eitaa logo
برش‌ ها
406 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
406 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال 1372 بود. در محور ، محدوده ارتفاعات 112 مشغول بودیم؛ اما شهدا به ما روی خوش نشان نمی دادند. شب به حضرت زهرا (س) متوسل شدیم. در دلم گفتم: یا زهرا (س)! اگر قابل می دانید عنایتی کنید تا شهدا نظری بکنند وگرنه برگردیم. فردا که با رمز یا زهرا (س) و توسل به ایشان، کار را شروع کردیم. نگاهم به یک استخوان بند انگشت دوخته شد. زمین را که خاک برداری کردیم، پیکر دو شهید کنار هم پیدا شدند. پشت پیراهن هاشان نوشته شده بود: «می روم تا (س) بگیرم». (س) راوی: سید بهزاد پدیدار (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 7. به نقل از کتاب تفحص، حمید داود آبادی، ص 75. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در #عملیات_والفجر_هشت با حمید رضا آشنا شدم. مردی جذاب، شوخ طبع و شجاع بود. مدتی بود که حمید رضا دنبال #ذره_بین می گشت. در چند روز مرخصی هم نتوانسته بود پیدا کند. یک بار که چادرمان آتش گرفت، همه وسایل از جمله دوربین های مان سوخت. ذره بین دوربین های سوخته را با اجازه برداشت. متوجه شدم با ذره بین لانه #مورچه ها را نگاه می کند و آیات #سوره_نمل را می خواند و گریه می کند. یک روز بغلش کردم و بوسیدم. گفتم: اگر شهید شدی شفاعتم می کنی؟ گفت: حتما. وقتی از هم جدا شدیم، خیلی از او دور نشده بودم که صدای گلوله ای آمد. بر گشتم. حمید رضا پر کشیده بود. #شهید_حمید_رضا_جعفر_زاده #سیره_اعتقادی_شهدا #توحید_و_اخلاص_بندگی راوی: حمید شفیعی #کتاب_رندان_جرعه_نوش ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه 153-154. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
چند تا بچه داشت و برادرش هم شهید شده بود. اصلا زیر بار نمی رفتم که اعزامش کنم. را در پیش داشتیم. کتف هایم را محکم گرفت و در چشمانم زل زد و گفت: اگر نگذاری جلو بروم، شکایتت را به مادرم زهرا (س) می کنم. من را دعوت کرده است. بالاخره راضی شدم. در حین عملیات سراغش را از بچه ها گرفتم، گفتند گلوله ای به سنگرش اصابت کرد و شهید شد. داخل جیبش تقویمی بود که صفحه اولش نوشته ای داشت. در تاریخ 01/01/1366 نوشته بود: «شهید سید حسین حسینی، تاریخ شهادت: 21/01/1366». بیست روز پیش حضرت زهرا (س) دعوتش کرده بود. (س) راوی: حسین کاجی (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 32. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به مدد شهدا و تلاش مخلصانه دوستان، در جشنواره 12 ام وب و موبایل ایران، در گروه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس جزو پنج کاندیدای برترین سایت این حوزه شدیم. در مجموع 19 هزار وب سایت در 54 گروه جشنواره حضور داشته اند. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مادرم به شدت مریض شده بود. خیلی هم انسان با خدایی بود. برای تشییع جنازه اش پنج هزار نفر آمده بودند. خیلی برای شفایش دعا کردم. نه تنها من، خیلی ها دعا می کردند. هر چه از امام رضا (ع) خواستم حالش بدتر می شد. با خودم گفتم: نکند مادرم گناه کبیره ای کرده که دعاها در حقش اثر نمی کند. یک شب امام رضا (ع) را در صحن گوهر شاد دیدم که بالای تختی نشسته بود. با گلایه گفتم: آقا! چرا مادرم را شفا ندادی؟ گفت: بیا بالا. رفتم کنارش. گفت: تو شفای مادرت را می خواستی یا شفاعتش را؟ یک لحظه ماندم چه بگویم. تا آخر قضیه را گرفتم. گفتم: نه شفاعتش را می خواهم. اشاره کرد به مادرم که در صحن بین دو زن نشسته بود، فرمود: برو مادرت را ببین. دیدم مادرم بین دو خانم نشسته بود. یکی حضرت_زهرا (س) بود و دیگری حضرت_مریم . گفت: این دو نفر مرا شفاعتم کردند. بهم گفت: به بچه ها بگویید برایم گریه نکنند. چیزی هم برایم نفرستند، من این قدر وضعم خوب است که نمی دانم آن خیرات را چه کارشان کنم. دیگر راحت شدم. راحت راحت. راوی: مسعود اویسی به نقل از شهید عباس کردانی کتاب_عباس_برادرم ؛ خاطرات و یادداشت های شهید مدافع حرم عباس کَردانی. نویسنده: حمید داود ابادی. نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول-1396. صفحه 16-18. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_امروز #شهید_عبد_الله_میثمی .
تازه از زندان آزاد شده بود که راهی روستاهای محروم چهار محال و بختیاری شد. با چند جلد کتاب، رساله و چند نوار ضبط صوت از امام خمینی (ره) و یک دست قبا و سفید. می گفت: من به دست مردم آزاد شده ام و آن دو سالی که زودتر آزاد شده ام، باید شبانه روز برای مردم کنم. به روستا که رفت، مردم استقبالش نکردند و عده ای نادان، سنگ و نثارش کردند و با برخورد ژاندارمری مواجه شد. اما کوتاه نیامد. مقاومتش سبب شد تا مردم کم کم دورش را بگیرند. 1357بود و شیخ هر شب، خودش را در شب نشینی های مردم حاضر می کرد و پس از بیان چند سر صحبت را باز می کرد. یک شب مشغول صحبت با جوانان بود که مأموران ژاندارمری سر رسیدند و گفتند: آشیخ! این مردم نماز و روزه شان را بلدند و نیاز به ملا ندارند. میثمی تا چشم باز کرد خودش را در بیابان برهوت پر از حیوانات وحشی یافت. از همانجا دوباره عزم روستا کرد. وقتی به آنجا رسید، داشت صبح می شد. شیخ دوباره منسجم تر از قبل، روحیه و عزم مردم را بازیابی کرد. می گفت: ما حتی یک روز هم به اندازه اسلام (ص) سختی نکشیده ایم. چه بهتر که آبروی ما به خاطر اسلام برود، نه چیز دیگر. دیگر کاری از دست ژاندارمری بر نمی آمد. دیگر شیخ تنها نبود. یک روستا پشت شیخ بود. به فرمانده ژاندارمری گفته بود که میدان را خالی نخواهد کرد. آخر سر مأموران ژاندارمری بازداشتش کرده و در یک بیابان رهایش کردند. می گفت: آن روز ها خیلی دوست داشتم که دوباره بازداشت شوم تا چند سرباز را وادار به فرار کنم یا یک نفوذی مؤمن در ارتش پیدا کنم. ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه 60-61 و 65-67. ، ج5، چاپ دوم 1388، ناشر روایت فتح، خاطره 36. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از روی خط شهادت
کتاب گویای طایر قدسی در قالب این کتاب صوتی توسط اداره هنرهای نمایشی رادیو تنظیم شده است و به زندگی شهید مدافع حرم شهید امین کریمی می پردازد. مین کریمی اصالتاً مراغه‌ای و ساکن تهران، دانشجوی بسیجی در رشته برق الکترونیک در دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام (ره) بود که در حین انجام مأموریت مستشاری در حومه شهر حلب در سوریه به شهادت رسید. 📺مرجع صوت و تصویر فرهنگ جهاد و شهادت 👇 @khateshahadat
امام خمینی (ره): کسی که را زندگی دانست برای خودش، زندگی ابدی دانست برای خودش، این در مقابل غیر می‌ایستد و آخر نفس را می‌کشد و می‌کند. اما آن کسی که نظرش به همین زرق و برق و مادیات است و اصلًا ایمانی در قلبش نیست، آن البته از آنجا صدا بلند می‌شود، در تهران فرار می‌کند. امام خمینی (ره)؛ 23 خرداد 1358 ؛ سخنرانی در جمع درجه داران پادگانهای تبریز. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روحانی قبلی گردان به خاطر عدم توجه رزمنده ها به سخنانش و صحبت در حین سخنرانی، ناراحت شده و رفت. علی شد امام جماعت و سخنران. بعد از نماز وقتی صحبتهایش شروع شد، باز بچه ها در حال صحبت بودند. گفت: نمی خواهم حرف های تکراری بزنم. می خواهم حرف هایی بزنم که وقتی دچار شک و تردید شدید و در فراموشاندن می کوشد، به دادتان برسد. بعد از سخنرانی برای تجدید وضو وقت هست، اگر کسی هم حرف مهمی دارد بیرون صحبت کند و برای نماز دوم بیاید. در آخر هم روضه حضرت رقیه (س) را خواند. فردا شب دیگر جایی در سالن نبود و عدهّ ای هم بیرون نشسته بودند. ، نویسنده و ناشر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۵؛ ص 113-114. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی خواب دیده بود می‌شود. صبح که بیدار شد حال هوای عجیبی داشت. رفت توی میدان مین منطقه خیبر و شروع کرد و خنثی کردن مین های والمری. ۷۰۰- ۸۰۰ مین را خنثی کرده بود. جورابش را هم در آورده بود و چاشنی های شان را ریخته بود داخل آن. مطمئن بود شهید می‌شود. خودش می گفت: «وقت شد. مردد بودم نمازم را بخوانم یا بقیه کار را تمام کنم. پیش خودم گفتم: بگذار این چند تا مین را هم تمام می کنم، بعد می روم سر وقت نماز». همان موقع پایش رفت روی مین. تمام چاشنی‌های داخل جوراب هم منفجر شد. پایش قطع شد و تمام بدنش هم زخمی؛ اما شهید نشد. می گفت: چون نمازم را نخواندم، از شهدا جا ماندم. ، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره 10. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
کتاب گویای پدر پسر روح الله در قالب این کتاب، شامل تعدادی نامه از یک مادر به پسرش است. او در این نامه ها از تاریخ انقلاب و فعالیت های پدر این پسر (در راه انقلاب) می نویسد و درخلال تعریف خاطراتش، تاریخ پیروزی انقلاب و مبارزه های امام خمینی(ره) را نقل می‌کند. شخصیت اصلی این رمان جوانی است که براثر اتفاقاتی، با ابعاد شخصیتی امام آشنا می‌شود. این جوان که برای ادامه تحصیل به فرانسه رفته، با فردی برخورد می‌کند که اهل نوفل لوشاتو است و آلن نام دارد. جوان فرانسوی، به نقل از پدربزرگ خود، خاطراتی از امام را نقل می‌کند و این موجب می‌شود جوان قصه ما کنجکاو شود و از مادر خود بخواهد اطلاعات بیشتری برای شناخت بهتر امام خمینی به او بدهد. مادر او هم پایان‌نامه‌ای را که درباره امام نوشته، برای پسرش ارسال می‌کند و در متن نامه از خود و همسرش برای پسرشان مسائلی را مطرح می‌کند. کتاب بر همه زندگی امام خمینی(ره) متکی نیست، بلکه بر خصوصیات رفتاری و مسائل اخلاقی و اجتماعی امام خمینی(ره) توجه دارد و این مضمون و محتوا در یک فضای تخیلی روایت می‌شود. 📺مرجع صوت و تصویر فرهنگ جهاد و شهادت 👇 @khateshahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرازی از وصیت نامه شهید عبد الله میثمی: از جانب من بر سر قبر سيداحمد حجازي برويد و شب هاي جمعه قبر مرحوم را فراموش نكنيد. زيارت قبر آقاي علم و حكمت و زيارت قبر آقاي تقوي و زهد و زيارت قبر آقاي سوز و گداز به انسان مي دهد. زيارت اين قبور را فراموش نكنيد. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
خدایا! شاهد (و ناصر) باش که از تمام مظاهر مادی برهیم تا بیشتر به تو نزدیک شویم و به تو بپیوندیم . خدایا! شاهد باش به تو به مسیر تو حرکت کردیم و اینک فقط پیوستن به تو را انتظار داریم. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
وقتی بودیم ،خواب دیده بودم محمد حسین شهید می شود. از آن زمان به بعد هر وقت می دیدمش بی اختیار اشکم جاری می شد. خودم را برای رساندم منطقه. با مهدی پرنده غیبی باهم بودیم که محمد حسین با موتور از راه رسید. باز اشکم جاری شد. محمد حسین دل ا زدنیا کنده بود. خطاب به مهدی گفت: «شما کاری ندارید. من هم دارم می روم». شهادتش را می گفت. مهدی شروع کرد به گریه کردن و گفت: «محمد حسین! تو اهل این حرف ها نبودی. تو که با معرفتی بودی». محمد حسین گفت: «به خدا قسم! دو سال است که به خاطر با شما مانده ام. بعد از شهادت اکبر شجره این دو سال را فقط به هوای شما صبر کردم. دیگر بیش از این است. انصاف بدهید. آن طرف هم کسانی هستند که منتظرم هستند». همان طور که می خندید سوار موتورش شد و رفت. راوی: حمید شفیعی؛ هم رزم ؛ زندگی نامه و خاطرات از شهید محمد حسین یوسف الهی، نویسنده: مهری پور منعمی، ناشر: مبشر، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۶؛ صفحه 230-231. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/