بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
پاسخ به سؤال #مامون
روزى #ماءمون (هفتمين خليفه #عباسى ) از حضرت #رضا (ع ) پرسيد:
چرا جد تو #على (ع ) #قسيم الجنة و النار ( #تقسيم_كننده بهشتيان و بهشت و دوزخيان به دوزخ است ؟!
حضرت رضا (ع ) فرمود:
آيا شنيده اى كه از پدر و اجداد خود كه روايت كرده اند كه #عبدالله_بن_عباس (ره ) گفت :
از رسول خدا(ص ) شنيدم فرمود :
#حب على #ايمان و بغضة #كفر ( دوستى با #على (ع ) ايمان است ، و دشمنى با على (ع ) كفر است )؟
ماءمون گفت : آرى شنيده ام .
حضرت رضا (ع ) فرمود:
همين سخن به اين معنا است كه :
على (ع ) تقسيم كننده افراد به بهشت و دوزخ است .
يعنى على (ع ) #ميزان سنجش است ، هر كس كه در دنيا #دوست على (ع ) بوده ، آن ترازوى سنجش نشان دهنده دوستى وايمان او است
و بر اين اساس به #بهشت مى رود،
و اگر دشمن على (ع ) بود، همان ترازو، دشمنى و كفر او را نشان مى دهد،
در نتيجه او را به سوى دوزخ مى فرستد.
ماءمون گفت :
خداوند بعد از تو مرا زنده نگذارد، گواهى مى دهم كه تو #وارث #علم رسول خدا(ص ) هستى .
كشف الغمه ، ج 3 ص 147
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
#شيعه_حقيقى
هنگامى كه حضرت #رضا (ع ) در خراسان بود، جمعى از شيعيان از راه دور براى #زيارت_رضا ع به در خانه آن حضرت آمدند
دربان به نزد حضرت #رضا (ع ) رفت تا اجازه ورود آنها را بگيرد،
جريان را به حضرت عرض كرد،
امام رضا (ع ) به او فرمود:
(فعلا كار دارم ، به آنها بگو بروند).
دربان كنار درآمد و به آنها گفت : (برويد فعلا آقا كار دارد).
آنها رفتند و روز دوم به در خانه حضرت رضا (ع ) آمدند،
باز مثل روز قبل ، اجازه ورود داده نشد و آنها رفتند،
دو ماه هر روز آنها مى آمدند و برمى گشتند،
سرانجام نااميد شدند، و به دربان گفتند:
به حضرت رضا (ع ) عرض كنيد، (ما از شيعيان پدر تو امير مؤمنان حضرت #على (ع ) هستيم ،
دشمنان ما، نسبت به ما شماتت و سرزنش مى كنند كه شما به ما اجازه ملاقات نداديد،
و ما اين بار شرمنده مى رويم ، و در برابر نيشخند مخالفان ، بيچاره خواهيم شد).
دربان پيام آن ها را به حضرت رضا (ع ) ابلاغ كرد،
حضرت فرمود:
به آنها اجازه بده وارد شوند.
دربان به آن ها اجازه ورود داد،
آنها به حضور حضرت رضا (ع ) رسيدند و سلام كردند،
حضرت رضا (ع ) جواب سلام آنها را نداد
و حتى اجازه نشستن به آنها نداد،
آنها همچنان ايستاده بودند،
سرانجام آنها گفتند:
(اى پسر رسول خدا(ص )!
چه شده كه ما اين گونه مورد بى مهرى شما شده ايم ،
و بعد از دوماه در بدرى و اجازه ندادن اكنون اين گونه قدر ما را ناچيز نمودى ،
و بعد از اين همه بى اعتنايى ، ديگر آبرويى براى ما باقى نمى ماند) .
حضرت رضا (ع ) فرمود:
اين آيه (30 #شورى ) را بخوانيد:
و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم ، و يعفو عن كثير
(هر ناگوارى كه فراگير شما مى شود، به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد، با اينكه خداوند، بسيارى از گناهان را مى بخشد).
(من در اين برخورد با شما، از خدا و رسول خدا و اميرمؤمنان و از پدران و اجداد پاكم پيروى كرده ام ).
آنها عرض كردند:
براى چه ؟
مگر ما چه گناهى كرده ايم ؟
حضرت رضا (ع ) فرمود:
(شما ادعا مى كنيد كه #شيعه اميرمؤمنان على (ع ) هستيد)
(همين گناه شما است كه ادعاى دروغين مى كنيد)
(واى بر شما!
بدانيد كه شيعه اميرمؤمنان على (ع ) حسن و حسين (ع ) سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار و محمد بن ابوبكر (سلام الله عليهم ) هستند كه :
در هيچيك از دستورهاى على (ع ) سرپيچى نمى كردند،
و هرگز مرتكب كارى كه نهى شده بودند، نمى شدند،
شما ادعا مى كنيد كه شيعه هستيم ، ولى در اكثر #اعمال خلافكار و مقصر هستيد،
در انجام وظائف واجب ، كوتاهى مى كنيد
در اداى حقوق برادران دينى ، سستى مى نمائيد،
و در آنجا كه #تقيه (كتمان عقيده براى حفظ جان ) واجب نيست تقيه مى كنيد
و در آنجا كه تقيه واجب است تقيه نمى كنيد،
اگر مى گوئيد:
ما دوستدار على (ع ) و دوست دوستان او هستيم ، و از دشمنان او بيزار مى باشيم . سخن شما را رد نمى كنم ،
ولى اين ادعا، ادعاى بسيار مقدس است
اگر #كردار شما با گفتارتان #تطبيق نكند، به هلاكت مى رسيد،
مگر اينكه #توبه نمائيد و جبران كنيد تا مشمول #رحمت الهى گرديد).
آنها گفتند:
(اى فرزند رسول خدا!
از درگاه خدا طلب آمرزش مى كنيم
و توبه مى نمائيم
و ديگر نمى گوييم ما شيعه على (ع ) هستيم ،
بلكه مى گوييم ما #دوست على (ع ) و دوست دوستان على (ع ) هستيم و با دشمنان شما دشمن مى باشيم .)
آنگاه حضرت رضا (ع ) به آنها فرمود: آفرين بر شما باد اى برادران و دوستانم ،
بفرمائيد
بفرمائيد،
بفرمائيد،
(آن حضرت مكرر آنها را به حضور خواند) تا آنها را يك يك در آغوش گرفت ، و به دربان فرمود:
(چند بار مانع ورود آنان به نزد من شدى ؟)
دربان عرض كرد: (شصت بار).
فرمود:
شصت باز نزد آنها برو
و بر آن ها سلام كن
و سلام مرا به آن ها برسان ،
آنها با #استغفار و توبه خود، از گناه پاك شدند،
و به خاطر دوستيشان با ما سزاوار كرامت گرديدند،
به امور آنها رسيدگى كن
و مشكلات آنها را رفع كن
و آنچه لازم است به آنها از خواربار و پول و... كمك كن .
بحارالانوار، ج 68، ص 157 تا 159.
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
پناه آوردن #گنجشك
#سليمان_جعفرى (ره ) ميگويد: باحضرت #رضا (ع ) در باغى بوديم ، ناگاه گنجشگى آمد و در نزد آن حضرت صيحه مى زد، و هرچه توان داشت فرياد مى كشيد و اظهار پريشانى مى كرد.
امام (ع ) به من فرمود:
آيا مى دانى اين گنجشك چه مى گويد؟
گفتم : نه ،
خدا و رسول خدا و فرزند رسول خدا(ص ) داناتر است .
فرمود:
به من مى گويد:
(مارى در خانه ، كنار آشيانه ام آمده ، و مى خواهد بچه هاى مرا بخورد به داد من برسيد)
برخيز و اين چوب را بگير
و به اين خانه برو و آن #مار را بكش .
برخاستم
و چوبى برداشتم
و وارد خانه شدم ،
ناگاه مارى را ديدم كه در درون خانه ، حركت مى كرد،
آن مار را كشتم ،
و آن بچه گنجشك ها را از آسيب دشمنشان ، حفظ كردم .
كشف الغمه ، ج 3 ص 140
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
#گناه ديدار #طاغوت
دو نفر مسافر به خراسان آمدند،
در آنجا به حضور حضرت #رضا (ع ) رفته و پرسيدند:
ما از فلانجا آمده ايم ،
آيا #نماز ما شكسته است يا تمام ؟
حضرت رضا (ع ) به يكى از آنها فرمود: نماز تو شكسته است
و به ديگرى فرمود:
نماز تو تمام است !!
(با اينكه آنها از يكجا آمده بودند،
و هيچگونه فرقى در حد سفر آن ها نبود،
لذا تعجب كردند كه چرا جواب مساءله دو گونه شد؟)
امام هشتم (ع ) براى آن كس كه فرموده بود نماز تو تمام است چنين توضيح داد:
(زيرا تو به مقصد ديدار #سلطان ( #مامون ظالم ) آمده اى ،
بنابراين #سفر تو سفر گناه است و #سفر_گناه موجب #قصر نماز نمى شود) .
به اين ترتيب امام رضا(ع ) حتى در مساءله گفتن :
مردم را از طاغوت برحذر مى داشت .
وسائل الشيعه ج 5، ص 510
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
حضرت #رضا(ع ) و بخشش #خمس
گروهى از مردم خراسان به حضور امام رضا(ع ) رفتند و چنين درخواست نمودند:
(ما را از پرداخت خمس معاف كن
و خمس را به ما ببخش )
حضرت رضا(ع ) (كه مى دانست آنها شايسته بخشش نيستند، و با نيرنگ مى خواهند اين #وظيفه#الهى را ترك كنند) به آنها فرمود:
(اين چه نيرنگى است ؟
شما با #زبان خود نسبت به ما اظهار اخلاص و دوستى مى كنيد،
و از حقى كه خداوند براى ما قرار داده و آن خمس است ، كوتاهى مى نمائيد)
آنگاه سه بار فرمود:
(لا نجعل لا نجعل لا نجعل لا حد منكم فى حل
نمى كنيم ،
نمى كنيم ،
نمى كنيم ،
و شما را معاف نمى داريم ) (۱)
و در سخن ديگر فرمود:
(ان الخمس عوتنا على ديننا...
(خمس مايه كمك ما بر #دين ما است ) (۲)
۱ - کافی باب الفيى و الانفال ...
حديث 26، ص 589 - ج 1
۲ - همان ، حديث 25، ص 548 ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
#قدرت_معنوى امام رضا(ع )
يكى از اصحاب حضرت #رضا(ص ) مى گويد:
پول بسيارى به حضور آن حضرت بردم ،
ولى آن حضرت ، شادمان نشد،
من غمگين شدم و با خود گفتم : (چنان پولى نزد آن حضرت مى برم ، ولى شادمان نمى شود!)
امام رضا(ع ) در اين هنگام (كه احساس كرد كه من غمگين هستم ) به غلامش فرمود:
(آفتابه و لگن را بياور)،
خود آن حضرت روى تخت نشست ، و به غلام فرمود:
آب بريز.
در اين هنگام ديدم از لابلاى انگشتان آن حضرت ، قطعه هاى طلا در ميان لگن مى ريزد،
در اين وقت به من رو كرد و فرمود:
(من كان هكذا لا يبالى بالّدى حملته اليهِ
كسى كه چنين دارد (كه از لاى انگشتانش طلا بريزد) به پولى كه تو برايش آورده اى ، اعتنائى ندارد تا خشنود شود)(310)
کافی مولد ابى الحسن الرضا(ع )،
حديث 10، ص 491 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
#ظلم و ستم به حضرت رضا(ع )
#محمد_بن_سنان مى گويد:
به حضور امام #كاظم (ع ) رفتم : پسرش حضرت #رضا(ع ) در روبرويش نشسته بود،
امام كاظم (ع ) به من فرمود:
(در اين سال #حادثه اى بروز مى كند، نگران و پريشان مباش و بى تابى مكن ).
محمد بن #سنان گفت :
اى آقاى من !
چه پيش آمدى رخ مى دهد،
من از اين گفتار شما مضطرب گشتم ؟
امام كاظم فرمود :
من به سوى آن #طاغوت ( #مهدى_عباسى سومين خليفه #عباسى ) مى روم
(يعنى مرا به اجبار نزد او مى برند) ولى بدان كه از جانب او و از جانب (خليفه ) بعد از او ( #هادى_عباسى ) به من صدمه اى نمى رسد.
محمد بن سنان گفت :
قربانت گردم ،
چه رخ مى دهد؟
امام كاظم فرمود :
خداوند ستمگران را گمراه نمايد،
و آنچه بخواهد انجام مى دهد
(اشاره به مسموميت آن حضرت توسط #هارون ، پنجمين خليفه عباسى ).
محمد بن سنان گفت :
قربانت گردم ،
منظورتان از طرح اين سخن چيست ؟
امام كاظم فرمود :
هر كس در حق اين پسر، #ستم نمايد، و امامتش را رد كند،
(كمن ظلم على بن ابيطالب حقه و جحده و امامته بعد رسول الله
مانند كسى است كه به حق امير مؤ منان على (ع ) ظلم كرده ، و امامت آن حضرت بعد از رسول خدا(ص ) را انكار نموده است ).
محمد بن سنان گفت :
(سوگند به خدا كه اگر خداوند تا آن زمان به من عمر دهد، حق حضرت رضا(ع ) را به او تسليم مى كنم و امامتش را مى پذيرم )
امام كاظم فرمود :
راست گفتى ،
خدا به تو تا آن زمان عمر مى دهد
و تو حقش را ادا مى كنى ،
و امامت او و امامت بعد از او را مى پذيرى .
محمد بن سنان گفت :
امام بعد از او كيست ؟
امام كاظم ع فرمود :
امام بعد از او پسرش محمد (جواد) است .
محمد بن سنان گفت :
من نسبت به او (نيز) تسليم هستم ، و به امامتش اقرار مى كنم .
کافی مولد ابى الحسن الرضا(ع ) ،
حديث 16، ص 391 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
پاسخ امام رضا(ع ) در مورد #امامت
#ابو_جرير_قمى مى گويد:
به #امام_رضا(ع ) عرض كردم : (قربانت گردم
دانسته ايد كه من با پدرت پيوند تنگاتنگ داشتم ،
سپس با شما اين پيوند را دارم ، سوگند به رسول خدا(ص ) و به حق يكايك امامان و به حق شما، آنچه به من خبر دهى ، به كسى نمى گويم
(و رعايت نقيه را مى كنم )
آيا پدرتان زنده است يا از دنيا رفته است ؟
امام رضا (ع ) فرمود :
پدرم وفات كرده است .
#ابو_جرير گفت :
شيعيان روايت مى كنند كه سنت چهار پيامبر در زندگى پدرتان وجود دارد.(۱)
امام رضا (ع ) فرمود :
سوگند به خداوندى كه هيچ كس جز او شايسته پرستش نيست پدرم وفات كرد.
ابو جرير گفت :
#مرگ يا وفات غيبت
امام رضا (ع ) فرمود : وفات مرگ
ابو جرير گفت :
گويا تو از من #تقيه مى كنى ؟
(و حقيقت مطلب را به من نمى گوئى )
امام رضا (ع ) فرمود :
عجبا!
(چنين نيست كه تصور مى كنى ).
ابو جرير گفت :
آيا امام كاظم (ع ) (مقام امامت را) به شما وصیت كرد؟
امام رضا (ع ) فرمود : آرى .
ابو جرير گفت :
آيا احدى را در اين مقام با تو شريك قرار داده ؟
امام رضا (ع ) فرمود : نه .
ابو جرير:
هيچكدام از برادرانت امام شما مى باشد؟
امام رضا (ع ) فرمود : نه .
ابو جرير: پس امام تو هستى ؟
امام رضا (ع ) فرمود :آرى . (۲)
۱ - اين چهار #سنت طبق بعضى از روايات عبارتند از:
1 - ترس و #انتظار از موسى علیه السلام
2 - زندان و #غيبت از يوسف علیه السلام
3 - سخن مردم كه او مرده است ولى نمرده از #عيسى علیه السلام
4 - قيام به شمشير از #محمد صلی الله علیه و آله و سلم
اكمال الدين صدوق
۲ - کافی باب فى ان الامام يعلم ان الامرقد صار اليه ،
حديث يك ص 380 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
#سبقت عجم در پذيرش #دين
( #ابراهيم يكى از فرزندان امام #كاظم (ع ) بود،
ولى از فرزندان ناخلف بود،
و در مورد #امامت بعد از پدر، مزاحمتهائى براى حضرت #رضا(ع ) ايجاد مى كرد)
#على_بن_اسباط مى گويد:
به حضرت (ع ) عرض كردم :
(مردى نزد برادرت ابراهيم رفته (و او را #اغفال كرده ) و به او گفته :
پدرت وفات نكرده است ،
آيا شما نيز مانند ابراهيم ، چنين عقيده اى داريد؟)
#امام_رضا فرمود :
شگفتا!
آيا رسول خدا(ص ) ميميرد، ولى موسى (پدرم ) نمى ميرد،
سوگند به خدا پدرم وفات كرد، چنانكه رسول خدا(ص ) وفات كرد
ولى خداوند متعال از آن لحظه رحلت پيامبر(ص ) به بعد و زمانهاى بعد از آن ، به طور پى گير اين دين را بر عجم زادگان منت مى گذارد،
ولى همين #توفيق را از بعضى از خويشان پيامبر(ص ) (به خاطر عدم شايستگيشان ) باز مى دارد،
همواره به عجم زادگان عطا مى كند و از خويشان پيامبر(ص ) باز مى دارد، من هزار دينار بدهكارى ابراهيم را - پس از آنكه بر اثر نادارى تصميم بر طلاق همسران ، و آزاد نمودن بردگانش گرفته بود- ادا كردم
(در عين حال در برابر محبتهاى من ، دست از كينه توزى بر نمى دارد) چنانكه شنيده اى #برادران_يوسف (ع ) چه كردند،
#يوسف چه ستمها و آزارها از برادرانش ديد.
(به اين ترتيب امام رضا(ع ) از برادرش ابراهيم كه از خويشان پيامبر(ص ) است ، سخت #انتقاد كرد،
و عجم زادگان را كه توفيق پذيرش دين خدا و امامان بر حق را يافته اند، برتر از عربهاى كج انديش دانست
و ملاك برترى را به #تقوا و حق پرستى دانست ، نه خويشى و فاميل ، و اين خود گله اى بود كه امام هشتم (ع ) از برادرش نمود با اينكه به او آنهمه #محبت نموده بود،
چنانكه #شاعر گويد:
من از بيگانگان هرگز ننالم
هر آنچه كرد همان آن آشنا كرد
کافی باب فى ان الامام يعلم ان الامرقد صار اليه ،
حديث دو ص 380 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
راز گوئى #امام_رضا(ع ) :
#حكيمه دختر امام كاظم (ع ) مى گويد:
برادرم حضرت رضا(ع ) را ديدم در انبار هيزم ايستاده و آهسته سخن مى گويد،
من كسى را در آنجا غير از حضرت رضا(ع ) نمى ديدم ،
به آن حضرت عرض كردم :
(با چه كسى گفتگو مى كردى ؟)
امام رضا فرمود :
اين شخص #عامر_زهرانى (از بزرگان #جن ) است ،
نزد من آمده و سؤ ال مى كند
و از بعضى شكايت مى نمايد.
حكيمه گفت :
اى مولاى من ،
من دوست دارم سخن او را بشنوم .
امام رضا فرمود :
اگر تو #سخن او را بشنوى تا يك سال (بر اثر ترس و هراس ) تب مى كنى .
حكيمه گفت :
در عين حال دوست دارم صداى او را بشنوم .
امام رضا فرمدو : بشنو.
حكيمه گفت :
من #گوش دادم ،
صدائى مانند سوت شنيدم
و تا يكسال به تب مبتلا گشتم .
کافی باب ان الجن ياءتيهم و يساءلونهم ،
حديث 5 ص 395 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
خبر دادن #امام_رضا(ع ) از آينده
شخصى به نام #مسافر مى گويد: هنگامى كه #هارون_بن_مسيب تصميم گرفت با #محمد_بن_جعفر بجنگد،
امام رضا(ع ) به من فرمود:
(نزد #مسيب برو و بگو:
(فردا براى #جنگ ، بيرون نرو،
كه اگر بيرون رفتى شكست مى خورى و يارانت كشته مى شوند،
اگر پرسيد: از كجا مى دانى
بگو : در خواب ديده ام ).
مسافر مى گويد:
نزد مسيب رفتم و موضوع را به او گفتم ،
گفت : از كجا مى دانى ؟
گفتم : در خواب ديده ام .
مسيب گفت :
( #خواب_ديدن كسى كه با ما تحت نشسته مى خوابد، اعتبار ندارد).
او آن روز به جنگ رفت و شكست خورد و يارانش كشته شدند.
نيز مسافر مى گويد:
در سرزمين منى همراه امام رضا(ع ) بودم ، #يحيى_بن_خالد_برمكى (وزير #هارون ) در حالى كه سرش را پوشيده بود تا گرد و غبار به او نرسد، از جلو ما رد شد،
حضرت رضا(ع ) تا او را ديد، فرمود:
(مساكين لا يدرون ما يحل بهم فى هذه السنة :
اين بيچاره ها نمى دانند كه در همين سال ،چه بر سرشان مى آيد؟ )
(از گرد و غبار، خود را مى پوشانند ولى نمى دانند كه به زودى به خاك سياه مى نشينند)
سپس فرمود:
(و عجبتر از اين ، اينكه من و #هارون اين چنين - و دو انگشتش را بهم چسبانيد - نزديك هم قرار مى گيريم )
(همانگونه كه حضرت فرموده بود، همان سال ، هارون بر (برمكيان ) غضب كرد، و سران آنها كشته شدند و به خاك سياه نشستند)
مسافر مى گويد:
سوگند به خدا، سخن دوم حضرت رضا(ع ) را (در مورد نزديك شدن با هارون ) نفهميدم ،
تا آن وقت كه جنازه امام رضا(ع ) را كنار قبر هارون به خاك سپردند.
کافی مولد ابى الحسن الرضا(ع )،
حديث 9 و 10، ص 491 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
پراكنده شدن مردم و #امام_رضا(ع )
( #فضيل_بن_سهل ، معروف به (#ذو_الرياستين )
(صاحب دو رياست :
1 - نخست وزير #مامون
2 - رئيس ارتش ماءمون )
مجوسى بود و به دست #يحيى_برمكى مسلمان شد
و كم كم دست نشانده برمكيان در دستگاه خلافت #بنى_عباس گرديد،
و در عصر #خلافت ماءمون (هفتمين خليفه عباسى ) هم نخست وزير ماءمون گرديد و هم فرمانده كل قواى ارتش ماءمون شد.
هنگامى كه ماءمون ولايتعهدى را به امام رضا(ع ) سپرد، #فضيل بن سهل به مقام امام (ع ) حسادت مى ورزيد، و در فرصتهاى مختلف ، عداوت خود را به امام (ع ) آشكار مى كرد،
از جمله در جريان #نماز_عيد
همين شخص ، ماءمون را تحريك كرد كه پيام براى امام بفرستد تا نماز را نخواند و برگردد،
سر انجام به مكافات دسيسه هايش رسيد و در شعبان سال 203 در #حمام سرخس ، توسط ( #غالب ) دائى ماءمون كشته شد (۱)
اينك به داستان زير توجه كنيد:
#ياسر_خادم مى گويد:
هنگامى كه ماءمون از خراسان به قصد بغداد بيرون آمد، ( #فضيل ذوالرياستين ) (براى بدرقه ) بيرون آمد،
من نيز همراه حضرت #رضا(ع ) بيرون آمدم ،
در يكى از منزلگاهها، نامه اى از جانب ( #حسن_بن_سهل ) (برادر #فضل ) بدست فضل رسيد،
در آن نوشته بود:
(من از روى حساب نجوم دريافته ام كه تو در روز چهارشنبه فلان ماه ، حرارت آهن و آتش را مى چشى ،
از اين رو عقيده من اين است كه در همان روز، با ماءمون و حضرت رضا(ع ) به حمام برويد،
و تو #حجامت كنى و روى دستت خون بريز، تا نحوست آن (حرارت آهن ) از تو دور گردد).
#حسن بن سهل براى ماءمون نيز، در اين باره نامه نوشت ، و از او خواست كه از حضرت رضا(ع ) تقاضا كند تا باهم به حمام بروند.
ماءمون به حضور حضرت رضا(ع ) نامه نوشت كه فردا به حمام برويم ،
امام رضا(ع ) جواب داد:
(من فردا حمام نمى روم و عقيده ندارم كه تو و فضل نيز به حمام برويد).
ماءمون بار ديگر نامه نوشت و از امام رضا(ع ) در خواست كرد كه فردا به حمام برويم .
امام رضا(ع ) در پاسخ نوشت :
من حمام نمى روم زيرا شب گذشته رسول خدا(ص ) را در #خواب ديدم به من فرمود:
(فردا حمام نرو).
از اين رو به عقيده من تو و فضل نيز فردا به حمام نرويد.
ماءمون براى حضرت نوشت كه راست مى گوئى
و پيامبر(ص ) نيز راست فرمود،
من نيز فردا به حمام نمى روم ،
فضل خودش بهتر مى داند.
#ياسر مى گويد:
وقتى كه شب شد،
امام هشتم (ع ) به ما فرمود:
(آنچه را كه از #حوادث تلخ امشب پديد مى آيد به خدا پناه مى برم ).
ما پيوسته اين سخن را مى گفتيم ، وقتى كه حضرت رضا(ع ) نماز صبح را (در اول وقت ) خواند، به من فرمود:
(برو پشت بام ببين آيا صدائى مى شنوى )
ياسر مى گويد:
به پشت بام رفتم ،
فريادى شنيدم
و كم كم صداى شيون بلند شد،
پائين آمدم
و ديدم ماءمون از آن درى كه از خانه اش به خانه امام رضا(ع ) باز مى شود، به حضور امام رضا(ع ) آمد و به امام گفت :
(خدا به تو در مورد #مرگ فضل ، اجر دهد،
او سخن شما را نپذيرفت و به حمام رفت و بر سرش ريختند و او را كشتند، سه تن از مهاجمين دستگير شده اند كه يكى از آنها پسر خاله او ( #فضل بن #ذى_القلمين ) است .)
ياسر مى گويد:
سرداران و هواخواهان فضل در خانه ماءمون اجتماع كردند و مى گفتند:
ماءمون او را غافلگير كرده و كشته است ،
و ما بايد از او خوانخواهى كنيم ،
و آتش آورده بودند كه خانه او را بسوزانند.
ماءمون به حضرت رضا(ع ) عرض كرد:
(اى سرور من !
اگر صلاح مى دانيد برويد و مردم را پراكنده كنيد.)
ياسر مى گويد:
امام سوار شد و به من فرمود:
تو نيز سوار شو،
با هم از خانه بيرون ، آمديم ،
مردم فشار مى آوردند،
امام رضا(ع ) با دست اشاره كرد و فرمود:
(تفرقوا تفرقوا:
متفرق و پراكنده شويد).
اشاره امام آنچنان اثر كرد، كه مردم به گونه اى شتابان باز مى گشتند و پراكنده مى شدند كه روى هم مى افتادند،
آنحضرت به هر كس اشاره كرد، او با شتاب از آنجا رفت (۲)
-
۱ - بحار، ج 49، ص 139 -
صحيفه البحار، ج 2، ص 492 و 493.
۲ - کافی باب مولد ابى الحسن الرضا(ع )،
حديث 8، ص 490 و 491 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
#نماز نا تمام عيد #امام_رضا(ع )
روز #عيد_قربان فرا رسيد،
ماءمون توسط شخصى ، براى امام رضا(ع ) پيام داد كه براى #نماز_عيد آماده شو، و آن را اقامه كن و خطبه آن را بخوان .
امام رضا(ع ) به ماءمون پيام داد، :
به شرطى كه در مورد #ولايت عهدى بين من و تو بود، آگاه هستى
(بنابراين مرا از خواندن نماز عيد و خطبه كه از شئون #حكومت است ، معاف بدار)
ماءمون ، من مى خواهم با انجام اين كار، احساسات مردم آرام گردد، و آنها فضائل و كمالات تو را بشناسند.
حضرت رضا(ع ) كرارا از #مامون خواست كه مرا معاف بدار،
ولى ماءمون با اصرار و پافشارى مى گفت :
(بايد نماز عيد را شما اقامه كنيد)
سرانجام حضرت رضا(ع ) به ماءمون پيغام داد كه :
اگر بنا است من نماز را بخوانم ،
من مانند روش پيامبر(ص ) و امير مؤ منان (ع ) نماز را مى خوانم
(نه مانند روش خلفاء)
ماءمون گفت :
(هر گونه مى خواهى بخوان )
، آنگاه ماءمون دستور داد تمام مردم صبح زود به در خانه امام رضا(ع ) اجتماع كنند.
#ياسر_خادم مى گويد:
سرداران و سپاهيان در خانه امام ، و اطراف آن اجتماع كردند،
مردم از بزرگ و كوچك و زن و مرد و كودك سر راه امام ، صف كشيدند، عده اى در پشت بام ها رفتند
(شكوه ملكوتى خاصى همه جا را فرا گرفت )
هنگامى كه خورشيد طلوع كرد،
امام رضا(ع ) غسل نمود
و عمامه سفيدى كه از پنبه بود بر سر نهاد،
يك سرش را روى سينه و سر ديگرش را ميان دو شانه انداخت ،
و دامن به كمر زد، و به همه پيروانش دستور داد چنان كنند.
سپس عصاى پيكان دارى را بدست گرفت و بيرون آمد،
ما در پيشاپيش آن حضرت حركت مى كرديم ،
او پا برهنه بود،
وقتى كه حركت كرد و سر به سوى آسمان بلند كرد و چهار بار تكبير گفت (آنچنان تكبيرهاى او پرجاذبه و ملكوتى بود كه ) ما گمان كرديم آسمان و در و ديوار، همه با او هماهنگ و همنوا مى گويند:
اللّه اكبر...
ارتشيان و كشوريان ، با شكوه ويژه اى ، صف در صف ايستاده بودند،
امام رضا(ع ) از خانه بيرون آمد و دم در ايستاد و فرمود:
(اللّه اكبر،
اللّه اكبر،
(اللّه اكبر) على ما هدانا،
اللّه اكبر على ما رزقنا
من بهمه الانعام
و الحمد لله على ما ابلانا.)
همه جمعيت ، صداى خود را به اين تكبير بلند كردند
(آنچنان آواى ملكوتى تكبير در فضاى ملكوتى محضر امام ، پيچيد و اثر بخش بود) كه سراسر شهر ( #مرو) يكپارچه به گريه و شيون و فرياد تبديل گرديد،
هنگامى كه سرداران و رؤ سا، ديدند، امام رضا(ع ) با كمال سادگى با پاى برهنه از خانه بيرون آمده ،
از مركبها پياده شدند
و پا برهنه گشتند
و همراه امام حركت نمودند،
حضرت در هر ده قدمى مى ايستاد
و سه تكبير مى گفت ،
زمين و زمان با احساسات پرشورى در حالى كه گويا اشك مى ريزند، با غرش تكبير، همنوا شده بودند.
وضع آن صحنه عظيم ملكوتى را به ماءمون گزارش دادند،
#فضيل_بن_سهل ذوالرياستين (نخست وزير و رئيس ارتش ) در نزد ماءمون بود،
به ماءمون گفت :
اى امير مؤ منان !
اگر امام رضا(ع ) با اين شكوه به مصلى برسد، مردم شيفته مقام او گردند
(و آنگاه براى مقام شما خطر خواهد شد)،
صلاح اين است كه از او بخواهى باز گردد.
ماءمون ، شخصى را نزد امام رضا(ع ) فرستاد و توسط او در خواست باز كشت كرد.
امام رضا(ع ) بى درنگ كفش خود را طلبيد و سوار مركب شد و باز گشت .
کافی باب مولد ابى الحسن الرضا(ع ) حديث 7، ص 489 و 490 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
كرامتى از حضرت رضا(ع )
#عبدالله_بن_مغيره عراقى مى گويد: من به مذهب ( #واقفيه ) اعتقاد داشتم ،
(و مى گفتم بعد از امام هفتم ، امامى نيست )
براى انجام مراسم #حج به مكه رفتم در آنجا در مورد مذهبم ، شك و ترديد نمودم ،
كنار كعبه خود را به ملتزم (ديوار مقابل در خانه كعبه ) چسباندم
و گفتم :
(خدايا! تو خواسته مرا مى دانى ، مرا به بهترين دين ارشاد فرما).
همانجا به قلبم افتاد كه به محضر حضرت #امام_رضا(ع ) بروم ،
به مدينه رفته و به خانه آن حضرت شتافتم ، و به خادم خانه گفتم :
(به مولايت بگو يك مرد عراقى به در خانه آمده است ).
هماندم صداى امام رضا(ع ) را از درون خانه شنيدم دوبار فرمود:
(اى #عبدالله_بن_مغيرة !
وارد خانه شو).
وارد خانه شدم ،
هنگامى كه آن حضرت ، به چهره من نگاه كرد، فرمود:
(خداوند دعايت را به استجابت رسانيد، و تو را به #دين خودش ، هدايت نمود).
گفتم :
(اشهد انك حجة الله و امينه على خلقه :
گواهى مى دهم كه البته تو حجت خدا، و امين خدا در ميان مخلوقاتش هستى ).
کافی باب ما يفصل به دعوى المحق و المبطل ...
حديث 13، ص 355 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
#ولايت_عهدى حضرت رضا(ع )
هنگامى كه حكومت #امين (ششمين خليفه #عباسى ) سقوط كرد،
و حكومت سراسر قلمرو اسلام ، براى ماءمون (هفتمين #طاغوت عباسى ) استقرار يافت ، #مامون نامه اى براى #امام_رضا(ع ) (كه در آن روز در مدينه بود) نوشت
و در آن نامه ، آن حضرت را به خراسان دعوت كرد.
حضرت رضا(ع ) به عللى از رفتن به خراسان ، خوددارى كرد و عذر خواهى نمود،
ولى ماءمون پيوسته براى آن حضرت #نامه مى نوشت و اصرار مى كرد كه بايد به خراسان بيائى ،
سرانجام آن حضرت در يافت كه چاره اى جز رفتن به خراسان نيست
بناچار مدينه را به قصد خراسان ترك كرد،
و در آن روز پسرش #امام_جواد(ع ) هفت سال داشت .
ماءمون در نامه اش دستور داده بود كه حضرت رضا(ع ) از راه كوهستان (باختران و همدان ) و قم نيايد،
بلكه از راه اهواز و بصره بيايد (و اين دستور به خاطر وجود شيعيان در مسير راه اول بود كه ماءمون براى خود احساس خطر از شيعيان مى كرد).
حضرت رضا(ع ) به راه خود ادامه داد تا به سرزمين خراسان رسيد
و در آنجا به شهر (مرو) كه ماءمون در آنجا بود، وارد گرديد.
ماءمون به حضرت رضا(ع ) پيشنهاد كرد كه :
مى خواهم امر #خلافت را به تو واگذار كنم ، آن را بر عهده بگير.
حضرت رضا(ع ) (كه مى دانست نقشه اى در كار است ) آن پيشنهاد را با قاطعيت رد كرد.
سر انجام ماءمون (مساءله ولى عهدى ) را مطرح نمود و به حضرت عرض كرد:
(بايد مقام #ولايتعهدى را بر عهده بگيرى ).
پس از گفتگوى بسيار، امام رضا(ع ) فرمود:
(مشروط به شروطى كه از تو مى خواهم )
ماءمون : هرچه خواهى بخواه .
امام رضا(ع ):
(من مقام ولايتعهدى را به عهده مى گيرم ، به شرط آنكه :
امر و نهى نكنم
و حكم و فتوى ندهم
و كسى را نسب و عزل ننمايم ،
و هيچ امرى را كه پا برجاست تغيير ندهم ،
و از همه امور مرا معذور بدارى )
کافی باب مولد ابى الحسن الرضا(ع ) قسمت اول حديث 6، ص 489 - ج 1
(به اين ترتيب ، امام رضا(ع ) ولايت عهدى را پذيرفت ، كه در حقيقت نامش بود، و اين پيشنهاد را نيز رد كرد
زيرا معنى دخالت نكردن در هيچ يك از امور، بيانگر آن است كه آن حضرت ، ولايتعهدى ماءمون ظالم را نپذيرفته است ).
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
خبر از دو چيز پنهانى
(#حسن_بن_على_بن_زياد، معروف به ( #وشاء ) پارچه فروش بود
و مدت كوتاهى به مذاهب #واقفى اعتقاد داشت (كه طبق اين مذهب ، امام كاظم (ع ) آخرين امام است )،
بعدا بر اثر ديدن معجزاتى از حضرت #رضا(ع )، آن مذهب را ترك كرد و شيعه دوازده امامى گرديد)
#وشا مى گويد:
در سفرى به خراسان رفتم
و طرفدار مذهب #واقفيه بودم ، همراه خودم متاعى بود،
در ميان آن پارچه گلدار در يكى از بغچه ها وجود داشت ، كه خودم از آن اطلاعى نداشتم ،
هنگامى كه وارد شهر (مرو) شدم ، و در منزلى سكونت نمودم ، يك نفر مدنى (كه در مدينه متولد شده بود) بدون سابقه نزد من آمد و گفت :
حضرت رضا(ع ) مى فرمايد:
(آن جامه گلدار را كه در نزدت است براى من بفرست ).
من گفتم :
چه كسى ورود مرا به (مرو)، به حضرت رضا(ع ) اطلاع داد،
من همين لحظه وارد مرو شدم ، وانگهى نزد من پارچه گلدار نيست .
آن مرد مدنى رفت ، و سپس بازگشت و گفت :
حضرت رضا(ع ) مى فرمايد:
آن پارچه گلدار در فلان جا و در ميان فلان بغچه است ،
و بغچه اش چنين و چنان مى باشد.
آنگاه من آن بغچه را پيدا كردم و گشودم و در زير آن ، پارچه گلدار را يافتم و براى آن حضرت فرستادم .
کافی باب ما يفصل به دعوى المحق و المبطل ...،
حديث 12، ص 354 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
#معجزه
#ابراهيم_بن_موسى مى گويد:
از #امام_رضا(ع ) طلب داشتم
و اسرار و پافشارى مى كردم كه طلب مرا بدهد،
و آن حضرت از من مهلت مى خواست و وعده مى داد.
روزى آن حضرت به استقبال والى مدينه مى رفت ،
من همراهش بودم ،
وقتى كه نزديك قصر فلان رسيد، در آنجا در سايه درختها فرود آمد،
من هم در آنجا پياده شدم ، و غير از ما كسى در آنجا نبود،
به امام رضا(ع ) عرض كردم : (قربانت گردم ، #عيد نزديك است
و به خدا كه من پولم ته كشيده ، طلب مرا بده ).
حضرت رضا(ع ) با تازيانه اش ، محكم زمين را خراش و شيار داد،
سپس دست برد و از لاى آن شيار، شمش طلائى را در آورد و به من داد و فرمود:
(اين را ببر و از آن بهره بردارى كن ، و آنچه كه ديدى مخفى كن ).
کافی باب مولد ابى الحسن الرضا(ع )، حديث 6، ص 488 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
#كرامت از #امام_رضا(ع )
عصر حضرت رضا(ع ) بود،
( #حسين_بن_عمر) مى گويد:
من قبلا در مذهب #واقفى بودم (يعنى معتقد بودم كه امام كاظم (ع ) زنده است ، و امام #قائم (ع ) مى باشد و بعد از او ديگر امامى نيست )
در همان زمان به حضرت رضا(ع ) رسيدم ،
قبلا پدرم از پدر او (امام كاظم ) هفت مساءله پرسيده بود كه امام كاظم شش مساءله را جواب داده بود، و به هفتمين مساءله جواب نداده بود،
من با خودم گفتم :
(به خدا همان هفت مساءله را بايد از حضرت رضا(ع ) بپرسم ،
اگر پاسخ گفت ، دلالت بر صدق امامتش مى كند).
من مسائل را از امام #رضا(ع ) پرسيدم ،
آن حضرت نيز جواب شش سؤ ال را همانند جواب پدرش بدون كم و كاست داد، ولى از جواب سؤ ال هفتم ، خوددارى كرد،
(هفتمين سؤ ال اين بود كه ) :
پدرم به پدر حضرت رضا(ع ) گفته بود:
(من در روز #قيامت در پيشگاه خدا شكايت و احتجاج مى كنم كه تو مى گويى (برادر بزرگت ) #عبدالله_افطح امام نيست .
آن حضرت دستش را بر گردنش نهاد و فرمود:
(آرى در قيامت در پيشگاه خدا در اين مورد بر ضد من #احتجاج كن ،
هر گناهى داشت آن را به گردن مى گيرم ).
هنگامى كه با حضرت رضا(ع ) خداحافظى كردم ، آن حضرت به من فرمود:
(هر كس كه #شيعه ما است هنگام #بلا و بيمارى ، #صبر و #استقامت كند، پاداش هزار #شهيد براى او نوشته مى شود.)
من با خود گفتم ، يعنى چه ؟
سخنى درباره بيمارى و بلا در ميان نبود تا آن حضرت چنين بفرمايد،
ولى وقتى كه رفتم در بين راه به بيمارى (عرق المدينى ) مبتلا شدم (يعنى ريشه اى در پاى من بيرون آمد)
درد شديد اين بيمارى ، بسيار طاقت فرسا بود،
سال بعد در سفر حج ، به حضور امام رضا(ع ) رسيدم و جريان را گفتم ، هنوز اندكى از درد پا باقى مانده بود، به حضرت رضا(ع ) عرض كردم :
(قربانت گردم ، دعاى دفع بلا بخوانيد)
من پايم را دراز كردم ،
فرمود:
(اين پايت باكى ندارد،
پاى سالمت را نشان من بده ).
من پاى ديگرم را به حضرت نشان دادم ، آن بزرگوار دعاى #تعويذ خواند، وقتى بيرون رفتم ، طولى نكشيد كه آن ريشه بيرون آمد و دردش اندك گرديد.
کافی باب ما يفصل به دعوى المحق و المبطل ...،
حديث 10، ص 354 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
خبر از #حوادث آينده
يكى از اصحاب حضرت #رضا(ع ) مى گويد:
در آن سالى كه #هارون به مكه رفت ، حضرت رضا(ع ) نيز به قصد حج از مدينه خارج شد،
در مسير راه در جانب چپ جاده ، به كوهى رسيد، كه نام آن كوه ( #فارع ) بود،
حضرت رضا(ع ) فرمود:
(بنا كننده ساختمان در اين كوه و ويران كننده آن كشته مى شود و قطعه قطعه مى گردد).
ما نفهميديم كه منظور حضرت رضا(ع ) چيست ،
هنگامى كه حضرت رضا(ع ) از آنجا به سوى مكه رفت ، كاروان #هارون به آنجا رسيد، و در آنجا بار انداخت ، ( #جعفر_برمكى ) (شخصيت برجسته دربار هارون ) كه در آن كاروان بود، بالاى كوه رفت و دستور داد در آنجا ساختمانى بنا كنند.
سپس كاروان به سوى مكه رهسپار شدند، پس از مراسم حج هنگام مراجعت ، وقتى كه كاروان هارون به پاى كوه (فارع ) رسيدند، جعفر برمكى بالاى آن كوه رفت و ديد طبق دستور قبلى ، ساختمان ساخته شده است ، دستور داد آن را ويران نمودند.
هنگامى كه كاروان هارون به بغداد بازگشت (بر اثر خشم هارون بر برمكيان ، زندگى برمكيان تارومار شد، عده اى از آنها كشته و عده اى دربدر شدند)
جعفر برمكى كشته شد و بدنش را قطعه قطعه نمودند
به اين ترتيب خبر امام رضا(ع ) از حوادث آينده تحقق يافت .
کافی باب مولد ابى الحسن الرضا(ع )، حديث 5، ص 488 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
#مادر امام رضا(ع )
#هشام€بن_احمر مى گويد:
امام كاظم (ع ) به من فرمود:
آيا مى دانى كه از اهل مغرب ، كسى به مدينه آمده باشد؟
گفتم : نه .
فرمود: چرا،
مردى آمده ،
بيا باهم نزد او برويم ،
پس سوار بر مركب شد،
و من نيز سوار شدم و رفتيم نزد آن مرد مغربى ،
در آنجا ديدم يك نفر از اهالى مدينه ، بردگانى دارد و آنها را مى فروشد،
من به او گفتم :
(بردگانت را به ما نشان بده ).
او هفت كنيز را آورد و نشان داد،
امام كاظم (ع ) درباره همه آنها فرمود: (آنها را نمى خواهم )
سپس فرمود: (باز بياور)
#برده_فروش : من جز يك دختر برده بيمار، برده ديگرى ندارم .
امام كاظم :
چرا او را به ما نشان نمى دهى ؟
برده فروش از نشان دادن او امتنا نمود، و امام كاظم (ع ) منصرف گرديد و با هم باز گشتيم .
هشام بن احمر مى گويد:
فرداى آن روز، امام كاظم (ع ) مرا نزد برده فروش فرستاد و فرمود:
(به او بگو:
بهاى آن دختر چقدر است ،
هر چه گفت ، بگو از آن من باشد).
من نزد برده فروش رفتم و تقاضاى خريد آن دختر را كردم ،
گفت :
(قيمت آن فلان مقدار است )
گفتم :قبول است ، او از آن من باشد.
برده فروش : آن دختر را به تو فروختم ، ولى بگو بدانم ديروز آن شخص كه با تو بود چه كسى بود؟
گفتم : مردى از #بنى_هاشم بود.
گفت : از كدام بنى هاشم ؟
گفتم : بيش از اين نمى دانم .
برده فروش گفت :
ولى من او را مى شناسم .
گفتم : چطور؟
گفت : اين دختر، داستانى دارد
و آن اينكه :
او را از دورترين نقطه مغرب خريدم ، بانوئى از #اهل_كتاب با من ملاقات كرد و گفت :
(اين دختر همراه تو چكار مى كند؟)
گفتم : او را براى خود خريده ام .
بانوى اهل كتاب گفت :
(سزاوار نيست كه او همراه فردى مانند تو باشد،
او داراى پسرى شود كه مانند او در مشرق و مغرب ، به دنيا نيامده است .)
#هشام مى گويد:
من آن دختر را نزد امام كاظم (ع ) بردم ، و او همسر امام كاظم گرديد،
و طولى نكشيد كه از او حضرت #رضا(ع ) متولد شد (297)
(نام مادر امام رضا(ع ) #نجمه بود
و به او #ام_البنين مى گفتند)
کافی باب مولد ابى الحسن الرضا(ع )، حديث 1 ص 486 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
تصريح به #امامت خود
#صفوان_بن_يحيى مى گويد:
پس از شهادت امام كاظم (ع )، حضرت #رضا(ع ) درباره امامت خود صريحا سخن گفت ،
ما از آشكار شدن اين امر، بر جان حضرت ترسيديم (كه مبادا #هارون به او آسيب برساند)
شخصى به #امام_رضا(ع ) عرض كرد: (شما امر بسيار مهمى را آشكار نموديد، و ما ترس آن داريم كه از ناحيه اين #طاغوت (هارون ) به شما گزندى برسد)
امام رضا(ع ) فرمود:
(او (هارون ) هرچه مى خواهد تلاش كند، ولى براى من راهى ندارد)
کافی باب مولد ابى الحسن الرضا(ع )
ج 1 حديث 2، ص 487
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
كرم امام رضا(ع ) به مؤ من درمانده :
#غفارى مى گويد:
مردى از خاندان ابورافع #غلام پيامبر(ص )، كه نامش ( #طيس ) بود، از من طلبى داشت ، و آن را مطالبه مى كرد، و اصرار مى ورزيد، مردم نيز او را كمك مى كردند،
چون خود را درمانده يافتم و ديدم او دست بردار نيست (و دست من نيز خالى است و نمى توانم طلب او را بپردازم ) نماز صبح را در مسجد مدينه خواندم و تصميم گرفتم به #امام_رضا(ع ) كه در آن وقت در #عريض (روستايى نزديك مدينه ) بود، پناه ببرم ،
به عريض رفتم ،
وقتى كه به نزديك خانه آن حضرت رسيدم ، ديدم آن حضرت بر الاغى سوار است ، و خجالت كشيدم به محضرش بروم ،
حضرت به طرف من آمد
وقتى كه به من رسيد ايستاد و نگاه كرد،
سلام كردم ،
ماه رمضان بود،
عرض كردم :
(قربانت گردم
غلام شما طيس از من طلبى دارد
و در دريافت آن پافشارى مى كند
و مرا رسوا كرده است ).
من پيش خود گفتم ، حضرت رضا(ع ) به طيس مى گويد، :
به غفارى مهلت بده ،
و اصلا نگفتم كه طيس چقدر پول از من مى خواهد.
امام رضا(ع ) به من فرمود:
بنشين تا برگردم ،
نماز مغرب را خواندم
و روزه هم بودم كه هنوز افطار هم نكرده بودم ،
سينه ام تنگ شده بود،
خواستم برگردم كه ديدم امام رضا(ع ) در حالى كه مردم در گردش بودند و گداها سر راهش نشسته بودند آمد،
او به آنها #انفاق مى كرد،
تا اينكه از آنها گذشت
و وارد خانه شد
و سپس بيرون آمد،
مرا طلبيد،
به حضورش رفتم ،
با هم وارد خانه شديم ،
و كنار هم نشستيم
و درباره اين #مسيب امير مدينه كه بسيارى اوقات درباره او با آن حضرت سخن مى گفتم گفتگو كرديم ،
سپس فرمود:
(گمان ندارم كه هنوز افطار كرده باشى ؟)
گفتم ،
نه ،
افطار نكرده ام ،
برايم غذا طلبيد و نزدم گذارد و همراه غلامش از آن غذا خورديم ،
بعد از غذا، به من فرمود:
تشك را بلند كن
و زير تشك هر چه هست براى خود بردار.
تشك را بلند كردم ،
دينارهائى در آنجا بود،
همه آنها را برداشتم و در آستينم نهادم .
آنگاه امام رضا(ع ) دستور داد :
تا چهار نفر از غلامانش بيايند و مرا تا خانه ام برسانند،
عرض كردم :
نيازى به آمده غلامان نيست ، شبگردهاى اين مسيب ، در گردش هستند و من تنها به خانه ام مى روم ، و دوست ندارم شبگردها مرا همراه غلامان شما بنگرند.
فرمود:
راست گفتى ،
خدا تو را هدايت كند،
به غلامان دستور داد، هرگاه من گفتم برگردند.
غلامان تا نزديك خانه ام آمدند،
در آنجا دلم آرام گرفت و به آنها گفتم برگرديد،
آنها برگشتند،
من به خانه ام رفتم و چراغ را روشن كردم ،
ديدم پولى كه از زير تشك برداشته ام 48 دينار است ،
و طلب طيس 28 دينار بود،
در ميان آن دينارها يكى از آنها نظرم را جلب كرد،
ديدم بسيار زبيا و خوشرنگ است ،
آن را برداشتم و كنار نور چراغ بردم ، ديدم به طور آشكار روى آن نوشته شده :
(28 دينار طلب آن مرد است و بقيه مال خودت باشد).
سوگند به خدا، به امام رضا(ع ) نگفته بودم كه طلب طيس چقدر است ،
حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه به ولى خود عزت بخشد.
آرى
حضرت رضا(ع ) اين گونه نسبت به من مهربانى كرد و 20 دينار بيش از بدهكاريم به من داد،
علاوه بر اينكه بدهكاريم را ادا كرد.
کافی باب مولد ابى الحسن الرضا(ع )، حديث 4، ص 487 - 488 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
خبر از #حوادث آينده :
در سالى كه #هارون به مكه رفت ، حضرت رضا(ع ) نيز به قصد حج از مدينه خارج شد،
در مسير راه در جانب چپ جاده ، به كوهى رسيد، كه نام آن #كوه ( فارع ) بود،
حضرت رضا(ع ) فرمود:
(بنا كننده ساختمان در اين كوه و ويران كننده آن كشته مى شود و قطعه قطعه مى گردد).
ما نفهميديم كه منظور حضرت رضا(ع ) چيست ،
هنگامى كه حضرت رضا(ع ) از آنجا به سوى مكه رفت ، كاروان هارون به آنجا رسيد، و در آنجا بار انداخت ، ( #جعفر_برمكى ) (شخصيت برجسته دربار هارون ) كه در آن كاروان بود، بالاى كوه رفت و دستور داد در آنجا ساختمانى بنا كنند.
سپس كاروان به سوى مكه رهسپار شدند،
پس از مراسم حج هنگام مراجعت ، وقتى كه كاروان هارون به پاى كوه (فارع ) رسيدند، جعفر برمكى بالاى آن كوه رفت و ديد طبق دستور قبلى ، ساختمان ساخته شده است ، دستور داد آن را ويران نمودند.
هنگامى كه كاروان هارون به بغداد بازگشت (بر اثر خشم هارون بر برمكيان ، زندگى برمكيان تارومار شد، عده اى از آنها كشته و عده اى دربدر شدند) جعفر #برمكى كشته شد
و بدنش را قطعه قطعه نمودند
و خبر امام رضا(ع ) از حوادث آينده تحقق يافت .
کافی باب مولد ابى الحسن الرضا(ع ) حديث 5، ص 488 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
#خواب_ديدن امام كاظم (ع )
#يزيد_بن_سليط، هنگامى كه از امام كاظم (ع ) در مورد جانشينش سؤ ال كرد، #امام_كاظم (ع ) فرمود:
رسول خدا(ص ) را در عالم #خواب ديدم ،
پيامبر(ص ) #امامت جانشين مرا به من معرفى كرد، و خود او و افراد هم عصرش را به من نشان داد...
من در عالم خواب ديدم كه در حضور #پيامبر(ص ) هستم ،
در نزد آن حضرت ، انگشتر، شمشير، عصا، كتاب و #عمامه وجود داشت ، عرض كردم :
(اى رسول خدا! اينها چيست ؟)
رسول خدا(ص ) فرمود:
(عمامه ، رمز #سلطنت خداوند است ،
شمشير رمز #عزت خداوند است ، #كتاب رمز نور الهى است ،
#عصا ،رمز نيروى خدا است ،
و #انگشتر، #رمز در برگيرنده همه اين امور است )
سپس به من فرمود:
امر امامت از تو بيرون رفته و به ديگرى رسيده است
(نزديك است اين كار تحقق يابد).
به رسول خدا(ص ) عرض كردم :
(اى رسول خدا! به من نشان بده كه او (جانشين من ) كيست ؟)
فرمود:
من هيچكدام از امامان را نديدم كه در مورد امامت ، اين گونه آشفته و بى تاب باشد،
اگر مقام امامت ، از روى #محبت و دوستى مى بود، برادرت #اسماعيل ، در نزد پدرت (امام صادق ) از تو محبوبتر بود، ولى شخص امام از طرف خداوند #تعيين مى گردد.
آنگاه امام كاظم (ع ) فرمود:
من همه فرزندانم را، چه آنها كه از دنيا رفته اند و چه آنها كه زنده اند به نظر آوردم ،
آنگاه #امير_المؤ منين على (ع ) به پسرم على (بن موسى الرضا) اشاره كرد و فرمود:
(هذا سيدهم
فهو منى و انا منه
و الله مع المحسنين
اين ، سرور آنها است ، او از من است و من از او هستم ، خداوند با نيكوكاران مى باشد).
#يزيد بن سليط مى گويد:
در اين هنگام امام كاظم (ع ) به من فرمود:
(اين مطلب در نزد تو مانند امامت ، محفوظ باشد،
آن را جز به آدم عاقل يا بنده خدائى كه او را راستگو تشخيص داده اى نگو، و اگر از تو گواهى خواست ، گواهى بده ، اين است سخن خدا، آنجا كه
(در آيه 59 نساء) مى فرمايد:
(ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى اهلها:
خداوند به شما فرمان مى دهد كه #امانت ها را به صاحبانش بپردازيد).
و نيز خداوند به ما فرموده است :
(و من اظلم ممن كتم شهادة عنده من الله
كيست ستمگرتر از آنكه گواهى خدا را نزد خود مخفى كند). (بقره - 150)
آنگاه امام كاظم (ع ) افزود:
من (در عالم خواب ) به رسول خدا(ص ) عرض كردم (شما يكجا همه فرزندانم را ذكر كرديد،
بفرمائيد كداميك از آنها #امام است ؟).
فرمود:
آنكه با نور خدا ببيند،
و با #فهم خود بشنود،
و بر اساس #حكمت خود، سخن بگويد،
از اين رو، راه درست مى رود، و اشتباه نمى كند و در راه علم #حركت مى كند نه در راه جهل ،
سپس دست پسرم على (حضرت رضا عليه السلام ) را گرفت و فرمود:
(او، همين است ).
آنگاه به من فرمود:
چقدر اندك ، همراه او (حضرت رضا) هستى ،
وقتى كه از سفر (مكه ) بازگشتى ، كارهايت را سامان بده ، و آماده باش كه از فرزندانت جدا مى شوى و همسايه ديگران مى شوى ...
يزيدبن سليط مى گويد:
سپس امام كاظم (ع ) به من فرمود:
مرا امسال دستگير مى كنند،
و امر امامت پسرم على (ع ) است كه همنام دو على (از امامان ) است :
1 - على بن ابيطالب (ع )
2 - على بن الحسين (ع )،
خداوند به او فهم و خويشتن دارى و نصرت و دين و محنت على اول (ع )، و محنت و صبر در برابر ناگواريها و استقامت على دوم (ع ) را داده است ، و تا چهار سال بعد از مرگ #هارون ، در بيان حقايق آزاد نيست .
سپس به من فرمود:
(با او در همين جا ملاقات خواهى كرد، به او مژده بده كه خداوند پسرى امين ، مورد اعتماد و مبارك به تو خواهد داد، و او به تو خبر دهد كه تو بامن در همين جا ملاقات نموده اى ...)،
همانگونه كه امام كاظم (ع ) خبر داده بود، تحقق يافت .
کافی باب الاشارة و النص على ابى الحسن موسى (ع )،
قسمت آخر، حديث 14
(با تلخيص ) ص 315 - ج 1
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
#سفره امام #مجتبى عليه السلام
عربى كه صورتش خيلى زشت و قبيح منظر بود سر سفره #امام_حسن مجتبى عليه السلام آمد و از روى حرص تمام غذا را خورد و تمام كرد.
امام #حسن عليه السلام كه كرامتش براى همه معلوم بوده از غذا خوردن عرب خوشش آمد و شاد شد و در وسط غذا از او پرسيد:
تو عيال دارى يا مجردى ؟
گفت : عيالمندم ،
فرمود: چند فرزند دارى ؟
گفت : هشت دختر دارم كه من به شكل از همه زيباترم ، اما ايشان از من پرخورترند.
امام تبسم فرمود و او را ده هزار درهم انعام دادند و فرمودند:
اين قسمت تو و زوجه ات و هشت دخترت باشد
لطائف الطوائف ص 139
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b