eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
271 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها روزی حسینی، حسنی دارم و بس در مملکت ری وطنی دارم و بس عشاق ره عشق سبکبال ترند من نیز فقط پیرهنی دارم و بس دوری مسافت نشود مانع من تا شوق اُویس قرنی دارم وبس حالا که حرم نیست، مرا شمع کنید امشب هوس سوختنی دارم و بس دنیا تو اگر یوسف کنعان داری من نیز امام حسنی دارم و بس تا لطف حسن هست، خریداری هست تا زلف حسن هست، گرفتاری هست باید سر ما را به طنابی بزنند در مقدم خورشید جنابی بزنند عشاق نشستند سر راه کسی تا دست به حسن انتخابی بزنند باید که به جای چلچراغ و گنبد بالای بقیع، آفتابی بزنند حالا که در رحمت زهرا باز است زشت است اگر حرف عذابی بزنند آن طایفه ای که پسر زهرایند خوب است که در شهر نقابی بزنند ای یوسف کنعان علی ادرکنی ای ذکر حسن جان علی ادرکنی ما از قِبَل تو لقمه نانی داریم مثل سگ کهف، استخوانی داریم هر جا کرم است سائلی در کار است ما با تو همیشه داستانی داریم تو واسطه می شوی که هنگام دعا این گونه خدای مهربانی داریم اصلا چه نیاز لیله القدری هست تا نیمه ماه رمضانی داریم ای سوره ی یوسف مدینه، در شهر ما ترس نظر ز این و آنی داریم این قد رشید تو تماشا دارد لا حول ولا قوه الا . . . دارد ماییم و تقاضای نظر داشتنت یک شب ز محله ام گذر داشتنت ای یوسف ما به ازدحام عادت کن ماییم و تویی و درد سر داشتنت تو صبر و سکوت کرده ابراهیمی قربان تو و چنین تبر داشتنت تو بانی کربلا شدی و حتی روزی حسین شد پسر داشتنت مبهوت شدند لشگریان جمل از یک تنه این همه جگر داشتنت ای آیینه عَزّ و جلّ ادرکنی ای حیدر کرار جمل ادرکنی تو میوه هر سال جمل می گشتی پرواز پر و بال خودت می گشتی هر وقت مقابل علی می رفتی آیینه ی اجلال خودت می گشتی حیف است که با مردم دنیا باشی جا داشت فقط مال خودت می گشتی بهتر که همان پیش خدا می ماندی با مردم امثال خودت می گشتی گفتند: تو گوشواره ی زهرایی در کوچه به دنبال خودت می گشتی هیهات از آن دست بدی که بد زد دستی که میان کوچه تا آمد زد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه قرآن گشودم آیۀ محشر بیاورم می‌خواستم که سورۀ کوثر بیاورم من کیستم ز فاطمه سر در بیاورم باید کسی شبیه پیمبر بیاورم هنگام وصف، عقل مرا ترک می‌کند معراج رفته شأن تو را درک می‌کند با نور تو زمین شرف آسمان گرفت چل روز مصطفی ثمری بی‌کران گرفت پا بر زمین گذاشتی و خاک جان گرفت تا آمدم بگویم زهرا، زبان گرفت گفتم که رخصتی بده بهتر بخوانمت مهرت اجازه داد که مادر بخوانمت مادر سلام! گوشۀ چشمی به ما کنید مادر سلام! درد مرا هم دوا کنید با این امید در زده‌ام تا که وا کنید لطفی به این اسیرِ یتیمِ گدا کنید حالا اگر چه چادر تو وصله‌دار هست من سائلم، همیشه برایم انار هست یا آیه آیه آیۀ خود «هل أتی» کنی یا از کرم لباس عروسی عطا کنی چادر امانتی بدهی تا چه‌ها کنی یک قوم را به نور خدا آشنا کنی دنیا تو را نخواست که این‌گونه زشت شد خاکی که زیر پای تو آمد، بهشت شد دنیا تمام ظلمت و تو ماورای نور با تو کم است فاصله تا انتهای نور همسایه‌ات اگر که شده آشنای نور این بوده است از برکات دعای نور در آسمان نور چه بدری، شبیه توست در سال یک شب است که قدری شبیه توست در خانه عطر سیب تو از بس جمیل بود یادآور بهشت خدای جلیل بود سرچشمۀ وضوی تو از سلسبیل بود جاروی خانۀ تو پر جبرئیل بود دنیا به پای مهر تو از شرم آب شد آبی که گشت مهریۀ تو، گلاب شد آنکه تو را به جملۀ «لولاک» می‌شناخت درک تو را فراتر از ادراک می‌شناخت پرواز را چه کس به جز افلاک می‌شناخت بانوی آب را پدر خاک می‌شناخت نام پدر همیشه به دنبال مادر است خیرالعمل محبت زهرا و حیدر است این روزِ مادری، دل من غیر غم نداشت دیگر توان از تو سرودن، قلم نداشت رفتم مدینه آنچه که می‌خواستم نداشت گفتم زیارتش کنم اما حرم نداشت مرغ دلم که داشته یک بام و دو هوا بی‌اختیار پر زده اکنون به کربلا حالا عجیب نیست اگر بی‌مقدمه پرواز می‌کنیم حوالی علقمه آنجا که قد خمیده رسیده است فاطمه او روضه‌خوان و در حرم افتاده همهمه حال و هوای صحن دلم نینوایی است شب‌های جمعه فاطمه هم کربلایی است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها به گوش باش جرس را، به گوش ای دل غافل! گذشت قافله ی عشق و خفته پای تو در گِل به گوش ای دل غافل، چو تخته پاره مبادا به حرف موج بگردی بر آب عاطل و باطل به ورطه های بلاخیز، ناخدا که نباشد نمی رسد به سلامت کسی به پهنه ی ساحل به هر چه چنگ زنی عاقبت تباه ترینی... به تار چادر زینب مگر شوی متوسل سلام خواهر طوفان سلام خواهر خورشید سلام خواهر دریا سلام خواهر ساحل اگر امام بخوانم تو را گزافه نگفتم نمی رسید قیام حسین بی تو به منزل به هر کجا که بدوزیم چشم، رد تو پیداست شمار داغ تو پنهان به سطر سطر مقاتل تن شکسته و موی سپید و قد خمیده... به پای عشق برادر ندارد این همه قابل سری به نیزه بلند ست در برابرت ای وای شهید زنده ای اکنون، چه حاجت ست به قاتل مگر که راه ترا، نیزه ها جدا کند از او وگرنه بین دو دلبسته نیست فاصله حائل کرامت تو چه ها می کند که سلسله حتی به دست و پای تو افتاده مثل کودک سائل زبون شمردن رنج اسارت ست چه آسان به دوش بردن بار امانت ست چه مشکل چه ها که بر سرت آورد داغ طفل سه ساله رسید جان تو بر لب، بریدی از نفست دل خدا کند که نجوییم هیچ جا سندش را روایتی که تو سر کوفتی به چوبه ی محمل چه غم که نیست توان، می کنی نشسته "قُمِ الیل" در اوج داغ نکردی شبی تو ترک نوافل جلیله، فاضله، امنیه، باکیه، جبل الصبر فصیحه، عالمه، بنت الهدی، ملیکه خصایل عقیله، قُرَة عین الامیر، سِرُّ ابیها تو را ز فضل پدر کس نگویدت که چه حاصل به قتل کفر کمر بست تیغ خطبه ات آنسان که می نمود ابا الحرب ذوالفقار حمایل چه زَهره ها که نمود آب ابن آکله، آنجا که با خطابه ی زهرایی تو گشت مقابل هنوز هم به سر آسمان شام بلا خیز نگشته صاعقه ی غیرتی شبیه تو نازل خوشا به حال مریدی که شد به حق تو عارف... تویی مراد طریقت تویی شریعت کامل که طالبان حقیقت، به فرض وهم بگردند مگر به صبح قیامت به فیض درک تو نائل @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها طفل ویرانه شدن زار شدن هم دارد قد خم، دست به دیوار شدن هم دارد تا صدای لبت آمد، لبم از خواب پرید سر تو ارزش بیدار شدن هم دارد عقب افتادن این چند شب از عاطفه ات این همه بوسه بدهکار شدن هم دارد بی سبب نیست که با دست به دنبال توام چشم خون لخته شده، تار شدن هم دارد دخترت نیستم از طشت رهایت نکنم دختر شاه فداکار شدن هم دارد معجری را که تو از مکه خریدی بردند موی آشفته گرفتار شدن هم دارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها گوشوارم را بگیر انگشترش را پس بده آه، تنها دلخوشی دخترش را پس بده موی بابا را رها کن، گیسوی من را بکش هر چه میخواهی بزن اما سرش را پس بده چشمهایش پر ز خاکستر شده، نشناختم لطف کن مژگان چشمان ترش را پس بده معجرم آتش گرفت و گیسوانم سوخته جای آن، کهنه لباس مادرش را پس بده لااقل قبل از رسیدن تا سر بازار شام تکه ای از روسری خواهرش را پس بده عاقبت جان میدهد از این پریشانی رباب جای این طعنه زدن ها اصغرش را پس بده کودکی از بام سنگی را به سویم پرت کرد داد زد خلخال پای لاغرش را پس (نده) روضه خوان مبهوت مانده در ردیف روضه ها گوشوارش را نگیر، انگشترش را پس بده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه همین است ابتدای سبز اوقاتی که می گویند و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می گویند اشارات زلالی از طلوع تازه ی نرگس پیاپی می وزد از سمت میقاتی که می گویند زمین در جست و جو، هر چند بی تابانه می چرخد ولی پیداست دیگر آن علاماتی که می گویند جهان این بار دیگر ایستاده با تمام خویش کنار خیمه ی سبز ملاقاتی که می گویند کنار جمعه ی موعود، گل های ظهور او یکایک می دمد طبق روایاتی که می گویند کنون از انتهای دشت های شرق می آید صدای آخرین بند مناجاتی که می گویند و خاک، این خاک تیره، آسمانی می شود کم کم در استقبال آن عاشق ترین ذاتی که می گویند و فردا بی گمان این سمت عالم روی خواهد داد سرانجام عجیب اتفاقاتی که می گویند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه لطف کن این قطره را تا رود و دریا هم ببر ابرهای رحمتت را سمت صحرا هم ببر سوی کنعان بوی پیراهن خبر را می‌برد یک خبر از جانب خود به زلیخا هم ببر عاقبت بار گناهانم زمینم زد، بیا دست‌هایم را بگیر و یک قدم راهم ببر بار من بر روی دستم مانده، آقا می‌خری؟! لطف کن یکجا بخر آقا... و یکجا هم ببر هرشب، هرشب نامتان را برده‌ام، پس خواهشا صبح محشر که می‌آید نام من را هم ببر در قیامت هم به دنبال غذای روضه‌ام ای ملک! من آب و نانت را نمی‌خواهم، ببر اربعین پای پیاده از نجف تا کربلا التماست می‌کنم این جمع را با هم ببر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها روزها را با توسل کردنم شب می‌ کنم دارم از این ناحیه خود را مقرب می‌ کنم خلق تحویلم نمی‌ گیرند، تحویلم بگیر تو که تحویلم نمی­ گیری همه‌ ش تب می‌ کنم عقل را از بارگاه عشق بیرون کرده‌ اند خویش را دارم به دیوانه ملقب می‌ کنم اختیار «عبد» یا «رب» را به دست من دهند اختیاراً خویش را عبد و تو را رب می‌ کنم من که عادت کرده‌ ام شب‌ ها به درس عاشقی روزها فکر فرار از دست مکتب می‌ کنم دیشبم از دست رفت و حسرتش را می‌ خورم گرچه امشب آمدم گریه به دیشب می‌ کنم گفت کارت چیست گفتم چند سالی می‌ شود کفش‌ های گریه کن‌ ها را مرتب می‌ کنم من تمام خلق را یک روز عاشق می‌ کنم من تمام شهر را از تو لبالب می‌ کنم هر سحر از پنج‌ تن، گریه تقاضا کرده‌ ام هر چه را دادند یکجا خرج زینب می‌ کنم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه بلبل در قفسیم و ز چمن می گوییم یا اویسیم و مدیحت ز قرن می گوییم یا که مانند مسافر ز وطن می گوییم «گر چه دوریم به یاد تو سخن می‌گوییم بعد منزل نبود در سفر روحانی» در دلم بود شوم زائر بین الحرمین مادرم بود مشوّق که ادا سازم دین پدر آهسته مرا گفت که ای نور دو عین! «هر دری بسته بود جز در پرفیض حسین این در خانه ی عشق است که باز است هنوز» کیست آن کس که به نام تو عسل‌ نوش نگشت؟ قصّه‌ ی تو که شنیده است که مدهوش نگشت؟ یاد تو از دل تاریخ فراموش نگشت «دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست» غرقه‌ ی اشک غمت را هوس ساحل نیست کشته‌ ی شوق تو را شکوه‌ ای از قاتل نیست هر دلی را که نشد لطف تو شامل، دل نیست «هر که از عشق تو دیوانه نشد، عاقل نیست عاقل آن است که از عشق تو دیوانه شود» دست اگر هست همانا ید بیضا باشد لب اگر هست لب لعل مسیحا باشد غم اگر هست غم یوسف زهرا باشد «دل اگر هست دل زینب کبری باشد آفرین باد بر این همّت مردانه ی دل» عرشیان پا به حریم تو به حرمت بزنند به مقامت به لب انگشت ز حیرت بزنند خطبه‌ ات خوانده، دم از اوج بلاغت بزنند حوریان از غم تو لطمه به صورت بزنند قدسیان ناله برآرند که جانم زینب در مدینه غم بی دستی سقّا مبرید قصّه‌ ی مادر و گهواره و یغما مبرید خبر از دختر و طشت و سر بابا مبرید «نام اکبر به سر تربت لیلا مبرید بگذارید جوان مرده قراری گیرد» @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عاشق شدم دوباره سرم را بیاورید بار گران در به درم را بیاورید اصلاً سیاه شد که ز داغش شود سفید ای قوم روضه خوان، جگرم را بیاورید اُولی ترم من از همه در گریه بر خودم اوّل برای من خبرم را بیاورید بال مگس گرفت ز سیمرغ، حوصله ای اهل گریه پلک ترم را بیاورید من مست حُب شدم، سخن از مستحب نگو ای تاک ها، بَرِ شجرم را بیاورید دستم نمی رسد که بیفتم به پای او ای اهل اوج، بال و پرم را بیاورید کاشی کنید حوض دو چشم مرا و بعد هر شب برای من قمرم را بیاورید نه خوانده می شود، نه نوشته، ولی بگو تشدید گریه ی سحرم را بیاورید هر «یا حسین» زخم جدیدی ست کهنه کار آن کهنه ی جدیدترم را بیاورید حالا که تا دیار تو ما را نمی برند ما قلبمان شکست، حرم را بیاورید بر تربتم ز روضه ی اکبر زنید آب و آن گه به مرقدم پسرم را بیاورید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه وحی نازل شده انگار، بر این دفتر من قلمم کاتب و گفتند که: «حا سین یا نون» شده تفسیر تمامی لغات این عشق «هو لیلا و تماماً همه از دم مجنون» من که باشم که بگویم سخن از حضرت عشق؟ واژه‌‌ها باید از آن عالم بالا برسد و توکلت علی الله، قلم، بسم الله قطره می‌گویم و ‌ای کاش به دریا برسد ای که نام تو شده علت دل دادن‌‌ها ای مقیم ابدی دل بی تاب، حسین ای که دستان همه سوی تو باشد دائم ما همه رعیت و تو حضرت ارباب، حسین نخ قنداقۀ تو بال و پر فطرس شد چوب گهواره‌ات آقا که ستون دنیاست خنده‌هایت سبب تابش نور خورشید اشک تو علت هر موج، به قلب دریاست باز هم پشت در خانۀ تو غلغله شد حاجت ما فقط از محضر تو، دیدار است این گدا کاهل و کم خواستنش بی عقلی ست واژۀ کم تو نداری، همه‌اش بسیار است سفره‌ات پهن تر از وسعت عرش است، حسین پای نان و نمکت سیر و نمک گیر شدیم عمرمان پشت در خانۀ تو شد سپری طفلکی بیش نبودیم و همه پیر شدیم شکرلله، که اینجا همگی مشغولیم کارگر‌های تو هستیم و همه پر کاریم و تو آقایی و ما‌ها همه از دم نوکر تو تکی، ما همه پر جمعیت و بسیاریم باز هم مجلستان پر شده از همهمه و این صدای سخن عشق، فقط کرب و بلاست یک حرم داری و یک عالم و آدم خواهان ما همه گرم طوافیم و وسط، کرب و بلاست باز هم حسرت شش گوشۀ تو داغ دل است اصلا انگار که تقدیر، گره خورده به آن دل ما مثل دخیلی ست، به هر پنجره‌اش مثل قفلی که به زنجیر، گره خورده به آن جای دوری نرود گر بشوم زائر تو رحم کن بر من جامانده و دور افتاده این گدای حرمت را تو بیا و دریاب بغض کرده، و به یک گوشه صبور افتاده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه رسیده ایم دوباره سر قرار نجف سپرده ایم عنان را به شهریار نجف هرآنچه خیر رسیده به ما در این عالم یقین بدان که بوده همیشه کار نجف اگر که پر زده جبریل در حریم خدا به اعتبار علی بود و اعتبار نجف خدا نوشت که روی زمین خدا حیدر سپرد کار جهان را به کردگار نجف خدا به جلوه ی انسان درآمد و دیدیم که ایستاده خودش بر سر مزار نجف ز بوسه ای به ضریحش خراب شد حالم پیاله نوش علی گشتم و خمار نجف هزار شکر که با سجده بر قدوم علی نشست روی سرم گردی از غبار نجف هزار معجزه دیدیم از جناب امیر که بود قلعه ی خیبر یک از هزارِ نجف حسادتم به کسی نیست در همه عالم به غیرِ مُحرم دربار و روزه دار نجف قسم به فاطمه دادیم تا گره وا شد به دست حضرت زهراست اختیار نجف بزن به ام بنین رو اگر حرم خواهی که هست مادر ساقی حسابدار نجف تمام زندگی ام بر دو نیم شد تقسیم به سجده در حرمش یا به انتظار نجف خدا کسی که بخواهد،به او بلا بخشد یکی دچار جنون و یکی دچار نجف اساس خلقت دنیا یقین همین بوده بنا نهاده جهان را به افتخار نجف فضائلش که در ابیات من نمی گنجد نوشته “امّ حسن” مدح بی شمار نجف “علی به جلوه ی دیگر به کربلا آمد”* نشان دهد به همه فَرّ و اقتدار نجف سوار رَف رَف خود آمده ست تا میدان تمام دشت شده مات شهسوار نجف رسیده وقت هنرمندیِ اباالفضل و رسیده وقت تماشای شاهکار نجف کسی رسید و علمدار نعره بر سر او تو از تبار کجایی؟من از تبار نجف قدم به خاک بزن تا دو چاک بر داری قدم بزن بچشی تیغ آبدار نجف کسی نبرد به در جان ز تیغ مژگانش چه احتیاج به خشم و به ذوالفقار نجف؟ گذشت لحظه ای و آسمان به هم پیچید به روی خاک فتاده گل بهار نجف مگر چه دیده برادر که پشت او خم شد؟ چه آمده به سر چشم یادگار نجف؟ زمین به لرزه فتاد و زمان دگرگون شد ندیده هیچ کس اینگونه انکسار نجف @poem_ahl