eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
271 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بهار و یاس خزانی به هم نمی‌آیند عصای دست و جوانی به هم نمی‌آیند تمام دلخوشی من بگو که تابوت و… …قدی که گشته کمانی به هم نمی‌آیند کنار بستر تو اشک و التماس از من تو و عذار نهانی به هم نمی‌آیند شفا ز پینه‌ی دست تو آبرو دارد مگو، مگو نتوانی به هم نمی‌آیند مرا که خانه نشینم مخواه از این پس به خاک تیره نشانی به هم نمی‌آیند امید و آرزوی چار کودک معصوم عزا و فاتحه خوانی به هم نمی‌آیند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ای از سفر رسیده که مهمان دختری اول بگو مرا کی ازاین شهر می بری؟ مثل کبوتری که به او سنگ می زنند از ضرب تازیانه ندارم دگر پری جای تعجب است که من زنده مانده ام هرکس که دیده گفته عجب طفل لاغری از قول من بگو به عمو بعد مردنم باید برای غسل من آبی بیاوری موی سفید و قد کمان و رخ کبود حالا مرا ببین و بگو شکل مادری خود را برای مقدمت آماده کرده ام چه گوشواره ای چه لباسی چه معجری هفده سوار دور و برت دیده ام به نی اما تو بین آن همه زخمی ترین سری لب های چاک خورده تو حرف می زند تقصیر چوب بوده چنین سرخ و پرپری قدری از این محاسن خاکستری بگو غیر از تنور نیست مگر جای بهتری مانند رگ رگ تو دلم ریش ریش شد جانم فدای تو، چه گلویی چه حنجری @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در یقین استاد گشتم تا گمان آموختم سود ها کردم در اینجا تا زیان آموختم سرخ در می آیم از دست مزارم روز حشر این کرامت را ز طرز زعفران آموختم زعفران از طوس می روید نه از طور کلیم باختر را من ز راه خاوران آموختم ای به خاک سرخ طوست هرزه رو سرخ و سپید این لُغُز را من ز شرم آهوان آموختم رنگمان کرده است دوران، باز امّا طوسی ام پای بر جا ماندنم را از مکان آموختم پنجره پولاد تو رو سوی دریا باز شد تا از آن پرچم دو موجی بادبان آموختم شُرشُر اشک است چشم شیخ و شاب شاد را کعبه را خواندم دو پلک ناودان آموختم صد چمن در سجده روئیدم در این صحن عتیق نو به نو توحید دیدم جان به جان آموختم باده نوشیدم ز سقّاخانه ی تو جای آب از چراغ صحن تو رنگین کمان آموختم زائرانت را چو دیدم شوکتت آمد به چشم دولت خُم را ز فهم استکان آموختم هر قدر می گفت خادم گریه را آرام کن من به راه خویش رفتم همچنان آموختم عشق تعلیمی به اول مرتبت آوارگی است من تو را بی خانمان بی خانمان آموختم جز رضا چیزی نمی شاید نمی شاید به تو من چنین تسلیم را بی ترجمان آموختم هرچه من آموختم از این رواق تو، به تو در صف آئینه کاری بی زبان آموختم می توان در صحن کهنه رو به سویت سجده کرد نکته های نو به نو از بتگران آموختم زیر ایوان طلا جفتی معلّم خفته اند از کبوتر های مشهد آشیان آموختم همچو رنگ از خود جهیدم در صحاری وجود از رم آهوی وحشی صد جهان آموختم خواندمت صد بار و در هر بار بارم داده ای من اجابت را ز کوه مهربان آموختم دعبلم، دوشم بدان خلعت امیدی بسته است خواستن از دوست را از شاعران آموختم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عاشقانت میفروشند عیش را، غم میخرند دل به پاى روضه میریزند ماتم میخرند باز هم شیر حلال مادران تاثیر کرد بچه ها دارند از بازار پرچم میخرند مثل خار و خس در این سیل به راه افتاده ایم باز درهم آمدیم و باز درهم میخرند ماه ها در یک طرف ماه محرم یک طرف بیشتر از ماه ها ماه محرم میخرند اشک ما اینجا فقط این قدر قیمت یافته ورنه جاى دیگرى عرضه کنى کم میخرند تا تو را داریم ما، داراترین عالمیم بچه هاى ما در این خانه حاتم میخرند این طرف گریان شدیم و آن طرف آباد شد اشک کالایى ست که در هر دو عالم میخرند گریه بر مظلوم تکویناً تقرب آور است در حسینیه مرا، حتى نخواهم، میخرند مطمئنا روضه اى یا گریه اى در کار هست هر کجا عصیانى از فرزند آدم میخرند عده اى دم میدهند و عده اى دم میزنند پنج تن هم این وسط دارند از دم میخرند گریه کن زهراست، ما تنها سیاهى لشگریم باز با این حال شکل گریه را هم میخرند اولین گریه کن مسلم رسول الله بود گریه بر دندان مسلم را مسلّم میخرند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تا مرا در گناه دید حسین زودتر از همه دوید حسین باید از او فقط شنید خدا باید از ما فقط شنید حسین گل مردم به ما چه مربوط است گل ما را که آفرید حسین در ازای دو قطره خون گلوش از خدا خلق را خرید حسین حج نرفتیم، کربلا رفتیم کعبه را سمت ما کشید حسین کعبه هم در طواف میگوید لک لبیک یا شهید، حسین آنقدر داد زد ته گودال تا به داد همه رسید حسین نیزه ها هر کدام طعمی داشت همه را یک به یک چشید حسین از زرنگی نیزه دار نبود بخدا نیزه را ندید حسین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه وقتی در این طریق دویدن به من رسید بینِ همه تو را طلبیدن به من رسید از راه هر زمان که رسیدی به من برس حالا که قرعه ی نرسیدن به من رسید این اشک های ریخته ارزان تمام نشد پروانه سوخت تا که چکیدن به من رسید در عشق سرزنش به زلیخا مقام داشت خیلی از این کنایه شنیدن به من رسید تسبیحِ تو اگر چه به خوبان رسیده است شب تا به صبح زوزه کشیدن به من رسید وقتی بنا نداشتم از خویش بگذرم این جانماز آب کشیدن به من رسید من بی کلاف بر سرِ بازارت آمدم لطفت زیاد بود و خریدن به من رسید تو از ازل بگیر بیا تا زمانِ ما عشقت قدیمی است جدیداً به من رسید می بینی ام هنوز، نمی بینمت هنوز دیدن به تو رسید و ندیدن به من رسید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در اصل هجران تشنگی و وصل باران است حسی که من دارم همان حس بیابان است نزدیکی و دوری ملاک وصل و هجران نیست راضی ست او وصل است، ناراضی ست هجران است بازار ما گرم است از سنگ سر کوچه دیوانه محتاج اذیتهای طفلان است پروانه گر چه سوخته اما پشیمان نیست روزی پشیمان میشود هر که پشیمان است گاهی به جای حرف باید گریه را آورد بهتر به حاجت میرسد طفلی که گریان است فردا گریبان گناهش را نمیگیرند هر که سر هجران تو پاره گریبان است با قصد قربت آمدیم و قرب مان دادید مهمان تو انگار نه انگار مهمان است قصر است زندانی که یوسف را بغل کرده قصری که یوسف را به زندان برده زندان است باید برای تو که منت بر سرم داری این آبرو را داد، جان دادن که آسان است مردم که میخندند ما یک گوشه می گرییم آدم که عاشق میشود حالش پریشان است تکلیف این دل را که آواره است روشن کن دل که بلاتکلیف شد آنقدر حیران است تنبیه کردم این لبی را که نبوسیدت بنگر که از حسرت چگونه زیر دندان است سینه زنان مویه کنان دامن کشان آمد زینب گلش را دید اما دید عریان است بر روی کشته لااقل چیزی میاندازند گیرم که این افتاده اصلا نامسلمان است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به یمن مِهر تو شد از سراب، آب درست بدون مِهر تو از آب شد سراب درست نگاه کردن تو خلقت است تکویناً نگاه کردی و شد ماه، آفتاب درست خدا به طرح تو پرداخت، شد امام درست خدا به شرح تو پرداخت، شد کتاب درست اگر قبول کنی من تراب نعلینم مرا برای تو کرده ابوتراب درست یکی برای حسین و یکی برای حسن از این دو قطره فقط می‌شود شراب درست بتول در عوض پیرهن برای حسین برای صورت تو می‌کند نقاب درست بقیع مظهر آبادی است پس عرش است بهشت نیز شده از همین خراب، درست «عتاب یار پری چهره» را کشیدم من اگر چه هم نشود کار با عتاب درست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها بی سحر آدم از تو بی خبر است که خبرهای تازه در سحر است آسمان هم بدون تو قفس است سقفش اما کمی بلندتر است دل عارف اواخر عمرش اگر عاشق نشد همه ش ضرر است خرج این آستان اگر نشود آبروی زیاد دردسر است من بلد نیستم که در نزنم در زدن کار طفل پشت در است پربگیرم چه فایده دارد؟! مثل پروانه سوختن هنر است اینکه میریزمش به دامن تو اشک من نیست پاره جگر است گاه در کاظمین، گاه نجف دل عاشق همیشه دربدر است خاک گورش کنید خاک مرا گر نباشد ابوتراب پرست چشم عشاق چون دهانه مشک از فراق کسی همیشه تر است خواب راحت نکرده ام یک شب شاهد کوچه گردی ام قمر است خوش به احوال کشتگان فراق اجر هجر از وصال بیشتر است آه یعقوب را خلیل نداشت هجر از ذبح سینه سوزتر است مثل پروانه در طواف تو شد هر که فهمید کعبه از حجر است آنکه با نان خشک میسازد چه نیازش به لطف سیم و زر است آه، اصلا بهم نمیایند سینه وقتی کنار میخ در است در خانه اگر که گیر کند باز یا بسته، هردو دردسر است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آفریدند تو را تا که مسیحا باشی عزت و عاطفه را مظهر و معنا باشی آفریدند تو را نام نهادند حسین تا که جانسوزترین واژه دنیا باشی آفریدند تو را محض سرافرازی عشق تا که دلدار جگر گوشه لیلا باشی در کرم اهل کرم پیش تو کم آوردند دیگران قطره ناچیز و تو دریا باشی تو قتیل العبراتی عجبی نیست اگر کشته چشم تر زینب کبری باشی بر سر نیزه سرت رفت و تلالو کردی مثل خورشیدی و زیباست که بالا باشی خیزران خورده ترین قاری قرآن خدا طشت زر دیده ترین حضرت یحیی باشی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها همان خالق که بر سر، سایه ی رحمت نگه دارد مرا از منجلاب سخت معصیت نگه دارد زمانی با عطای خود، زمانی با عقاب خود کنار خود گدایش را، به هر صورت نگه دارد به عزت می رسد هر کس که در این ماه، با تقوا به دور از معصیت باشد، کمی حرمت نگه دارد به ذکر حق، زبانش می شود گویا زمان مرگ اگر بنده، زبان از تهمت و غیبت نگه دارد اگرچه عبد نافرمان، فقط سربار ارباب است امیرالمؤمنین ما را چه بی منت نگه دارد دعای فاطمه تا هست دیگر غصه ی نان چیست خودش در سفره ی سینه زنان برکت نگه دارد زمانه، دوره ی سختی است اما از مصیبت ها مرا این روضه رفتن ها، در امنیت نگه دارد کسی که کربلا را دیده و دلتنگ ارباب است چگونه دست از دلتنگی و حسرت نگه دارد همیشه یاد دوری از حسین و کربلا، نوکر برای سجده، در سجاده اش تربت نگه دارد عزا و داغ سنگین رقیه، تا دم مرگم میان سینه ام رنگ غم و غربت نگه دارد چه داغ اعظمی دیده مگر این دختر کوچک که دستش را روی پهلو به صد زحمت نگه دارد به سختی رو گرفته با حجابِ آستین هایش نمی شد چادرش را لحظه ی غارت نگه دارد چه تلخ است اینکه بعد از مدتی شیرین زبان بودن زبانِ بچه را از گفت و گو لکنت نگه دارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه روی حسین، مهر دل‌آرای زینب است مـوی حسین، لیلۀ اسـرای زینب است زیباتریــن مطـاع بــه بـازار روز حشر در نـزد اهـل‌بیت، تـولای زینب است دارالزیــاره و حــرم قـدس کبریاست هر سینه‌ای که طور تجلای زینب است هر لحظه‌ای که بگذرد از گردش زمان در چشم ما قیامت کبرای زینب است فریـاد خــون پـاک شهیـدان کـربلا تا روز حشر، خطبۀ غرای زینب است مکتب نرفتــه عالمــۀ عالــم وجـود ایثار و صبر، درس الفبای زینب است دوزخ تنـم بسـوزد اگـر غیـر از ایـن بوَد نـقش بهشت، جای کف پای زینب است مگـذار تـا بـه خاک فتـد اشـک دیده‌ات این اشک نیست، گوهر دریای زینب است نامـی کـه مـی‌برد همـه‌جا دل ز پنج‌تن بـاور کنیـد، نــام دل‌آرای زینـب است در روز حشــر، آینــۀ نـــور مــی‌شود پرونده‌ای که پای وی امضای زینب است گـر در خرابــه خُفـت، نکاهـد مقـام او چون سینۀرسولِ خدا جای زینب است جبـرانِ جـای خــالی، زهرا کنـد علی او را نظاره تا که به سیمای زینب است بگشـوده دست، بهـر قنـوت نمـاز شب نام حسین بـر روی لب‌های زینب است خــون حسیــن یافــت بقـا از خطابـه‌اش دیــن سرفــرازِ همـت والای زینـب است سیــل بــلا جمیــل بــوَد در نگــاه او دریای خون، بهشت تماشای زینب است شب‌های بی‌حسین که ذکرش بوَد حسین شب‌هـای قـدر و لیلۀ احیـای زینب است رأس حسین: طــور تجـلا بـه نــوک نی بــازار کوفـه: سینـۀ سینـای زینب است افتاده‌انــد زنـگ شترهــا هــم از صـدا ایــن معجــز اشاره و ایمای زینب است بالله بقــا دهنــدۀ قـرآن و اهــل‌بیت خون حسین و منطقِ گویای زینب است یک بوسه مثـل بوسۀ پرمهـر فاطمه بــر حنجــر بریـده، تمنـای زینب است چــون جــای تازیانــه بــر انــدام مــادرش آثــار کعــب نیــزه بــه اعضـای زینب است وقتــی کنــار طشـت طــلا ایستــاده است چشـم حسیـن بــر قــد و بالای زینب است دشنام و خنده و کف و خاشاک و خاک و سنگ در شــام و کوفــه بهــر تســلای زینب است «میثـم» بــرای دخــت علــی اشک چشم تو دُرّی گــران بــوَد کــه ز دریـای زینب است @poem_ahl