با ما بیان ولی چون جمع ما همه مادر هستیم ایشون هم نیمدن، پسر کوچک هم تازه موقع رفتن خوابش برد، پیش پدرش گذاشتم تا ما سر ساعت به قرار برسیم و هر وقت بیدار شد برم بیارمش. همین که رسیدیم دوستان یکی یکی تماس گرفتند، یکی بچش خواب بود، یکی براش مهمان رسیده بود و...☹️☹️.هیچ بچه ی دیگری هم در پارک نبود. من و پسر بزرگم تنهای تنها.☹️ ✴️ یکجا نشسته بود و اصلا بازی نمیکرد. گفتم: مامان چرا بازی نمیکنی؟ گفت نمیخوام من بدون ... و... بازی نمیکنم.😢 ✴️ بهش حق میدادم، به امید دوستهاش اومده بود پارک. براشون عیدی آورده بود😔. چی باید بهش بگم؟ چطور سر ذوقش بیارم؟ چون یک ساختمان بر پارک مشرف هست خودم نمیتونستم خیلی باهاش هیجانی بازی کنم.😉😛 ✴️ دستش را گرفتم گفتم حق داری، من هم بودم خیلی ناراحت میشدم که اومدم پارک و تازه فهمیدم دوستام نمیان، چند دقیقه من هم کنارش نشستم، بعد گفتم حالا به نظرت حالا که بچه نیومدن چه کار کنیم؟ بریم خونه یا بمونیم بازی کنیم؟ گفت: نه بمونیم، خودم بازی میکنم. و کم کم و به تدریج به روال عادی خودش برگشت، شلوغ و پر سر و صدا😄😅 ✴️ دلم میخواست فقط بهش فرصت بدم از ناراحتیش عبور کنه. در این شرایط من اگر بگم مگه چی شده؟🤨 حالا دنیا که به آخر نرسیده😡 پاشو برو سرسره، برو تاب سوار شو. برو دوچرخه سواری اگر نمیخوای بازی کنی بیا بریم خونه😠 یا الان پاشو برو بازی یا میریم خونه😤 من تو این گرما تو را نیاوردم پارک که بشینی تکون نخوری🙁 ✴️ برای یک پسر پنج ساله نیمدن دوستهاش غم بزرگیه،😭😭 گرچه از نظر من خیلی معمولی باشه ✴️ وقتی به گذشته خودم فکر کنم، میبینم چه چیزهایی که زمانی برای من مهم بوده و حالا بی اهمیت هستند و به گذشته ی خودم میخندم. شاید روزگاری یک نمره ۱۹، رتبه کنکور و قبولی در فلان دانشگاه و... برای من خیلی مهم بودند اما الان نه، عقب تر که برم یک روز خورده شدن جوجه هام توسط گربه بزرگترین غم دنیا بود🤣🤣. سه ساله بودم، یکی از بچه های فامیل برای عروسکم با خودکار ریش و سیبیل کشیده بود، تا چند روز فقط گریه میکردم😭😭. اما الان 😉.... ✴️ پس هیچوقت به بچه ها نگیم چیزی نشده که؟ چرا بزرگش میکنی؟ غم و ناراحتی بچه ها را با اندازه روح و جسم خودشون بسنجیم نه خودمون. فقط کنارشون باشیم تا از غمشون عبور کنند. 🤝 ✴️ فرض کنید یک نفر از دوستان شما، مادر یا پدرش را از دست داده، شما به مجلس ختم برید و به او‌ بگید چیزی نشده که، برای همه اتفاق میفته، همچین گریه میکنی انگار اولین نفری هستی که مادرت فوت شده، همه ی مادرها می میرند بالاخره، من نیامدم اینجا که تو گریه کنی، اگر گریه کنی من میرم 😳😳😳😳😳 ✴️ ما هرگز چنین برخورداری نداریم، چون غم از دست دادن مادر یا پدر را بزرگ میدونیم، گرچه که هیچ کاری برای دوست داغدیده نمیتونیم انجام بدیم جز یک همدلی ساده. ولی در مورد کودکان، چون ما از شرایط سنی اونها عبور کردیم، غم و غصه هاشون برای ما بی اهمیت شده، و به جای همدلی نمک به زخمشون می پاشیم و باعث میشیم برای اثبات غم و غصه شون بیشتر دست و پا بزنند و واکنشهای تندتری داشته باشند.☹️☹️ ✴️ کافیه فقط غم بچه ها را با اندازه خودشون بسنجیم و با اونها همدلی کنیم.👌👌👌 ۴۱ 🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
۴۲ 🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✨به نام خدا✨ 🌸سلام، وقت همگی بخیر🌸 تجربه های روزانه ۴۲ ⚽️ امروز بچه ها را با پدرشون برده بودیم پارک مجتمع، به غیر از ما فقط یک کودک دو ساله دیگر که نمیشناختمشون با مادرش در پارک بودند‌. پسر کوچکم توپش را برداشت که بازی کنه، دختر بچه هم به سمتش اومد که با پسرم بازی کنه، پسرم توپ را شوت کرد، دختر بچه توپ را برداشت، جیغ پسرم رفت بالا،به شدت گریه میکرد. دخترک توپ را انداخت و‌ رفت☹️ ⚽️ پسرم به شدت گریه😭😭 می کرد و فقط می گفت: «نی نی دست زد توپ من، نی نی دست زد توپ من» پدرش بهش گفتن: بیا این توپت بیا بریم سرسره بیا بریم تاب بیا بدو بدو کنیم ولی هر چی پدرش بهش می گفتن پسرم بیشتر و بلندتر جیغ میزد و اشک می ریخت و فقط پشت سر هم می گفت: « نی نی دست زد توپ من» 😭😭 ⚽️ من رفتم کنارش توپ را دادم دستش گفتم خوب بیا این توپت، نی نی هم که رفته تاب سوار شده، باز آرام نشد و فقط تکرار می کرد: «نی نی دست زد توپ من»😭😭 ⚽️ زانو زدم، کنارش نشستم مستقیم نگاهش کردم، دستهاشو گرفتم گفتم: مامان نی نی دست زد به توپت؟؟؟ گفت : آیه( یعنی آره😉) گفتم: تو ناراحت شدی دست زد به توپت؟؟ 👶: آیه 🧕: دوست نداشتی دست بزنه به توپت؟ 👶: آیه همینطور که دستهاشو ناز میکردم، گفتم حالا چه کار کنیم؟🤔 ⚽️ به اینجا که رسیدیم آرامِ آرام شده بود، دست من را رها کرد، با خنده دوید سمت سرسره و با دختر بچه مشغول سرسره بازی شدند😉😂😂😂. ⚽️ فقط نیاز به همدلی و درک احساس داشت، فقط میخواست ما بفهمیم که از دست زدن دختربچه به توپش ناراحت شده.👌👌 ⚽️ برای خودم تجربه جالب و با ارزشی بود، همیشه در موقعیتهای مختلف در برخورد با پسر بزرگم از طریق درک احساس و همدلی وارد میشم، اما تصور نمیکردم این روش برای کودک دو ساله هم انقدر خوب جواب بده. احساس کردم باید روی درک احساس کودک دو ساله بیشتر دقت کنم.👌👌 ۴۲ 🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✨به نام خدا✨ 🌸سلام، وقت همگی بخیر🌸 تجربه های روزانه ۴۳ ✴️ بچه ها به قول پسر بزرگم تونل دوقلو🚇 ساخته بودند، یک تونل با گل میزها، یک تونل هم با صندلی ها( ). پسر بزرگم از یک سمت به تونل اول سینه خیز وارد می شد و خارج میشد، از روی یک پل بالشتی عبور میکرد و وارد تونل دوم می شد. دفعه بعد به جای عبور از داخل تونل از روی تونلها یعنی روی گل میزها و صندلیها عبور می کرد. پسر کوچیکه هم از هر طرفی دلش میخواست وارد میشد و خارج میشد😂. چند بار داخل تونل تصادف شد🤨، پسر بزرگم میگفت داداش اشتباهی اومده، این طرفی نیست، تو باید بری بیرون پشت سر من بیای که تصادف نشه😏 صدای مامان مامانش بلند شد☹️ مامان داداش همش اشتباهی میاد، مسیر را بلد نیست😠😤 گفتم: که اینطور، به نظرت چه کارکنیم؟ گفت: فهمیدم، دوید رفت توی اتاق🤔 ✴️ بیشتر از ربع ساعت توی اتاق بود، پسر کوچک هم هر طور دلش میخواست در تونلها رفت و آمد میکرد، من هم خوشحال به کارهام مشغول پسر جان برگشت با چند عدد فلش ⬆️⬅️➡️⬇️ که کشیده بود و دوربری کرده بود. چند نقطه مسیر فلش ها را گذاشت گفت حالا دیگه مسیر را براش با فلش مشخص کردم که اشتباه نکنه😟 (آخه چی بگم من😳😳، خیلی سخت تر شد که😳😳😳) گفتم: چقدر عالی👌👏. تو‌ به این فکر کردی که این مشکل را چطور حل کنی و یک راه حل پیدا کردی👌👌()، چند ثانیه طول نکشید که اولین فلش توسط داداش کوچولو پاره شد و جیغ و گریه داداش بزرگ بلند شد که من این همه زحمت کشیده بودم چرا پاره کردی؟؟؟؟؟😭😭 ✴️ رفتم سمتش میدونستم که قطعا نخواهم گفت: 🔸حالا یک فلش کاغذی، خوب برو‌ یکی دیگه درست کن 🔸بچه هست دیگه 🔸خودتم انقدری بودی پاره میکردی، 🔸اصلا نمیخواد بازی کنید و... فقط سرش را گذاشتم روی پاهام در حالی که به شدت جیغ میزد و گریه میکرد، فلش پاره شده را هم برداشتم فقط گفتم حیف شد خیلی براش زحمت کشیده بودی گفت: آره خیلی، داداش بده، من داداش نمیخوام😠😫 من فقط چند دقیقه کنارش بودم، تا خودش آرام شد و رفت سراغ یک بازی دیگر👌، گاهی بچه ها فقط به یک همراه احتیاج دارند هر چند در سکوت. اغلب نصیحت، نتیجه گیری، تعمیم دادن، توجیه کردن کمکی به حل بحران نمی کند. شب وقتی برای برادرش مسواک میزد، (پسر کوچکم نمیگذاره من براش مسواک بزنم ولی به داداشش اجازه میده براش مسواک بزنه🤔😳) من فقط نگاهشون میکردم و هیچ اثری از جملات صبحش را حس نمیکردم.😉 ✴️ این روزها خیلی بیشتر از قبل درگیر رابطه بین بچه ها هستم و مرتب روشهای مختلف را امتحان میکنم. حتی روشهایی که میدونم غلط هستند🙈. نتیجه ای که تا الان گرفتم این هست که لازم نیست ما به دنبال جلب رضایت طرفین باشیم، نیازی نیست توجیه کنیم، نیازی نیست مرتب توضیحات اضافه بدیم، اصلا نیاز نیست خودمون را مسئول بدونیم که رابطه دوستانه بین بچه ها برقرار باشه و هیچ جنجالی پیش نیاد. نیازی نیست به دنبال آموزش روابط به بچه ها باشیم. کافیه فقط با بچه ها همراهی کنیم، اونها خودشون از هر مرحله عبور میکنند و این مسائل هم جزئی از فرآیند رشد بچه هاست. ۴۳ 🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
۵۳ 🔵 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا سلام، وقت همگی بخیر 🔵 پسر کوچکم امروز ساعت ۳:۴۵ صبح از خواب بیدار شد سرحال و قبراق و روز خودش را آغاز کرد🤨،( اینم بگم که شب ساعت ۱۲:۴۵ خوابیده بود)، ساعت ۱۱:۳۰ خوابید و من میدونم که نهایتا یکساعت میخوابه و بعدش دوباره تا ۱۲ شب بیداره، ( گرچه که ساعت خاموشی در خانه ما ۱۱ هست😏) تا خوابید سریع رفتم سراغ پخت نهار و کارهای آشپزخانه که جیغ و گریه ی پسر بزرگم بلند شد: دندانم داره خون میاد. یکی از دندانهای شیریش حسابی لق بود و خونریزی داشت. از یک طرف این بچه هم درد داره هم ترسیده و از طرف دیگر اون یکی تازه خوابیده اگر بیدار هم بشه دیگه اصلا نمیخوابه. حالا همین یکساعت خواب دومی را هم باید به قصه ی دندون این یکی بگذرونیم ☹️.‌ 🔵 رفتیم کمی دهنش را شست، یک گاز استریل گذاشتم روی دندانش، همینطور که بغلم بود چند بار دندان را تکان دادم شاید جدا بشه. جیغ هاش بلندتر شد😭😭 نکن نکن مگه تو دکتر دندانپزشکی!!! مامان منو ببر دندونپزشکی 😡😭 🔵 یک لحظه به خودم اومدم گفتم: حواست هست داری چکار میکنی؟؟؟ این بچه قبل از هر چیز به همدلی و درک احساس احتیاج داره، حالا تو بهش نگفتی که گریه نداره که و...، ولی هیچ همدلی هم باهاش نکردی، فقط سکوت کردی.🤔 این بچه برای بار اول داره خونریزی از دهانش را تجربه میکنه، برای تو چیز ساده ای هست از نظر اون یک فاجعه بزرگ رخ داده.😔 اگر جیغ میزنه میخواد بگه مامان درک کن چقدر درد دارم. حرکت دستم را متوقف کردم. دستم را کنار کشیدم. گفتم خیلی درد داره نه؟ 👦: اوهومممم خیلیییییییی 🧕: حس بدی بود از دهنت خود میامد نه؟ 👦: اوهوممممم همراه با جیغ و گریه😭 🧕: آره، حتما منم این دردها را داشتم ولی انگار بزرگ شدم دیگه الان چیزی یادم نمیاد. فقط یادمه هر وقت دندانم خیلی خیلی لق میشد مامان جون می گفت یا هویج و سیب گاز بزنید یا کمی با دستتون تکونش بدید تا خودش بیفته. ولی تو اگر فکر میکنی اذیت میشی هیچ کدام از این کارها را انجام نده. تو فکر میکنی اگر بریم دندانپزشکی بهتره؟ 👦: اره 🧕: خوب باید تماس بگیرم وقت بگیرم. به نظرم کمی خودت مشغول کن تا عصر زنگ بزنم دندانپزشکی 🔵 لحظه به لحظه آرامتر شد، رفت یک خانه سازی آورده و شروع کرد به جاده ساختن. منم سریع پریدم توی آشپزخونه، چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که با دندان شیری کنده شده در دستش اومد، مامان مامان ببین یکم تکونش دادم افتاد. میخوام نگهش دارم چون دوتای قبلی که افتادن گم کردم.🙈😉😂 ✅ یادمون باشه انسانها در هر سن و سال و موقعیتی، برای عبور از سختی ها و احساسات ناخوشایندشون به همدلی و درک احساس احتیاج دارند. 👌👌 ۵۳ 🔵 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا سلام تجربه های روزانه ۵۴ 🔴 سطل قلعه سازی کف سالن پخش بود، پسر بزرگم داشت تلویزیون می دید من هم در آشپزخانه مشغول نهار پختن. 🔴 گفت: مامان بعد از تلویزیون که با هم بازی میکنیم میشه فروشگاه بازی باشه گفتم : بله که میشه یک نگاهی به سالن انداختم گفتم: اگر قلعه سازی جمع بشه میتونیم یک فروشگاه بزرگ راه بندازیم😉 گفت: من الان سریع جمعش میکنم رفت و مشغول شد، پسر کوچیکه نشسته بود روی موتور پلاستیکیش🛵 و میرفت روی قطعات قلعه سازی که پخش بود. بزرگه می گفت: نیا داداش، برو عقب اینا میشکنه😠 اما، دوباره برمی گشت کمی از عقب تر با سرعت بیشتر میرفت روی قطعات😖 هر بار بر عصبانیت پسر بزرگم افزوده میشد و صداش میرفت بالاتر: نیا😠، مگه نگفتم برو عقب، میشکنه، میخوام جمعشون کنم فروشگاه بازی داریم😡😠 🔴 من از آشپزخانه: مامان فکر کنم جایگزین احتیاج داره هاااا مامان انگار خشمگین شدی، چکار باید بکنی؟ باز فایده ای نداشت پسر کوچکتر را چند بار با بهانه های مختلف صدا کردم بیا پیش مامان آشپزی ولی نیومد به بزرگه گفتم: مامان شستن صورت، صلوات، نفس عمیق ( کارهایی که موقع عصبانیت انجام میده) ولی دیگه انگار فایده ای نداشت☹️ دیدم داره قطعات را پرت میکنه تو صورت داداشش یک لحظه تا اومدم بیام نزدیک یک قطعه از کنار چشم داداشش رد شد. گفتم : اصلا فروشگاه بازی نداریم.😡 🔴 سریع با ناراحتی رفت توی اتاق و در را بست. به خودم گفتم چی گفتی؟؟!!!به نظرت این تهدید نبود!!!!🤔☹️😔 ۵۴ 🔵 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🔴 ده دقیقه ای گذشت و از اتاق بیرون نیامد. یاد افتادم. اینکه همیشه خودش برای معذرت خواهی از داداشش نقاشی قلب میکشه.👌 🔴 من هم دوتا قلب کشیدم و نوشتم خیلی دوستت دارم. البته سواد خواندن نداره ولی متوجه میشه که منظورم چی بوده. از زیر در فرستادم داخل، چند لحظه بعد فرستادش بیرون، ولی در را باز نکرد. 🔴 چند دقیقه بعد یک نقاشی قلبی با اسم من داد بیرون، نقاشی را که داد بیرون در اتاق را باز کرد و با خنده پرید بغلم: مامان خیلی دوستت دارم. پ.ن: چون چند نفر از دوستان قبلا پرسیدند بگم که من هیچ آموزشی برای خواندن و نوشتن ندادم کلماتی را هم که مینویسه در واقع کپی کردن هست. یعنی کلماتی را که دیده فقط به صورت کپی کردن مینویسه ولی حروف را نمیشناسه. ۵۴ 🔵 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🔴 شب تا برادرش مشغول بازی با پدر بود، صداش زدم گفتم: میخوای با هم قصه دُم موشی را بخونیم، گفت : آره 🔴نشاندمش توی بغلم و همینطور که موهاش را نوازش می کردم، قصه را خوندیم. این قصه یکی از داستانهای مجموعه کتابهای شکرخدا اثر خانم کلر ژوبرت هست که دُم موشی از خراب شدن عروسک برگیش عصبانی میشه و دوستاش سعی میکنند آرامش کنند‌. 🔴 بعد از قصه گفتم: مامان تو هم امروز موقع جمع کردن قلعه سازی مثل دُم موشی عصبانی شدی یادت هست؟ گفت: آره گفتم: من میدونم تو داداشی را خیلی دوست داری و نمیخوای بهش آسیب بزنی، گفت: آره اگر مریض بشه منم میمیرم من عاشقشم😍😂 گفتم پس همینجا یه قرار بذاریم هر وقت خشمگین شدیم به هم بگیم: دُم موشی👌😂 غش غش خندید😂😂😂 ۵۴ 🔵 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✨به نام خدا ✨ 🌷سلام، وقت همگی بخیر🌷 تجربه های روزانه ۵۵ (ناکامی) 🔵 پسر بزرگم گفت میتونم تشک بازی کنم؟ منم گفتم: بله، داداشش هم خوابیده بود. رفت در کمد را باز کرد و با تشک ها شیب درست کرد و کلی تنهایی بازی کرد. تا داداشش بیدار شد، گفت: داداشی بیا که تشک بازیه😍 چیزی نگذشت که صدای جیغ های وحشتناک پسر بزرگم رفت بالا😫😭 فکر کردم دوباره با هم تصادف کردند.☹️ رفتم سراغشون دیدم بزرگه فقط جیغ میزنه چرا قد من بلند شده!!!!😳😳 من میخوام کوتاه باشم.😳😳 🔵 علت را پرسیدم، جیغ زنان گفت: داداش توی کمد می ایسته بعد مَلَّق میزنه، من باید بشینم ملق بزنم، چون سرم میخوره به سقف کمد☹️😂 🔵 آخه این همه گریه و زاری برای قد بلند!!!!☹️😂 پدرشون گفتند: بابا همه آرزو دارند قدشون بلند باشه تو میخوای کوتاه بشی؟!!! جیغ ها وحشتناک تر شد: اصلا نمیخوام بلند باشم😭😭 مامان سر منو فشاربده من کوتاه بشم.😂😂 🔵 راستش تو دلم خندم گرفته بود از انسان، که چقدر در زندگی خودش را برای چیزهای الکی اذیت میکنه، ولی در هر سن و هر موقعیتی فکر میکنه موضوعی که براش مهمه اصلی ترین مسئله زندگیه، یک لحظه یادم به گریه های خودم برای گم شدن یک جعبه مداد رنگی شش تایی، برای نمره ۱۹، برای نزدن ۴ تا تست کنکور و صدها و هزاران مثال دیگه افتاد که الان فقط به بی عقلی های خودم میخندم.🙈😂😂 ادامه دارد... ۵۵ 🔵 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🔵 ولی از طرفی هم میدونم که در هر موقعیتی و هر تجربه ناکامی درک احساس حتما لازمه. وقتی ما از دید خودمان به علت گریه و ناکامی کودک یا نوجوان و یا حتی جوانمان نگاه میکنیم اغلب بی اهمیت هست، چون ما از اون مراحل عبور کردیم و سریع میخوایم پند بدیم و سرزنش کنیم که ...🤔، اما وقتی از دید کودک، نوجوان و... به قضیه نگاه کنیم میتونیم همدلی کنیم. 🔵 اگر من بگم آخه مگه واقعا مهمه که ایستاده توی کمد ملق بزنی؟؟!!!! بچه واقعا تو چرا برای چیزهای الکی گریه میکنی!!! خیلی محبت آمیزش اینه: حیف چشمهای قشنگت نیست برای چیزهای الکی خراب بشه☹️☹️ 🔵 در این موقعیت برای این کودک هم اینکه نتونسته کاری که برادرش انجام داده را انجام بده، یک ناکامی بزرگ حساب میشه. حالا من چطور میتونم باهاش همدردی کنم که هم آرام بشه و هم تفکر کنه و خودش به این نتیجه برسه که گریه کردنش دلیلی نداره؟!🤔. هم لوس کردن و باج دادن نباشه ( مثلا گریه نکن پسر خوشگل من تا بهت شکلات بدم)، و نه طرد کردن و سرزنش کردن( اصلا چه خبره !!! همینجا تو اتاق بمون گریه کن) 🔵 کمی بغلش کردم، گفتم آها پس دوست داشتی بتونی توی کمد بایستی بعد ملق بزنی؟ حتما به راه حل هم فکر کردی! ادامه دارد... ۵۵ 🔵 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🔵 سریع دفتر نقاشیش را برداشتم و با یک مداد شروع کردم به کشیدن یک جدول، بلند گفتم: سمت راست برادر کوچکتر با قد کوتاهتر، سمت چپ برادر بزرگتر با قد بلندتر، درحال جیغ زدن نگاه میکرد ببینه چی میخوام بکشم😂😂 🔵گفتم: داداش قدکوتاه میتونه توی کمد بایسته ملق بزنه ولی داداش قد بلند نمیتونه👌 اما داداش قدبلند میتونه از لبه پنجره اتاق خاله بپره( کاری که خودش انجام میده) داداش قدبلند میتونه با دوچرخه بدون کمکی دوچرخه سواری کنه🚲 پسرم گفت: بکش داداش قدکوتاه میتونه سوار تاب توی خونه بشه ولی قدبلنده فقط میتونه سوار تاب پارک بشه😂😂 چون تاب تو خونه براش کوچیک شده😂😂 گفتم: داداش بزرگه میتونه توی پارک بارفیکس بزنه داداش کوچیکه دستش به طبقه پایین کمد میرسه ولی داداش بزرگه دستش به طبقات بالاتر هم میرسه، دستش به پریز برق میرسه، دستش به آیفون میرسه، بابا که میاد در را براش باز میکنه👌👌 میتونه بسکتبال بازی کنه⛹‍♂ 🔵 به اینجا که رسیدیم گریه ها😥😭 تبدیل به خنده🙂😀 شده بود و تند تند داشت تواناییهای خودش و برادرش را توصیف میکرد. 👌👏 مامان اینم بکش، اونم بکش و... 🔴🔴🔴 یک نکته خیلی خیلی مهم: قرار نیست همیشه برای برخورد با ناکامیهای فرزندانمون در هر سنی که هستند، راه حل مشخص داشته باشیم. گاهی سکوت کردن و در کنار فرزندمان نشستن، بهترین نوع همدلی هست، گاهی فقط یک نوازش و... ۵۵ 🔵 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا سلام 🔶 این هفته انقدر درگیر جشن عید غدیر و دورهمی مادران شیراز و... بودم که کلی تجربه و کلی سوال نخونده تلنبار شد‌☹️😉. امشب دیگه گفتم از یک جایی شروع کنم. از تجربه درک احساس دیروز شروع کردم. 🔶صبح متوجه شدم که یک گوش پسر بزرگم قرمز و ورم کرده و به حالت بادبزنی شده، خودش هم گفت خارش داره، براش پماد گزیدگی زدم ولی فرقی نکرد. عصر قرار بود از خونه بریم بیرون. وقتی آماده شد دیدم با چسب نواری گوشش را چسبانده به موهاش تا مثلا صاف بشه😉، گفتم مامان چرا چسب زدی روی گوشت؟ شروع کرد به گریه کردن که من با این گوش آبروم میره، بقیه به من میخندن. ساعت ۶:۳۰ قرار داشتیم میدونستم فرصت کمه ولی همین چند دقیقه ها خیلی مهمه در پیامی که به طرف مقابل میدی، نشستم گفتم بیا تو بغلم، اگر دوست داری حرف بزنیم. هنوز خارش داره؟ ➖اره شاید پشه نیشت زده؟ ➖کاش همه پشه ها بمیرن تو فکر میکنی بقیه بهت میخندن؟ ➖اره چرا؟ ➖چون این گوشم بزرگتر از اون یکی شده تا حالا تجربش کردی که بقیه به خاطر یک ایراد بهت بخندن؟ ➖نه خودت تا حالا به کسی خندیدی؟ ➖نه پس چرا این فکر را میکنی؟ ➖نمیدونم حس میکنم خنده داره درسته شاید بخندن، ولی بذار منم احساس خودم را بگم. من فکر نمیکنم بخندن چون مثلا من یکبار میخچه پا عمل کردم و میلنگیدم ولی کسی به من نخندید، البته بعضی ها علتش را می پرسیدن ... تا حالا چند بار دستش چند بار پاهاش شکسته، ➖ اره یادمه رفتیم مشهد دستش شکست ولی کسی بهش نخندید. تازه .... که نابیناست ➖اره همیشه عینک دودی میزنه ولی ما بهش نمیخندیم. این وسط پسرکوچیکه شروع کرد: خیلی هم مهربونه همیشه بهمون شکلات میده هدیه میده بعد خودش گفت اره مامان مثل کتاب کافیه بپرسی،که هر کدوم از بچه ها یه مشکلی دارن. و دیگه اثری از غصه تو صورتش نبود و خودش گفت وای مامان دیرت شد. ✅ خیلی وقتها در چنین موقعیتهایی به صورت پیش فرض تو ذهنمون میاد که بگیم این مسخره بازیا چیه؟ حالا یکم گوش قرمز شده، دیگه گریه و زاری نداره که! مرد که گریه نمیکنه، اگر گریه کنی نمیبرمت اصلا و... و فکر هم می کنیم این محبت به کودک هست که مثلا لوس نشه یا ضعیف بار نیاد، در صورتی که درک احساس اصلا به معنای تأیید احساس طرف مقابل نیست . اتفاقا با درک کردن، ذهن طرف مقابل را بهتر میشه هدایت کرد، یعنی با درک طرف مقابل ذهن او به سمت راه حل و پذیرش مسئله هدایت میشه. ✅ اگر این موضوع را در تجربه های مختلف تکرار میکنم چون مشکل خیلی از همسران در زندگی هم هست، ما در حالی که عمیقا دوست داریم توسط همسرمون درک بشیم ولی خودمون این کار را نسبت به فرزندمون انجام نمیدیم. بسیاری از مشکلات جدی همسران در اثر عدم درک احساس متقابل در شرایط خاص به وجود میاد، و همون کودکانی که در دوره کودکی درک احساس را یاد نگرفته اند، در رابطه با همسر خودشون هم در این زمینه به مشکل برمیخورند ولی نمیدونند که ایراد کار از کجاست. و بیشترین جمله ای را که از خانمها میشنوید: همسرم اصلا من را درک نمیکنه! همسرم شرایط بارداری یا زایمان و افسردگی بعد از زایمان من را درک نمیکنه. و بالعکس آقایونی که میگن همسرم شرایط سختی کار من، گرفتاریهای مالی و... را درک نمیکنه. ✅ یادمون باشه اگر قراره فرزند ما در زندگی آینده همسرش را درک کنه باید از خردسالی درک احساس را از ما یاد بگیره. درسته پشه گزیدگی یک گوش خیلی بی اهمیته، ولی همین موضوع برای ظرف وجودی کودک پررنگه، ولی ما با نگاه خودمون به موضوع نگاه می کنیم. ✅ یکبار مادر عزیزی به من گفتند اینطوری که میگید درک احساس، بچه ترسو و لوس بار میاد، وقتی بچه میخوره زمین باید بگیم پاشو طوری نشده که، تا قوی بار بیاد مخصوصا پسر. گفتم نمیگیم که بشین با بچت گریه کن یا بگو این چه بلایی بود سرت اومد، فقط بگو چی شده؟ درد داری؟ کمکی لازم داری؟ بعد میبینید بچه گریه هاش قطع میشه و شروع میکنه به دویدن. آخه همین پسری که میگید لوس بار نیاد وقتی همیشه بهش گفته شده چیزی نیست پاشو، وقتی همسر باردارش گریه میکنه میگه این لوس بازیها چیه؟ وقتی همسرش زایمان کرد میگه چیزی که نیست، وقتی خانمش افسردگی بعد از زایمان گرفت زندگیشون میشه جهنم چون درک احساس و همدلی را یاد نگرفته، چقدر من زیاد پیام دارم که از خانمهایی که میگن ما افسردگی پس از زایمان گرفتیم ولی همسر اصلا درکی از این موضوع نداره. من اصلا اینجا نمیخوام بگم چی غلط هست چی درست! شما خودتون امتحان کنید و نتیجه را ببینید، ببینید بچه هایی که همدلی را بلدند حتی اگر مادر بگه من خسته هستم چه رفتاری دارند! پ.ن: توی عکس عدم تقارن دو تا گوش مشخصه🤭 🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
1⃣ لیست اول: مسائل کلی تربیت فرزند 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak