هدایت شده از روی خط شهادت
کتاب گویای وقتی مهتاب گم شد در قالب #روایی
«وقتی مهتاب گم شد» قبل از آنکه شرح زندگی علی خوشلفظ باشد، روایتی عینی از واقعهای تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوشلفظ، که نامش را به دلیل نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشته بودند، سالها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی، دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمانها میشود. همین انقلاب درونی باعث میشود در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی تغییر دهد و سرانجام زندگیاش هم تغییر کند. علی پانزده ساله در عنفوان جوانی با اصرار فراوان خود به جبهه اعزام میشود و آنجاست که درمییابد شهادت ارمغانی است که با ترک خود به دست میآید، اما گویی قرار است علی خوشلفظ با تنی مجروح و خسته زنده بماند؛ تا سالها بعد ماجرای وصل حدود هشتصد دوست و برادرش را برای ما روایت کند.
#قطعه_صوتی
#کتاب_گویا
#کتاب_وقتی_مهتاب_گم_شد
#شهید_علی_خوش_لفظ
👇
@khateshahadat
برش ها
شهید_امروز شهید_مهدی_خندان شهیدی که از ساعت شهادت خود خبر داده بود. @boreshha
برش اول:
برای بچه آیه «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (بقره ۲۱۶)» را خوانده و تفسیر کرده بودم. خیلی به دل بچه ها نشسته بود. مهدی که برگشت مقر و خبر آن آیه و تحول بچه را که شنیده بود آمدم سراغم.
خواب بودم. از من خواست تا خلاصه مطالب را به او هم بگویم. گفتم و گفتم که گاهی اتفاقی به نظر ما شر است اما در واقع خیر است و بالعکس. گریه اش گرفت و گفت: «راست می گویی. این عملیات با همه گرفتاری هایش برای من خیر است».
گفتم: مگر از عملیات می ترسی که ناراحت شدی؟ گفت من اهل ترس نیستم؛ اما آسمان بوی خون می دهد.
گفت: «حاجی! سه خبر برای تان دارم. یک اینکه سه روز بعد عملیات خواهد شد. دوم اینکه من در آن عملیات شرکت کرده و شهید می شوم. سوم اینکه ۷۲ ساعت بعد از همین لحظه ای که با شما صحبت می کنم، تیری به قلبم می خورد و شهید می شوم».
از سر کنجکاوی ساعت را از بچه ها پرسیدم. ساعت یک و نیم نیمه شب بود.
برش دوم:
غروب روز ۲۸ آذر بود و ما آماده حرکت. مهدی سر حرف را باز کرد:
«دیشب در خواب دیدم شب تاسوعا ست. مجلس باشکوهی بود و مشغول سینه_زنی بودیم. همه داشتند گریه می کردند. من هم چند بیتی خواندم. این شب تاسوعایی که من دیدم، حتما عاشورایی هم به دنبال دارد».
وقتی دید پوتین هایم اذیتم می کند پوتین هایش را به من داد. قرآنی داشت که امضاء و تبرک شده امام خمینی بود. گفت: بیا این قرآن مال تو. قبول نکردم. گفت: یک بار دیگر هم این را به من بر گرداندی. یادت باشد شهید که شدم بیا از جیبم بردار.
برش سوم:
تیربار دوشکای دشمن در بالای ارتفاعات، همه بچه ها را زمین گیر کرده بود. مهدی گفت: بیا برویم راه بچه ها را باز کنیم.
به دشمن که نزدیک می دشدیم دو کلاف سیم_خاردار بزرگ بود. برای بریدنش چیزی نداشتیم. مهدی از زیر آن رد شد و با دست بلندش کرد. من هم از زیرش رد شدم. مهدی که از سیم خاردار اولی بیرون آمد، مورد اصابت گلوله دوشکا قرار گرفت و روی سیم خاردار افتاد. برگشتم عقب.
حاج آقای پروازی که از دور شاهد شهادت مهدی بود، وقتی از شهادتش مطمئن شد، ناخود آگاه پرسید: ساعت چند است؟
وقتی ساعت را شنید گفت: درست ۷۲ ساعت از آن شب می گذرد.
راویان: حاج آقای پروازی و منصور نام آور
کتاب_شیر_کوهستان؛ زندگی نامه و خاطرات شهید مهدی خندان؛ نویسنده و ناشر: گروه و نشر شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۴٫. صفحات ۱۴۵-۱۴۷ و ۱۵۳-۱۵۴ و ۱۶۰.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برای دسترسی به #فهرست خاطرات #شهدای_دی_ماه کانال می توانید از هشتگ های ذیل استفاده بفرمائید. (فهرست به تدریج به روز می شود).
پاسداشت ۲۲ هزار و ۸۱۷ شهید دی ماه
✅#شهید_سعید_شاهدی (2 دی)
✅#شهید_حسن_سلطانی (3 دی)
✅#شهید_اکبر_خرد_پیشه_شیرازی (4 دی)
❌#شهید_محمد_علی_معصومیان (4 دی) ف
✅#شهید_مجید_صنعتی_کوپایی (4 دی)
✅#شهید_مجتبی_اکبر_زاده (4 دی)
✅#شهید_نادر_عبادی_نیا (4 دی)
❌#شهید_مهدی_رهسپار (4 دی) ف
❌#شهید_محسن_کشاورزیان (4 دی) ف
✅#شهید_حسین_نیکو_صحبت (4 دی)
✅#شهید_خلیل_زال_پولی (4 دی)
✅#شهید_محمد_اسلامی_نسب (4 دی)
✅#شهید_عبد_المهدی_مغفوری (5 دی)
✅#شهید_حسین_غفاری (6 دی)
❌#شهید_محمد_معماریان (6 دی)
❌#شهید_علی_رضا_ماهینی (10 دی) ف
✅#شهید_سید_مجتبی_علمدار (11 دی)
❌#شهید_نمر_باقر_النمر (12 دی) ف
❌#شهید_سید_مصطفی_الحسینی (13 دی) ف
❌#شهید_علی_رضا_عاصمی (13 دی) ف
✅#شهید_قاسم_سلیمانی (13 دی)
✅#شهید_ابو_مهدی_المهندس (13 دی)
❌#شهید_محمد_شیخ_بیگ (14 دی) ف
✅#شهید_محمد_رضا_شفیعی (14 دی)
✅#شهید_مصطفی_اردستانی (15 دی)
❌#شهید_علی_رضا_یاسینی (15 دی) ف
✅#شهید_سید_حسین_علم_الهدی (16 دی)
✅#شهید_احمد_کاظمی (19 دی)
✅ #شهید_قاسم_میرحسینی (19 دی)
✅#شهید_عیسی_حیدری (19 دی)
✅#شهید_علی_زنگی_آبادی (19 دی)
✅#شهید_مهدی_نوروزی (20 دی)
❌#شهید_محمد_شاهمرادی (20 دی) ف
❌#شهید_حمید_ضیاء (20 دی) ف
✅#شهید_مصطفی_احمدی_روشن (21 دی)
✅#شهید_مجید_قربان_خانی (21 دی)
❌#شهید_محمد_قاسمیان_شیروان (21 دی) ف
❌#شهید_ابوالقاسم_سنگسری (21 دی) ف
✅#شهید_مسعود_علی_محمدی (22 دی)
✅#شهید_احمد_عبد_اللهی (23 دی)
✅#شهید_یونس_زنگی_آبادی (25 دی)
✅#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی (27 دی)
✅#شهید_اسماعیل_دقایقی (28 دی)
✅#شهید_محمود_رضا_بیضایی (29 دی)
✅#شهید_حسین_علی_نوری (30 دی)
http://fi9.ir/j0vsvb
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش يك:
حواله ماشين را كه دادند بهش نپذيرفت. با خودم گفتم چقدر وضعش خوب است كه ماشين برايش بي ارزش است!
وقتي رفتم توي خانه اش،يك اتاق كاهگلي بود و يك اتاق نيمه كاره.
برش دو:
شوراي ده براي تحويل يخچال و تلويزيون اسم مي نوشتند و #قرعه كشي مي كردند.اسم مادرش در آمده بود.
حاج یونس گفت: تا وقتي تمام مردم يخچال نداشه باشند، مادر من #يخچال نمي خواهد.
#شهید_یونس_زنگی_آبادی
#سیره_مدیریتی_شهدا
#تقدم_زیر_مجموعه_در_برخورداری_ها
#کتاب_مثل_مالك ، چاپ اول ،۱۳۸۵،چاپ الهادي؛ صفحه 64 و 14.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
شهید_امروز شهید_مهدی_خندان شهیدی که از ساعت شهادت خود خبر داده بود. @boreshha
امشب شهادت نامه عشاق امضا می شود
نمونه مداحی های شهید مهدی خندان
#شهید_مهدی_خندان
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
شهید محمد اسلامی نسب، علاقه زائد الوصفی به #حضرت_زهرا (س) داشت.
چشمش آسیب جدی دیده بود. دکترها، حتی با عمل جراحی از سلامت چشمش قطع امید کرده بودند. اصرار داشت که عملش کنند. بالاخره راضی شان کرد عمل را شروع کنند و کاری به نتیجه نداشته باشند. شرط کرده بود که عمل را با ذکر #یا_زهرا (س) شروع کنند.
بعد از عمل دکترها متعجب از نتیجه بودند. ذکر یا زهرا (س) کار خودش را کرده بود.
عملیات #کربلای_چهار هم، وقتی بانی روضه حضرت زهرا (س) شد، با نگاهی به حال و روزش می توانستی آخر کارش را حدس بزنی. خودش هم می گفت: محال است این خانم شرمنده ام کنند.
بعد از روضه سفارش هایش را کرد و شد آخرین خدا حافظی اش.
#شهید_محمد_اسلامی_نسب
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
راوی: صادق دهقان و حاج کاظم محمدی
#کتاب_خط_عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۱۱ و ۳۵ .
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#شب_جمعه بود و آخرین شب #ماه_رجب. بعد از نماز مغرب به سعید گفتم: نمی خواهی دعایی بخوانی؟ گفت: چرا دعای #یستشیر را آماده کردم برای آخر شب که فقط خودمان باشیم.
وقتی دعا را شروع کرد و افتاد روی ریل، رفت تو حال خودش. مثل اینکه کسی را نمی دید و شروع کرد به درد دل با خدا. در ناله هایش می گفت: خدایا بسه دیگه. هر چی گناه و معصیت کردم هر چی ثواب کردم دیگه بسه. منم ببر. دلم واسه دوستام تنگ شده…
صبح روز جمعه سعید گفت: «ماه رجب آمد و رفت و ما #روزه نبودیم». خیلی تأسف خورد و آن روز را روزه گرفت و رفتیم طرف ارتفاع ۱۱۲ فکه.
منطقه را کاملا توجیه شان کردم. حدود ساعت ۹:۳۰ دقیقه بود که صدای انفجار بلند شد. وقتی به منطقه رسیدیم بدن سعید شاهدی و محمود غلامی بر اثر انفجار مین والمری پر از ترکش بود.
سعید با گلوی سوراخ شده و زبان روزه به ملاقات خدا رفته بود. سفره ماه رجب برای شان چه پر روزی بود.
#شهید_سعید_شاهدی
#سیره_عبادی_شهدا
#مراقبات_ماه_رجب
راوی: مهدی رفیعی و مرتضی شادکام
#کتاب_تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۸۹؛ صفحات ۷۵-۷۴ و ۸۸-۸۷.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
تا نشستیم روی موتور، گفت: #روضه بخوان.
هر چه بهانه آوردم قبول نکرد. قسمم داد.
می گفت: من چند شب دیگه مهمان امام حسین (ع) هستم. می خواهم به آقا بگویم که همه جا برایت گریه کرده ام. پشت ماشین، سنگر، حسینیه. فقط مانده پشت موتور.
با سلام به امام حسین (ع) روضه کوتاهی را شروع کردم؛ اما او گریه اش طولانی شد. رسیدیم اردوگاه شهدای تخریب، هنوز گزیه می کرد.
چند شب بعد عازم مهمانی شد.
#شهید_حسین_نیکو_صحبت
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_حسین ع
راوی: حاج حسین کاجی
#کتاب_خط_عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۴۳.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_امروز
حسن به شدت اهل کار بود و معنی #خستگی را نمی فهمید.
برش اول:
به من می گفت: اگر اینجا کار نیست، بفرستم جای دیگر. باید جواب غذا خوردن و لباس پوشیدنم را بدهم. روزهای اول در هور العظیم #شنا کردن بلد نبود. دو روزه یاد گرفت. یک روز مسیر پاسگاه ترابه تا قرار گاه را به طول سه کیلومتر شنا کرد.
برش دوم:
وقتی هم می خواست بیاید خط مقدم، کوله اش را پر از آر پی جی می کرد. می گفتم: با این حال خسته اینها را نمی آوردی. می گفت: دست خالی خوب نبود بیایم. بچه ها #مهمات لازم دارند. می رفت و تحویلشان می داد.
برش سوم:
حسن با شنا کردن داخل خطوط عراقی ها نفوذ می کرد و بعد از برگشت، نمازش را می خواند و ظرف بچه های مخابرات را می شست و چادرشان را تمیز می کرد. چند بار هم برای تمیز کردن چادر من آمد دعوایش کردم. بعد از این کارها چراغ دستی را بر می داشت و تا 12 شب داخل قایق #درس_عربی می خواند.
برش چهارم:
یک روز آمد اجازه بگیرد برای رفتن به خطوط دشمن. گفتم: کی می آیی؟ گفت: موقع اذان ظهر یا خودم می آیم یا خبرم. گفتم : خودت را می خواهم نه خبرت را. گفت: نه این طوری نمی شود. موقع نماز ظهر همین که مشغول نماز شدم، خبر شهادتش را برایم آوردند.
#شهید_حسن_سلطانی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#خستگی_ناپذیری
راوی: حاج حمید شفیعی
#کتاب_رندان_جرعه_نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه 130-129.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
وسط هفته، سر ظهر وارد گلزار شهدا شدم و مشغول فاتحه خوانی به شهدایی بودم که عکس های شان را می دیدم. وقتی نزدیک پرچم وسط گلزار رسیدم، صدای حاج اکبر را شنیدم که با همان لحن شوخش می گفت: ای بی وفا! نمی آیی یک فاتحه هم برای ما بخوانی؟!
فکر کردم یکی از بچه هاست که سر به سرم می گذارد. اعتنا نکردم به حرکتم ادامه دادم. دوباره و سه باره همان صدا را شنیدم. با خودم گفتم: چقدر قشنگ صدای حاج اکبر را تقلید می کند. یک دفعه شهید در من تصرف کرد و مرا کشاند سر قبر خودش. به خودم که آمدم سر مزارش بودم.
وحشت کرده بودم و مثل بید می لرزیدم. یک دفعه دیدم #قبر باز شد.
شهید به من گفت: می خواهی آن طرف را نشانت دهم؟
گفتم: نه اصلا توانش را ندارم. بدنم دارد از شدت فشار از هم می پاشد.
ازش خواهش کردم که دیگر ادامه ندهد. سر قبر دوباره بسته شد و کم کم حالم سر جایش آمد.
از آن به بعد هر وقت گذرم به گلزار شهدا بیفتد اول می روم سر قبر حاج اکبر.
#شهید_اکبر_خردپیشه_شیرازی
#عنایات_و_کرامات_شهدا
#حضور_و_تصرف_بعد_از_شهادت
راوی: سید عبد الحسین یثربی به نقل از راوی محفوظ
#کتاب_امیر_دریا_دل؛ خاطرات شهید حاج اکبر خرد پیشه شیرازی. نوشته: علی رضا صداقت. ناشر: یاقوت؛ نوبت چاپ: اول-1393. صفحه 164.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
بدانید ملت عزیز! اگر دنیا ما را در تنگنای #محاصره_اقتصادی قرار دهد فرزند رمضانیم و پیشوای مان حضرت علی (ع) می باشد و هیچ ضعفی به خود راه نخواهیم داد و اگر دنیا ما را در #محاصره_نظامی قرار دهد ما فرزند محرمیم و پیشوای مان امام حسین (ع) .
#شهید_امروز
#شهید_خلیل_زال_پولی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/