eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سفره آماده، سر سفره گدا آماده کرم آماده، من آماده، خدا آماده این کرم خانه دو ماه است تدارک دیده قبل مهمان همه جا هست غذا آماده اینکه اینجائیم از لطف خود اوست نه من او نخواهد، نشوم بهر دعا آماده گر خدا رحم نیارد به من آلوده نفس من هست به انجام خطا آماده دل بیمار محال است به درمان نرسد مطب آماده، دل آماده، دوا آماده بی پرو بال به پرواز رسیدن شدنی است بسکه در ماه خدا هست هوا آماده توبه بی ذکر علی نیست میسر والله ذکر حیدر بکند قلب مرا آماده عجبی نیست ببینم در این ماه علی بیشتر از همگان فاطمه را آماده طلب کعبه در این ماه طواف یار است پس چه بهتر که بود کرببلا آماده وقت یاری گل فاطمه فردای فرج کاش باشیم کنار شهدا آماده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه هرکه سوز جگر و اشک روانش دادند بر سر کوی مناجات امانش دادند آنکه گردید نظر کرده صاحب نظران جلوه حضرت معشوق نشانش دادند دیده ای را که مطهر شده با اشک سحر جام وصلی ز سبوی رمضانش دادند آن دلی را که عیارش به دعا خالص شد نیمه شب وقت مناجات زبانش دادند زیر و رو میکند عالم نفس آن واعظ که ز انفاس علی فن بیانش دادند بنده ای که شده تسلیم به تقدیر خدا هرچه دادند به ابرار همانش دادند باغ آن سینه که شد زنده به باریدن اشک سبزی عشق به اوقات خزانش دادند نوکری را که ملقب شده بر نام حسین ظل رحمانیت عرش مکانش دادند هرکه خود را برساند حرم کرب و بلا مستقیما ز خدا برگ امانش دادند آن گلویی که دم روضه زینب دارد اثری خاص به لحن سخنانش دادند با سلامی همه عشاق بریزد برهم آنکه با دست حسین لقمه نانش دادند @poem_ahl
دردا که مثل میثم و سلمان نمی‌شویم سلمان شدن که هیچ، مسلمان نمی‌شویم وقتی که غرق سستی و جهل و تغافلیم لبریز استجابت و ایمان نمی‌شویم هر سال چند مصحف زرکوب می‌خریم اما انیس و همدم قرآن نمی‌شویم یک عمر بین پیله‌ی تن دست و پا زدیم پروانگی ما چه شده؟ جان نمی‌شویم! بیمار معصیت شده یک عمر نفسمان همت نمی‌کنیم که درمان نمی‌شویم با این کویر بخل و حسد خو گرفته ایم افسوس، رود و چشمه و باران نمی‌شویم رنج و غم تمامی ما بی ملالی است از غصه‌ی کسی که پریشان نمی‌شویم در این زمانه آدمیت جان سپرده است رنجی نبرده ایم، نه! انسان نمی‌شویم باری ز دوش خلق خدا بر نداشتیم بیهوده نیست همدم جانان نمی‌شویم این کوره راه ختم به جنت نمی شود اینگونه هم قبیله‌ی سلمان نمی‌شویم در محضر امام زمان، لاف می زنیم وقتی که یار رهبر خوبان نمی‌شویم با این حساب کرب و بلا هم شود به پا قربانی امام شهیدان نمی‌شویم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ما دل نبسته‌ایم به اوضاع کار خویش دل خوش نکرده‌ایم به این کوله‌بار خویش باید خدا به داد دل بی‌کسم رسد شیطان کند وگرنه دلم را شکار خویش رخت و لباس پاره نشان گدایی است ما را کریم رد نکند از جوار خویش سوگند خورده است که بخشیده می‌شویم پس آمده است با همه‌ی اعتبار خویش او قول داده است که ما را نمی‌زند خوبان نمی‌زنند به زیر قرار خویش با ذره‌پروری به چه جایی رسیده‌ایم ما را نشانده‌اند کریمان کنار خویش پروانه‌ایم و دور علی‌وار می‌زنیم خارج نمی‌شود دل ما از مدار خویش فردای حشر فاطمه دنبال کار ماست کار تمام خلق می‌افتد به یار خویش تا بشنویم نام حسین گریه می‌کنیم یکباره می‌دهیم ز دست اختیار خویش @poem_ahl
کو یک نفر که یاد دل خستگان کند؟ یا لا اقل حکایت ما را بیان کند من زیر بار معصیتم ضعف کرده ام دستی کجاست تا مدد ناتوان کند تب کردم از مرور گناهان کوچکم کو آتشی که خجلت ما را نهان کند؟ ما بی سلیقه ایم، تو حاجات ما بخواه ورنه گدا مطالبه ی آب و نان کند آتش میاورید که اشکم مرا بسوخت کار شرار نار تو آب روان کند ما را مران ز خویش چرا که زمانه راند حاشا که دوست کار زمین و زمان کند چیزی نصیب تو نشود از عذاب من ایزد کجا محاربه با استخوان کند شبها مرا برای خودت انتخاب کن فرصت مده که دیگری ام امتحان کند درهم بخر که سخت گرفتار و در همیم خوب است گرچه چشم تو ما را نشان کند از تو بعید نیست رفیق گدا شوی مرد کریم میل به مستضعفان کند محرم نمی شود به مناجات نیمه شب هرکس که رو به محفل نامحرمان کند صبح قیامت از تو، به تو می برم پناه آغوش تو مگر که مرا میهمان کند با آفتاب روز جزا پاک می شود هر کس که قهر از کرم آسمان کند @poem_ahl
آن گدایی که در کوی تو جایی دارد از سر سفره ی تو آب و غذایی دارد تو نه آنی که ز خود دور کنی سائل را یار آن است که پیوسته عطایی دارد پیش اغیار شکستن نبُوَد در خور ما دل چو بشکست برای تو بهایی دارد در هیاهوی دعا ناله ی من گم نشود هر نوا گوشی و هر گوش نوایی دارد با تو یک رنگ نشد قلب و زبانم آخر بس که این بنده به هر لحظه هوایی دارد با همه معصیتم نام مرا خط نزدی نازم آن یار که گسترده سَرایی دارد بخشش و لطف تو جرات به گناهش داده بنده ات تا که خطاپوش خدایی دارد @poem_ahl
هر کس ز بارگاه تو منت نمی کشد در حیرتم چگونه خجالت نمی کشد بنشستنم همان و در او سوختن همان کارم به وصل دوست به صحبت نمی کشد باید فرشته ها ی تو خُدّام من شوند مهمان که زحمتی به ضیافت نمی کشد بوی غذاست راهنمای گدای شهر کار ضیافت تو به دعوت نمی کشد کس بعد از این ز ریخت و پاشی که می کنیم خود را به سایه سار قناعت نمی کشد ما جا نماز خویش به دریا فکنده ایم گریه عنان به خاک مذلت نمی کشد جوری نخورده ام به زمین تا شوم بلند دل از در تو رَخت اقامت نمی کشد زخمی که سینه چاک دَم تیغ دلبر است ناز طبیب و رنج طبابت نمی کشد آخر من از محبت تو آب می شوم کار کسی چو من به سعادت نمی کشد کم می خرند بار مرا در دکان غیر میزان کسی چنان تو به قیمت نمی کشد بیرون شده است کار من از مرهم و دوا قربانی از معالجه منت نمی کشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه من آلوده کجا محفل ابرار کجا این همه خوب کجا و من بیمار کجا از خجالت چه کنم او که خودش می داند من بدبخت کجا محرم اسرار کجا نمکی را که به حر داد به چون من ندهند من دل مرده کجا سفره افطار کجا همه مشغول مناجات و عبادت هستند این همه مست کجا و من بیکار کجا بارها گفت فرار از در من بدبختی ست جمله دوست کجا عبد گنهکار کجا باز یک سال دویدم پی امیال خودم من محتاج کجا دست طلبکار کجا دست خود را همه جا بهر گدایی بردم ولی این خلق کجا دست علمدار کجا @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه دیدی آخر حب دنیا دست و پایم را گرفت رفته رفته دل ربود از من خدایم را گرفت چشمه ی اشکم نمی جوشد چرا علت ز چیست من چه کردم که خدا حال بکایم را گرفت من به دنبال اجابت ها که نه اما چرا لذت گوشه نشینی و دعایم را گرفت بازی دنیاست اگر بی درد و غم بار آمدم و چه بد شد این دل درد آشنایم را گرفت روزگاری آرزوی من شهادت بود و بس بعد آن دوران، زمان، حال و هوایم را گرفت در میان قلب خود هر روز زائر می شدم آه ، شیطان رخنه کرد و کربلایم را گرفت من بدی کردم، زمین خوردم، ولی ارباب بود که میان روضه هایش دست هایم را گرفت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه امشب هلال ماه خدا شد حلال من یعنی که پر ز می شده جام وصال من چندی بود که منتظر ماه رحمتم شکر خدا که ماه خدا شد حلال من خوان کرامتی که خدا پهن کرده است برده ز چهره گرد و غبار ملال من لایق به درک وصل تو اصلاً نبوده ام زیرا ندارد از تو نشانی مقال من از کثرت گناه و معاصی ام ای خدا خشکیده آب چشمه ی چشم زلال من غفلت مرا به وادی عصیان کشانده است بی یاد تو گذشته همه ماه و سال من بال و پرم شکسته ببین ای شکسته بند یا ایها الکریم نظر کن به حال من بار گناه شاخه ی دل را شکسته بود از لطف تو جوانه زد امشب نهال من یا رب به آبروی حسینت مرا ببخش مهر حسین ز روز ازل شد نوال من اذن سفر به کرب و بلا روزی ام نما طوف حریم او شده خواب و خیال من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها فعل مرا دیدی ولی چیزی نگفتی بنده همان بنده، خدا مثل همیشه از ما توسل از تو لطف و دست گیری آقا همان آقا، گدا مثل همیشه ممنون از اینکه دست ما را رو نکردی مثل همیشه باز هم ستار بودی چه خوب شد در معصیت مرگم نیامد ممنون از اینکه باز با ما یار بودی با این گناهانی که من انجام دادم باور نمیکردم که دستم را بگیری تو آنقدر لطف و کرامت پیشه ای که روزی هزاران بار توبه می پذیری جامانده بودم تو مرا اینجا رساندی من خواب بودم تو مرا بیدار کردی وقت سحرهای مناجاتت نبودم آن شب به جای من تو استغفار کردی آن قدر خوبی ِ مرا گفتی به مَردم آن قدر که حتی من خودم هم باورم شد آه ای کرامت پیشه دیدی آخر کار این مهربانی های تو دردسرم شد هر چند از دست خودم دلگیرم اما احساس دلتنگی در این شب ها نکردم سوگند بر سجاده ی خانم رقیه من مهربان تر از خودت پیدا نکردم در را به روی ما گنه کاران نبندید ما هم دلی داریم گر چه رو سیاهیم گفتند این جا بارِ عصیان می پذیرند دیدیم بیش از عالمی غرق گناهیم @poem_ahl
🌺سالگرد شمسی عید غدیر مبارک🌺
سلام‌الله‌علیه غدیر است و به لب جز ذكر یا حیدر نمی‌آید فراوانی انگور است و مستی سر نمی‌آید غدیر است و به جز آوای «اكملت» نمی‌جوشد غدیر است و به لب جز سوره‌ی كوثر نمی‌آید چه ذوقی می‌کنم مضمونی از نام تو می‌چینم چه زجری می‌کشم وقتی كه بیتم در نمی‌آید چه بنویسم ز مضمونی كه در عالم نمی‌گنجد چه بنویسم ز اورادی كه در دفتر نمی‌آید قلم خشك است و دفتر خشك و دستم خشك و ذهنم خشك كه انگور ضریحت نیست، شعر تر نمی‌آید همان‌گونه كه سیب از کنده‌ی عریان نمی‌روید همان‌گونه كه صید از پنجه‌ی لاغر نمی‌آید نجف گفتم به انگشتر فروشان ذكر می‌خواهم همه گفتند: بر دُر غیر یا حیدر نمی‌آید بجوی از ریشه‌ی این بیت‌ها در الغدیری كه به اثبات غدیر از آن سند بهتر نمی‌آید خدا رحمت كند  علامه را، با من بگو آمین دعایش می‌کنم كاری ز دستم بر نمی‌آید چه رشكی می‌برم بر خاك نعلینش كه می‌بینم نشسته بر سر آن كفش و بر این سر نمی‌آید مساوی دیده دولت را و آب بینی بز را كز او رنجاندن موری به كاهی بر نمی‌آید علی كه از علی بودن نمی‌افتد به غفلت‌ها طلا كه در كنار خاك و خاكستر نمی‌آید علی جز از برای حفظ دین رزمی نكرده ست و سخن جز از عدالت بر سر منبر نمی‌آید برادر خواند حیدر را محمد، خوب می‌دانست كه از آن نابرادرها برادر در نمی‌آید محمد خوب می‌دانست از تبریك بعضی‌ها به جز بوی بد نامردمی و شر نمی‌آید سخن جایی تمایل كرد كه قافیه شد سختش اگر حقی ز ما خورده شده باشد سر وقتش كنون در مثنوی باید برقصانم قلم را چون غزل «قافیه محدود» است و از او بر نمی‌آید: به گردابی در افتادم كه پایانش نمی‌بینم شباشب خواب اگر بینم جز ایوانش نمی‌بینم بنازم در مصاف كفر برق ذوالفقارش را بنازم با یتیمان پلك‌های بی قرارش را بیات ترك می‌بالد به خود شأن و مقامت را مؤذن‌زاده وقتی می‌برد با شوق نامت را نمی‌خوانم نمازی كه اذانش بی علی باشد علی بود و علی بود و علی هست و علی باشد خدا وقت وداعش با محمد یا علی گفته خدا الحق والانصاف گل گفته ست و در سفته چه خوشبختیم كه مستیم جامی از ولایش را خدا از ما نگیرد سایه‌ی ترد عبایش را نگاهش زهره می‌ترکاند از دم عبدودها را به رقص ذوالفقارش جوی خون كرده ست صحرا را بنازم از همه رنگی و قومی خیل عشاقش یكی شد حضرت سلمان یكی شد جرج جرداقش به هرسنگی كه ابراهیم بر كعبه بنا می‌کرد عرق از چهره می‌افشرد و حیدر را صدا می‌کرد عصای موسی عمران كه آن بوده ست و این بوده دمی با ذوالفقار حیدر ما همنشین بوده میان مثنوی گفتن غزل می‌جوشد انگاری حماسه از تغزل جامه‌ای می‌پوشد انگاری به هر در می‌زنم آیینه را هایی كند امشب كه عین الله ما را هم تماشایی كند امشب تماشا می‌کنم اوج بلندای كلامش را به حیرت می‌نشینیم شیوه و راه و مرامش را چه می‌آید ز من غیر از غلامی غلامانش چه می‌آید ز من غیر از به لب تكرار نامش را به ما هم گوشه‌ی چشمی می‌اندازد شب عیدی كه مولا دوست دارد گاه گاهی هم غلامش را اگر با بچه سیدها رفیقی خوش به احوالت صراطی هست و روز اعمالی نگه دار احترامش را سبویی گر تعارف كرد ساقی كه چه اندازه ؟ بگو با عدل یك جام و كرم داری تمامش را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها امشب صدای نالۀ، مولا نیامد تنهای شهر خویش در صحرا نیامد امشب تمام نخل های کوفه مردند آب از سرشک دیدۀ مولا نخوردند امشب به هر ویران سرا با اشک خونین طفل یتیمی سفره ای را کرده رنگین ای نخل ها معشوق صحرا را ندیدید ای چاه ها آیا صدایش را شنیدید؟ بیمار درد و غم، طبیبت را چه کردی؟ ای پیر نابینا، حبیبت را چه کردی؟ ای با خبر از درد خاموشان کجائی ای مشعل بزم فراموشان کجائی امشب به چاه کوفه دادت را نگفتی حتی اذان بامدادت را نگفتی فزت و رب الکعبه ات در گوش مانده امشب چراغ مسجدت خاموش مانده افلاکیان ذکر علی با هم گرفتند مرغابیان هم تا سحر ماتم گرفتند طفلی که دیشب تا سحرگاهان نخفته ویرانه را با اشک خونین ترک گفته از هر کسی جویای احوال تو می گشت در کوچه های کوفه دنبال تو می گشت کامش گرسنه جان پاکش از بدن سیر در دست های خالی اش ظرفی پر از شیر رنگش چو مهتاب شب از صورت پریده در ظرف شیرش گشته جاری اشک دیده او پشت در پیوسته با تو راز میکرد تو مرغ روحت از بدن پرواز میکرد دردا که از فرق تو خون بر خاک دادند پیشانیت را تا به ابرو چاک دادند اعمال صبح قدر را آغاز کردند از فرق خونین تو قرآن باز کردند با آنهمه خوبی که عمری از تو دیدند سرو قدت را از ستم در خون کشیدند در سجده حقت را ادا کردند افسوس فرق منیرت را دو تا کردند افسوس آهت شرر بر قلب سنگ خاره میزد خون از سر نورانیت فوّاره میزد ای کشته در محراب از فرط عدالت خوش بر شما دادند پاداش رسالت از تیغ زهر آلوده و از ضرب سیلی روی تو گلگون، روی زهرا گشت نیلی روزی که با هم در سقیفه عهد بستند فرق تو و پهلوی زهرا را شکستند تشییع تو تشییع زهرا شد شبانه هم دفن تو هم دفن او شد مخفیانه این راز در دامان صحرا بود مخفی هم دفن تو هم دفن زهرا بود مخفی قبر تو ای تا صبح روز حشر مظلوم آخر برای دوستانت گشت معلوم دردا که یاران عقدۀ دل وانکردند چون قبر زهرای تو را پیدا نکردند اینک ز جا خیز و به جسم شیعه جان ده آن تربت گم گشته را بر ما نشان ده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه گفتم که زخم پیکرش صد یا هزار بود؟ گفت از عدد مگو که برون از شمار بود گفتم فتاد پیکرش از صدر زین به خاک؟ گفتا ز زین فتاد ولی پایدار بود گفتم که تشنه داد حسین جان به کردگار؟ گفتا نه خنجر شمر آبدار بود گفتم ز سوز خنجر قاتل الم کشید؟ گفتا نه هوش او طرف کردگار بود گفتم به خیمه با سر زانو همی خزید؟ گفتا نه بر براق شهادت سوار بود گفتم به نیزه کرد سرش خصم از چه رو؟ گفتا ز بس به دین خدا پافشار بود گفتم که ذوالفقار به کف داشت بهر جنگ؟ گفتا مگر که مقصد او کارزار بود؟! گفتم که با چه کند ز جا بیخ خصم؟ گفت با منطقش که تیزتر از ذوالفقار بود گفتم که داد پاسخ غربت حسین را؟ گفتا مپرس زانکه که بود و چه کار بود از روی خاک تا زَبَر عرش کردگار چون ذره های چرخ ملائک قطار بود هستی تمام در غم او بود و او به ناز مشغول راز بزم خداوندگار بود مظلوم بودن وی و ظلم معاندین بر اهل حق چو آینه‌ی بی غبار بود یغما! نبود کرببلا، شهر کربلا پیش از حسین بادیه‌ای شوره‌زار بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای که دلها همه از داغ غمت غمگین است وی که از خون تو صحرای بلا رنگین است نرود یاد لب تشنه ات از خاطره ها هرکه را می نگرم از غم تو غمگین است زآن فداکاری و جانبازی مردانه‌ی تو به لب خلق جهان تا به ابد تحسین است نازم آن همت والا که تو را بود حسین که قیامت سبب رشد و بقای دین است جان ز کف دادن و تسلیم به ظالم نشدن آری آری به خدا همت عالی این است جاودان خاطره‌ی نهضت خونین تو شد چون که دین زنده از آن خاطره‌ی خونین است جان به قربان تو ای کشته که می فرمودی مرگ با نام به از زندگی ننگین است زآن جفایی که به جان تو روا داشت یزید تا ابد دیده‌ی تاریخ بر او بدبین است میهمان کشتن و آنگاه اسیری عیال این گناهیست که مستوجب صد نفرین است هرکه از صدق و صفا دست به دامان تو زد عزت هر دو جهانش به خدا تامین است چه کنم گر نکنم گریه به مظلومی تو گریه آبیست که بر آتش دل تسکین است تا منظم به جهان گردش لیل است و نهار تا منور به فضا مهر و مه و پروین است بر تو و بر همه یاران شهید تو درود که ز خون شهدا عزت دین تضمین است غیر نام تو نباشد به زبان خسرو را که ز نام تو بود گر سخنش شیرین است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه بر گشا مُهر خموشى از زبانت اى بقیع! جاى زهرا را بگو با زائرانت اى بقیع! دیدۀ گریان ما را بنگر و با ما بگو در کجا خوابیده آن آرام جانت اى بقیع! لطف کن، گم کردهٔ ما را نشانِ ما بده بشکن این مُهر خموشى از زبانت اى بقیع! گر دهى بر من نشان از قبر زهرا، تا ابد بر ندارم سر ز خاک آستانت اى بقیع! گفت مولا رازِ این مطلب مگو با هیچ کس خوب بیرون آمدى از امتحانت اى بقیع! گر ندارى اذن از مولا که سازى بر ملا لااقل با ما بگو از داستانت اى بقیع! فاطمه با پهلوى بشکسته شد مهمان تو دِه خبر ما را ز حال میهمانت اى بقیع! آرزو دارد به دل خسرو که تا صاحب زمان بر ملا سازد مگر راز نهانت اى بقیع! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها نسیم صبح بگو چشمهٔ گلاب كجاست صفای آینه و روشنای آب كجاست بنفشه‌ها همه از باغ لاله می‌پرسند كه بی‌قرارترین روح انقلاب كجاست شمیمِ باغ رسالت، عروسِ گلشن وحی كه شد ز صحبت معصوم كامیاب كجاست كسی كه با نفس قدسی حسین آمیخت به هم‌نشینی زهرا شد انتخاب كجاست كسی كه بر سر سجادهٔ خلوص و یقین دعای نیمه‌شبش بود مستجاب كجاست كسی كه همسفر كاروان بیداری نرفت شب، همه‌شب چشم او به خواب كجاست كسی كه دید به چشمش خزان گل‌ها را ولی هر آینه آورد صبر و تاب كجاست كسی كه با جگر تشنه می‌گرفت از عشق سراغ آینه بین دو نهر آب كجاست كسی كه غنچهٔ شش‌ماهه‌اش به شوق وصال شده‌ست با گل خورشید هم‌ركاب كجاست... به گاهوارهٔ اصغر سلام كن آن‌گاه بپرس نغمهٔ لالایی رباب كجاست كسی كه مصحف سی پاره را تماشا كرد به شوق بوسه به شیرازهٔ كتاب كجاست كسی كه سوخت و بعد از غروب عاشورا گرفت بر سر خود چتر آفتاب كجاست كسی كه درس صبوری گرفت از زینب كسی كه خانهٔ صبرش نشد خراب كجاست... خدا كند كه بگویند روز رستاخیز «شفق» كه داشت به لب این سرود ناب كجاست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها یا فاطمه از تو دلْ بریدن سخت است پا از سر کوی تو کشیدن سخت است بر زائر تو که از ره دور آید برگشتن و قبر تو ندیدن سخت است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه اى كه عشق تو بود مونس جان و دل ما وى كه مهر تو عجين گشته در آب و گل ما دل ما گشته ز دورى تو كاشانه غم تا نيايى بَرِ ما غم نرود از دل ما مشكلى گشته به ما هجر تو و طعن رقيب جز به وصلت به خدا حل نشود مشكل ما شوق ديدار تو ما را دهد اميد حيات ترسم آخر غم هجر تو شود قاتل ما تو شبى محفل ما را ز رخت روشن كن اى كه نام تو بود روشنى محفل ما ما كه در بحر جهان كِشتى سرگردانيم اى نجى الله ثانى بنما ساحل ما ما نكِشتيم كه تا جان به فداى تو كنيم بپذير از كرم اين هديه ناقابل ما نظر از «خسرو» دلخسته خود باز مگير اى كه لطف تو بود صبح و مسا شامل ما @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خدا کند ورق روزگار برگردد امید‌ِ مردم‌ِ چشم انتظار برگردد دعا‌ کنید که بعد از هزار سال عطش دوباره آب‌ به این شوره‌زار برگردد دعا کنید که این ابرها کنار روند دوباره ماه به شب‌های تار برگردد سر‌ِ دوراهیِ سَر‌دَرگُمی نمی‌مانید اگر نشانه‌ی پروردگار‌ برگردد چهار فصل‌ِ زمین را بهار می‌گیرد اگر در اوّل نوروز، یار برگردد چه‌قدر‌ مغرب‌ هر جمعه‌ آرزو کردیم خوشی‌ دوباره به دلهایِ‌زار برگردد دعا ‌کنیم برای ظهور و نگذاریم به ضربِ تیر سرِ شیرخوار برگردد دعا کنیم شبیه رباب شاید که از آن گلو نظر نیزه‌دار برگردد دعا کنیم سلامت به جانب خیمه حسین از دل گرد و غبار برگردد سوار ناقه‌ی عریان شوند‌ اهل حرم به خیمه اسب اگر بی‌سوار‌ برگردد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها لطف حسین ما را تنها نمی‌ گذارد گر خلق وا گذارد، او وا نمی‌ گذارد او کشتی نجات و کشتی شکسته ماییم مولا به کام غرقاب ما را نمی‌ گذارد هل من معین او را باید جواب دادن شیعه امام خود را تنها نمی‌ گذارد زهرا به دوستانش قول بهشت داده است بر روی گفته ی خویش او پا نمی‌ گذارد ما و فسرده حالی مولا نمی‌ پسندد مسکین و دست خالی مولا نمی‌ گذارد از بس گناهکاریم ما مستحق ناریم باید که سوخت ما را، زهرا نمی‌ گذارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آسمان جلوه ای اگر دارد از نماز شب قمر دارد شب ميلاد تو همه ديدند نخل ام البنين ثمر دارد آمدی و حسين قادر نيست از نگاه تو چشم بر دارد كوری چشم ابتران حسود چقدر فاطمه پسر دارد ای رشيد علی نظر نخوری شهر چشمان خيره سر دارد باب حاجات، كعبه ی خيرات بر تو و قد و قامتت صلوات ای نسيم پر از بهار علی ماه در گردش مدار علی چقدر مشكل است تشخيصت تا كه تو می رسی كنار علی با تو يک رنگ ديگری دارد شجره نامه ی تبار علی دومين حيدر ابوطالب صاحب غيرت و وقار علی به شما ميرسد ذخيره ی طف همه ی ارث ذوالفقار علی ای علمدار و سر پناه حسين حضرت حمزه ی سپاه حسين كاشف الكربی و تمنا من دستهای هميشه بالا من تو بر اين خاكها بكش دستی اگر اين خاک زر نشد با من سر سال است مرد مسكينم مكش از دست خاليم دامن چقدر فاصله است ای دريا از مقام ظهور تو تا من تو بزرگ قبيله ی آبی تو غديری، فراتی اما من خشكسالم، كوير بی آبم روزگاری است تشنه ميخوابم كمرت جايگاه شمشير است لب تو جايگاه تكبير است سر ما را بزن همين امروز صبح فردا برای ما دير است هيچ كس روبه روت نيست مگر آن كسی كه ز جان خود سير است سيزده ساله حيدری كردی پسر شير بيشه هم شير است گيرم افتاده است روی زمين دست تو باز هم علمگير است پسر شاه لافتی عباس ای جوانی مرتضی عباس از نگاه كبوتری وارم به مقام تو غبطه ميبارم سر من را اگر بگيری باز به دو ابروی تو بدهكارم ارمنی هم اگر حساب كنی دست از تو بر نميدارم بده آن مشک پاره ی خود را تا برای خودم نگهدارم بی سبب نيست گريه ی چشمم حسرت صبح علقمه دارم با تمامی شور و احساسم آرزومند كف العباسم زلف ما را ز مشک وا نكيند لب ما را از آن جدا نكنيد پای ما را به جان خالی مشک در حريم فرات وا نكنيد دست بر زيرتان نمی آرد آبها اينقدر دعا نكنيد تيرها روی اين تن زخمی خودتان را به زور جا نكنيد تازه طفل رباب خوابيده جان آقا سر و صدا نكنيد تا كه از مشک پاره آب چكيد رنگ از چهره ی رباب پريد @poem_ahl
شقی رسیده ام اینجا، سعید برگردم عزا رسیده ام اینجا که عید برگردم شبیه ابر سیاهی که شد ز گریه سفید به گریه آمده ام رو سفید برگردم اگر چه دست تهی آمدم، امیدی هست که دست پُر ز "لَدَینا مَزید" برگردم منی که دل به هوای تو بسته ام یارب چگونه از کرمت نا امید برگردم؟! اگر چه لایق این آرزو نِیَم امّا بگیر جان مرا تا شهید برگردم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه کیست که در مدحش از شعر کمر بشکند کیست که جبریلِ عشق آمده پَر بشکند کیست که بازار او بزم شکر بشکند لحظه‌ی تحویل اوست دور قمر بشکند هیج تعجب مکن کعبه اگر بشکند آمده خاک نجف قیمتِ زر بشکند حرف غزل را مزن، بحر مطنطن بخوان جان رجز را بکش، شعر مدوّن بخوان مدح علی را فقط از لب دشمن بخوان حیرت مردان ببین وصف تهمتن بخوان مرکب طفلش بگو مردِ یَل افکن بخوان شاه به کوی گداش تاج به سر بشکند بر در حیدرِ بکوب یکسره هِی در بکوب بر روی این آستان عشق کن و سر بکوب حلقه‌ ی این در بگیر مثل پیمبر بکوب نام علی را به دل با قلم زر بکوب بر روی دُرّ نجف، حضرت حیدر بکوب فاطمه گفته است تا چشم نظر بشکند ضربه‌ ی شمشیر کیست بر تن بسیارها چرخش تیغِ دو دَم کرده تلنبارها وقت فرار است وای، آمده کرّارها لشکری از عمرو عاص لشکر سردارها رفت و به جا مانده است از همه شلوارها زیر قدم های او کوه و کمر بشکند آی جماعت نظر بر در خیبر کنید ضرب یدالله را خورده و از بر کنید ضربه‌ی عباس را چند برابر کنید یا‌ که همه خویش را بنده‌ ی قنبر کنید یا‌ که همه در روید مقنعه بر سر کنید قبل رجز خوانی‌ اش هرچه سپر بشکند از ازل آوازه‌ اش از همه دوران گذشت بر لب نوح آمد و نوح زِ طوفان گذشت گفت علی یوسف و از شب زندان گذشت کرد توسل به او محنت کنعان گذشت جان پیمبر شد و آمد و از جان گذشت دوش نبی رفت تا بت به تبر بشکند گاه نشسته است با میثم خرما فروش گاه شده چاه کَن برزگری سخت کوش گاه کشد نیمه شب بارِ یتیمان به دوش بارِ زنی می‌ کشد طعنه‌ی او هم به گوش این که فقط با نمک نان جوین کرده نوش فاطمه از گریه‌ اش وقت سحر بشکند @poem_ahl