eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣7⃣ به یاد #شهید_محسن_حججی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات #سالروز_ولادت😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣9⃣1⃣ 🌷 💠 تولد و كودكى 🔸محسن حججی در ۱۳۷۰/۴/۲۱ در خانواده ای در نجف آباد اصفهان پا به عرصه وجود گذاشت و به یاد فرزند شهید حضرت زهرا (س) ، نام او را گذاشتند. 🔹جدّ پدری او عالم فاضل از علمای بنام نجف آباد بود. 🔸محمدرضا حججی (پدر محسن) که از دوران دفاع مقدس بوده، به شغل شریف رانندگی تاکسی مشغول است و در تمام سالیان عمر کوشیده است بر سر سفره خانواده بگذارد. 🔹مادرش زهرا مختارپور از خانواده ای مذهبی و فعالیت اصلی او است. محسن فرزند سوم خانواده و دارای سه خواهر و یک برادر است. 🔸کودکی و نوجوانی محسن، همچون سایر بچه های نجف آباد، خیلی عادی گذشت. از ۷ سالگی وارد فضای و فعالیت های شد. 🔹حضور در خانوادگی که پدرش در منزل برپا می کرد، برای نخستین دفعات، طعم شیرین محبت اهل بیت (علیهم السلام) را به او چشاند. علاقه زیادی به داشت و در نوجوانی در مراسم ویژه نوجوانان مداحی و قرآن قرائت می کرد. اولین کتاب غیردرسی که از پدرش هدیه گرفت: (ع) بود. 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#علی بعضی وقت ها بی دلیل زمین میخورد و ما #نگران شدیم و با خانواده تصمیم گرفتیم علی رو ببریم دکتر تا اینکه یک شب #محسن بخواب یکی از آشنایان می آید و میگوید علی سالم است و هنگام بازی چون میخواهد بیاید #بغل من، ولی نمیشه زمین میخورد... علی یک دانه #شهید_محسن_حججی🌷 ✍ راوی: همسر شهید 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌹🕊🌹🕊🌹🕊 می‌خواستیم به #اردویی_جهادی🌸برویم، این اردو به دلیل #مشکلات_مالی در حال لغو شدن بود. در نهایت به همین منظور جلسه‌ای برگزار شد. #محسن اصرار به برگزاری داشت و می‌گفت: حتی اگر یک نفر هم به اردو نیاید من به تنهایی خواهم رفت. محسن عاشق #جهاد و #اردوهای_جهادی بود و با سماجت‌های محسن بالاخره اردو برگزار شد. 🌺 #شهید_محسن_حججی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰 از امام صادق(ع) است که از پیامبر اکرم(ص) پرسیدند: 🌿چرا #شهید در قبرش مورد امتحان و ابتلاء قرار #
7⃣5⃣2⃣ 🌷 🔰می‌خواستیم به اردویی برویم، این اردو به دلیل مشکلات مالی در حال شدن بوددر نهایت به همین منظور جلسه‌ای برگزار شد. 🔰 اصرار به برگزاری داشت ومی‌گفت : حتی اگر یک نفر هم به اردو نیاید من به تنهایی خواهم رفت. 🔰محسن جهاد و اردوهای جهادی بود👌 و با سماجت‌های محسن بالاخره اردو برگزار شد😍. 👇👇 از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به رسیدم که... امام خامنه ای بر حق امام زمان است.✊ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸اولین مراسم سالگرد #شهادت پاسدار شهید مدافع حرم #محسن حججی، 🔹 روز پنج شنبه هجدهم مرداد ماه از ساعت پنج عصر 🔸با حضور هیات های مذهبی سراسر کشور به میزبانی #یادمان_شهدای_نجف_آباد برگزار خواهد شد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️عاقبت رفاقت با #شهدا اینگونه است خوش عهد که بودی ؛ همنشین دوست شهیدت خواهی شد😍 #شهدا_خوب_دوستی_م
💠حاج‌ احمد کاظمی سرش خورده بود! در حالت بود! رو تخت بیمارستان یهو پاشد نشست! رفقاش گفتن چیشد بیهوش بودی که؟ گفت: اومد... گفت پسرم پاشو برو به کارات برس... رفقای میگفتن؛ محسن جلومون تیر خورد و افتاد! بالاسرش هم خوندیم! داعشیا که رسیدن پاشد! وایساد!! شاید اومد... گفت پسرم پاشو به کارت برس... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⬆️ دست نوشته #شهید_محسن_حججی🌷 در روز عرفه خدایا معرفتم ده تا #حسینی شوم و حسینی قربانی ات ... رو
1⃣8⃣3⃣ 🌷 💠محسن انتخاب بود و تایید 👇👇 🌸سـاعت ۱۱صبح، روز پنج شنبـه۱۱ آبـان، سال ۱۳۹۱ 🌺عـروس خـانوم و آقـا دامـاد نشسته بودند، روبرویشان سفره سـاده و کوچکی بـود☺️. ساده امـا؛ . کوچک اما؛ قشنـگ و بیاد مـاندنی😌👌 🌺آقـا داماد سـرش را آورد نزدیک تـر💑 آرام گفت:« در آینـه چـه میبینی؟» عروس خـانـوم سرش را آورد بالا و توی آینه را نگاه ڪرد و گفت:«خودم وخودت را😍». 🌺لپ های آقـا داماد گـل انـداخت☺️ و گفت:«پـس من و تو مال هـم هستیم💞، بیا بـه هـم کمک کنیـم.کمک ڪنیم زندگـی مومن بـا بندگی خـدا بـاشه، بـه برسیم و بعـد هـم 🌷». 🌺حـرف دلـ❤️ من هـم همین بـود، اصلا من هـم همین را ميخـواستم👈پـر پـرواز🕊.... انتخاب دلـم بـود و تایید قلبم. انتخـاب عـاشقانـه وعاقلانـه ای بـود😍. 🌺امـا نـه، من ڪردم. محسن پـر پـرواز نبـود🚫، محسن خـود پـرواز بود🕊. 🌺نگـاه و لبخندمان بـه هم تایید✔خواسته محسن شـد و آرزوی دل مـن😍.محسن قـرآن را برداشـت ، بـه من نگاهی کرد و بـاز لبخند☺️مـن. قـرآن را بـاز کرد📖 ،سوره ...بـا صداے بلند خـوانـد. 🌺بسـم الله الرحمن الرحیم.... من هـم، زیر لب زمـزمـه کردم.😊 میهمان هـا همـه آمـده بـودند، شـروع ڪرد....🔅النڪاح سنتی فمن رغـب عـن سنتی فليـس منی🔅 🌺 محترمـه، مکرمـه..... صدايش را فقط میشنیدم، خـودم آنجـا بـودم ولی نبـودم.😉 بـودم😌، روز شدنمان، روز یکی شـدنمان💞 🌺شـروع روز مصـادف بود بـا ایام . مـا هـم خودمان را بـه ڪاروان عشـ❥ـق رسـاندیم😍. بـا صداے بلنـد🗣 یکی از خانم‌هـای فـامیل بـه خـود آمـدم. 🌺عروس خـانـوم قـرآن📖 میخوانند... بـراے دومین بار؛ عروس خـانـوم رفتن از اجازه بگیرن....بـراے سومین بـار؛ گفتم بـا اجـازه امـام زمـانـم و ‌پـدر و ‌مـادر و ‌بقیـه بـزرگتر هـا ...😍👏🌸 🌺زندگـیمان شـروع شـد🏡 آن هـم بدون گنـاه📛.پنـج سال گذشت و بـه خواستـه اش رسید😃.✓بندگی خـدا ،✓سعادت و ✓شهادت🌷. گـواراے وجـودت ...♥️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ارادت_ویژه ارادت خاصی به #شهید_کاظمی داشتند همیشه می گفتن من همه #زندگیم رو مدیون این شهید هستم یک
4⃣1⃣4⃣ 🌷 به روایت یکی از همرزمان شهید حججی 🔰یکی از محسن که او را از دیگران متمایز می‌کرد👌، مقید بودنش بود؛ این قضیه بارها به من شد. به طور مثال گاهی اوقات مجبور بودیم در خانه‌ها‌ی🏚 مردم بمانیم یا از آن‌ها به عنوان سنگر استفاده کنیم. هنگام نماز📿 که می‌شد از ساختمان بیرون می‌رفت یا در حیاط به اقامه نمازش می‌پرداخت تا مبادا نمازش داشته باشد. 🔰در بحث و رعایت شرعیات نیز بسیار انسان مقیدی بود، موقعی که از برگشتیم، محسن به من گفت: «این بار که شهید🌷 نشدم حتما مشکلی در کار من بوده است😔.» حالا که شده می‌فهمم که مشکلش رضایت پدر و مادرش بوده است 🔰 من با نیروهای بسیاری بودم⚡️ اما محسن جدای از همه، شخصیت ناشناخته‌ای داشت که اگر بخواهیم به درست شخصیت این بزرگوار بپردازیم شاید سال‌ها زمان⏱ لازم باشد. 🔰آخرین باری که ما به ایران برگشتیم 6 نفر از دوستان‌مان شهید شدند🕊؛ با اینکه نحوه شهادتشان را دیده بود اما بازهم دوست داشت شهید🌷 شود. تمام این‌ها فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد، ،✓عشق به مذهب، ✓عشق به مقدسات و ✓عشق نسبت به (س)؛ این‌هاست که محسن را به هدایت می‌کرد. 🔰انسان‌هایی که قوی داشته باشند و صاحب پشتوانه اعتقادی خوبی باشند👌، هیچ گاه در برابر دشمنان خم به ابرو نمی‌آورند📛، این استقامت شهید با اینکه و در حال اسیر شدن بود فقط به خاطر ایمان به راهی بوده که در آن وارد شده و اکثر ما نیز این خصلت را دارا هستند✔️. 🔰محسن خیلی علاقه‌مند به (س) و الحسین (ع) بود و برای سوریه رفتن نیز سر از پا نمی‌شناخت. شخصی مانند محسن، تربیت یافته دلسوز و ثمره شیر پاکی است که در کودکی👶 پی وجودش با آن رشد یافته است. 🔰این‌گونه می‌شود که این ایرانی🇮🇷 دنیا را تکان داد و یک‌بار دیگر صحنه‌ را برای همگان تداعی کرد. محسن با این رشادت خود سبب شد، جنبه‌های کربلا و عاشورا برای ما زنده شود. 🔰شهادت محسن تاثیر بی‌نظیری👌 بر مردم جامعه گذاشت، بعد از آقا محسن جوانان ما باید درس ایستادگی مقاومت و پایداری را بیاموزند📝. محسن یک بزرگی را در جامعه گفت. این ایستادگی و غرور ملی بعد از محسن که شاهد آن هستیم، به خاطر ♨️ارزش والای کار او است. 🔰امیدوارم هر کس در هر عرصه‌ای که فعالیت می‌کند، وار کار کند و رضایت خداوند را ملاک اصلی کارهای خودش قرار دهد، کاری که استادِ انجام دادنش بود😊. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چند باری #خوابشو دیدم یکیش رو اگه بخوام بگم اینه که #مادرم خیلی بی تابی میکرد میگفت نکنه #محسن درد کشیده موقع #شهادتش 😭😭 خیلی #اذیت میشد...😔 همون موقع ها بود که خواب دیدم ازش پرسیدم محسن واقعا دردی نکشیدی؟؟!! لبخند زد و گفت حتی یه ذره هم دردی احساس نکردم☺️ چند بار گفت با همون آرامش و لبخندی که داشت🙂 راوی #خـواهـرشهیـدحججـی🌷 #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
محسن روی #حجاب خیلی تأکید داشت، به حدی که خیلی ناراحت می‌شد اگر جایی در بین دوستان می‌دید که حجاب رع
8⃣5⃣4⃣ 🌷 💠"محسن" یک آتش به‌اختیار تام بود 🔰همسر شهید حججی درباره که از اسارت او منتشر شد، گفت: این عکس نشان‌دهنده حق و باطل بود↔️، من بعد از نگاه کردن با دقت به عکس یک لحظه حس نکردم 🚫 که محسن است، را در وجود او دیدم حس کردم که ملعون اسیر دست آقامحسن است. قطعاً از بغض و کینه است که چاقو🔪 کنار او گذاشته‌اند. 🔰 من همه چیز در چهره او دیدم جز اما خستگی😪 را حس کردم، مشخص بود ایشان تا لحظه‌ای که به اسارت درآمده از خودش دفاع می‌کرده است👊 چون او خشک بود، اما استوار بودن هم در نگاه او بود، کم نیاورده بود. 🔰محسن یک آتش به‌اختیار تام بود👌، این آتش به‌اختیار را سال‌ها قبل در مؤسسه نشان داد، اگر همه این‌گونه باشیم همه چیز خیلی قشنگ پیش می‌رود و همه ، یکی یکی ساخته می‌شوند✅. 🔰«همسرم رفت که بگه تنها نیست❌؛ رفت که بگه هنوزم مردان خدایی هستند؛ اگه کسی خواست اشکی😢 واسه همسرم بریزه به اشکش بده‌؛ واسه ✓حضرت زینب (س) و ✓امام حسین (ع) گریه کنه... همه زیر لب فقط بگید امان از (س) راهشو ادامه بدید؛ دعا کنید خدا به منم صبر بده؛ التماس دعا🙏 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید حاج حسین خرازی از افتخار آفرینان ایران اسلامی🇮🇷 است، فرمانده‌ای که پرورش یافته مکتب قرآن و #نما
4⃣8⃣4⃣ 🌷 🔰پیشانی ام را چـسـبانده بودم به خاک مرطوب و را به هم می فشردم. با هر نفس، بینی ام،پر می شد  از ذرات خاک دشمن😣. ناخن هایم در خاک فرو رفته بود. چشمهایم بسته بود😑 🔰اما گوشهایم بی آنکه بخواهم سوت کشدار خمپاره ها 💥و صدای کر کـنـنـده ی انـفجـار🔥 را می شنید.عبور تند و تیز که هـوا را می شکافـت و از بالای سرم رد می شد آنقدر نزدیک بود که را حس می کردم و بوی موهای سوخته ام را تشخیص می دادم🌫. 🔰زمین گیر شده بودیم. صاف بود؛ بی هیچ پستی و بلندی و نه حتی بوته ای🌿 که بشود پشت آن پناه گرفت. ما خیلی راحت هدف رگبار تیرهـا💥 بودیم که اگـر سـر بلند می کردیم، اولین شان روی می نشست. 🔰محسن صدایم زد. رو برگرداندم را نشانم داد. با انگشت به جـلو اشاره کرد👆. هـمپای اوبرخاستم. قدمی را که برداشته بودیم، به زمین نرسیده بود🚫 که چـیزی به صـورتم پاشید. بی هیچ صدایی به زمین افتاد؛ درست پیش پای من😢 سوراخ کوچکی مـیان و حـفره ی بزرگ خون آلودی پشت سر. 🔰خـودم را پـرت کـردم زمـین و را چـسبانـدم به خاک. تن جـوان محسن من شـده بود.چند نفر دیگر هم سینه خیز یا خمیده به قصد خاموش کردن رفتند جلو، ⚡️اما همه نرسیده به قوس خاکریز هلالی🌙 به زمین افتاده بودند. 🔰صبح نزدیک بود. می دانستم با اولین پرتوهای آفتاب🌥 قتل عام خواهیم شد.در هـیاهـوی انـفجار از خاک صدایی آمـد. سـرم را بی آنکه بلند کـنم چـرخانـدم. گوشم راچسباندم به زمین. صدا پر حجم و گنگ بود، مثل خرد شدن سنگ ها زیر تانک. وحشت زده😰 پیش رویم را نگاه کردم؛ خبری نبود🚫. خیره شدم به سرم. 🔰در روشنی رو به خامـوشی یک ،سایه هایی👥 را دیدم که جلو می آمدند. بیش از ده تانک و وانتی که جلوتر از آنها حرکت مـی کرد.به خودم گفتم: الان می زنندش.ماشین 🚘جلو آمد و با فاصله ی کمی از ما کرد. سایه ای سـریع و چابک از پشت فرمان پایین پرید بعد خودش را آرام کشید بالا و در زیر باران تیر💥 ایستاد روی کاپـوت ماشین😦. 🔰درست سینه به سینه ی آتش🔥. آرام می نمود، پنداری هجوم تیرهای سرخ که چـنانکه تن شب را پاره می کردند از روبه رو می آمدند، جـرقه هـای یک آتـش بازی است. دسـتـش را بالا آورد و چـیزی رامقابل صورتش گرفت. دید در شب بود. شتابی در حرکاتش نبود. 🔰صدای برخورد بافلز و کمانه کردنشان را خیلی واضح می شنیدم🎧.کـمی بعد با دسـتش به جایی در رو به رو اشـاره کـرد👆 و به بیسیم چی📞 که حالا روی زمـیـن کـنارماشین🚘 نشسته بود، به فریاد چیزی گفت که از آن فاصله بود... 🔰کمی بعد صدایی صاف و بی لرزش فریاد کشید: !دشت ناگهان روشن شد✨. تانک ها با چـراغـهای روشـن💡 و نـور افـکـن های گـردان و آتـش یکـریزمـسـلسل هـایشان بـه درآمـدند.گـردان به مژه بر هم زدنی سینه از خاک برداشت و شب🌙،یکسره هیاهو و فریاد🗣 شد. 🔰او، همچنان ایـسـتاده بـود، بر بلندترین مکان و گویی تیرها از او می کردند. صبح بود؛ او،در زمینه ی نارنجی درخشان آسـمان پشـت سرش هیبتی داشت. باد صبحگاه می وزید🍃و آستین خالی اش را، چنانکه پرچمی، در امـتداد تـیرهـا حـرکت می داد. تانکها جلو افتاده بودند،خودم را به یک خیز از خاک کندم و رو به دشمن، چشم در چشم گلوله ها ... 📚منبع/پروانه در چراغانی (بر اساس زندگی شهید حسین ) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام‌شھید خیلی دلم میخواد یکبار #قبل‌ازظهور امام زمان #شهیدبشم🕊 یکبار #بعدازظهور امام زمان به خیا
🔹 واقـعـا راحت از من و فرزندمان دل کند💕 🔸چون عشق خدایـی بود 🔹همہ میدانستند که چقدر به همدیگر علاقه داشتیم💞 🔸همه غبطه می‌خوردند به عشق بین من و شوهرم 🔹اما او همیشه می‌گفت: درعشق من به خودت و پسرمان علےشک نکن👌! 🔸ولی وقتی که پای (س) بیاید وسط، زهرا جان من را می‌گذارم و می‌روم😔. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃💕🍃💕🍃💕 در صدا ڪردنِ نام #تو یڪ "ڪجایے؟" پنهان است ... یڪ "ڪاش مےبودے"💔 یڪ "ڪاش باشے" من نامِ تو ر
3⃣1⃣6⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 📝محسن بچه ام بود. بیست و یکم تیر سال۷۰ اذان ظهر را که می‌گفتند به دنیا آمد👶. اذیتی برایم نداشت؛ چه توی بارداری چه وقتی به دنیا آمد. بچه بود. 📝سر محسن دوسه بار را ختم کردم. حواسم بود که هرجایی هرچیزی نخورم📛. را هم خودم انتخاب کردم؛ به‌یاد محسنِ سقط‌شده‌ی (س). 📝تازه خواندن و نوشتن✍ یاد گرفته بود. وقتی قرآن یا دعا📖 می‌خواندم می‌آمد می‌نشست کنارم. داشت.حدیث کسا و زیارت عاشورا را یادش دادم ⚡️ولی قرآن را نه❌. خودش کم‌کم بنا کرد یاد بگیرد. 📝توی از همان بچگی سر صف قرآن می‌خواند. از همان سال‌های کودکی نماز می‌خواند📿 و روزه می‌گرفت. صبح‌ها که خواهرهایش را برای نماز صدا می‌کردم🗣 می‌دیدم زودتر بلند می‌شود. پدرش هم بعد از باصدای بلند قرآن می‌خواند. می‌گفت بذار صدای قرآن تو گوش👂 بچه‌ها بپیچه. 📝ماه‌رمضان صدایش نمی‌زدم که روزه نگیرد🚫؛ اما وقتی می‌دیدم بی‌سحری تا افطار گرسنه و تشنه می‌ماند می‌شدم صدایش کنم. نه که نخواهم روزه بگیرد می‌دیدم از خواهربرادرهایش است دلم می‌سوخت. می‌گفتم بذار به برسی بعد. 📝بزرگ که شد زیاد روزه می‌گرفت. می کرد. صبح‌ها صبحانه🌯 می گذاشتم می‌آمدم می دیدم و رفته. بعد که می آمد می‌گفت روزه ام. نمازش را همیشه   می‌خواند. به روایت مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آقای خلیلی به مناسبت هفته دفاع مقدس،حاج حسین #یکتا رادعوت کردموسسه حاج حسین درباره⇜(انقطاع الی الله)
5⃣2⃣6⃣ 🌷 📚برشی از کتاب شرح زندگی 📝شبی که می‌خواست برود از چهره اش فهمیدم که دیگر برگشتنی نیست🚫. من این چهره ها را توی جبهه زیاد دیده بودم. 📝قیافه هایی که می دانستی بار است نگاهشان می‌کنی. خداحافظی👋 آخر محسن هم آب پاکی را روی دست ما ریخت. زیاد بغلش نکردم. وقتی را بوسید سریع جدایش کردم. فاصله را حفظ کردم. 📝همه برای بدرقه اش رفتند ترمینال🚎؛ ولی من نرفتم❌. وقتی زنگ می‌زد📞 باهاش حرف نمی‌زدم. وقتی هم شد دعانکردم که برگردد. 📝توی باجه بودم که پدرخانمش زنگ زد گفتم توی بانکم. طاقت نیاورد. آمد پیشم👥 و گفت:این بچه رو گرفتن از آمدند خانه‌مان. گفتند:چون عکسش📸 رو پخش کرده‌ن احتمال هست. گفتم:خودتون رو خرج نکنید. ما راضی نیستیم🚫. 📝می دانستم محسن آمدنی نیست. نبود که بالاجبار ببرندش. کسی که دنیـ🌍ـا را دوست ندارد نمی‌توانی به زور نگهش داری. دعاکردم شود. 📝مادر و خواهرهایش بی‌قراری می‌کردند. همان شب🌖 خبر آمد. وقتی گفتند پیکرش قرار است بیاید رفتیم . من و خانم و پدرخانمش. بود. 📝منتظر بودیم. گفتند که امروز نمی آید. امشب توی برایش مراسم می‌گیرند. گفتم:اگه می‌شه رو ببرید سوریه حتی اگه شده با هواپیمای باربری✈️.قبول کردند.وقتی رفتیم خبری ازش نبود🚫. فهمیدیم برای اینکه دل ما نشکند💔 این‌طور گفته‌اند. 📝گفتند باید آزمایش انجام بدهیم. شاید تکه‌هایی که به ما تحویل داده‌اند مال یک بدن نباشد و گفته باشند.بعد از آن هم چندبار شایعه شد که آورندش؛ ولی حاج قاسم گفته بود به کسی اعتماد نکنید 📛تا خودم زنگ بزنم📞. 📝حاج‌قاسم زنگ زد و گفت:وقت آمدنه. چی صلاح می‌دونید❓گفتم:اگه میشه ببریمش برای طواف. چون اذن شهادتش🌷 رو از گرفته. 📝مشهد که رفتیم قضیه لو رفت و مراسم باشکوهی🌸 برایش گرفتند. روز بعد در حسینیه امام خمینی به تابوتش و بعد هم آن تشییع‌های باشکوه⚰.می‌دانستم محسن می‌شود؛ اما این اتفاقات را پیش بینی نمی‌کردم.‌ 📝فیلم اسارتش📹 را که دیدم توقع نداشتم آن‌طوری ظاهر بشود. اگرچه محسن خودش نبود. داشت از جایی هدایت می‌شد. هدفی داشت🎯 و داشت می‌رفت . حتی به اطرافش نگاه نمی‌کرد. هیچ‌وقت برای شهادتش حسرت نخوردم فقط حسرت این را خوردم که چرا نشناختمش😔 و خوبی هایش را بعد از از این و آن شنیدم. (به روایت پدر) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روزهایی که بی‌تو می‌گذرد ... گرچه با #یادتوست ثانیه هاش... ولی #آرزو باز می‌کشد فریاد: در کنار تو م
5⃣9⃣7⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 📝عادت نداشت کفشش👞 را بگذارد توی پلاستیک و . فقط کفش‌داری. 💥حتی در زمان های شلوغی که باید توی صف می‌ایستاد. می‌گفت:اگه جایی بری با‌ کفشات می‌ری تو خونه⁉️ ادب حکم می‌کنه بذاری دم در🚪. 📝یکی دو دفعه به مادرش گوشه آمدم برای رفتن و . حرف هایم را به شوخی می‌گرفت و می‌گفت:بره ولی شهید نشه❌ دسته جمعی داشتیم کنار حوض وسط صحن آزادی زیارت‌نامه📖 می‌خواندیم. صدای بلند بگو "لا اله الا الله"به گوشمان خورد. تابوتی⚰ ترمه‌پوش از حرم🕌 بیرون آوردند. 📝وقتی از کنارمان رد شدند از یکی پرسید:کی بوده؟طرف گفت:جوان بوده و از خودش یک بچه 👶به‌جا گذاشته.اشک دوید توی چشمان😢 مادرش. سریع از آب گل‌آلود ماهی‌اش را گرفت:می‌بینی مامان دنیا همینه! ! 📝اگه جوونت شهید بشه🌷 دیگه خیالت راحته که عاقبت‌به‌خیر شده؛ اگه کرد و مرد می‌خوای چه‌کار کنی❓شب قبل از نمازمغرب رفتیم حرم. افطاری🍱 را بردیم داخل صحن توی راه به مادرش پیام داده بود که امشب برای دعاکن❤️. 📝توی جامع‌رضوی زد به پهلویم: به مادرم بگو دعا کنه.خودش را با گل‌های فرش🌸 (ع) سرگرم نشان داد. به مادرشوهرم گفتم:مامان! این من رو دیوونه کرد! می‌شه الان دعاش کنی؟ 📝وسط اذان مغرب بود که دل مادرش شکست💔. با اشک چشم😭 برایش . ذوق کرد. توی آن ده‌روز یک دور را ختم کرده بود. شب آخر تا سحر توی حرم 🕌ماندیم. باهم نماز خواندیم دعا خواندیم قرآن خواندیم📖 حدیث‌کساء خواندیم. آخر سر هم یک . 📝آن شب ورد زبانش شده بود:خدایا من رو گناهام چشمام... این زیارت بهش چسبیده بود👌.شب بیست‌وسوم را توی قطار🚞 گذراندیم. وقتی پدر و مادرش خواب رفتند یواشکی گوشی‌اش📱 را روشن کرد. او تخت بالا بود و من پایین روبه‌رویش👥. آرام مناجات می‌خواند و اشک می‌ریخت😭. اشک من هم می‌چکید روی بالشت😔. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💐خُـدا یہ زیر خاڪے هایـے داره ڪہ نگہ داشتہ روز #قیامت رو کنه و بگه دیدید ملائک ؟؟ ببینید این هم #جو
2⃣4⃣8⃣ 🌷 🔰جمکران بودیم؛ اردوگاه . یکی از روحانیان را دست انداختیم. با حالت استرس تندتند باهاش حرف می‌زدم😁 بنده‌خدا هاج‌و واج نگاهم می‌کرد😨 وارد شد و گفت: میگه من تازه‌مسلمونم تازه اومدم جایی رو بلد نیستم🚫 زنم گم‌شده! 🔰حاج‌آقا دستم را گرفت و برد طرف که برایم کاری بکند. خیلی دلواپس شده بود💗. به دوروبری‌ها می‌گفت که خوبیت ندارد برای این مایه بگذارید که احساس غربت نکند. به من دلداری می‌داد: غصه نخور❌! اینجا مملکت ! 🔰اصلا حواسش نبود که همه را به می‌گوید. من هم حالت غمگین☹️ به خودم گرفته بودم. هم همراهم می‌آمد👥 و ترجمه می‌کرد. آقای رسید. وقتی دید این حاج‌آقا خیلی خودش را به آب و آتش می‌زند گفت: که من از بچه‌های م هستم. 🔰حاج‌آقا باور نمی‌کرد😅 به آقای خلیلی می‌گفت: که الان وقت شوخی نیست❌ آقای خلیلی به من گفت: فارسی حرف بزن ببینم! در همان اردو باهم رفتیم و نماز امام‌زمان📿 خواندیم. 🔰تشنه شد. گفت که بیا برویم بیرون نوشیدنی🍹 پیدا کنیم. ورودی مسجد🕌 دست‌فروشی و نوشابه می‌فروخت. بهش گفتم: بیا بریم از مغازه بخریم. گفت: نه این هم کاسبه بذار یه قرون💰 گیرش بیاد. 🔰دوتا دوغ خرید🍶. تا آمدم باز کنم گفت که دوغ باید خوب به‌هم بخورد؛ . همان لحظه سروکله پیدا شد👤. محسن دست کرد توی جیب‌هایش. از حرکت انگشتانش احساس کردم تار عنکبوت ها🕸 را لمس می‌کند. 🔰با چشمانش👀 بهم فهماند که تو بهش کمک کن. با لب‌ولوچه‌ی آویزان☹️ گفتم: من از تو آس و پاس ترم. وقتی شد به فقیر گفت: من فقط همین یه دونه دوغ رو دارم؛ به کارت میاد⁉️ طرف سری کج کرد و . 🔰محسن خندید😄 که دوغت را تکان بده تا بخوریم. چندقدم جلوتر فقیر دیگری جلوی راهمان سبز شد👥 بهش گفتم: مثل اینکه امروز باید بخوری! از آن روز به بعد سر هر ماجرایی به هم می‌گفتیم: رو باید خوب به‌هم بزنی😂! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
...بر سر نماینده #داعشی تحویل‌دهنده پیکر محسن😡 فریاد زدم🗣، که کجای #اسلام می‌گوید #اسیرتان را این‌ط
6⃣5⃣8⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 💠رفاقت شهدایی 📝پرسید: چیکار کنم ⁉️ دست زدم روی شانه‌اش و باخنده گفتم: ان‌شاءالله شهیدشی🌷 گل از گلش شکفت😍 -خب‌حالا چیکار کنم؟ -بنظر من ما خودمون نمیتونیم🚫 این راه رو بریم. باید یکی رو بگیره. 📝و بعد این شعر را برایش خواندم: -گر می‌روی بی‌حاصلی گر واصلی رفتن کجا؟ ❓ مرتب گوشزد می‌کردم از جنس شهدا🌷 داشته باشید. این حرف را از زمانی که تازه وارد موسسه شده بود تکرار می‌کردم. 📝در موسسه طرحی راه‌اندازی کردیم به اسم . خداوند در آیه۶۹ سوره نسا می‌فرماید:🔅حسن اولئک رفیقا *این ها هستند.* بعد در سوره آل‌عمران علتش را می‌فرماید: 🔅زنده‌اند از آن‌ها کار برمی‌آید؛ چون یرزقون‌اند و آرامش‌بخش‌اند😌 📝به این خداوند به شهدایش🕊 می‌بالد. حدود چهل جلسه برای بچه‌ها بااین موضوع صحبت کردم که یک داشته باشید و چه کسی بهتر از حاج‌احمد⁉️ 📝به بچه ها می‌گفتم: این رفاقت شرط و شروط داره👌 نمی‌تونیم بهش نارو بزنیم❌. باید بریم ببینیم او از ما . مدام از سیره‌ی شهیدکاظمی تعریف می‌کردم. 📝گذشت تااینکه خیلی از این بچه ها ازدواج💍 کردند. جلسات ویژه متاهلین💞 با موضوع آغاز شد. ماهیانه در خانه‌شان میچرخید. همیشه ابتدای جلسه حدیث‌کساء📖 می‌خواند. حدیث‌کساء خواندن بین این جمع شده بود؛ چون می‌دانستند حاج‌احمد است. 📝نمی‌گذاشت کار لنگ بماند. اگر کسی بانی نمی‌شد را می‌انداخت خانه خودش🏡 خانه‌اش طبقه چهارم یک مجتمع بود و آسانسور هم نداشت🚫 دفعه اول که رفتم دیدم تمام پله‌ها رنگ‌آمیزی🎨 شده. خیلی خوشم آمد. گفت: این پله‌ها رو رنگ زدم که وقتی میره بالا کمتر خسته بشه☺️ 🌷 شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️نگاه این که بسته دست تو ⚜چقدر #بی‌حیا، بی‌آبروست ⭕️ #نگاه_تو به کیست اینچنین⁉️ ⚜غریب و روشن و #شک
3⃣7⃣8⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 📝کم کم با جلسات آشنا شد. زمان رفتنمان به تخت‌فولاد را با ساعت کلاس⌚️ اخلاق آیت‌الله ناصری تنظیم می‌کردیم. مدام می‌کرد. از آن زمان بیشتر به خودش سخت می‌گرفت. مستحبی‌اش شروع شد؛ مخصوصا در ایام خاص👌 📝سال آخر شعبان را روزه گرفت. جمعه‌ها بعد از نمازظهر راه می‌افتادیم🚖 سمت و سر خاک حاج‌احمد افطار می‌کرد. لابه‌لای این کلاس‌های اخلاق آقای خلیلی به مناسبت هفته دفاع‌مقدس✌️ را دعوت کرد موسسه. 📝حاج‌حسین آن شب درباره‌ی "انقطاع الی الله" صحبت کرد که وقتی به رسیدی خدا تو را می‌خرد😃 و وقتی خدا تو را بخرد . افتاد دنبال انقطاع. جرقه‌اش💥 از آن روز خورد. 📝چقدر بابت این حرف گریه کرد😭. روی پایش بند نبود که را پیدا کند. کتاب می‌خواند📖 و وب‌گردی می‌کرد بلکه چیز جدیدی بفهمد و راهی به سویش باز شود💫از بس مطلب پیدا کرد به ذهنش رسید💬 که این‌ها را برای بقیه هم به اشتراک بگذارد📲 📝وبلاگی راه‌اندازی کرد به اسم که این آخری‌ها تبدیل شد به وب‌سایت ⇜میثاق خودم این 📱 را برایش راه انداختم. تمرکزش روی شهدا🌷 بود؛ چه‌کار کردند که به این درجه رسیدند🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⭐️عاشق #زینب، مـ🌝ـه عباس رو 🌸میر حرم، #محسن قوطاسلو ⭐️بُرده نسب ها زِعلے، #ذوالفقار 🌸دلـ❣ بہ یدالهی زینـــــب سپار✊ ★اولین شــهیــد مدافع حرم ارتش #شهید_محسن_قوطاسلو🕊🌷 #سالروز_شهادت #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh