برش ها
شهیدان را شهیدان می شناسند 👇👇👇
شهید سلیمانی به شدت دلبسته و وابسته شهید یوسف الهی بود. این دلبستگی حتی محدود به ایام حیات دنیوی حسین نشد و تا سالهای سال ادامه پیدا کرد.
برش اول:
در مراسم تشییع شهدای #عملیات_والفجر_هشت در کرمان بغض گلویش را گرفته بود و می سرود:
«چگونه لبی بخندد که #عارف ما، عاشق ما، مخلص ما، حسین آقای ما نباشد.
از حسین که تشییع کردید، حسینی که بدنش پاره پاره بود. حسین آقای ما، حسین مخلصی که هیچ گوشه ای از بندنش را پیدا نمی کردی که جای زخم بر آن نباشد. حسینی که با زخم تازه به جبهه برگشت. حسین باوفا، حسین ایثارگر، حسین مخلص، حسین عارف.
درود برتو ای حسین یوسف الهی، ای عزیز عارف، ای عزیز عاشق؛ ای حسین یکه همه بچه های اطلاعات عملیات زمانی که به تو می رسیدند، خستگی های خود را فراموش می کردند».
در خاطرات و سخنرانی هایش وقتی ذکری از حسین به میان می آمد می گفت: «حسین از اولیای الهی بود. برجسته بود». گاهی می گفت: «حسین در ظاهر و باطن یک #عبد به معنی حقیقی کلمه بود. بنده حقیقی خدا بود».
برش دوم:
وقتی #کتاب_نخل_سوخته که خاطرات شهید یوسف الهی بود منتشر شد، حاجی اول کتاب نوشت:
«#حسودی_ام می شود این کتاب را کسی دیگر بخواند و حسین را بیشتر از من دوست داشته باشد. می خواهم او تنها در قلب من باشد، همه سرمایه ام دوستی اوست؛ حسین عزیز من؛ عشق حسین فاطمه در قلب من ابدی است. مطمئنم هر عارف وارسته پیر مورد احترامی که این کتاب را بخواند سر به بیابان می گذارد. برادرتان قاسم سلیمانی».
برش سوم:
چند نفر از فرماندهان سپاه مشرف شده بودند خدمت یکی از عرفا. از چیزهای مختلفی پرسیده بودند تا اینکه رسیده بودند به اسم قاسم سلیمانی. ایشان فرموده بود: «ایشان وصل است به عالم بالا. استاد دارد».
برای شناخت استادش گزینه هایی که در ذهنشان بود را مطرح کرده بودند. ایشان فرموده بود: «نه یک شهید به نام حسین یوسف الهی».
برش چهارم:
حاج قاسم وصیت کرده بود که او را کنار محمد حسین دفن کنند. فاصله بین دو قبر خیلی کم بود. با احتیاط از دو طرف قبر تراشیدیم تا بتوانیم قبری دست و پا کنیم. وقتی لحد شهید یوسف الهی را می تراشیدیم یک یاز آجرها کنار رفت. نگاهم به داخل قبر افتاد. بعد از ۳۴ سال پلاستیک روی کفن و کفن سالم بودند. حتی حجم بدن هم از زیر کفن معلوم بود.. انگا رکه همین حالا دفنش کرده باشند.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
#سیره_فرهنگی_شهدا
#زنده_نگه_داشتن_نام_و_یاد_شهدا
#ارتباط_قلبی_با_شهدا
راویان: سردار مرتضی کشکولی و حجت الاسلام علی عرب پور.
#کتاب_سلیمانی_عزیز؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی. ناشر: حماسه یاران. نوبت چاپ: سوم-۱۳۹۸٫ ؛ صفحه ۱۶۷ و ۲۲۶٫
#کتاب_حاج_قاسم؛ جستاری در خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: علی اکبر مزدآبادی. ناشر: یا زهرا (س). چاپ: بیست و هشتم-۱۳۹۸٫ صفحه ۶۹-۷۹.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_محسن_گلستانی:
راه جلب رضایت خدا اين است كه هر فردى كه خودش را انسان با عقل و انديشه سالم مي داند، بايد اين نيرو و توان را در خودش حس كند كه مي تواند در مقابل هواهاى نفسانى خويش بايستد و مبارزه كند كه اين كار در اسلام جهادى است به نام #جهاد_اكبر و ما براى اينكه بتوانيم جهاد اكبر را در وجودمان پياده كنيم مراحلى را بايد بگذرانيم كه سختي ها و مشقات و مصيبت ها و شكست هايى را بايد متحمل شويم و صابرانه #مقاومت كنيم.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهید_محسن_گلستانی
#مبارزه_با_نفس
#صبر_بر_گناه
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هادی روی #ولایت_فقیه و رهبری آیت الله خامنه ای تعصب خاصی داشت. هر بار که می آمد ایران مقداری پوستر رهبری تهیه می کرد و با خودش به نجف می برد. در حجره اش هم در نجف تصویر #آیت_الله_خامنه_ای با عکسی از #شهید_ابراهیم_هادی خودنمایی می گرد.
می گفت: شما مثل ماهی در آب هستید که قدر آب را نمی دانید. مشکل عراق نبود #ولی_فقیه مستقر است. الان آمریکایی ها بر گرده ملت عراق سوارند و کاری دلشان بخواهد می کنند.
می گفت:
نجف که بودم، سخت خودم را سرگرم درس و بحث کرده بودم و از حاشیه ها دوری می کردم. چند وقتی بود که یک نفر روحانی نما آمده بود در جمع طلبه و گویا تنهاترین وظیفه اش ایجاد #تفرقه بین شیعیان بود. در هر بحثی مطلب به آیت الله خامنه ای می کشاند و همه کاسه و کوزه ها را سر ایشان می شکست. فکر می کرد آمریکا و انگلیس کاری به ایران ندارند. این ایران یها هستند که با مرگ بر آمریکای خود مشکل درست می کنند. خیلی جلوی خودم را گرفتم که چیزی بهش نگویم. هر چه سند از خیانت انگلیسی ها و آمریکایی در عراق ارائه کردم او مرغش یک پا داشت.
فردا هم دوباره آفتابی شد و دوباره بحث را کشاند به ولایت فقیه و شروع کرد به توهین به مقام معظم رهبری. من تذکر لسانی داده بودم، اما افاقه نکرده بود. برای برخورد عملی استخاره کردم. خیلی خوب آمد.
هر چه با زبان خوش تذکر دادم فتیله توهین ها را کشید بالا. بسم الله را گفتم و تا می خورد زدمش. همان شد که دیگر در آن جمع طلبه ها آفتابی نشد. طلبه های دیگر این روی من را تا آن موقع ندیده بودند، خیلی تعجب کردند. برای آنها توضیح دادم که عالم نمایی چندین #شبکه_ماهواره_ای در انگلیس راه اندازی کرده و تنهاترین کاری که می کند ایجاد وهن در بین شیعه و اختلاف در بین فرق اسلامی است. روشن شان کردم که برخی عالم نماها ابزار ایجاد تفرقه بین مسلمانان هستند و این هم از آن قماش بود.
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
#سیره_فرهنگی_شهدا
#اندیشه_تقریب
#شیعه_انگلیسی
#کتاب_پسرک_فلافل_فروش؛ خاطرات شهید محمد هادی ذوالفقاری. نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و انتشارات شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ: یازدهم-۱۳۹۶؛ صفحه ۷۲-۷۳٫
#کتاب_خانه_ای_با_عطر_ریحان؛ زندگی نامه داستانی شهید محمد هادی ذوالفقاری. نویسنده: الناز نجفی. ناشر: خط مقدم. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۷٫ صفحات ۱۵۵-۱۶۰.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#میگما
دعوا بر سر علمدار است.
وقتی #رسول_خدا (ص) حیات ظاهری داشتند، حزب نفاق چه خونی به دل حضرت کردند. وقتی حضرت علی (ع) عهده دار امر امامت و هدایت امت شد، تمام مخالف خوانی های خود با رسول خدا (ص) را فراموش کرده، صحنه نبرد را به رویارویی با علی (ع) منتقل کردند. اما زمانی که علی (ع) را از میان برداشتند، چه روضه هایی برای علی (ع) که نخواندند. هر کس می رفت کاخ #معاویه می گفت: از علی برایم بگو.
روزگار بقیه ائمه هم بر همین منوال بود. خلیفه عباسی امام (ع) را می کشت و خود می شد عزادارش و چه اشک تمساحی برایش می ریخت.
در این مقال معصوم و غیر معصوم چندان فرقی ندارد. عده ای زمان امام خمینی (ره) در سوراخ موش رفته و فقط سعی می کردند از اسلام بدون خمینی بگویند و بشنوند. اکنون هم وضع بر همین منوال است. خیلی ها پشت سر اهل بیت (ع) و حتی پشت سر امام خمینی (ره) پنهان شده اند و با مخالف خوانی های خود به خود امام پنداری مشغولند. علتش هم روشن است. اهل بیتی که اکنون در حیات ظاهری نیستند، به راحتی قابل توجیه و تحریف اند؛ اما علمدار زنده قابل تحریف به سمت #اسلام_دنیا_پرست و آمریکایی و انگلیسی نیست. اینان اگر در زمان حضرات معصومین هم بودند به درد اسلام نمی خوردند.
شهید بزرگوار آیت الله دستغیب چه حکیمانه فرمودند: «هر کس بگوید من امام زمان را قبول دارم، ولی امام امت را قبول ندارد؛ دروغ می گوید. بدانید امام زمان را هم قبول ندارد و اگر امام زمان هم می آمد او را اطاعت نمی کرد».
چه ما خوشمان بیاید یا نه؛ امروز پرچم #معارف_شیعی در دستان آیت الله خامنه ای قرار دارد و ایشان از باب «خذها بقوة» با قدرت پای معارف شیعی ایستاده است. به همین دلیل است که همه دشمنان او را نشانه گرفته اند از رسانه ها و قدرت های غربی و کاسه لیس های غرب پرست گرفته تا جاهلانی چون #شیعه_انگلیسی و بعض حوزویان انگشت شماری که نه چیزی از فلسفه اسلام فهمیده اند و نه حتی از اصطلاحات فقهی و اصولی.
جبهه جنگی که علیه رهبری معظم باز شده جبهه جدیدی نیست؛ اما رنگ و لعابش جدید است. اکنون برخی مرجع نمایان، وقتی توان معارضه را در خود نمی بینند، سگ های هرزه گوی خود را رها کرده اند تا #حضرت_ماه را با #مغیره و یا ولی فقیه را با #فرعون مقایسه کنند و از این طریق آبی به آتش کینه و عداوت خود با بپاشند؛ اما نمی دانند کینه آنها از علمدار، به دشمنی و برائت با #صاحب_علم خواهد انجامید.
وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.
✍️میگما ؛ نیش نوشت های پراکنده
@boreshha
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_علی_سیفی_نسب:
بارالها! عمري را پشت به تو كرده بودم كه در يك لحظه به سويت بر گشتم و آغوش محبتت را به سوي خود، باز ديدم كه تا آن لحظه غافل بودم.
بار الها! در طول زندگي به اين نتيجه رسيدم كه هميشه تو به دنبال بهانهاي بودي كه من را ببخشي؛ هميشه دانه مي پاشيدي كه مرا به صيد خود اندازي؛ ولي با اين همه، من بنده شيطان بودم و لذت بندگي درگاهت را نچشيده بودم؛ ولي حال با چهرهاي سياه و حالي شرمگين به سويت توبه ميكنم و تو نيز از روي فضلت توبة من را پذيرا باش و به سويم توجه كن.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهید_علی_سیفی
#مناجات_با_خدا
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
حسن عاشق #نماز بود. البته پای سختی ها و هزینه هایش هم ایستاده بود.
برش اول:
رفته بودیم #تنگه_چزابه. حسن داشت حوالی پاسگاه سوبله تا نبعه را دوربین می زد. تا ظهر چند ساعتی بدون احساس خستگی دوربین زد. ظهر که شد روی همان ریگ ها نماز خواندیم.
نماز را به حسن اقتدا کردم. رکوع و سجده ها و قنوتش را طولانی می خواند. توی قنوتش فرازهایی از دعای کمیل را می خواند.
برش دوم:
حسن می گفت:
زمانی که #سرباز بودم، از ایلام به تهران می آمدم. اتوبوس کرج بود و نزدیک بود که #نماز_صبح قضا شود. از راننده خواستم که برای نماز نگه دارد. وقتی اصرارم را دید نگه داشت.
هوا سرد بود. نماز را در دو سه دقیقه ای خواندم. وقتی برگشتم اتوبوس رفته بود. ساکم را هم با خودش برده بود.
#شهید_حسن_باقری
#سیره_عبادی_شهدا
#جلوه_های_انس_با_نماز
راویان: فتح الله جعفری و سید احمد عسکری
#کتاب_ملاقات_در_فکه ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر: سوره مهر نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۹ و ۱۹۵.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
باید دشمن را بشناسیم. اگر نشناسیم نمی توانیم با او بجنگیم.
#شهید_حسن_باقری
کتاب ملاقات در فکه صفحه 113.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
📌یک حرف از هزاران
عبدالله معتقد بود که غذای زندان از #گوشت_یخ_زده وارداتی که شرایط ذبح اسلامی درش لحاظ نشده تهیه می شود.
به همین خاطر می گفت: «من در اضطرار نیستم تا خوردن این غذا بر من مباح باشد، جلوی خودم را می گیرم».
تقریبا هر روز روزه می گرفت و غذایش مختصر نان و ماستی بود که از فروشگاه زندان تهیه می کرد، بود.
روزی خانواده ام که برای ملاقات آمده بودند، مقداری برایم غذای خانگی آوردند. میثمی را هم دعوت کردم، تا با هم هم غذا شویم.
وقتی نشست؛ گفت: «مدت مدیدی بود که گوشت نخورده بودم».
کم بود از این همه مظلومیت بغضم بترکد.
پدر و مادرش هم تازه بعد از سه ماه، فهمیده بودند برده اندش زندان قصر. رفتند ملاقات.
پدر وقتی دید از عبدالله پوست و استخوانی بیش نمانده ناراحت شد؛ اما عبدالله می خندید و بحث را عوض می کرد.
موقع رفتن، از مسئول زندان پرسید: چرا عبدالله این قدر لاغر شده که می شوند دنده هایش را شمرد؟
گفت تقصیر خودش است که غذای زندان را نمی خورد. می گوید نجس است.
#شهید_عبد_الله_میثمی
#سیره_تهذیبی_شهدا
#سیره_اخلاقی_شهدا
#رعایت_مسائل_شرعی
#مراقبت_از_شکم
روای:دکتر ابراهیم اسفندیاری
#کتاب_تنها_سی_ماه_دیگر ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه ۵۴-۵۵٫
#کتاب_یادگاران، جلد ۵، کتاب میثمی؛ چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۲۲ و ۲۶.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_ابراهیم_هادی:
به عنوان یک فردی از آحاد ملت مسلمان به تمامی ملت خصوصاً #مسئولین امر تذکر میدهم که همیشه در جهت اسلام و #قرآن بوده باشید و هیچ مسئله و روشی شما را از هدف و جهتی که دارید، منحرف ننماید.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهید_ابراهیم_هادی
#وظیفه_مسئولین
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
شهید احمدعلی نیری و شنیدن صدای تسبیح موجودات 👇👇👇
از بچه گی با احمد بودم. یک روز بهش گفتم: دلیل اینکه در سالهای اخیر شما در #معنویات خیلی رشد کردی؛ اما من نتوانسته ام به گردپای شما برسم.
نمی خواست جوابم دهد. اصراش که کردم، حاضر شد بگوید:
یک روز با بچه های مسجد رفته بودیم #اردوی_دماوند. بچه ها که مشغول بازی بودند، یکی از بزرگ ترها کتری را بهم داد و جایی را با انگشت نشانم داد و گفت:
آنجا #رودخانه است. برو از آنجا آب بیاور تا چایی درست کنیم.
راه زیاد بود. نزدیکی های رودخانه صدای آب و نسیم خنکش را احساس می کردم. از لای بوته ها تا چشمم به رودخانه افتاد، سرم را پایین انداختم. همانجا نشستم. بدنم شروع کرد به #لرزیدن. نمی دانستم چه کار کنم.
عده ای از #دختران مشغول #شنا بودند. در آن خلوت که جز خدا هیچ کس نبود زمینه گناه برایم فراهم بود. همانجا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. الان شیطان به شدت وسوسه ام می کند که نگاه کنم؛ اما من به خاطر تو از این گناه می گذرم.
برگشتم و رفتم از یک جای دیگر کتری را پر کردم. آمدم پیش بچه ها و شروع کردم به آماده کردن چایی. چشم هام پر از اشک شده بود. ظاهرش از دود چوب ها بود و باطنش حالم از این داستان منقلب بود. در همان حال خیلی با خدا مناجات کردم. خیلی با توجه گفتم: یاالله یالله
به محض تکرار نام خدا همه اشیای پیرامونم از سنگریزه ها و کوه و درختان یک صدا می گفتند: #سبوح_قدوس رب الملائکة و الروح؛ پاک و مقدس است خداوندی که پروردگار روح و فرشتگان است.
با شنیدن این صدا تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن. در آن غروب با بدنی لرزان به هر طرف که می رفتم از #همه_ذرات این عالم آن صدا را می شنیدم. از آن موقع به بعد کم کم درهایی از #عالم_بالا به رویم باز شد.
در آخر هم بعد از تأکید بر رازداری، گفت: این ها را گفتم تا بدانی انسانی که #ترک_گناه می کند چه مقامی پیش خدا دارد.
#شهید_احمدعلی_نیری
#سیره_تهذیبی_شهدا
#نگاه_به_نامحرم
#روش_رشد_معنوی
راوی: دکتر محسن نوری
#کتاب_عارفانه ؛ ناشر: انتشارات شهید ابراهیم هادی، صفحه 27-29.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_امروز
#شهید_حسن_باقری
شهید غلامحسین افشردی معروف به «حسن باقری» معاون اطلاعات عملیات سپاه (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهید_مجید_بقایی
شهید مجید بقایی؛ فرمانده قرار گاه کربلا (استان خوزستان، شهرستان بهبهان) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهید_علی_رضا_نوری
شهید علیرضا نوری؛ قائم مقام لشکر 27 محمد رسول الله (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۵ ه.ش)
13921018_7941_192k.mp3
6.22M
معجزه مغفول
(كلیپ صوتی درباره بروز استعدادها در دوران دفاع مقدس در بیانات رهبر انقلاب)
#شهید_حسن_باقری
✅دفاع مقدس وسیله ای شد برای اینکه استعداد های مکنون انسانها ظهور و بروز کند.
✅شهید حسن باقری بلا شک یک طراح جنگی است.
فاصله بین سرباز صفر به یک استراتژیست نظامی که حرکتی 25 ساله است این جوان در یک سال و نیم و دو سال طی کرده است.
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_عبد_الله_میثمی:
خدايا تو گواهي در اين لحظه كه در خدمت مقام وحدانيت، اين كلمات را مي نويسم بسي شرمنده و شرمسارم، چرا كه بندگان تو را مي بينم كه در جبهه هاي حق بر عليه باطل مي جنگند و در سنگرهاي خود #وصيت_نامه هاي شهيد وارانه مي نويسند.
خدايا دلم مي سوزد كه چرا به زمين چسبيدم. خدايا اگر من بيچاره در اين لحظه بميرم فردا در مقابل اين جواناني كه از لذت و عيش و نوش دنيا بريدند و رو به تو آوردند سرافكنده خواهم بود.
#وصیت_نامه_شهدا
#شهید_عبد_الله_میثمی
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهادت_طلبی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
آیا در ذهن شما من آدم خوبی هستم؟
حاج قاسم #قیامت را با گوشت و پوست خود باور داشت و برای آن برنامه ریزی کرده بود. یکی از کارهایی که انجام داد این بود از خوبان شهادت و اقرار می گرفت؛ چنان که برای برخی از دوستان شهیدش هم از مردم اقرار گرفته بود.
برش اول:
#حاج_قاسم در جمع فرماندهان و نیروهای سپاه سخنرانی می کرد. گفت شما همه مؤمنید و در جمع تان افراد مخلصی وجود دارند. اقراری که از شما می خواهم این است که «آیا در ذهن تان من آدم خوبی هستم؟»
نگذاشت تعارفات حضار سر بگیرد. گفت: «من یک اقرار شرعی می خواهم وگرنه هر جا می روم به من قاب و هدیه زیاد می دهند و گذارم گوشه ای».
وقتی همه یکصدا بله گفتند. ادامه داد: امیدوارم خداوند این شهادت شما را بپذیرد و امیدوارم روزی همراه با دیگران کنار جنازه ام هم این شهادت را بدهید.
برش دوم:
بیوت مراجع و علما زیاد سر می زد. بار آخری که رفته بود از خیلی های شان از جمله #آیت_الله_مکارم_شیرازی و #آیت_الله_جوادی_آملی خواسته بود که پشت کفنش را به اسم امضا کنند.
پیش #آیت_الله_نوری_همدانی علاوه بر اینکه امضا گرفته بود، گفته بود می خواهم پشت سرتان چند رکعت نماز بخوانم. موقع رفتن آیت الله نوری، حاج قاسم را بغل کرده بود و در گوشش آیه “من المؤمنین رجال صدقوا” را خوانده بود. موقع خداحافظی چشم های هردوشان خیس خیس بود.
برش سوم:
آه می کشید از اینکه از پدرش #دستخط نگرفته بود برای رضایت از خودش. می گفت: از مادرم امضا گرفتم که از من #راضی است اما از پدرم نه. آنقدر امروز و فردا کردم که آخرش هم نشد.
برش چهارم
وصیت کرده بود موقع دفن، آن کفنی که خیلی ها امضا کرده بودند، #امضای_فرزندان_شهدا و نامه دختر شهیدی که نوشته بود: «سی و پنج سال بعد از شهادت پدرم، وقتی شما آمدید خانه ما، غم شهادت پدرم از یادم رفت» را در کفنش بگذارند.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#سیره_اعتقادی_شهدا
#معاد_باوری
#شاهد_گرفتن_برای_قیامت
#کتاب_سلیمانی_عزیز؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی. ناشر: حماسه یاران. نوبت چاپ: سوم-۱۳۹۸٫ ؛ صفحات ۱۶۵-۱۶۶ و ۱۸۲ و ۲۱۰ و ۲۲۶-۲۲۷.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
مردم_داری عبدالله حرف نداشت. اصلا نمی توانست به کسی کمک نکند از همان بچگی.
بچه که به بود سر سفره که می نشست منتظر بود کسی آب بخواهد سریع می دوید و اگر احساس می کرد کسی غذایش کم است، نصف غذایش را خالی می کرد توی ظرف غذایش.
جلسه قرآن هم که می رفت مدام در حال کمک به صاحبخانه در دادن چایی به حاضران و یا جفت کردن کفش ها بود. یک جلسه اگر نبود مردان جا افتاده با تأسف سری تکان می دادند و می گفتند: «حیف شذ. اون که نیست جلسه سوت و کوره».
سنش از ده که گذشته بود باز هم همین گونه بود. از تعمیر کردن بلندگوی مسجد تا کمک کردن به همسایه بنا برای کشسدن دیوارش و کمک به پیر زنی در کشیدن بارش.
آقای تبریزانی که کار گازکشی خانه ها را انجام می داد شیفته همین مردم داری اش شده بود. باهم رفیق شده بودند. عبدالله هر وقت فراغتی به دست می آورد می رفت کمکش.
در جبهه هم که بود از تمیز کردن سنگر اجتماعی کوتاهی نمی کرد. بعضی بچه ها به شوخی بهش می گفتند: «عبدالله تو دختر خوبی هستی؛ کارت حرف نداره».
کتاب_سی_و_ششمین_روز؛ زندگی نامه شهید عبد الله صادق. نوشته: سیمین وهاب زاده مرتضوی. نشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۴٫ صفحه ۱۸-۲۰ و ۲۳-۲۴ و ۱۰۸.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#بازنشر بخاطر #انفجار_ایتا
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_عبدالله_صادق:
خداوندا! از سویی باید امروز #شهید شویم تا آینده بماند و از سویی باید امروز بمانیم تا آینده شهید نشود... عجب دردی است.
خدایا! چه می شد اگر امروز شهید می شدیم و باز زنده می شدیم تا در آینده شهید شویم... به راستی همه آنان که رفتند نگران آینده بودند.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهید_عبدالله_صادق
#رسالت_شهدا
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/