راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #سید_حسن_نصرالله
📌 #عملیات_انتقام
پیادهروی جمکران
قسمت دوم: شعارنویسی خودروها
فکر میکنم اربعین علاوه بر جنبه اعتقادی که دارد انقدر در گوشت و پوست ایرانیها ریشه دوانده و به عمق جانشان نفوذ کرده که همه جا دنبال بهانهای برای بروز رنگ و بویی از آن هستند...
مثل موکب زدن...
موکبها در گوشه گوشه مسیر به چشم میخورند و صدای حسین طاهری و ابوذر روحی از بلندگوها تجدید خاطرات اربعین میکنند.
چند متر جلوتر که رفتیم تجمع چند ماشین توجهمان را جلب کرد سرعتمان را کمتر کردیم
نزدیکتر که شدیم با چند روحانی روبرو شدیم که ماشینها را برای نوشتن «آغاز نصرالله» یا «نصرالله زنده است» روی شیشه عقب دعوت میکردند.
سلیقه مخاطب را هم لحاظ کرده بودند و برای انتخاب رنگ نوشته بین زرد و قرمز حق انتخاب گذاشته بودند.
وسوسه شدیم و توقف کردیم.
انتخاب ما جمله «حزب الله زنده است» با رنگ زرد بود.
ظاهرا همخوانی رنگ زرد با پرچم حزب الله خیلیها را برای گزینش رنگ زرد ترغیب کرده بود چون مجبور شدیم چند لحظهای منتظر بمانیم تا نوبت به شیشه باران خورده ماشین ما برسد.
در لابلای انتظاری که در ماشین میکشیدم و با دخترم که از خواب بیدار شده بود و نیمه شارژ بود سر و کله میزدم متوجه شدم ظاهرا چند روحانی پول روی هم گذاشتند و رنگ خریدند و آوردهاند برای امروز...
ادامه دارد...
زهرا جلیلی
سهشنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #سید_حسن_نصرالله
📌 #عملیات_انتقام
پیادهروی جمکران
قسمت سوم: نسل به نسل
پس از حزباللهی شدن شیشه عقب ماشین دوباره باسرعت مورچهای ماشین پیمایی را شروع کردیم.
چند متری دور نشده بودیم که متوجه پخش شله زرد در یکی از موکبها شدم.
دخترم شله زرد خیلی دوست دارد.
توقف کردیم.
خانوادهای دیگ نه چندان بزرگی شله زرد پخته بودند و با پارچ پلاستیکی توی کاسه میریختند و با نمکدانی از دارچین تزئینش میکردند.
تعارف کردند و کاسهای برداشتم.
در حال رفتن به سمت ماشین بودم که با سینی نسکافهای در مقابلم روبرو شدم.
لیوانی برای همسرم برداشتم و با پرشدن سبد آذوقه سوار ماشین شدم.
در حال فوت کردن کاسه شله زرد بودم تا سریعتر برای خوردن دخترم آماده شود که با صحنهای رو برو شدم.
خانمی خانم پیرتری را بر روی ویلچر میبرد.
به گمانم مادر و دختر بودند.
با فاصله کمتر از یک متر خانم جوانی راننده کالسکهای بود که کودکی چند ماهه مسافرش بود.
آن پیرزن قطعا انقلاب و سال ۵۷ و هشت سال جنگ و شهادت رئیس جمهور رجایی و سید عباس موسوی را به خاطر دارد.
و این کودکی که نهایتا یک سال دارد شهادت رئیس جمهور رئیسی و اسماعیل هنیه و سید حسن نصرالله را زندگی کرده...
چه تلاقی تاریخی بزرگی...
چه اتفاقات تاریخی عجیبی...
ادامه دارد...
زهرا جلیلی
سهشنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #سید_حسن_نصرالله
📌 #عملیات_انتقام
پیادهروی جمکران
قسمت چهارم: کفنپوشان مشهدی
پس از تجدید قوای خانواده ماشین پیمایی ادامه پیدا میکند.
گروهی از خانمها که روی چادرهای مشکی کفن سفید پوشیدند و مقوا نوشتههایی در دست دارند توجهمان را جلب میکنند.
یک ون که روی قسمت باربندش پر از ساک و کوله است این گروه را همراهی میکند.
همسرم با نکته بینی خاصی که دارد به پلاک ون اشاره میکند و میگوید: «پلاک مشهده ...فکر کنم مشهدی باشن.»
ماشین را کنار خیابان پارک کردیم.
از ماشین پیاده شدم و به سمتشان رفتم.
کنار موکبی ایستاده بودند و چای میخوردند.
فرصت را مغتنم شمردم و باب گفتگو را با یکی از آنها باز کردم.
- اهل قم هستین؟
- نه از مشهد اومدیم از یکشنبه راه افتادیم
- یه راست اومدین قم؟
- نه اول رفتیم تهران و تجمعات میدان فلسطین و الان اومدیم قم
- برای زیارت اومدین یا هدف سید حسن نصرالله بود؟
- برای سید حسن اومدیم
- چند نفرین؟
نزدیک ۱۰۰ نفریم و اکثرا از خانواده شهدا هستیم...
خداحافظی کردم و به سمت ماشین رفتم.
ذهنم درگیر این بود که خانواده شهدا با شهادت هر شهید دوباره داغدار میشوند.
دوباره زخم قدیمی دهان باز میکند و دوباره نمک میریزد و میسوزاند.
اما آنها کفن پوشند...
آمادهتر از همیشه...
خون خواهتر از همیشه.
ادامه دارد...
زهرا جلیلی
سهشنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #سید_حسن_نصرالله
📌 #عملیات_انتقام
پیادهروی جمکران
قسمت پنجم: مردم تشنهی انتقام
از کاروان مشهدیها جدا شدیم.
میدان منتهی به جمکران را بسته بودند و امکان اینکه با ماشین جلوتر برویم نبود اما صدای شعار دادنها و انتقامجوییها و آماده بودنهای مردم از دور هم قابل شنیدن بود.
سهشنبههای جمکران به خودی خود شلوغ است.
بارها شاهد حضور مردم شهرهای مختلف که خود را سهشنبهها به مسجد جمکران میرسانند بودهام.
اما اینبار حرف از یک خروش بود.
با همیشه فرق داشت.
مردم در عین اندوه سید حسن نصرالله بیش از همیشه به نابودی اسرائیل باور داشتند.
بیش از همیشه...
ادامه دارد...
زهرا جلیلی
سهشنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #سید_حسن_نصرالله
📌 #عملیات_انتقام
پیادهروی جمکران
قسمت ششم: مزهی انتقام
از میدان آخر دور زدیم،
کمی خرید کردیم و به خانه برگشتیم.
تلویزیون طبق روال همیشه روشن بود.
بعد از کلی کلنجار با دخترم کانال تلویزیون را از شبکه پویا به شبکه سه تغییر دادم و منتظر پخش سریال غریبه شدیم.
یک دفعه زیرنویس تلویزیون که از زمان شهادت سید حسن نصرالله قرمز بود و دائما فوری بودن اخبار را یادآور میشد به یک نوار بزرگ تبدیل شد که نوشته بود: «حمله موشکی ایران به اسرائیل»
«اطلاعیه اولیه سپاه پاسداران تا دقایقی دیگر»
تلویزیون آسمان تلاویو را نشان میداد که انگار تمام بارشهای شهابی به یکباره در حال رخ دادن است.
نابودی اسرائیل را امروز عصر در میان مردم حس کرده بودم اما حالا یقین حاصل شد.
وقتی در لابهلای شور و شعف مردم شهرهای مختلف که تلویزیون پخش میکرد سیل جمعیت مردمی را در جمکران دیدم که با همه وجود لبخند میزدند و مرگ بر اسرائیل میگفتند به حالشان غبطه خوردم.
آنها پرتاب موشک به اسرائیل را نه از اخبار بلکه با چشم خود دیده بودند و با گوش خود شنیده بودند.
همان چیزی که امروز عصر فریاد زدند را امشب دیدند...
صدای بوق ماشینهایی که در خیابان خوشحالی میکنند دوباره وسوسهمان میکند که ما هم برویم و شادیمان را در کنار آنها دو چندان کنیم؛
اما دخترکم خسته شده و دوباره خوابیده است.
زهرا جلیلی
سهشنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #عملیات_انتقام
گل طلایی
یک عالمه خوشحالی و غم درهم جمع شده روی قلبمان. قلبها سرریز کرده و اشک دارد جور همه این غم و شادی را میکشد. انگار امشب گل زدهایم. توی مسابقات جام جهانی تاریخ، ما گل زدهایم. یک دنیا دارد تماشا میکند گلهای طلاییمان را. همهشان هم دقیقه نود.
نصرالله! دست نصرت خدا روی شانهمان نشسته. قلبها انگار بال درآوره باشند، بال بال میزنند که خودشان را برسانند به آسمان نورانی غرب کشور. سوار موشکها شوند و بدرقهشان کند تا مرزهای اشغال شده و آزادشان کند. آزاد کند همه اشک و لبخندهای خفته توی سینههای مردمان صبور غزه را. امشب دلمان آن صدای قدیمی را میخواهد که فریاد بزند: فلسطین را خدا آزاد کرد.
زهرا یعقوبی
سهشنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #عملیات_انتقام
صدای آشنا
با همسرم سر سفره شام نشسته بودیم و داشتیم پاورقی میدیدیم. یکدفعه یک صدای آشنا به گوشم خورد. دقیقا مثل همان صدایی که در حمله اول موشکی ایران به اسراییل در نیمه شب شنیده بودم. هر چقدر آن شب، آن صدا برایم ناآشنا بود و از خواب بیخوابم کرد، حالا دیگر این صدا برایم آشنا بود و دوستداشتنی. دویدیم توی حیاط. به هم نگاه کردیم و گفتیم: صدای موشکه... بخدا موشکه... .
بعد میان ستارهها نورهای چشمکزنی مثل عبور سریع چند هواپیما دیدیم. خودشان بودند. موشکهای غرور، موشکهای عزت، موشکهای سرافراز.
عجیب احساس میکردم همهشان زنده هستند. جان دارند. ما را دارند میبینند و میگویند: یکم دیگه صبر کنید که پیروزی نزدیکه... خیلی نزدیک
رقیه بابایی
سهشنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #عملیات_انتقام
یاد سی و هشت سال پیش افتادم
شب شهادت سید حسن نصرالله عکسها و فیلمهای ترس و گریه بچههای مظلوم بیروت و غزه را دیدم. دلم برای آن کودکی سوخت که از بهت و صدای انفجار بمبها گریه نمیکرد و فقط با چشمهای وحشت زده میلرزید. اشکم درآمد و رفتم به گذشته، به کوچه بن بست خانه پدربزرگم...
آن سالها موشک باران تهران با پخش هرباره صدای آژیر قرمز از وسط کوچه به طرف خانه میدویدم و با جیغ و گریه مادرم را صدا میزدم. همه در و همسایه، خانه و زندگی را ول میکردند و از کوچههای باریک و به همچسبیده هُل میخوردند توی مدرسهای که یک پناهگاه زیرزمینی صدمتری داشت. همه تنگ هم ایستاده و نشسته بودند و صلوات و آیه الکرسی میخواندند و چشم از سقف برنمیداشتند. تمام مدت که پیام: توجه... توجه صدایی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز... پخش میشد، سرم را به سینه مادرم میچسباندم و گوشهایم را فشار میدادم.
از پناهگاه تاریک مدرسه و روشنایی لامپ صد آن فقط یک تصویر ترسناک در ذهنم مانده است. با پخش صدای آژیر سفید، مردم سر خانه و زندگیشان بودند اما تا چند ساعت ترس و لرز آن آژیر خالی نه صدای هیچ انفجار و بمبی با من و بچههای کوچه بود.
حتی جرئت نداشتم بعد از سی و هشت سال برای چند دقیقه خودم را جای آن بچه معصوم بگذارم و به گذشته برگردم.
امروز در خانه امن و کنار همسرم نشستهام و آوارگی زنان و کودکانی را میبینم که چشمامیدشان به غیرت سربازان ایرانی است.
افتخار میکنم به اینکه امروز راوی زندگی و رشادت یکی از آن سیزده دلاوری هستم که در صنعت موشکی کشور در دل جنگ تحمیلی به پاسخ سخت فکر میکردند... شهید تهرانی مقدم... شهید مهدی پیرانیان و...
با صدای همسرم افکارم بهم میریزد: خانوم کاش میشد این بچه رو بیاریم و به عنوان بچه خودمون بزرگ کنیم!
هنوز تصویر مبهم جنگ بوسنی و هرزگوین را در ذهن دارم آن سالها بچههای یتیم شده زیادی را آوردند ایران. از فامیلهای دور پدرم کسی سرپرستی دختری بوسنی را بعهده گرفته بود. شاید باید به فکر باشیم: بچههای زیادی از غزه و لبنان پدر و مادر میخواهند...
اعظم پشتمشهدی
سهشنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | #هرمزگان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #سید_حسن_نصرالله
اماننامه
ایستادهایم وسط کربلا. فقط اتفاقات آن چند ساعت، آنقدر ذره ذره و در طول زمان رخ میدهد که توی روزمرگیهایمان یادمان میرود کجائیم.
انگار همه حوادث عصر عاشورا کِش پیدا کرده. این هفته چشمهای حضرت عباس و دستهایش مجروح شده و هفته بعد خودش شهید میشود. حتی گاهی صحنهها به عقب برمیگردد.
به شب تاسوعا. وقتی شمر اماننامه عبیدالله را آورد درِ خیمه عباس. امروز صبح نتانیاهو رفته بود زیر پوست شمر. برایمان اماننامه آورده بود. هنوز اشک چشممان از رفتن عموی قبیله خشک نشده برایمان اماننامه آورده... ما به کربلا مبتلا شدیم. به بلای کربلا...
اگر دلمان از اماننامه شمر نگرفته و بهمان بر نخورده باید به قبل برگردیم... شمر دل به کدام نسب خونی بسته که برایمان امان نامه می نویسد.
هم قبیله ای ها به هوش باشید...
طیبه فرید
eitaa.com/tayebefarid
سهشنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
گردنبندهای بابرکت
از دو روز پیش که حضرت آقا حکم جهاد دادند و جمعآوری کمکهای مالی و طلا به جبهه مقاومت از سوی خانمها در هیأت بنات المقاومة آغاز شد، خانمهای زیادی هم به این کاروان پیوستهاند الحمدلله.
امشب، یکی از خانمهای هیأت، خودش در خانه روضه گرفته بود و همسایهها و رفقایش را دعوت کرده بود برای نماز استغاثه و جلسه تبیینی. الحمدلله باز هم پول نقد و طلا جمع شد.
تا الان ۳۳ قطعه طلا و ۳۰ میلیون نقدی کمک جمع شده است. پول نقد که واریز خواهد شد انشاءالله. اما برای طلاها، بعضی خانمها گفتند حاضرند بعضی قطعات طلا را با پانزده درصد یا ده درصد یا سه درصد بیشتر از قیمت بازار بردارند به نفع مقاومت. استدلالشان بسیار زیبا بود. گفتند این طلاها، طلاهای عاقبتبخیر و پربرکتی هستند و فرق دارند با طلای طلافروشی. اینطور شد که قرار بر مزایده شد تا انشاءالله اگر کسی خواست بخرد برای کمک، بتواند. یاد داستان گردنبند بابرکت حضرت زهرا سلاماللهعلیها افتادم...
چقدر قصههای پشت اهدای هر کدام از این قطعهها زیبا بود. خدا کمک کند که دوستان تجربهنگاری بتوانند بنویسند.
رقیه فاضل
ble.ir/rq_fazel
دوشنبه | ۹ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #لبنان
لامشکل
توی محلهٔ سیده زینب دیدمش. با شلوارک و رکابی نشسته بود جلوی درب رستوران. موی گیسش هم توی ذوق میزد: «سر پیری و معرکهگیری! ما با این یارو قراره بریم بیروت؟»
گفت ده دقیقه صبر کنیم تا لباسش را بپوشد. ده دقیقهاش شد نیمساعت و باز هم ده دقیقه وقت خواست. اعتراض کردیم. جواب داد: لامشکل
لامشکلش را حالا در لباس و قامت جدیدی میگفت. لباس و شلوارش را پوشیده بود و از مرد یکلاقبای خوشگذران تبدیل شده بود به مرد باوقار ۵۳سالهای با موهای دماسبی.
اصرار ما که برای سریعتر رفتن شدت گرفت، بعد از «لامشکل» جملهٔ بعدیاش را گفت که اشک به چشمم نشاند.
یاد خودم افتادم که این چند روز لباس مشکی هم نپوشیدم. چرا بپوشم وقتی دیگر دنیا ارزشی ندارد؟ کی فکرش را میکردم روزی پیش از اسم سیدحسن بنویسیم شهید؟
عینکم را در میآورم، چشمهایم را پاک میکنم و حرفش را با خودم تکرار میکنم: «یعنی بعد سیدحسن لامشکل کل شی»
محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا
ble.ir/ravayat_nameh
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #عملیات_انتقام
برداران خونی
خیال کردی اگر قاسم سلیمانی را در عراق، هنیه را در ایران ترور کنی، اگر سیدحسن نصرالله را به جرم حمایت از فلسطین ترور کنی، بذرکینه و تفرقه را میان ما میکاری و دستهایمان را از هم جدا میکنی.
نفهمیدی که خون شهدای ما درهم آمیخته شد و ما برادران خونی شدیم.
حالا خندههایمان، اشکهایمان، حماسههایمان با هم است.
پینوشت: تصاویر شادی مردم عراق و فلسطین پس از حمله موشکی جمهوری اسلامی ایران به سرزمین های اشغالی.
فاطمه نصراللهی
eitaa.com/haer1400
سهشنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #سید_حسن_نصرالله
رهبر
تند تند آخرین تکههای ظرفها را هم میشورم و همزمان دارم برنامه فردا را توی ذهنم میچینم. شام امشب و ناهار فردا آماده است، مانده شام فردا شب که کارهایش را جلو جلو بکنم. میخواهم طرح درس فردا را بنویسم که انگار تازه یادم میآید چه اتفاقی افتاده. خودکار از دستم میافتد روی کاغذ. شرمنده میشوم برای قلّت عزاداری، برای کمی گریه. نه اینکه نسوخته باشم، اتفاقا ذره به ذره از این خبر آتش گرفتهام. شاید بیشتر از قبلیها. انگار هر بار داغی به داغ قبلی اضافه میشود سوزشش هم بیشتر میشود. دلم میخواهد دفتر را ببندم و بنشینم پای مداحی و دلی سبک کنم با اشک اما صدایی در گوشم زنگ میپیچد: بر همه مسلمانان فرض است که با همه امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب الله بایستند... قلمم را محکمتر برمیدارم. هرچند سوخته، هرچند شکسته، هرچند زخمی اما از جانب رهبرم حکمی داده شده به من که باید با جانم برای اجرایش تلاش کنم. تمام امکاناتم توی سرم ردیف میشود: قلمم، دستم، زبانم و... وقتی برای عزاداری ندارم، شروع میکنم به نوشتن، هنوز عزادارم اما پر از شور و شجاعتم برای اجرای حکم رهبر.
سمانه عربنژاد
یکشنبه | ۸ مهر ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #عملیات_انتقام
پشت در مطب
پشت در مطب، نشستهام در این قاب غمگین که همیشه پرترههایی نالان و سرگردان میدیدم، امروز همه شادند. دوروبرم افرادی را میبینم که سر در گوشی دارند و وقتی سرشان را بالا میگیرند لبخند میزنند، صدای پرتاب موشکها را که میشنوم به دلیل شادیشان پی میبرم.
حتی منشی خسته و عبوس، امروز داد نمیزند، عصبی نمیشود و لبخند میزند.
من این شادیهای جمعی را، هر سال از قاب تلویزیون در سالروز آزادسازی خرمشهر دیدهام. من جنس این شادیها را در چشمهای عمه مریم وقتی که خاطرات برگشتن شوهرش از جبهه، بعد از شکست حصرآبادان را تعریف میکرد دیدهام. دیگر نمیخواهم دکتر را ببینم یا نه نوبتم که برسد میروم به دکتر میگویم چشمهایم دیگر نمیسوزد. برق موشکها چشمهایم را روشن کرده
نجمه خواجه
سهشنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #عملیات_انتقام
رُسُل الخمینی، رُسُل الخمینی...
شنیدن نام خمینی در کنار انگشتانی که آسمان شعلهور را نشانه گرفته بودند، در جا میخکوبم کرد.
گیج و گنگ بودم.
شادی و پایکوبی لبنانیها، ویرانههای ضاحیه، تصویر سید حسن نصرالله، موشکهایی که شهابوار بر شیاطین یهود باریدن گرفته بود...
خدایا چه می بینم...
چشمهایم شکفت... دلم لرزید... دستهایم به آسمان بلند شد... این شاهکار ایران است... اقتدار ایران است... قدرت رسل الخمینی است که آسمان تلآویو را میشکافد.
از چشمهایم ستاره بیرون میریخت. از دلم شوق و شعف. مایه مباهات بود که بعد سالها نام بلند «خمینی» بر لبها جاری بود.
آری پیروزی ایران و ایرانی با نام «سید روحالله» گره خورده است. سیدی که موسیوار عصایش را بلند کرد و اکنون ضربات آن بر پیکرهی منحوس فرعونیان فرود میآید.
نامت بلند روح خدا
مریم غلامی
سهشنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا