eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
271 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه فاطمه در آتش ظلمی نمایان سوخته مرتضی از دیدن این داغ سوزان سوخته آمدند آتش زدند اهل جهنم بر بهشت قدسیان را با خبر سازید رضوان سوخته کوچه‌های شهر از عطر گلاب آکنده است اشک می‌ریزند گل‌ها چون گلستان سوخته ناله‌ی جانسوز زهرا شهر را آتش زده آنچنان سوزانده حتی بیت الاحزان سوخته این طرف دست امیر مومنان را بسته‌اند آن طرف در شعله‌های فتنه ایمان سوخته سوره‌ی کوثر میان شعله‌ها افتاده است ای مسلمانان به پا خیزید قرآن سوخته لااقل از منظر انسانیت کاری کنید پیش چشمان شما مردم، یک انسان سوخته آتش از یک سمت و داغ محسن از سوی دگر با چنین وضعیتی زهرا دو چندان سوخته ظلم در حق پیمبر بیش از این ممکن نبود پاره جان نبی تا حد امکان سوخته فاطمه در کربلا هم سوخت آنجایی که دید در میان خیمه ها طفلی هراسان سوخته گرگ‌ها سالار زینب را به نحوی کشته‌اند قلب حیوانات وحشی بیابان سوخته زیر نور آفتاب داغ دشت کربلا پیکر صدپاره شاه شهیدان سوخته ظاهراً شام غریبان آب نوشیده رباب پس عروس فاطمه شام غریبان سوخته @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه باز هم توبه‌کنان پشت درت آمده‌ام شب به امّید عطای سحرت آمده‌ام نظری کن که پی یک نظرت آمده‌ام نفس‌آلوده به‌سوی گذرت آمده‌ام یاد دادی که اگر عاصی و سرگردانم زشت این است، رخ از روی تو برگردانم نعمتم دادی و با نعمت تو، بد کردم مهلتم دادی و تقصیر مجدّد کردم لطف کردی؛ عوضش غفلت بی‌حد کردم بارها آن‌چه ز من بر نمی‌آمد کردم چه کنم عذر مرا گر نپذیری امشب کاش از این بی‌سر و پا، دست بگیری امشب چشم من خشک شده؛ حال بکا نیست که نیست جرأت معصیّتم هست؛ حیا نیست که نیست دست بی‌خیر مرا، اذن دعا نیست که نیست خبری در دلم از نور خدا نیست که نیست تا بخواهی تو در این قلب، هوس هست که هست حسّ وابستگی‌ام بر همه‌کس هست که هست بار عام از تو رسیدست که دعوت شده‌ام یکی از سفره‌نشینان ضیافت شده‌ام خوب شرمنده‌ی این رسم رفاقت شده‌ام باز بدجور هوایی زیارت شده‌ام کربلا قبله‌ی دل‌هاست؛ دلم تنگ‌شده شاهد حال من آقاست؛ دلم تنگ‌شده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بسوز ای عشق، جان و پیکر از من نماند تا که جز تو دیگر از من بسوزان هر طـــريقی می پسندی کــه آتش از تو و خاكــــستر از من به بال خود پریدم من در این دام بسوزان در قفس بال و پر از من بكش چون صيد و در خونم بغلطان تـــــماشا كـــردن از تــو، پرپر از من ندارم چون متاعی ديگر ای عشق بگيــــر انگشت و اين انگشتر از من مـــرا كـــن زائــــر بـــابای زيـــــنب كه خـون ســر از او، چـشم تر از من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سخن اهل عشق این سخن است کربلا در احاطه ی حسن است هرکسی رو به کربلا کرده باطناً رو به مجتبی کرده بزم مارا حسن فراهم کرد او حسین را عزیز عالم کرد این‌همه مجلس مصیبت ها پرچم یاحسین هیات ها خیر ها را به ما حسن داده او به ما اذن سوختن داده میوه نور می‌دهد شجرش ای به قربان هردوتا پسرش با حسن، جانِ تازه میگیریم امشب از او اجازه میگیرم که بگویم ز جلوه‌ی آن ماه مددی یا جناب عبدالله یازده ساله است و صف شکن است پس یتیم حسن خودش حسن است دست آورده جای شمشیرش همه ماتند مات تکبیرش حق شده پیش هو بزرگ شده این پسر با عمو بزرگ شده گریه کن ها نظر به راه کنید حسن کوچه را نگاه کنید از روی تل خدا خدا می‌کرد عمویش را فقط صدا می‌کرد چه عمویی؟ میان چند سپاه تشنه ای در میان قربانگاه.. صحنه را تا که دید گفت حسین دست خود را کشید گفت حسین حسن کربلا به جان آمد پابرهنه دوان‌دوان آمد آمد و دید گریه بی اثر است یک نفر روی سینه ی پدر است پاره پاره شده‌ست پیرهنش میزند با قلاف بر دهنش بند بند تنش گسسته شده نیزه ها در تنش شکسته شده داد زد ای عموی خون جگرم غم نخور من برای تو سپرم چشم بر سمت خیمه گاه ندوز دست ناقابلم که هست هنوز می‌دهم دست در برابر تو تا بلا دور باشد از سر تو دیدی آخر تنم ز عشقت سوخت تیر، من را به روی جسم تو دوخت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها مویم سفید گشته و رویم سیاه شد رویم سیاه... هر چه که شد از گناه شد سرمایه ی جوانی ام ارزان فروختم طی شد جوانی من و عمرم تباه شد تو اختیار دادی و گفتی که بنده باش صد حیف از این اراده که خرج گناه شد یک بار هم شده بزنم ... امتحان بکن شاید گدای شب به شبت سر به راه شد رویی برای توبه نمانده است ای کریم اما دوباره ذکر لبم یا اِلٰه شد لطف تو بود، فاطمه ما را قبول کرد اشکم همیشه خرج مصیبات شاه شد این جمله را به نیت روضه نوشته ام آقا که رفت، زینب او بی پناه شد اهل زمین و اهل سما ناله می زدند شمر لعین که واردِ در قتلگاه شد «وای از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم» بعد از غروب نیت شان خیمه گاه شد یک سو سنان و یک طرف دشت، حرمله زینب میان قائله بی تکیه گاه شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها روضه برپا بود هر جا آب بود روضه هایش ذکر بابا آب بود مقتل جانسوز آقا آب بود: تشنه لب بود آه اما آب بود روضه خوانش گاه ظرفی آب شد گاه گاهی روضه خوان قصاب شد ماجرای آب، آبش کرده بود غصه ی ارباب آبش کرده بود مادری بی تاب آبش کرده بود دختری بی خواب آبش کرده بود یا خودش بارید دائم یا رباب روضه می خواندند هر دم با رباب پیکری را بر زمین پامال دید شمر را در گودی گودال دید عمه را بالای تل بی حال دید لشکری را در پی خلخال دید هجمه ی شمشیرها یادش نرفت سنگ ها و تیرها یادش نرفت هم به تن رخت اسارت دیده بود خیمه را در وقت غارت دیده بود از سنان خیلی جسارت دیده بود از حرامی ها شرارت دیده بود آتش بی داد دنیا را گرفت شمر آمد راه زن ها را گرفت عمه را با دست بسته می زدند با همان نیزه شکسته می زدند بچه ها را دسته دسته می زدند می شدند آنقدر خسته... می زدند تازیانه جای طفلان خورده بود زین جهت خیلی به زینب برده بود با تنش زنجیرها درگیر بود در غل و زنجیر امّا شیر بود از نگاه حرمله دلگیر بود او جوان بود آه امّا پیر بود ماجرای شام پشتش را شکست غصه های شام پشتش را شکست کوچه های شام پیرش کرده بود شهر و بار عام پیرش کرده بود سنگ روی بام پیرش کرده بود طعنه و دشنام پیرش کرده بود بی هوا عمامه اش آتش گرفت مثل زهرا جامه اش آتش گرفت درد و رنج و غصه ی بسیار دید از زبان شامیان آزار دید خواهرانش را سر بازار دید عمه را در معرض انظار دید بزم مِی بود و سر و طشتی طلا خیزران بود و عزیز مصطفی نیزه بازی با سرش هم جای خود بوریا و پیکرش هم جای خود دست بی انگشترش هم جای خود ماجرای خواهرش هم جای خود خاک را همسایه ی افلاک کرد خواهرش را در خرابه خاک کرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه شب است و بین کوچه ها غریبه پر نمی زند همان که نیست دربدر، درِ سحر نمی زند بساط گریه هام را دوباره پهن کرده ام کسی گدای خسته را در این گذر نمی زند اگر که مضطر آمدم کسی مرا نخواسته مریضم و به بسترم طبیب، سر نمی زند جنون و مستی گناهِ من، مرا تباه کرد و گرنه هیچ عاقلی که سر به در نمی زند دوباره هم بخر مرا، بخر ضرر نمی کنی خدا بدی بنده ها، به تو ضرر نمی زند همیشه منت علی کِشم نه هر کسی دگر! که نوکر علی دم از کسی دگر نمی زند ببین بجز همان که از امام خود جدا شده به باغ خانهء پیمبرش شرر نمی زند بی اذن! در شکسته شد، خبر نداشت جبرئیل! یکی که داغدیده را چهل نفر نمی زند زنی بخاطر علی، شکسته پهلویش ولی اگرچه زخم خورده ناله از جگر نمی زند حسین هم بخاطر علی غریب کشته شد و گرنه دشنه را کسی که اینقدر نمی زند خیال کن که چکمه روی پیکرش نمی دود! و پیش مادرش لگد به محتضر نمی زند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سفره تا باز شود زود گدا می آید مثل هر بار به دنبال عطا می آید آمد از عرش نوایی که بیایید همه راه گم کرده به دنبال صدا می آید همه سرمایه ی یک ساله ی خود باخته ام بنده ی باخته ی بی سر و پا می آید یک نفر نیست بگوید که میان پاکان این گنه کارِ زمین خورده کجا می آید آن کسی که همه جا رفته طردش کردند تا تعارف بزنی اَش که بیا، می آید به من و کاسه ی خالی تمنا کردن به تو و دست کریم تو سخا می آید هر دلی می شکند خانه ی تو می گردد دل که از غیر تهی گشت خدا می آید وا شود گوشه دل ما اگر ای اهل سحر بینمان زمزمه های شهدا می آید هر چه خیر است در خانه ی زهرا باشد مادر ما صف محشر پِیِ ما می آید تا که گفتیم حسین مجلسمان ریخت بهم بوی سیب حرم کرب و بلا می آید بی قرارم چه کنم من نجفم دیر شده عطر زهراست ز ایوان طلا می آید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بساط عاشقی ما به پاست این شب ها زمان آشتی با خداست این شب ها گناهکار قدیمی دوباره برگشته صدای زمزمه ها آشناست این شب ها زمان بده به زمین خورده اِی اِلهِ کریم اگر مرا بزنی هم رواست این شب ها خوشا به حال گدایی که چشم تر دارد که گریه های سحر کیمیاست این شب ها کنار سفره ی افطار زیرلب گفتم نگفته ای به خود آقا کجاست این شب ها قسم به خاک نشسته به چادر زهرا مرا ببخش، ببخشی رواست این شب ها ز فتنه های زمانه خط امان داری چرا که نام علی ذکر ماست این شب ها گدای صحن و سرای شهنشه نجفم دلم هوایی ایوان طلاست این شب ها دل شکسته ی ما با سلام بر ارباب مسافر حرم کربلاست این شب ها سلام بر لب عطشان سیدالشهدا سخن ز تشنه لب سر جداست این شب ها شنیده ام که سرش نی به نی عوض میشد شکایت من از آن نیزه هاست این شب ها @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هرکه سوز جگر و اشک روانش دادند بر سر کوی مناجات امانش دادند آنکه گردید نظر کرده‌ی صاحب نظران جلوه حضرت معشوق نشانش دادند دیده ای را که مطهر شده با اشک سحر جام وصلی ز سبوی رمضانش دادند آن دلی راکه عیارش به دعا خالص شد نیمه شب وقت مناجات زبانش دادند زیرو رو میکند عالم نفس آن واعظ که ز انفاس علی فن بیانش دادند بنده ای که شده تسلیم به تقدیر خدا هرچه دادند به ابرار همانش دادند باغ آن سینه که شد زنده به باریدن اشک سبزی عشق به ایام خزانش دادند نوکری را که ملقب شده بر نام حسین ظل رحمانیت عرش مکانش دادند هرکه خودرا برساند حرم کرب و بلا مستقیما ز خدا برگ امانش دادند آن گلویی که دم روضه زینب دارد اثری خاص به لحن سخنانش دادند باسلامی همه عشاق بریزد برهم آنکه بادست حسین لقمه نانش دادند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه از گنهِ دم به دمم آتش طوفنده شدم هم شدم از توبه خجل، هم زتو شرمنده شدم صاحب من! خالق من! داور من! یاور من! حیف تو را داشتم و غیر تو را بنده شدم شعله ای از نار بُدم شاخه ای از خار بُدم با نظر رحمت تو باغ گل از خنده شدم قطره بُدم بحر شدم ذره بُدم مهر شدم بلکه درخشنده تر از مِهر درخشنده شدم وصل تو شد عزت من هجر تو شد ذلت من با تو سرافراز ولی بی تو سرافکنده شدم وای بر این بندگی ام مرگ بر این زندگی ام مرده یک عمرم و در خاک لحد زنده شدم بار خدایا کرمی از یم اخلاص نمی کز شرر عُجب و ریا آتش سوزنده شدم سیل گنه برد مرا بحر بلا خورد مرا وای که من غرق در این بحر خروشنده شدم خاک قدوم ولی ام "میثم" دار علی ام با نفس شیر خدا زنده و پاینده شدم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خلعت نوکری اش را به تنم کرد حسین مورد مرحمت پنج تنم کرد حسین دست من نیست اگر پیرهنم پاره شده ست پیرهن پاره آن پیرهنم کرد حسین نعل بر سینه او خورد که ما سینه زدیم سینه‌اش خرد شد و سینه زنم کرد حسین گفتم آنقدر حسین جان که حسینیه شدم حمدللّه که بیت الحزنم کرد حسین سینه خونی ما گفت شهیدیم همه بین این خیمه چه خونین بدنم کرد حسین باز هم دیر رسیدیم و سرش را بردند باز هم مثل اویس قرنم کرد حسین شب دلشوره زینب، شب عاشورا شد شب بر سینه و بر سر زدن زهرا شد مثل طفل کوچکی یک بار دیگر در تنور تا سحر خوابید بر دامان مادر در تنور شد نماز عصر، گفت اللّه اکبر روی نی شد نماز صبح، گفت اللّه اکبر در تنور آیه والشّمس زینب را دو نیمش کرده‌اند نیم آن در قتلگاه و نیم دیگر در تنور در مقاتل گفته‌اند أمّا که باور می‌کند رفته باشد زینت دوش پیمبر در تنور آه یک لحظه، فقط یک لحظه فکرش را بکن تن به زیر نعل‌ها باشد ولی سر در تنور گیسویی که تا دو لحظه پیش دست شمر بود باز شانه می‌شود با دست مادر در تنور هر دو می‌سوزد ولیکن این کجا و آن کجا موی من در خیمه و موی برادر در تنور بعد از آن حق نان و آتش را کنار هم گذاشت هر کسی که نان بخواهد می‌برد سر در تنور @poem_ahl