eitaa logo
این عماریون
336 دنبال‌کننده
219هزار عکس
58.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
یک روز همراه به محمد(گلزار) رفتیم . رو به من گفت: مامان نگاه ، !!! هر چه نگاه کردم چیزی ندیدم . وقتی برگشتم زنگ زد و را برایش تعریف کردم. 🍃🌷🍃 خندید و گفت: واقعا دیده داره میگه ، من جام توی ... روز بعد را آوردند...😭😭 🍃🌷🍃 بار که به آمده بود. اکثرا می کرد . و می گفت: ها در هستند، زینب(س)🌷 و ما باید دوباره گرفت که .😭 🍃🌷🍃 که به آنجا رود با همه های خداحافظی میکند و از همه می طلبد و می گوید: من میشوم ،   و پیش شما باشد ...😭😭 🍃🌷🍃
در اولین که درباره با حزب الله از جمله حسن نصرالله، دبیر کل کنونی الله لبنان انجام داد، اعلام کرد که: این پدیرفته شد و آماده شد. دوستش پس از کردن خودرو و جا سازی مواد منفجره به ایشان گفت که تصمیم حزب تغییر کرد. و او باید را به بگذارد که با شدید ایشان  مواجه شد و با بهانه کردن خودرو و این که خودرو با خودم است،‌ با یکی از حزب الله خودرو در اختیارش قرار گرفت. 🍃🌷🍃 روز 11 نوامبر 1982 (آبان ماه 1361)  بعد از صبح سوار 504 خودش  شد و از پدری‌اس دیرقانون النهر خارج و به سمت صور به راه افتاد. 🍃🌷🍃 سن و سال بود، اما در سر داشت، می خواست کاری انجام دهد و مقدسی را گذاری کند که تا و ها بعد بتواند چشم دشمن صهیونیستی باشد. 🍃🌷🍃 چند روز بعد رژیم صهیونیستی آمار این عملیات طلبانه را 141 و 10 اعلام کردند. 🍃🌷🍃
ایشان خود را روشن کرده و با آ سرعت خود را به اول ساختمان می‌کوبد ،در عرض تنها چند ثانیه به تلی از تبدیل شد. 🍃🌷🍃 و بر اثر این استشهادی 151# صهیونیست به رسیدند که جنازه های 10 از آنها هرگز پیدا نشد. به این ترتیب ، و مقاومت اسلامی علیه رژیم صهیونیستی انجام شد، را«امیر الاستشهادیون» (امیر شهادت‌طلبان) لقب داد و روز# شهادت ایشان را «روز شهید » نهاد. 🍃🌷🍃 همه ساله در این می‌کند و حسن نصرالله الله نیز در این مراسم می‌‌کنند. 🍃🌷🍃 «روز شهید» توسط تا سال بعد از جز تعداد اندکی از کسی از نحوه و ایشان  که آن را انجام داد خبر نداشتند. 🍃🌷🍃
این حسن نصرالله بود که برای بار را برد و از سخن به میان آورد تا برای بر پیکره رژیم صهیونیستی بیندازد. 🍃🌷🍃 حسن نصرالله که در آن زمان از این حزب بود، سال بعد از آن حادثه یعنی در 16 1985 مراسم یاد در منطقه دیر النهر پرده از این برداشت. 🍃🌷🍃 و ضمن بر گرفتن آن روز 11 را و گفت: ما این روز را به عنوان انتخاب کردیم؛ چرا که روز ما یعنی احمد قصیر بود. 🍃🌷🍃 در آن روز وزیر جنگ وقت اسراییل با چهره‌ای سرشار از بر بالای آوارها ایستاده بود. این روز برای ما روز و و بلند بود که به و به دست آمد. 🍃🌷🍃
در والفجر 2 و 4 نيز در سمت گردان الشهدا ( ع )⚘ و در خيبر با سمت ف گردان اصغر (‌ع )⚘شركت داشت كه ایشان زخمي شدو به پشت منتقل شد. 🍃⚘🍃 اما بعد از دو روز استراحت در بيمارستان مستقيماً به برگشت، فرماندهي گردان قاسم ( ع )⚘را بر عهده گرفت، در بدر ،‌ گردان قائم (عج)♡بود كه طي اين عمليات از سر به شدت شد. 🍃⚘🍃 در اين زمان از سوي سپاه ، ‌ بالا تري چون تيپ يا طرح تيپ به ایشان پيشنهاد شد امابه واسطه اش به اصغر ( ع )⚘ نپذیرفت و در حد اين گردان در كربلاي 8 و نصر 7 شركت كرد. 🍃⚘🍃
دوست ایشان آسال همسرشان را به شهید مصطفی علمدار معرفی کرد، خانم ایشان  دوست همسر آسال بود، به همسر ایشان گفتند قبل از ازدواج یک ماهی برو وضعیت جسمی ایشان را ببین بعد با ایشان ازدواج کن. 🍃🌷🍃 همسرشان در جواب شان گفت:«من که سعادت نداشتم در جبهه حضور داشته باشم، پس بگذارید وظیفه ام را این گونه ادا کنم.» 🍃🌷🍃 وقتی همسرشان  فهمید ایشان هستند از ایشان خواست که آن دنیا پیش فاطمه (س)🌷 از او کند و اش که به ایشان گفتند: این بود که در از من نخواهید را کنار بگذارم. 🍃🌷🍃 بزرگوار ، ۲۷ مثل از ایشان  کردند‌. 🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟥 بسیج و بسیجی را چگونه تعریف کنیم ؟ منطق به ما می گوید تعریف باید جامع و مانع باشد ! یعنی همین رزمندگان که حتی اسیران دشمن هم از او احساس آرامش می کنند ؛ یعنی حسن که حتی صهیونیست ها هم او را راستگو تر و صادق تر از سیاستمداران خود می شناسد؛ یعنی ! که حتی چپ و راست ، اصولگرا و اصلاح طلب و ملی گرا و نیز شیعه و سنی ، مسیحی و زرتشتی هم او را قبول دارند! یعنی همان قول امام خمینی و امام خامنه ای که ؛ بسیج لشگر مخلص خداست و بسیجی یعنی امیر المومنین علی علیه السلام که تمام وجودش وقف اسلام بود !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لذت وصل ... نداند مگر آن سوختہ ای ڪہ پس از دوریِ بسیار بہ یاری برسد😭 شهیدان🥀 حسین هاشمیان⚘            و جواد هاشمیان⚘ 🥀 🍃نثار شادی روح تمام شهدا و شهیدان🥀 هاشمیان و پدر بزرگوارشان صلوات🍃 🥀🖤
به روایت از همسر : همسرم بسیار زیست بودند، به مسائل و خیلی اهمیت ، وقتی به بازار می‌رفتیم می‌گفت چیزهایی که واجب و ضروری است را بخریم، همیشه توصیه می‌کرد از و دوری کنیم. 🍃🌷🍃 یک گوشی تلفن همراه خیلی ساده و قدیمی داشت، من همیشه به فاضل می‌گفتم یک گوشی جدید بگیر، صفحه این گوشی شکسته و به درد نمی‌خورد؛ اما ایشان می‌گفت این گوشی هنوز کار می‌کند چرا کنم. 🍃🌷🍃 همیشه اما خیلی بود، من بعضی وقتها اصرار می‌کردم که برای خودش کت و شلوار بخرد؛ اما قبول نمی‌کرد. می‌گفت اگر خدا به من پسر بدهد دوست دارم که مثل خودم باشد. 🍃🌷🍃 تابستان‌ها او را سر کار می‌گذارم، نه به خاطر پول و دستمزد، فقط به خاطر اینکه دوست دارم مرد باشد و قدر پولی که به دست می‌آورد را بداند، من می‌گفتم بچه کوچک گناه دارد که سر کار برود؛ اما فاضل عقیده داشت از بچگی باید به بچه‌ها داد تا بار بیایند. 🍃🌷🍃
فاضل بسیار دوست، و اخلاق بود و رفتار داشت، در خانه به من می‌کرد و به می‌رسید. بعد از بازنشستگی ساعت‌های بیشتری را در خانه بود. به همین خاطر من و بچه‌ها خیلی به ایشان وابسته شده بودیم. وقتی فاضل شد من دو سه ماهی سردرگم بودم و نمی‌توانستم باور کنم که دیگر نیست.😭😭 🍃🌷🍃 اوایل ازدواجمان فاضل می‌گفت من دوست دارم همسرم در راه رسیدن به اخروی به من کمک کند و دوست دارم که بشوم، من هم در آن دنیا به او کمک کنم، ازدواج ما از اول برای این دنیا نبود و فاضل حرف از ابدی و آخرت میزد.😭 🍃🌷🍃 خبر فاضل یکباره به ما نرسید، اول گفتند که ایشان در محاصره هستند، بعد گفتند اسیر شده‌اند، بعد گفتند مفقود شده و دست آخر گفتند شده، شنیدن خبر سید فاضل برای من خیلی سخت بود، فکر نمی‌کردم به این زودی از هم جدا شویم.😭😭 🍃🌷🍃 فاضل وصیت کردند که دوست دارم # زینبی‌وار و زندگی کنند و برای دیگران اسوه باشند و من سعی می‌کنم به وصیت عمل کنم. 🍃🌷🍃
در مورد شون، صورت می‌گیرد و نیروها در جریان آن مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند، فاضل جزء نیروهایی که باید در آن شرکت می‌کردند ، منتها شرایط به گونه‌ای می‌شود که نیروهای درگیر تحت محاصره قرار می‌گیرند 🍃🌷🍃 نیروهای پشتیبانی هم نمی‌توانند خود را به آنها برسانند، فاضل که صدای خواستن در محاصره را می‌شنود نمی‌آورد و به همراه راننده ماشین به سمت آنها می‌کنند، با کمک تعدادی دیگر را می‌شکنند و موفق به می‌شوند، 🍃🌷🍃 در مسیر برگشت فاضل در ماشین فرمانده که شده بود می‌نشیند، به علت شکسته شدن پل مجبور می‌شوند مسیر را دور بزنند و به دلیل سرعت زیادی که داشتند آمبولانس و ماشین فاضل چپ می‌کنند، بعد از دو روز که نیروها به منطقه برمی‌گردند می‌بینند که داعشی‌ها افراد داخل ماشین‌ها را بیرون آورده و هر دو ماشین را آتش زده‌اند. 🍃🌷🍃
از طریق متوجه می‌شوند که داعش پیکر را از خارج کرده‌اند. خبر شدن فاضل را ماه و خبر قطعی ایشان را در ماه به ما دادند. خبر را به ما دادند؛ 🍃🌷🍃 سرانجام سید فاضل موسوی هم در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۸ به آرزویش که همانا در راه 🤍بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید در گلزار بهشت آباد اهواز خاکسپاری شد. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠 شهید سید فاضل موسوی💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
حاجی دیگه نمی تونه منو تشییع کنه، سری قبل هم وقتی مادرش رو تشییع کرد خیلی اذیت شد، من دوست ندارم قاسم اذیت بشه! ابراهیم گفت: من باز از در شوخی در اومدم و گفتم حاجی نگران نباش، حاج قاسم تا حالا این قدر دیده حالا تو هم روی بقیه شهدا، هیچ اشکالی نداره.این اولی باری بود که با حاج حسین اینقدر شوخی می کردم. شهید بادپا رفت توی فکر، نمی دانم چرا پیکر حاجی پیدا نشد شاید با خدا معامله کرده بود و نمی خواست حاج قاسم اذیت بشود.سردار شهید حسین بادپا بالاخره مزد سال ها رزمندگی و ایثارگری را در سوریه و از عمه سادات گرفت و در اولین روز اردیبهشت ماه سال ۹۴ به همراه همرزم خود هادی کجباف در عملیاتی در  سوریه به شهادت رسید.🍃⚘🍃
نور وشهید تفحص ، سید علی موسوی🍃⚘🍃 درتاریخ   ۱۳۴۶/۲/۱۵   در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. ایشان #شهید هم هست. برادرش علی محمد  از دفاع مقدس هستند. 🍃⚘🍃 مادر دو برادر را معرفی می کنند : ۸ فرزند داشتم، 4 دختر و 4 پسر علی محمدمتولد شهریور سال 47 بود که در سن سالگی در 24 بهمن سال 64 در عملیات# والفجر 8 در جزیره فاو شدند. 🍃⚘🍃 و علی هم متولد 15 اردیبهشت سال 46 بود که در نهم فروردین سال 71 در جریان عملیات در فکه به رسیدند. 🍃⚘🍃 خانه ما روبروی نیروی هوایی در پیروزی آن جا بود و سال اول و دوم ابتدایی را در مدرسه نجفی اسلامی در همان کوچه های پایین الان می گویند گمنام آن جا مدرسه می رفت. یکی دو سال آن جا مدرسه رفت بعداً ما رفتیم رودهن و  سه، چهار سال هم رودهن بودیم دوباره آمدیم و رفتیم کرج دوباره کرج هم رفت مدرسه از مدرسه باز دوباره آمدیم تهران تهران که آمدیم در سال 1363  پدرشان سه چهار ماه رفت ، بعد هم سید رفت و او همیشه در بود. سه ماه و چهار ماه می آمد و در در سمت تخریب چی بود. 🍃⚘🍃
قبل از این که به بروند در مغازه  سبزی فروشی پدر کار می‌کردند، وقت اذان مغازه را پدر می بستندو می رفتند نماز، هر تا هم محمد هم علی این ها با هم می رفتند. 🍃⚘🍃 علی تا قطعنامه 598  بود و هر ۳یا۴  ماه می آمد یک هفته ده روز این جا می ماند و وقتی که تهران هم می آمد ما اصلاً نمی دیدیمش. شب ها می رفت مجلس حاج انصاری یا حاج منصور وقتی که می آمد این جا می گفت من آمدم نیرو ببرم، پسرعمه هایش، فامیل ها را راهی می کرد با هم می رفتند 🍃⚘🍃 عمویش شد اش شد هر وقت می آمد می گفت من آمده ام ببرم چند تا از پسرعموهایش را راهی   کرد. 🍃⚘🍃 بود و گفت که می خواهم برای کنم و امام فرمان داده.بالاخره آنقدر رفت تا قطعنامه 598 که اجرا شد، ما گفتیم حالا شما آمدی دیگر جنگ تمام شده بیا تهران گفت نه من تا هستم باید در این راه کنم و تا زنده ام و نفسم می کشم و را نمی کنم.رفت و در را می‌کرد.😭 🍃⚘🍃
به روایت از پدر : من تقریباً سال 1357 که انقلاب شد بعد از یک سال دیگه تا نزدیکی 1360 در منطقه جنوب سوسنگرد و در جاده اهواز ـ آبادان بودم وقتی شد فامیل هایمان کارهایش را می کردند بعداً به منم گفتند شما هم بیا برویم من را بردند به شهدا 😔 شوق و ذوق این را داشتیم که دنبال باشیم و دنبال باشیم. 🍃⚘🍃 وقتی دومم، علی شد، خوشحال بودیم را شکر می کردیم که ما را کرد و . 🍃⚘🍃 در سال 1371 هم سه ماه بود ازدواج کرده بود و حتی در شب اش هم اول رفت جماعت خواند. من در آن سال گفتم حالا امسال ازدواج کردی عید باش گفت نه من می خواهم بروم 🍃⚘🍃 رفت 10، 15 روز که ماند روز قبلش هم زنگ زد و گفت من می خواهم بروم پیکرها بیاورم. روز قبلش زنگ زد و گفت به مامان بگین «مامان من یکشنبه می آیم»😭 🍃⚘🍃 یکشنبه و سوم ماه رمضان بود که به رسید، این موضوع را به من نگفتند ،شب احیا بود من دیدم که یکشنبه نیامد دوشنبه نیامد بعداً بچه ها هم مثل این که فهمیده بودند شده😭 🍃⚘🍃
من خودم در زمان جنگ رفته بودم و پشت جبهه به رزمندگان خدمت می‌کردم. گفتم خودم می‌روم و پیدایش می‌کنم اما نشد. در این چند روز که از او بی‌خبر بودم نمی توانستم بخوابم.😭 🍃⚘🍃 چند روز بعد از این موضوع خواب دیدم همه این غواص ها با همان لباس غواصی می روند ولی آب مثل سنگ عقیق، سنگ هایی ته این دریا پیداست، ولی علی دیگر در آب محو شد، بلند شدم و گفتم علی شده😭😭 🍃⚘🍃 این ها می دانستند و می گفتند نه، گفتم نه من خوابم را دیده ام علی شده، خلاصه یکی دو روز گذشت دیدم این ها آمدند و گفتند که شده 😭 🍃⚘🍃 در انجام پاسدار وظیفه ای به نام رضا حیدری پایش روی مین وال مری می‌رود و مین منفجر می شود. خودش که تیکه تیکه می شود و ترکش این مین به بدن علی می خورد و وارد شش می شود و به می رسد.😭 🍃⚘🍃
علی قبل از پازوکی و است. با پازوکی دوست بودند، هر وقت با پازوکی از می آمدند در بودند. 🍃⚘🍃 این جا دم در 3،4 ساعت با هم صحبت می کردند می رفتند و می آمدند. از هم که اومد هر چی دوستانش نامه داشتند با خود می آورد و به خانواده هایشان تحویل می داد. 🍃⚘🍃 همش می گفت که من جا ماندم و من لیاقت ندارم. من بادمجان بم هستم من همه را می برم و یکی یکی می گذارم خودم باز برمی گردم.😭😭 🍃⚘🍃 سرانجام سید علی موسوی هم درتاریخ   ۱۳۷۱/۱/۹   در جریان در فکه به آرزویش که همانا در راه خدا بود رسید. 🍃⚘🍃 مزار دوبرادر در تهران ، بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها⚘قطعه  ۵۳ 🍃⚘🍃
به روایت از همسرشهید سید مهدی موسوی: مهدی جزء اولین کسانی بود که به سوریه رفت. با نارحتی بهش می گفتم چرا باید بری سوریه بجنگی ؟ توی کشور خودمون به آدمهای مثل شما بیشتر نیازه ، نباید جانت را در یک کشور غریب از دست بدی.😔 مگه سوریه خودش جوون نداره که از کشورش دفاع کنند. چون مهدی سه ویژگی مهم داشت : با ، و مدار بود. روی همین اصل همیشه میخواست طرف مقابلش را روشن کنه.😔 می گفت : اشتباه شما همینه که به مرزها توجه میکنی اولا اینکه حرم زینب (س)⚘در محاصره است دوم اینکه مرز اسلام تا جایی است که اسلام و مظلوم وجود داره.😔 پس یک مسلمان واقعی باید گوش به فرمان ♡ باشه و از اسلام و دینش دفاع کنه که دشمنان اسلام نتونند به اون خدشه وارد کنند.
به روایت از مادرشهید : پسرم اصلا به من نمی گفت که می خواد به سوریه بره. 😔 دفعه ی اول فقط برادرش خبر داشت و ما از طریق دوستانش که می گفتند سید مهدی به کربلا رفته و بعد به تهران و... وقتی هم می اومد سوغاتی زیاد می آورد. هر چی می گفتم کجا بودی حرف را عوض می کرد و مرا به کار دیگری مشغول می کرد تا یک بار من از طریق اتیتکت پارچه ها فهمیدم که به سوریه رفته.  وقتی من گریه می کردم مهدی خیلی ناراحت می شد و مرا دلداری می داد.😔 می گفت در سوریه حضرت زینب سلام الله⚘ رو محاصره کردند و دفاع از آن وظیفه ی همه ی مسلمانان است.  ما چطور اسم خود را بسیجی بگذاریم و از ولی امر خود اطاعت نکنیم همین که گفتند رهبر و آقا دستور دادند من دیگر حرفی نزدم.😔 مهدی دوبار به سوریه رفت. بار اول ۴۵ روز تا ۵۰ روزی حضور داشت و بار دوم که می خواست اعزام شود به اتفاق من و همسرش جهت بدرقه به فرودگاه رفتیم. پس از خدا حافظی سریعا چمدان خود را برداشت و بدون اینکه به این طرف و آن طرف نگاه کند که شاید چشمش به ما بخورد و یا دو دل شود⚘🍃سریعا و شتابان به سوی سالن انتظار رفت.
دوست ایشان آسال همسرشان را به شهید مصطفی علمدار معرفی کرد، خانم ایشان  دوست همسر آسال بود، به همسر ایشان گفتند قبل از ازدواج یک ماهی برو وضعیت جسمی ایشان را ببین بعد با ایشان ازدواج کن. 🍃🌷🍃 همسرشان در جواب شان گفت:«من که سعادت نداشتم در جبهه حضور داشته باشم، پس بگذارید وظیفه ام را این گونه ادا کنم.» 🍃🌷🍃 وقتی همسرشان  فهمید ایشان هستند از ایشان خواست که آن دنیا پیش فاطمه (س)🌷 از او کند و اش که به ایشان گفتند: این بود که در از من نخواهید را کنار بگذارم. 🍃🌷🍃 بزرگوار ، ۲۷ مثل از ایشان  کردند‌. 🍃🌷🍃
دفاع مقدس حمید نخلی 🍃🌷🍃 در تاریخ ۱۳۴۰/۹/۲۳# در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. دوران کودکی را پشت سرگذاشت و وارد مدرسه شد و ادامه تحصیل داد تا دبیرستان و در رشته اقتصاد دیپلم گرفت. 🍃🌷🍃 از دوران نوجوان سواد و فکری بود، بود و. 🍃🌷🍃 با وجود این که  بود، ولی از و بالایی   و بود. 🍃🌷🍃 بطوری که در همان سالهای ۱۳۵۷_۵۸_۵۹# بطور و هم به انقلاب می پرداخت و هم با کمونیست ها، منافقین و سایر تفکرات انحرافی ایشان و داشت. 🍃🌷🍃 ایشان با شروع تحمیلی ، از همون اوایل  به رفت و در های زیادی  داشت. 🍃🌷🍃
به روایت از همسرشهید سید مهدی موسوی: مهدی جزء اولین کسانی بود که به سوریه رفت. با نارحتی بهش می گفتم چرا باید بری سوریه بجنگی ؟ توی کشور خودمون به آدمهای مثل شما بیشتر نیازه ، نباید جانت را در یک کشور غریب از دست بدی.😔 مگه سوریه خودش جوون نداره که از کشورش دفاع کنند. چون مهدی سه ویژگی مهم داشت : با ، و مدار بود. روی همین اصل همیشه میخواست طرف مقابلش را روشن کنه.😔 می گفت : اشتباه شما همینه که به مرزها توجه میکنی اولا اینکه حرم زینب (س)⚘در محاصره است دوم اینکه مرز اسلام تا جایی است که اسلام و مظلوم وجود داره.😔 پس یک مسلمان واقعی باید گوش به فرمان ♡ باشه و از اسلام و دینش دفاع کنه که دشمنان اسلام نتونند به اون خدشه وارد کنند.
به روایت از مادرشهید : پسرم اصلا به من نمی گفت که می خواد به سوریه بره. 😔 دفعه ی اول فقط برادرش خبر داشت و ما از طریق دوستانش که می گفتند سید مهدی به کربلا رفته و بعد به تهران و... وقتی هم می اومد سوغاتی زیاد می آورد. هر چی می گفتم کجا بودی حرف را عوض می کرد و مرا به کار دیگری مشغول می کرد تا یک بار من از طریق اتیتکت پارچه ها فهمیدم که به سوریه رفته.  وقتی من گریه می کردم مهدی خیلی ناراحت می شد و مرا دلداری می داد.😔 می گفت در سوریه حضرت زینب سلام الله⚘ رو محاصره کردند و دفاع از آن وظیفه ی همه ی مسلمانان است.  ما چطور اسم خود را بسیجی بگذاریم و از ولی امر خود اطاعت نکنیم همین که گفتند رهبر و آقا دستور دادند من دیگر حرفی نزدم.😔 مهدی دوبار به سوریه رفت. بار اول ۴۵ روز تا ۵۰ روزی حضور داشت و بار دوم که می خواست اعزام شود به اتفاق من و همسرش جهت بدرقه به فرودگاه رفتیم. پس از خدا حافظی سریعا چمدان خود را برداشت و بدون اینکه به این طرف و آن طرف نگاه کند که شاید چشمش به ما بخورد و یا دو دل شود⚘🍃سریعا و شتابان به سوی سالن انتظار رفت.
حضرت زینب (س)شهید محمد جاودانی🍃⚘🍃 محمد جاودانی بافکر در تاریخ ۱۳۶۷/۱۰/۲۴ در مشهد چشم به جهان گشود. تحصیلات خود را تا کارشناسی ارشد مدیریت ادامه داد. از نظر خصوصیات شخصیتی، فردی خویشتن‌دار و کم‌حرف بود. از نوجوانی در بسیج حضوری فعال داشت و در همین سنین کتاب‌های مربوط به زندگی شهدا را مطالعه می­‌کرد و سبک زندگی شهدا را سرلوحه­ کارهای خود قرار می‌­داد. 🍃⚘🍃 شرکت در اردوهای جهادی از فعالیت­‌های محمد در دوران دانشجویی بود. به خاطر عشق و علاقه‌­اش به و سالار شهیدان🍃⚘🍃 هر سال در پیاده روی اربعین شرکت داشت. با تحولاتی که در منطقه و عراق و سوریه پیش آمد برای مبارزه با داعش چند نوبت به عراق و سوریه اعزام شد. محمد جاودانی دوست صمیمی شهید «مصطفی عارفی» و شهید «حسین هریری» بود.🍃⚘🍃 محمد بالاخره مزد اخلاص و جهاد خود را در عصر و ۸ مهر عاشورای سال ۱۳۹۶ گرفت و بر اثر اصابت موشک کورنت در منطقه دیرالزور به شهیدش پیوست و جاودانه شد.🍃⚘🍃