#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اسارت
مبریدم! که در این دشت مرا کاری هست
گرچه گل نیست ولی صحنه گلزاری هست
ساربانا! مزنید این همه آواز رحیل
که در این دشت مرا قافله سالاری هست
من و این باغ خزان دیده خدا را چه کنم
همره لاله رخان - لاله تبداری هست
ساربان، تند مران قافلهی گلها را
که در این حلقهی گل، نرگس بیماری هست
نیست اندیشه مرا، از سفر کوفه و شام
مهر اگر نیست، ولی ماه شب تاری هست
تشنه کامان بلا را، چه غم از سوز عطش
ساقی افتاده ولی، ساغر سرشاری هست
هستی ام رفته ز کف، بعد تو یا ثارالله
هیچم ار نیست تمنای توام باری هست
تا به مرغان چمن، رسم وفا آموزد
یادگار از تو پرستوی پرستاری هست
با وجودی که بود بار جدایی سنگین
لله الحمد مرا روح سبکباری هست
گر چه از ساحت قدس تو جدایم کردند
هست پیوند وفا با تو مرا آری هست
باغبان چمن معرفت! آسوده بخواب
که مرا شب همه شب دیده بیداری هست
در نماز شب خود غرق مناجات توام
یار اگر نیست ولی زمزمه یاری هست
مبرید از چمن حسن «شفق» را بیرون
که در آنجا که بود جلوه گل خاری هست
#محمدجواد_غفورزاده
@poem_ahl
#مدح_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اسارت
#مجلس_شام
#شام
کربلا کارگاه زینب بود
تازه آغاز راه زینب بود
اینکه شد دودمانِ ظلم سیاه
اثر دودِ آهِ زینب بود
مُهرِ خون زد به دفترِ عشقش
چوب محمل گواه زینب بود
گرچه چل روز سر پناه نداشت
یک جهان در پناه زینب بود
«و اذا الشمسُ کورت» شرحِ
روزگار سیاه زینب بود
قتلگاهِ حسین، کرب و بلا
شام هم قتلگاه زینب بود
پیش یک لشگر مسلح و مست
گریه تنها سلاح زینب بود
آن تن تکه تکه تکه شده
به خدا تکیه گاه زینب بود
بدنی که سپاه رویش رفت
روزگاری سپاه زینب بود
زنده زنده تنی که عریان شد
آبرو دار و شاه زینب بود
قطره قطره ز دیده دُر می سفت
با برادر چنین سخن می گفت:
پای هر پنج تن بلا دیدم
من تورا روی نیزه ها دیدم
سر یک نیزه ی بلند، حسین
گیسوان تو را رها دیدم
بین جمعیتی که سنگ زدند
چهره ی چند آشنا دیدم
غیرت الله، دخترانت را
بین یک عده بی حیا دیدم
به غذا لب نمیزنم دیگر
سر سفره سر تو را دیدم
کوچه گردیت کوچه گردم کرد
بین این کوچه ها چه ها دیدم
ذره ای از بلای کوفه نشد
هربلایی که کربلا دیدم
آه از آن لحظه که زمین خوردی
روی جسمت برو بیا دیدم
روی تل دست و پای من گم شد
تا تو را زیر دست و پا دیدم
دور گودال غیر سر نیزه
چندتا تکه ی عصا دیدم
بعد از آنكه جدايمان كردند
بدنت را جدا جدا ديدم
از لباس تنت نمانده نخی
تن غارت شده اَ اَنتَ اَخی؟!
#گروه_یامظلوم
@poem_ahl
#مولودی_امام_حسن سلاماللهعلیه
#مدح_امام_حسن سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
روزی حسینی، حسنی دارم و بس
در مملکت ری وطنی دارم و بس
عشاق ره عشق سبکبال ترند
من نیز فقط پیرهنی دارم و بس
دوری مسافت نشود مانع من
تا شوق اُویس قرنی دارم وبس
حالا که حرم نیست، مرا شمع کنید
امشب هوس سوختنی دارم و بس
دنیا تو اگر یوسف کنعان داری
من نیز امام حسنی دارم و بس
تا لطف حسن هست، خریداری هست
تا زلف حسن هست، گرفتاری هست
باید سر ما را به طنابی بزنند
در مقدم خورشید جنابی بزنند
عشاق نشستند سر راه کسی
تا دست به حسن انتخابی بزنند
باید که به جای چلچراغ و گنبد
بالای بقیع، آفتابی بزنند
حالا که در رحمت زهرا باز است
زشت است اگر حرف عذابی بزنند
آن طایفه ای که پسر زهرایند
خوب است که در شهر نقابی بزنند
ای یوسف کنعان علی ادرکنی
ای ذکر حسن جان علی ادرکنی
ما از قِبَل تو لقمه نانی داریم
مثل سگ کهف، استخوانی داریم
هر جا کرم است سائلی در کار است
ما با تو همیشه داستانی داریم
تو واسطه می شوی که هنگام دعا
این گونه خدای مهربانی داریم
اصلا چه نیاز لیله القدری هست
تا نیمه ماه رمضانی داریم
ای سوره ی یوسف مدینه، در شهر
ما ترس نظر ز این و آنی داریم
این قد رشید تو تماشا دارد
لا حول ولا قوه الا . . . دارد
ماییم و تقاضای نظر داشتنت
یک شب ز محله ام گذر داشتنت
ای یوسف ما به ازدحام عادت کن
ماییم و تویی و درد سر داشتنت
تو صبر و سکوت کرده ابراهیمی
قربان تو و چنین تبر داشتنت
تو بانی کربلا شدی و حتی
روزی حسین شد پسر داشتنت
مبهوت شدند لشگریان جمل
از یک تنه این همه جگر داشتنت
ای آیینه عَزّ و جلّ ادرکنی
ای حیدر کرار جمل ادرکنی
تو میوه هر سال جمل می گشتی
پرواز پر و بال خودت می گشتی
هر وقت مقابل علی می رفتی
آیینه ی اجلال خودت می گشتی
حیف است که با مردم دنیا باشی
جا داشت فقط مال خودت می گشتی
بهتر که همان پیش خدا می ماندی
با مردم امثال خودت می گشتی
گفتند: تو گوشواره ی زهرایی
در کوچه به دنبال خودت می گشتی
هیهات از آن دست بدی که بد زد
دستی که میان کوچه تا آمد زد
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#مولودی_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#شب_جمعه
#کربلا
قرآن گشودم آیۀ محشر بیاورم
میخواستم که سورۀ کوثر بیاورم
من کیستم ز فاطمه سر در بیاورم
باید کسی شبیه پیمبر بیاورم
هنگام وصف، عقل مرا ترک میکند
معراج رفته شأن تو را درک میکند
با نور تو زمین شرف آسمان گرفت
چل روز مصطفی ثمری بیکران گرفت
پا بر زمین گذاشتی و خاک جان گرفت
تا آمدم بگویم زهرا، زبان گرفت
گفتم که رخصتی بده بهتر بخوانمت
مهرت اجازه داد که مادر بخوانمت
مادر سلام! گوشۀ چشمی به ما کنید
مادر سلام! درد مرا هم دوا کنید
با این امید در زدهام تا که وا کنید
لطفی به این اسیرِ یتیمِ گدا کنید
حالا اگر چه چادر تو وصلهدار هست
من سائلم، همیشه برایم انار هست
یا آیه آیه آیۀ خود «هل أتی» کنی
یا از کرم لباس عروسی عطا کنی
چادر امانتی بدهی تا چهها کنی
یک قوم را به نور خدا آشنا کنی
دنیا تو را نخواست که اینگونه زشت شد
خاکی که زیر پای تو آمد، بهشت شد
دنیا تمام ظلمت و تو ماورای نور
با تو کم است فاصله تا انتهای نور
همسایهات اگر که شده آشنای نور
این بوده است از برکات دعای نور
در آسمان نور چه بدری، شبیه توست
در سال یک شب است که قدری شبیه توست
در خانه عطر سیب تو از بس جمیل بود
یادآور بهشت خدای جلیل بود
سرچشمۀ وضوی تو از سلسبیل بود
جاروی خانۀ تو پر جبرئیل بود
دنیا به پای مهر تو از شرم آب شد
آبی که گشت مهریۀ تو، گلاب شد
آنکه تو را به جملۀ «لولاک» میشناخت
درک تو را فراتر از ادراک میشناخت
پرواز را چه کس به جز افلاک میشناخت
بانوی آب را پدر خاک میشناخت
نام پدر همیشه به دنبال مادر است
خیرالعمل محبت زهرا و حیدر است
این روزِ مادری، دل من غیر غم نداشت
دیگر توان از تو سرودن، قلم نداشت
رفتم مدینه آنچه که میخواستم نداشت
گفتم زیارتش کنم اما حرم نداشت
مرغ دلم که داشته یک بام و دو هوا
بیاختیار پر زده اکنون به کربلا
حالا عجیب نیست اگر بیمقدمه
پرواز میکنیم حوالی علقمه
آنجا که قد خمیده رسیده است فاطمه
او روضهخوان و در حرم افتاده همهمه
حال و هوای صحن دلم نینوایی است
شبهای جمعه فاطمه هم کربلایی است
#مجید_تال
@poem_ahl
#مدح_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
به گوش باش جرس را، به گوش ای دل غافل!
گذشت قافله ی عشق و خفته پای تو در گِل
به گوش ای دل غافل، چو تخته پاره مبادا
به حرف موج بگردی بر آب عاطل و باطل
به ورطه های بلاخیز، ناخدا که نباشد
نمی رسد به سلامت کسی به پهنه ی ساحل
به هر چه چنگ زنی عاقبت تباه ترینی...
به تار چادر زینب مگر شوی متوسل
سلام خواهر طوفان سلام خواهر خورشید
سلام خواهر دریا سلام خواهر ساحل
اگر امام بخوانم تو را گزافه نگفتم
نمی رسید قیام حسین بی تو به منزل
به هر کجا که بدوزیم چشم، رد تو پیداست
شمار داغ تو پنهان به سطر سطر مقاتل
تن شکسته و موی سپید و قد خمیده...
به پای عشق برادر ندارد این همه قابل
سری به نیزه بلند ست در برابرت ای وای
شهید زنده ای اکنون، چه حاجت ست به قاتل
مگر که راه ترا، نیزه ها جدا کند از او
وگرنه بین دو دلبسته نیست فاصله حائل
کرامت تو چه ها می کند که سلسله حتی
به دست و پای تو افتاده مثل کودک سائل
زبون شمردن رنج اسارت ست چه آسان
به دوش بردن بار امانت ست چه مشکل
چه ها که بر سرت آورد داغ طفل سه ساله
رسید جان تو بر لب، بریدی از نفست دل
خدا کند که نجوییم هیچ جا سندش را
روایتی که تو سر کوفتی به چوبه ی محمل
چه غم که نیست توان، می کنی نشسته "قُمِ الیل"
در اوج داغ نکردی شبی تو ترک نوافل
جلیله، فاضله، امنیه، باکیه، جبل الصبر
فصیحه، عالمه، بنت الهدی، ملیکه خصایل
عقیله، قُرَة عین الامیر، سِرُّ ابیها
تو را ز فضل پدر کس نگویدت که چه حاصل
به قتل کفر کمر بست تیغ خطبه ات آنسان
که می نمود ابا الحرب ذوالفقار حمایل
چه زَهره ها که نمود آب ابن آکله، آنجا
که با خطابه ی زهرایی تو گشت مقابل
هنوز هم به سر آسمان شام بلا خیز
نگشته صاعقه ی غیرتی شبیه تو نازل
خوشا به حال مریدی که شد به حق تو عارف...
تویی مراد طریقت تویی شریعت کامل
که طالبان حقیقت، به فرض وهم بگردند
مگر به صبح قیامت به فیض درک تو نائل
#سید_محمدجواد_میرصفی
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
طفل ویرانه شدن زار شدن هم دارد
قد خم، دست به دیوار شدن هم دارد
تا صدای لبت آمد، لبم از خواب پرید
سر تو ارزش بیدار شدن هم دارد
عقب افتادن این چند شب از عاطفه ات
این همه بوسه بدهکار شدن هم دارد
بی سبب نیست که با دست به دنبال توام
چشم خون لخته شده، تار شدن هم دارد
دخترت نیستم از طشت رهایت نکنم
دختر شاه فداکار شدن هم دارد
معجری را که تو از مکه خریدی بردند
موی آشفته گرفتار شدن هم دارد
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
گوشوارم را بگیر انگشترش را پس بده
آه، تنها دلخوشی دخترش را پس بده
موی بابا را رها کن، گیسوی من را بکش
هر چه میخواهی بزن اما سرش را پس بده
چشمهایش پر ز خاکستر شده، نشناختم
لطف کن مژگان چشمان ترش را پس بده
معجرم آتش گرفت و گیسوانم سوخته
جای آن، کهنه لباس مادرش را پس بده
لااقل قبل از رسیدن تا سر بازار شام
تکه ای از روسری خواهرش را پس بده
عاقبت جان میدهد از این پریشانی رباب
جای این طعنه زدن ها اصغرش را پس بده
کودکی از بام سنگی را به سویم پرت کرد
داد زد خلخال پای لاغرش را پس (نده)
روضه خوان مبهوت مانده در ردیف روضه ها
گوشوارش را نگیر، انگشترش را پس بده
#احمد_ایرانی_نسب
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_زمان سلاماللهعلیه
همین است ابتدای سبز اوقاتی که می گویند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می گویند
اشارات زلالی از طلوع تازه ی نرگس
پیاپی می وزد از سمت میقاتی که می گویند
زمین در جست و جو، هر چند بی تابانه می چرخد
ولی پیداست دیگر آن علاماتی که می گویند
جهان این بار دیگر ایستاده با تمام خویش
کنار خیمه ی سبز ملاقاتی که می گویند
کنار جمعه ی موعود، گل های ظهور او
یکایک می دمد طبق روایاتی که می گویند
کنون از انتهای دشت های شرق می آید
صدای آخرین بند مناجاتی که می گویند
و خاک، این خاک تیره، آسمانی می شود کم کم
در استقبال آن عاشق ترین ذاتی که می گویند
و فردا بی گمان این سمت عالم روی خواهد داد
سرانجام عجیب اتفاقاتی که می گویند
#زکریا_اخلاقی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
لطف کن این قطره را تا رود و دریا هم ببر
ابرهای رحمتت را سمت صحرا هم ببر
سوی کنعان بوی پیراهن خبر را میبرد
یک خبر از جانب خود به زلیخا هم ببر
عاقبت بار گناهانم زمینم زد، بیا
دستهایم را بگیر و یک قدم راهم ببر
بار من بر روی دستم مانده، آقا میخری؟!
لطف کن یکجا بخر آقا... و یکجا هم ببر
هرشب، هرشب نامتان را بردهام، پس خواهشا
صبح محشر که میآید نام من را هم ببر
در قیامت هم به دنبال غذای روضهام
ای ملک! من آب و نانت را نمیخواهم، ببر
اربعین پای پیاده از نجف تا کربلا
التماست میکنم این جمع را با هم ببر
#رضا_قربانی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
روزها را با توسل کردنم شب می کنم
دارم از این ناحیه خود را مقرب می کنم
خلق تحویلم نمی گیرند، تحویلم بگیر
تو که تحویلم نمی گیری همه ش تب می کنم
عقل را از بارگاه عشق بیرون کرده اند
خویش را دارم به دیوانه ملقب می کنم
اختیار «عبد» یا «رب» را به دست من دهند
اختیاراً خویش را عبد و تو را رب می کنم
من که عادت کرده ام شب ها به درس عاشقی
روزها فکر فرار از دست مکتب می کنم
دیشبم از دست رفت و حسرتش را می خورم
گرچه امشب آمدم گریه به دیشب می کنم
گفت کارت چیست گفتم چند سالی می شود
کفش های گریه کن ها را مرتب می کنم
من تمام خلق را یک روز عاشق می کنم
من تمام شهر را از تو لبالب می کنم
هر سحر از پنج تن، گریه تقاضا کرده ام
هر چه را دادند یکجا خرج زینب می کنم
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
بلبل در قفسیم و ز چمن می گوییم
یا اویسیم و مدیحت ز قرن می گوییم
یا که مانند مسافر ز وطن می گوییم
«گر چه دوریم به یاد تو سخن میگوییم
بعد منزل نبود در سفر روحانی»
در دلم بود شوم زائر بین الحرمین
مادرم بود مشوّق که ادا سازم دین
پدر آهسته مرا گفت که ای نور دو عین!
«هر دری بسته بود جز در پرفیض حسین
این در خانه ی عشق است که باز است هنوز»
کیست آن کس که به نام تو عسل نوش نگشت؟
قصّه ی تو که شنیده است که مدهوش نگشت؟
یاد تو از دل تاریخ فراموش نگشت
«دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت
آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست»
غرقه ی اشک غمت را هوس ساحل نیست
کشته ی شوق تو را شکوه ای از قاتل نیست
هر دلی را که نشد لطف تو شامل، دل نیست
«هر که از عشق تو دیوانه نشد، عاقل نیست
عاقل آن است که از عشق تو دیوانه شود»
دست اگر هست همانا ید بیضا باشد
لب اگر هست لب لعل مسیحا باشد
غم اگر هست غم یوسف زهرا باشد
«دل اگر هست دل زینب کبری باشد
آفرین باد بر این همّت مردانه ی دل»
عرشیان پا به حریم تو به حرمت بزنند
به مقامت به لب انگشت ز حیرت بزنند
خطبه ات خوانده، دم از اوج بلاغت بزنند
حوریان از غم تو لطمه به صورت بزنند
قدسیان ناله برآرند که جانم زینب
در مدینه غم بی دستی سقّا مبرید
قصّه ی مادر و گهواره و یغما مبرید
خبر از دختر و طشت و سر بابا مبرید
«نام اکبر به سر تربت لیلا مبرید
بگذارید جوان مرده قراری گیرد»
#جواد_هاشمی_تربت
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
عاشق شدم دوباره سرم را بیاورید
بار گران در به درم را بیاورید
اصلاً سیاه شد که ز داغش شود سفید
ای قوم روضه خوان، جگرم را بیاورید
اُولی ترم من از همه در گریه بر خودم
اوّل برای من خبرم را بیاورید
بال مگس گرفت ز سیمرغ، حوصله
ای اهل گریه پلک ترم را بیاورید
من مست حُب شدم، سخن از مستحب نگو
ای تاک ها، بَرِ شجرم را بیاورید
دستم نمی رسد که بیفتم به پای او
ای اهل اوج، بال و پرم را بیاورید
کاشی کنید حوض دو چشم مرا و بعد
هر شب برای من قمرم را بیاورید
نه خوانده می شود، نه نوشته، ولی بگو
تشدید گریه ی سحرم را بیاورید
هر «یا حسین» زخم جدیدی ست کهنه کار
آن کهنه ی جدیدترم را بیاورید
حالا که تا دیار تو ما را نمی برند
ما قلبمان شکست، حرم را بیاورید
بر تربتم ز روضه ی اکبر زنید آب
و آن گه به مرقدم پسرم را بیاورید
#محمد_سهرابی
@poem_ahl