eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.5هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
191 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 موسی آنجا، لبنان، فرعون همه کسانی را که ممکن است موسی باشند، جستجو و قربانی می‌کند... تک تک... با موشک نقطه‌زن. پیشتر هم فرعون‌های دیگر چنین می‌کردند؛ اینجا، در ایران، ۴۵ سال پیش. بهشتی و مطهری و رجایی و ده‌ها موسای دیگر را... اما رسولی که بنا بود باقی بماند، باقی ماند و به جای امام، ردای ولایت پوشید. همانطور که فرعون دیگری، همت و باکری و خرازی و متوسلیان و صدها موسای دیگر را از ما گرفت. و آن هنگام که همگان می‌گفتند سرداران خمینی همه قربانی شدند، قاسم سلیمانی به صحنه‌ی تاریخ بازگشت و سحر ساحران را باطل کرد. آن موسی که بنیان فرعون را از ریشه می‌کَند، بر تکه چوبی در رود تاریخ، رها شده و به سوی مقصدش روان است. خدا، می‌توانست موساهای دیگر را هم از چشم فرعون پنهان کند؛ می‌توانست تیغ‌ها را بشکند و موشک‌های نقطه‌زن را به نقطه‌ی دیگری فرو نشاند... اما، خدا هست و خدایی می‌کند. فرعون سرخوش از کشتن همه‌ی آنها که در کابوسش موسی بوده‌اند، به تخت شاهی باز گشته. موسی هم به نوبه‌ی خود، تاریخ را می‌شکافد و با عصای اژدها بیرون می‌جهد. ما چه کنیم؟ ما برادران و خواهران صدها موسای قربان شده؟ خدا در این صحنه‌ی به‌هم پیچیده‌ی طاقت‌سوز از ما چه می‌خواهد؟ "صبر و شکر" که صحنه نهایی خروج از ظلمات به سوی نور را رقم می‌زنند. صبر و شکر، حقیقت جهاد و مقاومت است. صبر بر مصیبت فقدان سرداران و صبر بر اطاعت از امر ولی در استمرار مبارزه، شاید دشوارترین صبرها باشد. ولَقَد أَرسَلْنَا مُوسَىٰ بِآياتِنَا أَنْ أَخرِجْ قَومكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرهمْ بِأَيامِ اللَّهِ إنَّ فِي ذَلِكَ لَآياتٍ لِكلِّ صَبَّار شَكُور وحید یامین‌پور @yaminpour یک‌شنبه | ۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 و السلام علی عبادالله الصالحین و السلام علی عبادالله الصالحین! پیام رهبری در مورد لبنان با این عبارت تمام شده بود! دلم یکباره ریخت این عبارت را پایین پیام شهادت شهید صیاد شیرازی و شهید سید عباس موسوی دبیر کل سابق حزب الله هم خوانده بودم، به خودم گفتم فکر بد نکن آقا توی جنگ ۲۲ روزه غزه، روز بیستم زودتر از همه پیروزی را تبریک گفتند و پیام با این عبارت تمام شد. شاید خبر فتح و پیروزی باشد، تمام متن، آهنگ اقتدار و پیروزی جبهه مقاومت و حزب الله را داشت اما دلم آشوب بود. مجری شبکه خبر سیاه پوشید، وسط یک گزارش خبر شهادت سید حسن را اعلام کرد، دلم نمی‌خواست باور کنم. نمی‌توانستم گریه کنم با بچه‌ها تنها بودم و وقت نهار بود. برای اشک‌هایم پاسخی نداشتم که نگران‌شان نکند. مادری سخت است وقتی دلت گریه می‌خواهد اما باید جواب سوال‌های پشت سر هم‌شان را بدهی چون نگرانی چشم‌هایت را فهمیده‌اند می‌خواهند حواس مادر را پرت کنند. مادری سخت است وقتی غصه را در درونت می‌ریزی اما با تکان‌های جنین هفت ماه‌ات یادت می‌آید این حجم از غصه او را نیز آشفته می‌کند. در دلت می‌گویی خدایا توانی بده این خشم و غصه مقدس را جوری به فرزندانم منتقل کنم که طرف حق و باطل را بشناسند. پدر و مادرم بی آنکه کودکی‌ام را خراب کنند عشق شهدا را به من آموخته بودند. با شستن مزار دایی شهیدم همراه بازی، تا رفتن به یادواره شهدا و کمک برای برگزاری مراسم. اما پخش خبر شهادت شهید صیاد از تلویزیون و دیدن حال غریب پدر و مادرم در کودکی برایم نقطه عطفی بود که در جوانی بخواهم بیشتر از این شهید بدانم. دلم می خواست بدانم رهبرم سید علی در مورد صیاد چه گفته که صبح شهادت باز هم به سر مزارش رفته و گفته دلم برای صیاد تنگ شده! پیام شهادت را بارها خواندم اما عبارت پایانی‌اش برایم خاص شد؛ والسلام علی عبادالله الصالحین. آیه ۱۰۵ سوره انبیا که به وارثان زمین اشاره می‌کند. چند سال پیش در وبلاگم مطلبی نوشتم درباره پیام‌هایی از رهبری که با این عبارت تمام شده بودند. نوشتم: «رهبر انقلاب با بصیرت مثال زدنی خودشون با این عبارت آخر برای ما درس گذاشتند، این عبارت رو زمانی از وحدت پیروان الهی می‌گن در برابر دنیای کفر‌، زمانی که از کسایی می‌گن که تمام زندگی‌شون رو برای زمینه سازی ظهور گذاشتند.» پیام شهادت سید حسن نصرالله هم با این عبارت تمام شد، پیام بوی فتح می‌دهد. بوی پیروزی. اما دلمان غرق خون است. چون نمی‌دانم در این میدان کجا ایستاده‌ام. نمی‌دانم چه کنم که سید از ما راضی باشد. خدایا به ذهنم به زبانم به قلمم برکت بده که ساکت میدان نباشم. می‌دانم شهید سید حسن نصرالله برای دشمن خطرناک‌تر است. اما دلم برایت تنگ می‌شود سید. برای وعده‌هایی که همه به آن ایمان داشتیم. وعده دادی در قدس نماز خواهی خواند، نمی‌دانستم می‌خواهی با لشکر شهیدان پشت سر مولایت در قدس نماز بخوانی! سید سلام ما را به مولایمان برسان... . فاطمه کریمی redlines.blogfa.com/post/327 یک‌شنبه | ۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
40.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 نحنا معک اولین سخنرانی سید بود؛ بعد از هفت اکتبر. از چند روز قبل موجی افتاد بین مردم لبنان. تعیین تکلیف می‌کرد حزب‌الله وارد جنگ با اسرائیل می‌شود یا نه؟ تجمع در جنوب ضاحیه بود؛ میدان عاشورا. جوانان شیعه، سنی و مسیحی آمده بودند، به عشق سید. با حجاب و بی‌حجاب. قبل و بعد سخنرانی فوتبالی دست می‌زدند و به حالت تشویق فریاد می‌کشیدند: ابوهادی! پشت‌بندش هم سرود «نحنا معک» را هم‌خوانی می‌کردند. با تمام وجود. نه که با دیسیپلین روی صندلی نشسته باشند. یزله می‌رفتند و روی صندلی‌پلاستیکی بالاپایین می‌پریدند. مصداق بارز روی پا بندنبودن. این سرود را فقط یک هم‌خوانی ساده نبینید؛ مانیفستی بود که جوانان لبنان به گوش جهان می‌رساندند! محمدعلی جعفری eitaa.com/m_ali_jafari یک‌شنبه | ۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 سخت‌تر از این روزها سال ۶۰ خرمشهر در اشغال ارتش بعثی بود. و آبادان در محاصره. هواپیماهای صدام روزانه چند استان را بمباران می‌کردند. در تهران اما: ۳۰ خرداد بنی‌صدر، اولین رییس‌جمهور ایران عزل شد. ۶ تیر آیت‌الله خامنه‌ای ترور شد. ۷ تیر دفتر مرکزی حزب منفجر و رییس‌قوه قضا و ۷۲ وزیر، نماینده و ارکان حکومتی توسط منافقین ترور شدند. ۸ شهریور، رییس‌جمهور، نخست‌وزیر، رییس‌شهربانی ترور شدند. ۱۴ شهریور دادستان کل انقلاب ترور شد‌. ۷ مهرماه، فرماندهان عالی‌رتبه سپاه و ارتش در سقوط هواپیما شهید شدند. تابستان ۶۰ بخش مهمی از ارکان کشور هدف ترور قرار گرفت. و این یعنی یک فروپاشی امنیتی در یک کشور تازه انقلاب شده... اما یک ماه بعد ایران جان تازه‌ای گرفت... حصر آبادان شکسته شد... و ۶ ماه بعد در خرداد ماه ۱۳۶۱ خرمشهر نیز آزاد شد... و ایران ماند... خدایِ سال ۶۰ همان خدایِ سال ۱۴۰۳ است... جواد موگویی یک‌شنبه | ۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 اشبه الناس دو سال پیش فرصتی شد با جمعی از دوستان سفری به لبنان داشتیم. یکی از جلسات شیرین آن سفر، فرصت گفتگوی دو ساعته با این سید عزیز بود. یک چهره عمیق، فکور، پر شناخت، انقلابی، عملگرا و طراح، باهوش و از همه مهمتر با آرامش معنوی یک مجاهد حقیقی. یک جمله بگویم: أشبه الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً به سید عزیز شهیدمان که از دستش دادیم. آنجا چشمم روشن شد اگر سید عزیز برود انگار این سید عزیز را خدا ذخیره نگه داشته است برای روزهای مبادا کاش روز مبادا را نمی‌دیدم کاش چنین روزهایی را نمی‌دیدم. اما بشارت میدهم که او یک ذخیره بزرگ بود. خدا حافظ مجاهدان حقیقی حزب خودش پیش روی سگ هار و شر مطلق این جهان و بزرگ‌ترش باشد. مجتبی عرب @nazare3 یک‌شنبه | ۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 خطرناک‌تر! بعد از شنیدن خبر شهادت شهید سید حسن نصرالله دلم می‌خواست کاری برای تبیین نقش شهید توی جبهه‌های مقاومت برای دانش آموزان انجام بدهم. برنامه‌هایم را نوشته و با خواهرم چک کردم تا فردا درست عمل کرده باشیم. صبح روز یکشنبه روسری مشکی پوشیده و به عنوان مربی تربیتی وارد مدرسه شدم. خوشحال شدم بچه‌ها خودجوش کار فضاسازی را انجام داده بودند؛ کمی صحبت کردم و بعد با هماهنگی مدیر بنا شد بچه‌های دغدغه‌دار را ببینم. بچه‌ها وارد دفتر شدند و بعد از هر اسم یک جمله مشابه می‌شنیدم: «عضوی از گروه دختران حاج قاسم» پیشنهادها را با هم شنیدیم و فکرهایمان را روی هم ریختیم تا برنامه‌‌ی فردای مدرسه را با اجرای چندین سرود و دلنوشته به نتیجه رساندیم. حرف آقا تو ذهنم مدام تکرار می‌شد: «شهید سلیمانی برای دشمنان خطرناک‌تر از سردار سلیمانی است.» حالا مطمئنم که شهید نصرالله هم خطرناک‌تر از سید حسن نصرالله خواهد بود. رقیه سالاری یک‌شنبه | ۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 راه نصرالله وظایف را تقسیم کردیم. من و همسرم می‌رفتیم و دختر شانزده‌ساله‌ام مسوولیت مراقبت از خواهر و برادر کوچکترش را به عهده می‌گرفت. دورِ هم نشسته بودیم و گل می‌گفتیم از جنگ با اسرائیل و زیارت بیت‌المقدس. دخترم چند لحظه سکوت کرد و بعد از دو دوتا با خودش یک لنگه‌ی اَبرویش را بالا فرستاد: "آره مامان شما هم برو. منم با رشته‌ای که دارم می‌خونم. خرج بچه‌ها رو درمیارم." همه به فکرهای خیالی‌اش آفرین‌های خیالی‌تر گفتیم. دختر یازده ساله‌ام از تشویق ما برای خواهرش به وجد آمد: "منم داداش رو نگه می‌دارم." جلسه‌ی چهار پنج روز پیشِ ما رویای دوری بود‌. اما بعد از شهادت سیدحسن نصرالله و با حکم جهادِ حضرت آقا نزدیک تر از پوست به تن شده. دلم هول هول می‌زند برای جنگیدن و نابودی کفر. حالا هر طور که بشود. شده با اسلحه برداشتن مثل مادربزرگهایمان. شده با پشت سنگر خدمت رساندن. اصلا مگر طورش فرقی هم دارد. دلم یک جهاد به تمام معنا می‌خواهد. یک مزه‌ی تابه حال نچشیده، مثل طعم ظهور. این حرف‌ها هم که جهادِ زن، خوب شوهرداری‌ و تربیت فرزندست هم نمی‌تواند ذوقم را کور کند. من می‌توانم مرضیه دباغ باشم. فقط باید شروع کنم به برنامه‌ریزی. یک برگه از توی دفتر دخترکم می‌آورم و روی اُپن می‌گذارم. از بالای صفحه شروع می‌کنم. بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. آماده کردن خوراک و غذاهایی با ماندگاری بیشتر. سپردن و هماهنگی‌های مراقبتی از بچه‌ها.......... دوخط وصیت به پشت برگه اضافه می‌کنم و می‌چسبانم روی یخچال. مرضیه دباغ هم مادر بوده و هم همسر و هم محافظ خانواده اِمام خمینی اگر یک مویش از هم‌وطنی نصیب من شده باشد، الان باید کوله‌ام را آماده کنم. مهدیه مقدم ble.ir/httpsbleirhttpsbleirravi1402 یک‌شنبه | ۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 بی پا پس پشت پلک‌هایم داغ شده بود و سرم مثل وزنه دومنی. توی رختخواب، سینه‌ام خس خس می‌کرد. از این پهلو به آن پهلو شدم. یک دستم بند گوشی همراه بود و دست دیگرم دستمال. از صفحه‌های مجازی خبر امیدبخشی نمی‌آمد اما دلم را به کورسویی گره زده بودم. چشم‌هایم را بستم تا بین دردهایم دعایی کنم بلکه دعای بیمار مستجاب شود اما از صدای شوهرم، همه معادلاتم درهم شد. حرفش یک خط بود اما به بلندای کوه دماوند رویم سنگ و کلوخ ریخت. چشم باز کردم. خدا داشت امتحانم می‌کرد؛ مگرنه! یاد ده سال پیش افتادم وقتی خبر مرگ یکی از عزیزانم را دادند همین طور، همین قدر زخم ناسور شد با آن سرماخوردگی استخوان‌سوز. حال ناخوشم با تب نمی‌گذاشت بفهمم داغم چقدر بزرگ است! بُهت هم از طرف دیگر! توی رختخواب نیم خیز نشستم. دلم هوای گریه داشت اما چشم نمی‌بارید. دست به زمین گرفتم و بلند شدم. دوره افتادم توی اتاق‌ها، مثل اینکه گمشده‌ای دارم با خودم زیر لبی حرف می‌زدم: "حیف بود بروی سید!" از این اتاق به آن اتاق‌ رفتم. به قاب عکس حاج قاسم زل زدم و باز گفتم: "مهمان داری امشب. چه شبی براتون و چه شبی برای ما!" نگاه اهل خانه روی من بود. می‌گویند زن سکان‌دار است ولی آن لحظه کشتی شکسته بودم. از جلوی تلویزیون رد شدم. زیرنویس شبکه خبر قرمز بود یعنی خبر دست اول است. دست پشت دست زدم: "دردت به جان دشمنت سید" یک دور توی آشپزخانه چرخیدم. اهرم شیر را باز کردم. تنم گر گرفته از حجم آتشین خبر ولی چشم‌هایم سخت مقاومت می‌کردند. اصلا یادشان رفته عزیز از دست داده زجه می‌زند، مویه می‌کند. چرا نمی‌توانستم؟ دست‌هایم زیر خنکای آب می‌لرزید. با قدم‌های نامیزان برگشتم به اتاق. سردم شده بود. پتو را رویم کشیدم. تصاویر او از هر برنامه زنده‌ای زنده‌تر پیش چشم‌هایم رژه می‌رفت. آخ تن صدای رسایش! دلم قرص بود که هست! زبانمان یکی نبود ولی دل‌هایمان هم رنگ. به خودم می‌بالیدم که در کنار ایرانم، پوزه اسرائیل را به خاک می‌مالیم حالا چه؟ بغض پرید توی گلویم. حس خفگی داشتم. پتو را کنار زدم. توی صفحه مجازی دنبال یک روزنه می‌گشتم؛ یک باریکه نور! اسلام‌زاده خبرنگار پرس‌تی با هر جمله، خودش زودتر آوار می‌شد کنار آوار ساختمان‌ها. مرد بود ولی شانه‌هایش می‌لرزید. می‌گفت: "یک آیه از دیروز فقط آرامم کرده. " او می خواند و بغض من شکسته می‌شد. "محمد (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) جز یک پیامبر نیست که پیش از او نیز پیغمبرانی بودند و درگذشتند، آیا اگر او به مرگ یا شهادت درگذشت شما باز به دین جاهلیّت خود رجوع خواهید کرد؟" انگار این آیه برای من بود و کسی می‌پرسید که مگر جهاد تمام شده در این راه؟ به حضرت آقا فکر کردم. چانه‌ام لرزید. خودم جواب دادم: "نه!" صفحه گوشی را لرزان توی دست گرفتم و شروع کردم به تایپ. به سید مدیون بودم و به لحظه‌های سخت مقاومتش! باید می‌نوشتم تا تاریخ ثبت کند که ملت ایران در کنار لبنانی‌ها داغ چشیدند. خواب آرام نکردند. اشک ریختند اما پا پس نکشیدند از آرمان سید حسن نصرالله! چشم‌هایم نرم نرمک بارانی شد. متن آماده بود با جمله ی پایانی‌: سنصلی فی القدس ان شاءالله! زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی یک‌شنبه | ۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا
📌 عمو! ما رو نمی‌فرستن پشتِ ماسک، محاسن سفیدش مشخص بود. شلوار لی رنگ پریده و پیراهن سُرمه‌ای داشت. سر چهارراه آتش‌نشانی ظرف اسپند را می‌چرخاند و دود می‌کرد. رسید به من. مبلغی دادم. گفت: زنده باشی، سلامت باشی. سلامت باشی. دست کرد توی نایلون و اسپند ریخت توی ظرف. گفتم: «برای سلامتی سیدحسن نصرالله دعا کن» گفت: «سلامت باشه. سلامت باشه. کی هست؟» گفتم: «دبیرکل حزب الله لبنان. سید حسن نصرالله» گفت: «ها! همون که ریشش سفید بود و عینک داشت. نصرالله. ها! چی شده؟» گفتم: «اسرائیلی‌ها می‌گن ترورش کردن. دعا کن سالم باشه.» دست پیرمرد از حرکت ایستاد. رفت آن‌طرف. بی‌حرکت ایستاد. چراغ سبز شد، من راه افتادم. صدا زد: «عمو! نمی‌فرستن با اسرائیل بجنگیم؟» محمد حکم‌آبادی @nis_penhon شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 خواب عجیب ماجرای خواب عجیب شهید سید حسن نصرالله در مورد نحوه شهادت امام موسی صدر که به زبان فارسی روایت می‌شود. سید حسن نصرالله ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 با همه امکانات سوختیم، جگرهامان آتش گرفت. غصه خوردیم. اشک ریختم. برای ساعاتی از زندگی سیر شدیم. اما یادمان آمد بزرگی گفته بود «دلا بسوز که سوز تو کارها بکند» پس شعله درون را به کار گرفتیم، جمله رهبر عزیزمان را مبنای عمل قرار دادیم. به جان خودمان نشاندیم که اکنون فرض است اقدامی کنیم. چه اقدامی، هنوز نمی‌دانستیم. پس تصمیم گرفتیم شعله‌های فروزان‌مان را یکی کنیم.‌ جمعی از بانوان هنرمند دورهم جمع شدیم. حرف زدیم، نه از غم‌هامان که از وظیفه‌ها، از امکان‌ها و راهکارها. بعد وارد عمل شدیم. آن یکی قلم به دست شد و متنی نوشت، دیگری به پدر قنادش زنگ زد و بیست کیلو کیک را قول گرفت برای فروش به نفع محور مقاومت، هنرمندی رفت که با فوتوشاپ کاری کند کارستان، دختری دانشجو گفت که برود خانه با خط خوش پلاکاردهایی برای تجمع آماده می‌کند. فهرستی هم نوشتیم از هر آنچه یک بانوی دغدغه‌مند می‌تواند به نفع این روزهای غزه و لبنان انجام دهد. حالا آتش غم این روزهایمان سوخت شده برای موشک‌ها و به زودی بر سر منحوس اسرائیل فرود خواهد آمد. راستی ما امکان مادری‌مان را هم به کار گرفتیم. بچه گ‌های کوچکمان را در این جلسه همراه کرده بودیم و دانه‌های تفکر مقاومت را در قلبشان کاشتیم. فهیمه فرشتیان یک‌شنبه | ۸ مهر ۱۴۰۳ | جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 اهدای جمال روایت اهدای طلای زنان را راحت خرج نکنیم. اهدای طلا توسط زنان، با اهدای پول برابری نمی‌کند، پول و طلا را کنار هم نگذاریم! اهدای طلا توسط زنان با اهدای پول فرق دارد. همانطور که اهدای لباس بچه‌گانه با اهدای دارو فرق دارد. نیت‌ها و ذبح نفس‌های زنانه را نادیده نگیریم. این زن در اهدای طلا، دارد وجهی از وجوه جمالی‌اش را اهدا می‌کند، از آنچه موجب زینتش است دل می‌کند. محبتی که در اهدای طلا نهفته است، صرفا اقتصادی نیست، وجودی است. حجم زیادی از وداع‌های زنانه و سلام‌های خواهرانه و مادرانه در هدایای زنانه نهفته است. همین معناها و نیروهاست که امید است زمین بازی را عوض کند... . صفورا سادات امین‌جواهری دوشنبه | ۹ مهر ۱۴۰۳ | رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان @rasta_isfahan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 با شعر در میدان مبارزه وقتی آمد پشت تریبون عمامه‌اش را دیدم.‌ فکر کردم می‌خواهد پنج شش دقیقه‌ای سخنرانی کند. حواسم به دوروبرم بود که نکند صحنه شکاری را از دست بدهم.‌ بیشتر چشمم دنبال بچه‌هایی می‌گشت که لباس رزم پوشیده یا پرچمی بلندتر از قد خودشان دست گرفته باشند. شروع کرد به خواندن شعر. گفتم خوب با شعر شروع کرده، بعد می‌رود سراغ سخنرانی. سه بیت اول را که در بلندگو فریاد زد ادامه داد: «دیشب دو رکعت نماز خوندم و از خدا خواستم اون چیزی رو به قلمم الهام کنه که باید برای لبنان گفت» خودش شاعر بود. دنیای شعر را دوست دارم، آنقدر که هر سال دیدار رهبر با شعرا را با تمام جان کندنی که برایم دارد می‌بینم. سخت بودنش از جهت عشقم به شعر است. هر یک بیت جاندار که می‌شنوم با خودم می‌گویم کاش من هم می‌توانستم اینطوری واژه‌ها را کنار هم صف کنم، منظم و دلبر. وقتی توجهم به شعرخوانی‌اش جلب شد لباس رزم را هم بر تنش دیدم. یاد طلبه‌های زمان جنگ افتادم. یاد آن تصویری که در نمایشگاه عکس دیده بودم. یک روحانی با عمامه و لباس نظامی، پوتین به پا و کوله به دوش نشسته بود به تشهد نماز، آماده جهاد، درست وسط معرکه. خودم را از نمایشگاه عکس سال‌ها پیش بیرون کشیدم و برگشتم به عرصه میدان شهدا. صدایش را از پشت تریبون شنیدم: «لباس رزم پوشیده‌ام تا بگویم اگر مردم مطالبه مبارزه با اسرائیل را داشته باشند ما روحانیون در اولین صف جان می‌دهیم» و رساتر ادامه داد: «تا نشان دهم آماده امر جهاد رهبرم» خوب که نگاه کردم، دیدم با همه امکاناتش آمده،‌ طلبگی‌اش، شعرش، شجاعتش و از همه مهمتر جانش. فهیمه فرشتیان دوشنبه | ۹ مهر ۱۴۰۳ | تجمع مردم مشهد در حمایت از محور مقاومت جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 آدمی‌زاد با غصه ری می‌کند... آدمی‌زاد با غصه ری می‌کند و قد می‌کشد. قامت هر کس به اندازه غم‌هایی‌ست که زیر پای دلش گذاشته و پابلندی کرده. آدم بی‌غم، بشکه متعفن بی‌خیالی‌ست؛ مرداب لذت است؛ چاه ویل غرایض است. ما مفتخریم که غم تو را می‌خوریم سید! غم نبودنت را؛ غم غریبی و مظلومیتت در بین حکام و امرای دور و برت را. غمخوار تو بودن تنها کورسوی رسیدن به مدال افتخار است برای کسانی که جبر جغرافیا نگذاشت سربازت باشند و فقط از دور تماشا می‌کردند جولان اراده و توکلت را در میدان هم‌آوردی با صهیونیستها. تو که به سرچشمه رسیده‌ای و بی‌نیازی ولی این اشک‌ها آب حیات است برای ما تا باور کنیم هنوز انسانیم و می‌توانیم غم داشته باشیم. ما از این دور غم تو را می‌خوریم و تو از نزدیک سلام ما را برسان به ارباب... محمدرضا شهبازی @mahbandan شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 چند مقدمه و یک سوال با ذهنی آرام این چند مقدمه را بررسی کنید و جواب سوال با شما - سال ۱۳۶۱ اولین حضور سپاه بود در لبنان برای کمک، آن زمان که خیلی از ما نمیدانست همچین کشور و مجاهدینی وجود دارد از همان ابتدا تا شهادت پای این حمایت بود، از حاج احمد متوسلیان تا شهید نیلفروشان که کنار سید شهید شد - سردار امروز ما همان کسی است که جوانی‌اش را در این مسیر گذرانده، آنان که برای ما حاجی و فرمانده‌اند و شهید شده‌اند در حزب‌الله، رفیق‌های قدیمی او بودند - خیلی از ما حتی اخبار جنگ ۳۳ روزه را دنبال نمیکردیم و از این اتفاق بزرگ بی خبر بودیم جنگی که معروف شده بود رژیم هرجا ظن حضور نیرویی از حزب‌الله را در یک ساختمان داشته باشد کل ساختمان را خراب میکند آن روزها سپاهی‌های ما در لبنان بودند و فقط چند خاطره محدود را سالها بعد از شهید حاج قاسم شنیدیم - بعد از جنگ ۳۳ روزه حزب‌الله نیرویی توانمندتر شد و حتی برای بازسازی های شهر سپاهی‌های ما کنار حزب‌الله و مردم لبنان بودند که از بینشان بعدها شهید شاطری معروف شد و خیلی از ما باز بی خبر بودیم - رهبر انقلاب سالهاست فلسطین را قضیه اول اعلام میکنند، حمایت از حزب‌الله و برادری با ایشان را مهم میدانند، تا حدی که گفته بودند مترجم در جلسه ها نباشد، هم شما عربی یاد بگیرید هم برادران لبنانی فارسی خیلی از ما جدی نمیگرفتیم و منتظر کلمه " فرض" بودیم برای کمک، اما سپاه قدس ما سالها حضور مستقیم و غیر مستقیم موثر را در کارنامه خود داشت - ایران قلب جبهه مقاومت است، نه به خاطر ایران و ایرانی، بلکه برای آرمان بزرگ اسلام و این را فرماندهان مقاومت در لبنان و فلسطین و یمن و عراق خوب میدانند و در صحبتهای ابوعبیده، ابو حمزه، سید بدر الدین و... یا تشکر مختصر از ایران است یا حرفی از ایران نیست، چون آنها خوب میدانند عقبه سپاه نباید درگیر شود، چیزی که خیلی از ما توجه نمیکنیم برعکس بزرگان مقاومت، در رژیم همه حرف سر ایران است و آخرینش صحبت آن قاتل در سازمان ملل که بارها گفت ایران... - چند سالی است دشمنان ایران به دنبال آشوب در ایران هستند چند سال قبل روی ماشین پلیس نشستن و فیلم گرفتن و داد زدن سر پلیس شروع شد و کمی بعد فتنه‌ای در ایران به پا شد که یکی از پایه‌های آن بی اعتمادی به پلیس بود در جامعه ایرانی و آثار آن در جامعه‌ی اصطلاحا غیر حزب‌اللهیِ ایرانی در این دو سال باقی مانده - رژیم اشغالگر، دشمن قسم خورده ایران و ایرانی و مقاومت، برای بقا نیاز دارد به فتنه ای دیگر که پایه‌اش بی اعتمادی به سپاه است و جدایی انقلابی‌ها از آن ... سوال: هجمه شدید جامعه لبنانی حزب‌اللهی و ایرانی انقلابی علیه سپاه در این مدت و مخصوصا چند روز بعد از شهادت سیدحسن، کمک به مقاومت است یا دشمن مقاومت...؟ أخٌ‌في‌الله @mhrezaa2 دوشنبه | ۹ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 الله اکبر از ماراتون آشپزخانه بیرون آمدم و جلوی تلویزیون ایستادم زیرنویس شبکه خبر و صدای مجری خبر بیست و یک در هم پیچیده بود ناخودآگاه گفتم "الله اکبر" صدا و اشک‌هایم یکی شد یاد روزهایی افتادم که همراه پدر و مادرم روی پشت بام می‌رفتیم و با بانگ الله اکبر دهه فجر و شادی پیروزی انقلاب اسلامی اشک شوق می‌ریختیم... چشم هایم زیرنویس‌ها را نمی‌بیند بی‌خیال غذای روی گاز و شام می‌شوم. یاد لبخند شهید سلیمانی افتادم یاد فریادهای سیدحسن نصرالله: قطعاً سنتصر ... و یاد فهم کودکی‌ام از وعده امام خمینی (ره) درباره نابودی اسرائیل ... اشک‌ها مجال نمی‌دهند کلمات را درست بنویسم الله اکبر تنها جمله‌ایست که بغض و اشکم را تسکین می‌دهد... الله اکبر ... سربازان گمنام امام زمان(عج) پاسداران شیردل ایران جانتان سلامت و دمتان گرم... اعظم پشت‌مشهدی سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 از خارک با همکاران معلمم تو خوابگاه شرکت نفت جزیره‌ی خارگیم. با وجود اینکه جزیره‌ی خارک یکی از استراتژیک‌ترین پایانه‌های نفتی ایرانه و قابل پیش‌بینی‌ست که جنگ است و اهداف استراتژیک، اما تک‌تک بچه‌ها اینجا با هیجان دارند اخبار و تصاویر موشک‌باران اسرائیل رو نظاره می‌کنند و همه به‌وجد آمده‌اند. انگار این بغض ته گلوی همه‌مان بوده. مادرم چندروز پیش که زنگ زده بود، استخوانی تو گلوش گیر کرده بود که «سیدحسن نصرالله رو شهید کردن پسرم!» آنقدر بی‌تاب بود که می‌گفت «خاک بر سر ما، چرا کاری نکرده‌ایم؟!» الان وقتش است که به مادر زنگ بزنم. الان حالمان خنک است! رحمت‌الله رسولی‌مقدم سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 رعد و برق بسم الله القاسم الجبارین صدایشان مثل رعد و برق بود. رنگ آسمان هم کمی به سرخی می‌زد و اخبار هواشناسی هم که اعلام احتمال بارندگی کرده بود. پس خیلی اعتنایی نکردم. تا اینکه با اطلاعیه فوری شبکه خبر تازه فهمیدم، جریان چیست. «حمله موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به سرزمین‌های اشغالی» الله اکبر! رفتم نزدیک و میخ تلویزیون شدم. همسرم خدا خدا می‌کرد که موشک‌ها به سلامت برسند و زینب یک ساله هم چهار دست و پا خودش را رساند کنار من و شروع کرد به دست زدن. خیلی سریع گوشی را دستم گرفتم و کانال‌ها را بالا و پایین کردم. برخلاف بار قبلی، انتظار برای رسیدن موشک‌ها و خوردنشان به اهداف خیلی زیاد نبود. مثل برق رسیدند و مثل رعد صدا کردند. صدایی که قوت قلب مومنین است و روشنایی انفجاری که نور امیدی است در دل مظلومان. خنده و گریه‌ام با هم قاطی شده؛ نه اینکه دلم خنک شده باشد یا داغ از دست دادن فرماندهان مقاومت برایم سرد، اما حالا حالم خیلی بهتر است. راستش خیلی اهل فهم مصلحت‌ها و کوتاه‌ آمدن‌ها نیستم. یا اینکه شاید منفعت در این باشد که مدتی سکوت کنیم و دست نگهداریم. هم فرمان خداست و هم تاکید ولی خدا که اگر دشمن به شما دست درازی کرد، دستش را کوتاه کنید. پس حق بدهید که دست دراز کردن به سمت دشمن را با هر هدف و نیتی هم که باشد، نپذیرم. فقط هم من نیستم که اینطوری فکر می‌کنم. این چند روز حال خیلی از بچه‌ها گرفته شده بود. در مجازی و حقیقی صحبت این بود که پس کو، چرا نمی‌زنیم؟! شاید خیلی‌هایمان هم دلسرد شده بودیم و حتی شک کردیم به راهی که به آن اعتقاد داریم. شک به اینکه نکند آن جمهوری اسلامی مقتدرِ حامیِ مظلوم، حالا ملاحضه‌کار شده است. آدم است دیگر، گاهی از این فکرهای غلط هم به سرش می‌زند. اما امشب دلمان قرص شد که جمهوری اسلامی همان است که تا پیش از این می‌شناختیم؛ مقتدر و حامی مظلوم. دست انتقامش هم بلند است؛ از همین خرم‌آباد تا قلب حیفا و تلاویو. به قول ظریفی نابودی ما روزی نیست که از اسراییل شکست بخوریم، نابودی ما روزی است که اسرائیل را بپذیرم؛ پس بتازید و از شکست نهراسید که دست خدا با ماست. امین ماکیانی سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 جلسه به هم ریخت شورای شهر صدرا قرار گذاشته بود هر سه‌شنبه بعد از نماز مغرب یک مجتمع را سر بزند. امشب شروع این قرار بود.‌ با اعضای شورا، شهردار و همه معاونان رفتیم مجتمع شهید گلبیدی، صحبت‌های ساکنان مجتمع که تمام شد، شهردار پشت تریبون رفت، داشت صحبت می‌کرد که ناگهان نقطه‌های روشن متحرکی در آسمان دیده شدند، بی‌صدا بودند و به آرامی در ماده سیاه شب لیز می‌خوردند، تعدادشان قابل شمارش نبود، ۱۰ تا؟ ۲۰ تا؟ به روابط عمومی شهرداری گفتم چیه؟ گفت فکر کنم پهپاد باشه گفتم: اسراییل...؟! که رییس کمیسیون حمل و نقل شورای صدرا وسط جلسه پا شد شروع کرد به عکس گرفتن. کم کم همه معاون‌های شهردار هم دوربین به دست شدند. شهردار حرفش را زود تمام کرد و زل زد به آسمان. رییس شورا میکروفن را گرفت و گفت «ان‌شاءالله بخوره تو قلب تل آویو!!» بعد گوشی را چک کرد و بلند گفت: «آغاز حملات موشکی!» یک دفعه همه از بهت درآمدیم؛ جلسه بهم ریخت. یکی از اهالی مجتمع رفت میکروفون رو گرفت و شروع کرد به خواندن. سیده فاطمه حبیبی سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 همسایه‌های عاشق مبارزه با صهیونیسم دوستم چند بار پشت سر هم زنگ زد - زدیم، زدیم... برو آسمون رو ببین توی حیاط صدای موشک‌ها پیچیده بود، آسمان قرمز شده بود. چشمم که به اولین نقطه‌ی نورانی افتاد اشک‌هایم جاری شد. - خدایا به حق مظلوم، به حق تن لرزان و ترسان بچه‌های غزه، به بی‌کسی مردم مظلوم فلسطین اسرائیل رو نیست و نابود کن موشک به سمت تل‌آویو می‌رفت و از دیده محو می‌شد.. و زمزمه‌ام بلند می‌شد با - خدا نگهدارت... ان‌شاء‌الله بری به هدف بخوری! متوجه دور و برم نبودم. خواهر و مادرم کنارم ایستاده بودند و همراه من دعا می‌کردند همان چیزی را می‌گفتند که من می‌گفتم. مادرم اشک می‌ریخت... تا حالا هیچوقت اینطور صدای الله اکبر در کوچه‌امان نپیچیده بود حتی شب ۲۲ بهمن! هر کس هر جا بود گوشی به دست داشت فیلم می‌گرفت و الله اکبر می‌گفت! تا حالا نمی‌دانستم این‌همه عاشق مبارزه با صهیونیسم همسایه‌امان باشد. پروین حافظی سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 نامه امشب بی‌خوابی مهمان خانه‌های ما شده است. کاش خسرو شکیبایی زنده بود تا روی آنتن زنده، ابیات سیدعلی صالحی را دکلمه می‌کرد و این بار از طرف همه ما به سید مقاومت، سید حسن نصرالله که: "سلام! حال همه‌ی ما خوب است ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند فردا را به فال نيک خواهم گرفت دارد همين لحظه يک فوج کبوتر سپيد از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد باد بوی نام های کسان من می‌دهد يادت می‌آيد رفته بودی خبر از آرامش آسمان بياوری؟ نامه‌ام بايد کوتاه باشد ساده باشد بی‌حرفی از ابهام و آينه از نو برايت می‌نويسم حال همه‌ی ما خوب است اما تو باور نکن" بقیه‌اش را خودم دکلمه می‌کنم که یک چیز را کم داریم؛ اینکه نیستی سید تا با ملت ایران، لبنان و فلسطین، شادمانی امشب را قسمت کنیم. از آن بالا برای شیر فرزندان ایران دعا بفرما! یاعلی زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 رجزهایت دلم برای رجز‌های حیدری‌ات تنگ می‌شود، برای صلابت نگاهت تنگ می‌شود، برای شجاعتت تنگ می‌شود، اما بیشتر... دلم برای بینش تو تنگ می‌شود، فهم درست و دقیق از ولایت در کوران فتنه‌های آخرالزمانی، درست موقع چپ کردن‌های عرب و عجم. دلم برای خلوص و باورت تنگ می‌شود. این آخرین سخنرانی نشانی بود از آسمانی شدنت، حیف که دیر فهمیدم. روضه عمو جان عجیب تو را لرزاند روح بلندت از خدا اجازه مرخصی می‌خواست. روحت به در و دیوار جسم می‌کوفت و چه زیبا لحظه وصالت، طوبی لک نصرالله. من یقین دارم شما نیز بسان تمام شهدا آن دنیا، بر امور دنیوی تسلط بیشتری دارید و دعایتان، امدادتان و خونتان اثرگذارتر است. قسم به لحظه‌های خوف و رجایت، قسم به لحظه زیارت مادر، برای ظهور دعا کن که سخت محتاج دعای‌تان هستیم. فاطمه میری‌طایفه‌فرد @del_gooye دوشنبه | ۹ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 📌 پیاده‌روی جمکران قسمت اول: مانور خودرویی حوالی ساعت ۴ بود که عزممان جذب شد برای رفتن به راهپیمایی حرم تا جمکران؛ اما یک مانع پیش رو بود. دخترم به هزار بدبختی خوابیده بود و بیدارکردنش دردسر و کنار آمدن با بدقلقی‌های بعدش دردسری بزرگتر بود. بالاخره دل را به دریا زدیم و پتو پیچ بغلش کردیم و به راه افتادیم. وسط‌های راه که رسیدیم کم کم ماشین‌هایی که پرچم‌های زرد حزب الله را از پنجره بیرون داده بودند و به دل باد سپرده بودند نمایان شد. پیاده‌روی سه‌شنبه‌های حرم جمکران روتین هر هفته است اما معلوم بود این هفته فرق دارد. به خیابان اصلی رسیدیم. برق آفتاب روی گنبد حضرت معصومه ناخودآگاه دستم را به سمت قلبم برد تا سلامی کنم و عرض ارادتم را تمدید کنم. پلیس خیابان را از چند جهت به خاطر جمعیت و تعدد ماشین‌ها بسته بود و مجبور شدیم یک دور قمری بزنیم و بالاخره ما هم به خیل جمعیت پیوستیم. ادامه دارد... زهرا جلیلی سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا