🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣8⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 🔰عباس بعد از یک ماه #نامزدی آمد پیش من؛ گفت: «میخواهم به #سوریه بروم»، قبلا
🌷 #شهید_عباس_دانشگر:
خدايا
دلم #تنگ است
هم جاهلم هم غافل
نہ در جبهۂ #سخت مے جنگم
نہ در جبهۂ #نرم
#كربلاے حسين(ع)
#تماشاچے نمیخواهد
يا حقے يا باطل
راستے من ڪجا هستم؟🍃
#شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم🕊❤️
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روزے ڪہ از نردبان #شهادت بہ #آسمان رسیدے، دل بہ تو بستم... مدتهاست میان من و تو #رمز و رازیست عمیق
2⃣5⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹سال ۸۲ بود که وارد #سپاه شد.
درسال ۱۳۸۰ لباس دامادی😍 ، به تن کرد و سال ۸۳زندگی مشترک 💞خود را آغاز کردند.
#ثمره ازدواجشان دو فرزند مےباشد.
🔸ماه #شعبان بود که تصمیم گرفت راهی #سوریه شود و داوطلبانه رهسپارشد.
🔹با فرا رسیدن ماه 🌙مبارک #رمضان، رضا به گونه ای برنامه ریزی 📝کرد که در هر منطقه، مدت زمان #شرعی روحضور داشته باشد تا بتواند روزه هایش را بگیرد...
🔸 رضا در آن شرایط #سخت، گرمای شدید منطقه😪 و همچنین فشار زیاد کارهایی که بر دوشش بود ، بر روزه گرفتن #مقید بود.
🔹 خیلی هم عجله ای برای #افطار کردن نداشت❌، نماز مغرب و عشا رو اول وقت می خواند بعد افطار میکرد
🔸دیگر #ویژگی رضا، خواندن نماز شب بود که هرشب🌙 ، آرام و بی صدا با تمام سختی های موجود در منطقه ،شبها #نمازشب می خواند...
#شهید_رضا_کارگر🌷
#شهید_مدافع_حرم 🕊❤️
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_محمودرضا_بیضایی خطاب به همسر گرامیشان: نمیخواهم حرفهای #آرمانگرایانه بزنم و یا غیر واقعی صح
#تلنگــــــــــــر🔔🔔
✨من یقین دارم که #شیعه به دنیا آمدیم
که در #ظهور مؤثر باشیم.
✨و این روز ها با احتساب اوضاع دنیا
و با گوش دادن به صدای دلـ❤ـم احساس میکنم ،که نوبت رقص ما میانه میدان است
♨️نوبت هم نسلی های من✌
✨نسل سالهای بعد از #انقلاب سال هاست که منتظریم،که خودی نشان بدهیم 😎و ثابت کنیم پای #حرفهایی که زدیم را با جان و دل امضا کرده ایم ! ✍
✨ احساس میکنم روز های #سختی پیش رو داریم.از همان روز های سخت #علی(علیه السلام) بعد از فاطمه(سلام الله)و حسن(علیه السلام) در غربت #کوفه
✨از همان روز هایی که #حسین(علیه السلام) تنها مانده بود در میان #مدعیان انسانیت😔...
✨روزهایی که قرار است
#حق تنها و غریب بماند در شلوغی ها👥👥
✨احساس میکنم نوبت امتحان📝 ماست
بچه های #حیدر ، به دنیا آمده اند👊
برای روز های #سخت ...
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚡️دانشجو بودی، #جوان بودی و بسيجي... اما چرا فقط تو #آسماني شدي و ما اسير زمينيم😔؟؟؟؟ ما هم مثل تو
5⃣8⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 تاکید شهید به استفاده از کالای ایرانی👇👇
🍃🌹برای مجلس #بله_برون به او گفتم
باید کت و شلوار نو بخری.
گفت: همین #بلوزوشلوار که پامه خوبه.
گفتم : اگر از #پولش میترسی پول کت و شلوار با من.
گفت : نباید اول زندگی #سخت گرفت.
🍃🌹بعد از چند روز #راضی شد تا کت و شلوار برایش بخریم.
وقتی به مغازه #پارچه فروشی رفتیم
اول به #فروشنده گفت:
جنس #ایرانی میخواهم.
🍃🌹اگر به خانه فامیل یا دوستان می رفت، میدید که جنس #خارجی خریده اند، میگفت: مقام معظم رهبری تأکید کرده اند، باید #اقتصاد_مقاومتی را سرلوحه زندگیمان قرار بدهیم
🍃🌹 #خرید جنس ایرانی باعث توسعه و #پیشرفت کشور میشود و #اشتغال برای جوانان پیدا میشود و گناه و جرائم کمتر میشود و ....
🔺به نقل از پدر شهید
#شهید_عباس_دانشگر🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
برایم #سخت است از آنان که ندیده ام سخن بگویم
از آنان که #افتخاری در دل تاریخ اند.
باید که #پلی زنم از درونم به معنای انسانیت👌
من از #شهیدان فقط شنیده ام...
حرف های من تازگی نخواهد داشت ولی #روح می گیرد از پر و بال این شهیدان🌷
اگر سرتاپای وجودم #بلرزد از یاد آوری #نامشان سزاست چرا که رهِ بی انتهای شهادت، مردانی بزرگ می طلبد و این عزیزان برایم مظهر واقعی #اخلاصند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
خوش به حالت برادرم... سالهای قبل در #مجلس حسین (ع) امسال در محضـر #حسین (ع) کاش ما را در کنار ا
1⃣6⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهادت را برای همسرم خواستم
🔰زمانی که آقا صادق به #ماموریت می رفتند من برایشان نامه ای💌 می نوشتم و در بین لباس یا قسمتی از چمدانش 💼می گذاشتم که #ببیند.
🔰سال گذشته وقتی ایشان برای بار اول به #کربلا رفتند من دو تا نامه نوشتم📝 که یکی برای خودشان بود که گفتم در #بین_الحرمین روبه حرم حضرت ابولفضل(ع) ایستاده و این نامه را از طرف من بخوانید🗣
🔰و دیگری را بعد از #اربعین در حرم امام حسین(ع) بیانداز و #نخوان❌!
با اینکه مطمئن بودم نمی خواند ⚡️اما نمیدانم چرا آن دفعه نامه را خوانده بود☺️.
🔰من در نامه #شهادت آقا صادق را از آقا خواسته و نوشته بودم:✍« آقا جان تو رابه جان خواهرت #زینب(س) قسم می دهم که تمام مسلمانان مشتاق را به نهایت #سعادت، ارج و قرب واسطه شوی در نزد حق تعالی👌.
🔰 #صادقم، پاره ی تنم در مسیر تو قدم گذاشته😍 و به تو می سپارمش! آقا جان آرزوی #شهادت در سر دارد من نیز عاشق شهادتم🌷 اما آتشم به اندازه ی عشق و علاقه صادق تند نیست🚫
🔰آرزویی همچون برادر زاده ی شیرین زبانت #قاسم را دارد و شهادت شیرین تر از عسل🍯 است برایش.»
#آقا_صادق که این نامه را خوانده بود وقتی به خانه🏡 برگشت خوشحال بود و گفت: باور نداشتم که اینگونه از ته دلـ❤️ برایم بخواهی تا #شهیدشوم.
🔰من در اوایل نمی توانستم این دعا را بگویم و برایم #سخت بود ⚡️اما می دیدم که دراین دنیا عذاب می کشد😔، بعد ها متوجه شدم که من #خودخواه شده ام و آقا صادق را فقط برای خودم می خواهم اما از سال گذشته به این فکر افتادم که بهتر است کمی هم آقا صادق را #برای_خودش بخواهم.
راوی:(همسر شهید)
#شهید_عدالت_اکبری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌙قرار دو شهید مدافع حرم با هم شهیدان صدر زاده (سید ابراهیم) و مرتضی عطایی 🌷شادی روحشان صلوات🌷 🌹🍃🌹🍃
واقعا
کی فکرش رو
میکرد
ادامه راهتان
اینقدر #سخت باشد
بعد از شما
#غرق شدیم
در روزمرگی هایمان
و گیر کردیم
به سیم خاردار #نفس
#دعایمان_کنید
#شهید_مرتضی_عطایی🌷
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💢 شهیدی که #وصیت کرد مانند حضرت زهرا(س) سنگ قبر نداشته باشد👇👇
دوست دارم اگر شهید شدم؛پیکری نداشته باشم،
از #ادب به دور است که در محضر سیدالشهدا(ع)،
با تنی #سالم و کفن پوش محشور شوم و
اگر پیکرم برگشت، دوست دارم #سنگ_قبری برایم نگذارند
برایم #سخت است که سنگ مزار داشته باشم
و #حضرت_زهرا سلام الله علیها بی نشان باشند!
#شهید_مرتضی_عبداللهی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#مزار_خاکی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آقا مهدی در سال ۷۸وارد نهاد مقدس #سپاه_پاسداران شد و به عضویت رسمی این نهاد انقلابی درآمد و دوران
5⃣4⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
روایت:همسر شهید مهدی حسینی
❣ماه رمضان94 بود که آقا مهدی تماس گرفت📞 گفت منو تو #منطقه احتیاج دارن اگر شما راضی هستین اعلام آمادگی کنم✅ گفتم فکر می کنم💭 و جواب میدم خوب از یه طرف زندگی خیلی #سخت می شد و از طرف دیگه #شرمندگی مقابل آل پیامبر
❣سریع تماس گرفتم☎️ و گفتم انشاءالله خیره هر چی #خدا بخواد ولی تو دلم غوغایی💗 بود چون #ماموریت قبلی که می رفت خیلی داغون میشدم و این ماموریت جای خودش داشت #یک_سال به زبون راحت بود اما تو عمل سخته
❣ اعلام آمادگی کردم و گفتم سختی رو به جان می خرم ⚡️اما نمی تونم جواب اهل بیت و بدم خلاصه #بیست_مرداد بود که عزیزم راهی سرزمین عشقـ❤️ شد وبا رفت مهدی یه صبر و #آرامشی عجیب تو وجودم اومد که تو ماموریتهای دیگه نداشتم و خدا رو شکر کردم که ما انتخاب شدیم و مهر #مدافع_حرم به زندگی ما خورده شد
❣روز ها از پی هم می گذشتن🌤 و من هر روز برای اینکه #مهدی گوشه ای از کار و گرفته شکر گذار بودم و خوشحال بودم که تو این کار کمک حال مهدی بودم دو ماه🗓 از ماموریت می گذشت و قرار بود بیاد #مرخصی وما منتظر قبل #محرم بود تماس گرفت📞 و گفت من به خاطر حجم کار نمی تونم بیام اگر می تونی #شما_بیا
❣باورم نمی شد که دوباره #توفیق_زیارت پیدا کردم سریع کارها رو انجام دادم و برای رفتن آماده شدم و سه شنبه بیست و یکم مهر راهی #سوریه شدیم🛫همیشه خدا شکر می کردم مانع که هیچ حتی مشوق عزیزم بودم☺️ و همیشه #بهترین چیزها رو از خدا براش خواستم که #شهادت جزء اون خواسته هام بود👌
#شهید_سیدمهدی_حسینی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سالروز آسمانی شدن #خلبان_شهید_عباس_بابایی🌷 انسانی ایثارگر و شجاع که قلب آسمان جایگاه #پرواز عاشقا
عباس خود را خاک پای #حضرت_علی (ع) هم نمیدانست🚫 اما او واقعاً #علیوار بود. زندگی کردن با چنین شخصی واقعاً سخت بود.
خودش هم میگفت: «زندگی کردن با من #سخت است» به شوخی به عباس میگفتم:پس چرا منو #بدبخت کردی؟😄 او گفت: «به جز تو کسی رو پیدا نکردم که #تحمل زندگی با من را داشته باشد».
#شهید_عباس_بابایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید #روح_الله_قربانی در دوران کودکی طعم تلخ بی مادری را تجربه کرد خاطره ای بخوانید از دوران #یتیمی
2⃣3⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚بخشی از کتاب #دلتنگ_نباش
📖روحالله بغض کرده بود😢، اما خودش را نگه داشت تا #گریه نکند. یاد روزهایی افتاده بود که وقتی به خانه🏡 میآمد #مادرش را در بستر بیماری میدید. آنقدر دیدن این صحنه برایش #سخت بود که ترجیح میداد به خانه نرود❌.
📖بعد از مدرسه میرفت کلاس بسکتبال🏀 و از آنجا هم میرفت #بسیج مسجد تا کمتر خانه باشد.میدید که #پدرش بعد از هر باری که مادرش را از #شیمیدرمانی برمیگرداند، چقدر ناراحت است😔.
📖آرزو بر دلش ماند یک بار به خانه برگردد و مادرش را #سرحال و سالم داخل آشپزخانه ببیند. دلش تنگ شده بود برای خورشت بادمجان🍲 مادرش که در کل فامیل معروف بود، ⚡️اما فقط به نگاه بیرمق #مادرش نگاه میکرد و غصه میخورد😓.
📖روحالله سکوت کرده بود و چیزی نمیگفت🚫. انگار برگشته بود به همان #روزها. همۀ اتفاقات از جلوی چشمانش رد میشد. انگار همین دیروز بود که وقتی از کلاس #بسکتبال برمیگشت، دید #مادربزرگش بدون توجه به او میرود سمت خانهشان🏡.
📖هنوز پیچ کوچه را نپیچیده بود که با خودش گفت: چرا مادربزرگ اینجوری کرد⁉️ چقدر عجله داشت! یعنی من رو ندید😕؟ با این #عجله کجا داشت میرفت؟علامت سؤالهای ذهنش💬 وقتی جواب داده شدند که پیچ کوچه را #پیچید.
📖با دیدن آمبولانس🚑 و جمعیتی که جلوی خانهشان ایستاده بود👥، همهچیز را فهمید. چقدر سخت بود برایش باور اینکه دیگر #مادرش همان نگاه بیرمق را هم ندارد🚫، اما این تازه شروع #سختیهایش بود.
📖بعد از مادرش دیگر زندگی مثل قبل نشد❌. درسش خیلی افت کرد. تا #اخراج از مدرسه پیش رفت. انگارنهانگار که این همان #روحاللهی بود که مدام در ورزش و خط و دیگر درسها مقام میآورد🏅. دیپلم ریاضیاش را که گرفت، رفت کلاس #آیتالله_مجتهدےتهرانی.
📖این حرف مادرش همیشه در ذهنش بود💭 که به او میگفت: دوست دارم یا #طلبه بشی یا #شهید.گاهی هم او را «شهید روحالله🌷» صدا میزد. دوست داشت مادرش را به #آرزویش برساند. دو سال طلبگی خواند، اما چون به هنر هم علاقه داشت، کنکور هنر🎭 داده بود.
📖 #زینب به شانهاش زد و گفت: «کجایی؟ به چی داری فکر میکنی⁉️»روحالله که تازه به خود آمده بود، لبخندی زد😊 و گفت: «یه لحظه همۀ #اون_روزا اومد جلوی چشمم.»
نفس عمیقی کشید و گفت: «اما میون اینهمه اتفاقای #بد، یه چیزی برام خیلی جالب بود. هنوزم از یادآوریش #حس_غرور دارم.»
ـ چی⁉️
📖اون روزا که مامانم مریض بود، خیلی از لحاظ جسمی ضعیف شده بود. بندهخدا بابام با ویلچر♿️ میبردش دکتر، اما تو نمیدونی با اون قوت کمی که تو دستاش بود، چهجوری با #چادر رو میگرفت. آدم حظ میکرد😍.
زینب به #چشمان_روحالله نگاه کرد. غرور در چشمانش موج میزد.
#شهید_روح_الله_قربانی
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♦قسمتی از وصیتنامه #شهید🌸 بسماللهالرحمنالرحیم «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام» #
1⃣4⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹این #اواخر روزهایی بود که حامد جان حس غریبی از زندگی داشت. انگاری از درون داشت همه رو به #چشم_دل❤️ می دید . مثل همیشه خنده های معروفش روی صورتش گل کرده بود😍 از سفر اولش که اومده بود از حال و #هوای_روحانی اونجا می گفت معلوم بود یه چیزی هست که اونجا #دامنگیرش کرده.
🔸شاید میخواست بگه⚡️اما نگفت! بعد #هیئت طبق روال هر هفته اومد و گفت بیا بریم برسونمت🚕. حرفهایی می گفت که مفهومش برام #سخت بود. حتما از پروازش🕊 خبر داشت. باورش برام سخت بود وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم، دستاشو انداخت دورگردنم👥 و گفت: نمی خوای برای #آخرین_بار خوب تماشام کنی⁉️
🔹بعد هم #رفت. تاجایی که حتی پرنده ها هم توان رفتن رو ندارن🚫."جوان غیور تبریزی25 ساله" لقبی بود که اهالی #پایتخت بهش داده بودن ویکی از روزنامه های محلی📰 هم گفته بود #اولین شهید دهه هفتادی ایران🇮🇷
#شهید_حامد_جوانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسر_شهید: وقتی که از مراسم #وداع با شهید برگشتم ساعت یازده صبح بود که با همان چادر سیاه خسته #خوا
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#کلام.شهید
🔰می روم تا #انتقام سیلی #مادرم رابگیرم.
🔰#همسرعزیزم خودت میدانی که چقدر #دوستت دارم وبهترین و شیرین ترین لحظات را در #کنارهم سپری کرده ایم #وجدایی بسیار #سخت است.
🔰اما عشقی #فراتر از هرعشق دیگری،در #قلب هردوی ما وجود دارد که آن، عشق به بانوی دوعالم بی بی #زینب سلام الله علیها است و باید برای این عشق فراتر،از وابستگی ها و عشق های دیگر،گذشت.
🔰میدانی که چقدردوست دارم که عاقبت با #شهادت از این دنیا بروم.و من جز #شهادت،از خداند #مرگ دیگری را نمیخواهم.
🔰اما نمیگویم که دعا کنید بروم وشهید شوم.. #آرزویم شهادت است.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حسین_هریری 🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یکی از دوستان و همرزمان شهید حسین ولایتی فر نقل می کرد که: وقتی در آن سر و صدا و شلوغی و #هیاهو هم
تو تبریز دوره عمومی #پاسداری با هم درباره تست های #پزشکی سپاه صحبت می کردیم.
وقتی من رفتم برای #چک پزشکی یک دکتر بود که خیلی #سخت میگرفت؛ یعنی تقریبا هرکس قبل از من رفت داخل رو #رد کرده بود.
تا اینکه نوبت من شد، منم رفتم داخل. تا نشستم همون دکتره که میگفتن خیلی #سختگیره، گفت: اوه اوه واستا ببینم تو چقدر قیافت شبیه #شهداست!
بیا دفترچت رو بگیر و برو.دفترچم رو #بدون چک پزشکی امضا کرد و اومدم.
دکتر تو فاصله یه باز و بسته کردن در و نشستن روی صندلی با دیدن چهره ای که یه #لبخند همیشه نشسته بود یه گوشه اش، همه چیز رو تا آخر #حکایت فهمیده بود...
راوی: سیدجواد ژیان اخوان
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
#شهید_ترور_اهواز
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✨ارادت شهدا به ائمه اطهار✨ 🔸ارادت #خاصي به حضرت #صديقه.طاهره (سلام ا... عليها) داشت. به نام حضرت، م
#کلام_شهید
🌾خداوندا خود می دانم #بد بودم و چه کردم که از #کاروان دوستان #شهیدم عقب مانده ام و دوران #سخت را باید #تحمل کنم.
🌾ای خدای #کریم، ای خدای #عزیز و ای #رحیم و #کریم، تو #کمک کن به جمع #دوستان_شهیدم_بپیوندم.
#شهید_احمد_کاظمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مادر شهید خواب #امام_زمان(عج) رو میبیند آقا به او می فرمایند: چرا مانع میشوی که #فرمانده نیروهایم به
9⃣9⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠فرمانده امام زمان عجل الله فرجه 🇮🇷
🔮ما میدانستیم او ان قدر #سربزیر هست که درچهره کسی نگاه نمیکند❌ حتی درخیابان که مردم به ما می گفتند یک روزی این #خانمیرزا را ماشین نابود میکند چون #اصلا به اطرافش توجه نداشت. اما داستان #عجیب دیگرش این هست که او تازه از مجروحیت خلاص شده بود و داشت دیوار منزلمان🏚 تعمیر میکرد که ناگهان صدای مارش عملیات جبهه از رادیو شنیده شد.
🔮همانطورکه کارمیکرد باخوشحالی فریاد زد🗣 #شلمچه آماده باش که من هم آمدم. مادرم تا شنید بی تابی کرد وگفت عزیزم تو هنوز #مجروح هستی امتحان دانشگاه هم داری خانه مان هم کار داره. نمیگذارم بری📛 او می گفت مادر من #بایدبروم و مادر اصرار، که نمیگذارم..
🔮 #همانشب مادرم موقع خواب در حالیکه گوشه ای درسالن یا هال منزل تنها خوابیده بوده🛌 است میگوید #سحر، چشمم بیدارشد ⚡️اما در حال بین خواب وبیداری بودم که ناگهان اتاق روشن شد✨ و پشت سر آن #اقایی وارد شد. فهمیدم کسی جز وجود مبارک #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه) نیست❌
🔮به استقبالش #ایستادم وگفتم. ❣السلام علیک یابن رسول الله. حضرت جواب فرمودند اما هرچه #اصرارکردم اقا بفرمایید اقا جلوتر نیامدند🚫 فرمودند: چرا مانع میشوی فرمانده #نیروهای_من به جبهه برود⁉️گفتم: اقا قربون جدت این بچه هنوز مجروحه💔 #امتحان دانشگاه هم دارد و خانه ما هم تعمیرداره.
🔮باز گفتم: اقا بفرمایید. باز حضرت فرمودند چرامانع #فرمانده نیروهای من میشوی؟؟ این مطلب #سه بار تکرارشد. تا اینکه فرمودند: پس، فردای قیامت انتظار #شفاعت از مادر حضرت زهرا سلام الله علیها ، نداشته باش❌😢
🔮تا این را فرمود، گفتم: چشم آقا #چشم_آقا اگر دیگه گفتم نرو، چشم راستم👁 را در بیار بگذار کف دستم. باهمان زبان محلی #دوبار تکرارکردم. آنوقت آقا با تبسمی تشریف اوردند و #نشستند ومن هم روبروی ایشان👥 زانو زدم.
🔮یک لیوان چای☕️ یا نوشیدنی ریختند (بجای اینکه من پذیرایی کنم) و فرمودند #بخور گفتم نه آقا میل ندارم و #غرق_تماشای حضرت شده بودم😍بازفرمودند: بخور.گفتم آقا #میل_ندارم. فرمودند: بسیارخوب. بعد کاغذی از جیبشان بیرون اوردند که به رنگ سبز📗 بسیار قشنگ و #نورانی بود به اندازه کف دستی بیشتر نبود⭕️
🔮روی آن چیزهایی نوشتند که من #سواد خواندنش را نداشتم ان کاغذ را به #دست_راست من دادند و من گرفتم.فرمودند: این کاغذ را به #خانمیرزا بده و سلامش برسان گفتم چشم اقا. و بلند شدند تادم در🚪 بدرقه کردم. وتشریف بردند.
🔮ناگهان با #صدای_اذان مسجد🕌ازجا پریدم چراغ💡خانه راروشن کردم. دیدم الله اکبر، نامه اقا💌 #دردستم هست. سراسیمه به اطاق خانمیرزا رفتم گفت: چی شده چرا گریه میکنی⁉️گفتم: مادر دیگه #مانعت نمیشم برو بسلامت! چرا مادر؟ تو که خیلی #سخت می گرفتی
🔮گفتم ببین #امام_زمان (علیه السلام) برایت نامه نوشته💌 و کاغذ سبز را بهش دادم. #خانمیرزا از شادی پروازکرد🕊 گاهی می بوسید و #روی_چشم می گذاشت وگاهی سجده میکرد وگاهی دست به اسمان میگرفت و #شکرمیکرد. بعد که آرام شد😌 آماده #نمازصبح شد📿
🔮آخر بار فقط دیدم که نامه آقا را در لباس سبز پاسداریش گذاشت وگفت #مادر این واقعه را حتی به پدرم هم نگو❌گفتم: چشم و #همانروز اماده سفرشد. انگار دل مادر ازاین رو به ان روشده بود خوشحال بود. بستگان بدون اطلاع قبلی دسته دسته می امدند👥👥 وخداحافظیش👋 میکردند
🔮و میگفتند #مادرخانمیرزا چی شده ساکتی چرا مانعش نمیشی⁉️ می گفت: سپردمش به #امام_زمان برود به امیدخدا. و او رفت
پانزده روز شد که #خبر_شهادتش🌷 آوردند...
⚜فاعتبروا یا اولی الابصار.
❣ببینید آنان که #یکشبه ره صدساله رفته اند.
#شهید_خانممیرزا_استواری🌷
🔷راهشان پر رهرو🔷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔴 فیلمی که هزاران بار باید دیده شود. 🔹سخنانی از #شهید_محمد_کیهانی در آخرین لحظات زندگی که با تیر وه
درد فراق #سخت است اما دلخوش بود به قول و قرار هایی که باهم بستند ... رفیقم کجایی . .
#شهیدمحمد_کیهانی فرمانده گروهان المهدی عج در کنار پیکر شهید
#سردار_سرتیپ_علیمحمد_قربانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #عاشقانه_شهدا ❤️ ⚜دوران #نامزدی باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک یاری به مشهد می رفت. ⚜فر
0⃣1⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خصوصیات شهید
🔰نماز #باصفا میخوند. تو اتاق آرام و تاریک🌚 نماز میخوند. #سجده های طولانی داشت دل از نماز نمیکند. ادبش عالی بود، #صداش هیچ وقت بلند نبود❌ #مهربان بود.
🔰همه چیز رو برای #همه میخواست ♨️جز خودمون، مثلا اگه مغازه نزدیک خونه🏡 بسته بود سعی میکرد خرید نکنه و صبر کنه تا مغازه #بازبشه چون میگفت: همسایه هست و #حق داره گردنمون
🔰هیچ کس دست خالی از منزل ما نمیرفت🚫
اگه کسی تقاضای کمک میکرد #مزارشهدا🌷 میرفت و حسابی با شهدا #دردودل میکرد.
هر کس بهش ظلم هم میکرد باز با اخلاق و احترام👌 باهاش برخورد میکرد.
🔰به مال #حلال اهمیت میداد. مراقب #حق_الناس بود. مثلا از چراغ قرمز🚦 رد نمیشد تا ماشین🚗 ترمز کنه و باعث اصطحلاک ترمز بشه و بشه حق الناس.
🔰 #حمید_آقا خرید کردن از بازار رو دوست نداشتن دلیلش هم بخاطر وضع #حجاب بعضی از خانمها بود. هر وقت مجبور بودیم برای خرید بریم بازار سعی میکرد سریع برگرده🚗 و عصبی میشد😣
🔰با اینکه بسیار #سخت پسند بود ولی نهایت تلاشش رو میکرد سریع تر برگرده چون شرایط #حجاب خانم ها و رفتار اقایون😕 براش قابل تحمل نبود💔
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#اخلاق_خوب 🌺🍃 اعتقادات مذهبی #قلبی اش خیلی زیاد بود، منیتی نداشت بدون اینکه در ظاهر بخواهد به مردم
✍یکی از مهمترین ویژگیهای مجید #سخت کار کردن و دست و دل بازیاش بود.
❣خیلی کار میکرد و شب که به خانه میرسید #همه_پولش را به من و خواهرانش میداد. بچههای محل را سوار نیسانش میکرد و به زمین #فوتبال میبرد و برای آنها خرج میکرد و ساعتها بازی میکردند.
❣همیشه میگفت باید برای نوجوانان #برنامهریزی و اوقات فراغتشان را پر کرد وگرنه آسیب میبینند و به خلاف رو میکنند
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♨️در ماجـرای #فتنه ی ۸۸ . . . معمولاً به ما آمادهباش میدادند. بنابراین چند تا از بچهها برای این
💠 جاذبه مرتضی
❣جاذبه مرتضی خیلی زیاد بود. از پیرمردهشتاد ساله تا بچه کوچک، همه را #جذب خودش می کرد. با همه #رفیق بود.
❣بعد از شهادتش کسانی آمدند به خانه ما و از کارهای مرتضی گفتند که باورش برایمان #سخت است. نمیشناختمشان.
❣می گفتند که شما نمی دانید مرتضی برای ما چه کار کرده. مرتضی بچه ما را از #انحراف نجات داد. میگفتند مرتضی فقط مال شما نبوده،
مرتضی برای همه ما بوده.»
#شهید_مرتضی_کریمی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 حجاب ⚜ ۵ ساله بود که پسرعموی بزرگترش که آن موقع حدودا #۱۶ساله بود به خانه ما آمد در را باز کرد
8⃣5⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهدا را آوردیم
✍ به نقل از خواهر شهید
🌷دفعه اولی که حسین به سوریه رفت خیلی برای ما
#سخت گذشت، نه تنها روزشماری می کردیم برای #بازگشتش بلکه ثانیه هارو
هم می شمردیم تا برگرده. یک روز تماس گرفت و گفت: سه شنبه شب بر
می گرده، بی نهایت #خوشحال شدیم.
🌷از ساعت ده شب در فرودگاه امام خمینی رحمت الله علیه با یک سبد گل بزرگ #منتظر برگشت ایشون بودیم که تقریبا برای ساعت سه هواپیماش رو زمین نشست. تموم مدت پشت شیشه های سالن پرواز #قرآن می خوندیم و ذکر می گفتیم تا از روی پله ها دیدیمش.
🌷شاد و خوشحال به سمتش رفتیم تا از گیت بیرون اومد تا مارو با اون سبد گل بزرگ دید با #غم_بزرگی که در چشماش و صداش نمایان بود گفت: تورو خدا برید اونطرف و گل رو مخفی کنید. ماهم اطاعت کردیم و خودمون رو از گیت دور کردیم
🌷وقتی اومد بیرون و ازش #علت رو جویا شدیم با حال عجیبی گفت: تو این پرواز #چندتا_شهید آوردیم، تازه خیلی از ابدان شهدا در منطقه #جاموند، می ترسم پدر و مادر یکی از شهدا این دسته گل ها رو ببینه و آه بکشه.
🌷تموم راه برگشت از فرودگاه رو با چشم #اشکبار طی کردیم تا رسیدیم به منزل. تا نماز صبح نشست و از خاطرات #تلخ حلب گفت و ما #گریه کردیم. بخاطر همین اتفاقات بار دوم که از سوریه برگشت #بی_خبر اومد.
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همسرشهیدمدافع حرم محمدشالیکار🌷 گفت: یک #مشکلی برایم پیش آمد و بعد از ظهر داخل اتاق حاج محمد خوابم
سر تکان داد و #اشک در چشمانش رخنه کرد،
گفت: ای خدا! میشه به همین شكل منو به #شهادت برسونی؟
میشه اینطوری با تو #عشق_بازی کنم؟ میشه با سر بده بیام سمت تو؟
از #حيرت مانده بودم، از ضربان حرفهایی که حاجی میگفت و تمام وجودم را تکان داده بود.
درک این مرد #سخت بود، نمیتوانستم عمق #عاشقیاش را احساس کنم، نمیتوانستم هم آغوش لحظات #دلدادگیاش شوم، او تنها بود. او در میدان عشقبازی تنها بود و #تنها به شهادت رسید!
ساکت شد، دوباره سرش را عقب برد، پلکهایش را روی هم گذاشت و گفت: دوست دارم مرا بگیرند و پوستم را غلفتی بکنند تا #ولايت بدونه چه #سربازی دارد، دشمن بدونه که ما از این شکنجهها نمیترسیم و جا نمیزنیم.
#شهید_محمد_شالیکار🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh