eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه می آیم از رهی که خطرها در او گم است از هفت منزلی که سفرها در او گم است از لا به لای آتش و خون جمع کرده ام اوراق مقتلی که خبرها در او گم است دردی کشیده ام که دلم داغدار اوست داغی چشیده ام که جگرها در او گم است با تشنگان چشمه ی احلی من العسل نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است این سرخی غروب که همرنگ آتش است توفان کربلاست که سرها در او گم است یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید اشک است جوهری که گهرها در او گم است هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند این است آن شبی که سحرها در او گم است باران نیزه بود و سر شهسوارها جز تشنگی نکرد علاج خمارها جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر صبحی دمید از شب عاصی سیاه تر وز پی شبی ز روز قیامت درازتر بر نیزه ها تلاوت خورشید، دیدنی ست قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر؟ قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر عشق توام کشاند بدین جا، نه کوفیان من بی نیازم از همه، تو بی نیازتر قنداق اصغر است مرا تیر آخرین در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر با کاروان نیزه شبی را سحر کنید باران شوید و با همه تن گریه سر کنید فرصت دهید گریه کند بی صدا، فرات با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید در بر گرفته مویه کنان مشک را فرات چشم فرات در ره او اشک بود و اشک زان گونه اشک ها که مرا هست با فرات حالی به داغ تازه ی خود گریه می کنی تا می رسی به مرقد عباس، یا فرات از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات از طفل آب، خجلت بسیار می کشم آن یوسفم که ناز خریدار می کشم بعد از شما به سایه ی ما تیر می زدند زخم زبان به بغض گلوگیر می زدند پیشانی تمامی شان داغ سجده داشت آنان که خیمه گاه مرا تیر می زدند این مردمان غریبه نبودند، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می زدند غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بی شیر می زدند ماندند در بطالت اعمال حجّشان محرم نگشته تیغ به تقصیر می زدند در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان بر عشق، چار مرتبه تکبیر می زدند هم روز و شب به گرد تو بودند سینه زن هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می زدند از حلق های تشنه، صدای اذان رسید در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید کو خیزران که قافیه اش با دهان کنند آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند از من به کاتبان کتاب خدا بگو تا مشق گریه را به نی خیزران کنند بگذار بی شمار بمیرم به پای یار در هر قدم دوباره مرا نیمه جان کنند پیداست منظری که در آن روز انتقام سرهای شمر و حرمله را بر سنان کنند یارب، سپاه نیزه، همه دست شان تهی ست بی توشه اند و همرهی کاروان کنند با مهر من، غریب نمانند روز مرگ آنان که خاک مهر مرا حرز جان کنند با پای سر، تمامی شب، راه آمدم تنهایی ام نبود، که با ماه آمدم ای زلف خون فشان توام لیله البرات وقت نماز شب شده، حیّ علی الصلات از منظر بلند، ببین صف کشیده اند پشت سرت تمامی ذرات کائنات خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق از مشک های تشنه وضو می کند، فرات طوفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟ خاک تو نوح حادثه را می دهد نجات بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست تا آب نوشد از لبت، ای چشمه ی حیات ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست ما بی تو چشم بسته و ماتیم و در ممات عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا از دست رفته دین شما، دین بیاورید خیزید، مرهم از پی تسکین بیاورید دست خداست، این که شکستید بیعتش دستی خدای گونه تر از این بیاورید وقت غروب آمده، سرهای تشنه را از نیزه های بر شده، پایین بیاورید امشب برای خاطر طفل سه ساله ام یک سینه ریز، خوشه ی پروین بیاورید گودال، تیغ کند، سنان های بی شمار یک ریگزار، سفره ی چرمین بیاورید سرها ورق ورق، همه قرآن سرمدی ست فالی زنید و سوره ی یاسین بیاورید خاتم سوی مدینه بگو بی نگین برند دست بریده، جانب ام البنین برند خون می رود هنوز ز چشم تر شما خرمن زده ست ماه، به گرد سر شما آن زخم های شعله فشان، هفت اخترند یا زخم های نعش علی اکبر شما ؟ آن کهکشان شعله ور راه شیری است یا روشنانِ خون علی اصغر شما؟ دیوان کوفه از پی تاراج آمدند گم شد نگین آبی انگشتر شما از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا گل داد ”نور” و ”واقعه” در حنجر شما با زخم خویش، بوسه به محراب می زدید زان پیشتر که نیزه شود منبر شما گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب می کنی بر نیزه، شرح سوره ی احزاب می کنی در مشک تشنه، جرعه ی آبی هنوز هست اما به خیمه ها برسد با کدام دست؟ برخاست با تلاوت خون، بانگ یا اخا وقتی ”کنار درک تو، کوه از کمر شکست“ تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت سنگی زدند و کوزه ی لب تشنگان شکست
شد شعله های العطش تشنگان، بلند باران تیر آمد و بر چشم ها نشست تا گوش دل شنید، صدای ”الست” دوست سر شد ”بلی”ی تشنه لبانِ میِ الست ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست باران می گرفت و سبوها که پر شدند در موج تشنگی، چه صدف ها که دُر شدند باران مِی گرفته، به ساغر چه حاجت است؟ دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟ آوازه ی شفاعت ما، رستخیز شد در ما قیامتی ست، به محشر چه حاجت است؟ کی اعتنا به نیزه و شمشیر می کنیم؟ ما کشته ی توایم، به خنجر چه حاجت است؟ بی سر دوباره می گذریم از پل صراط تا ما بر آن سریم به این سر چه حاجت است؟ بسیار آمدند و فراوان، نیامدند من لشکرم خداست، به لشکر چه حاجت است؟ بنشین به پای منبر من، نوحه خوان، بخوان تا نیزه ها به پاست، به منبر چه حاجت است؟ در خلوت نماز، چو تحت الحَنَک کنم راز غدیر گویم و شرح فدک کنم از شرق نیزه، مهر درخشان بر آمده ست وز حلق تشنه، سوره ی قرآن بر آمده ست موج تنور پیرزنی نیست این خروش طوفانی از سماع شهیدان بر آمده ست این کاروان تشنه، ز هر جا گذشته است صد جویبار، چشمه ی حیوان بر آمده ست باور نمی کنی اگر از خیزران بپرس کآیات نور، از لب و دندان بر آمده ست انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ انگشتری ز دست شهیدان در آمده ست راه حجاز می گذرد از دل عراق از دشت نیزه، خار مغیلان بر آمده ست چون شب رسید، سر به بیابان گذاشتیم جان را کنار شام غریبان گذاشتیم گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود مولا نوشته بود: بیا ای حبیب ما تنها همین، چقدر پیامش غریب بود مولا نوشته بود: بیا، دیر می شود آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود مکتوب می رسید فراوان، ولی دریغ خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه اش اما حبیب، جوهرش ”امن یجیب” بود یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه آن یوسفی که تشنه برون آمدی ز چاه جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام برگشته ای و می نگری سوی قتلگاه امشب، شبی ست از همه شب ها سیاه تر تنهاتر از همیشه ام ای شاه بی سپاه با طعن نیزه ها به اسیری نمی رویم تنها اسیر چشم شماییم، یک نگاه امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام از تار وای وایم و از پود آه آه بگذار شام، جامه ی شادی به تن کند شب با غم تو کرده به تن، جامه ی سیاه بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام قربان آن می یی که دهندش علی الدوام قربان آن پری که رساند تو را به عرش قربان آن سری که سجودش شود قیام هنگامه ی برون شدن از خویش، چون حسین راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام این خطی از حکایت مستان کربلاست: ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام اشکم تمام گشت و نشد گریه ام خموش مجلس به سر رسید و نشد روضه ام تمام با کاروان نیزه به دنبال، می رویم در منزل نخست تو از حال می رویم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد پدرش چیز زیادی که نمی خواست، فرات یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟ با دو انگشت همین حنجره میشد پاره چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد؟ خون حیدر به رگش، در تب و تاب است ولی بگذارید به سن علی اکبر برسد دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما دست یک نیزه بر آن حلق مطهر برسد شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی شیر در سینه بی کودک مادر برسد زیر خورشید نشسته، به خودش میگوید تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه امان از این و آن برده‌است امن عشق دل‌خواهش «امین الله» می‌خوانند‌ مردم کنج درگاهش نمی‌دانم چه باید خواند از معبود و عبد او را که قرآن هم به سمت اوست مایل قل هو الله‌ش بلند آوازه‌ی عالم که حتی عرش اعلی هم به دامانش تمسک جسته با دستان کوتاهش علی را هر کسی با چشم جان دیده‌است می‌داند که جبرائیل و میکائیل می‌آیند همراهش اگر برّنده‌تر از ذوالفقارش نیست در دنیا تعجب نیست، تیزش می‌کند مظلوم با آهش نمی‌دانم چه حرفی داشت در عمق دلش اما نشد در کوفه پیدا محرمی جز خلوت چاهش دل عشاق او در بین دل‌ها سر برآورده که هر مُلکی بزرگی می‌کند با حشمت شاهش.. @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها هروقت بوده است غم ما زیادتر دست کرامتت شده پیدا زیادتر چشم امید ما به عطا و محبتت قبلا زیاد بوده و حالا زیاد تر ای خوش به حال و روز گدایی که در طلب دستش به سمتت آمده بالا زیادتر مخصوص عاشق است سحرها به این دلیل دارد اثر دعای سحر ها زیادتر عاشق حسین بود که در امتحان عشق گفتی بس است؟ گفت: خدایا زیادتر در کربلا مگر چه خبر شد که کعبه هم خواهان نداشته است از آنجا زیادتر بیهوده نیست شوق دل ما به کربلا دیوانه مایل است به صحرا زیادتر این دائم البکایی ما بی سبب نبود مادر نوشت روزی ما را زیادتر از اهل بیت قول شفاعت گرفته ایم اما امید ماست به زهرا زیادتر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود گمراه می شدیم نگاهت اگر نبود مهر شما به داد تمنای ما رسید ورنه پل صراط، چنین بی خطر نبود تعداد بی نظیریِ تان روی این زمین از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت تا چشم های حضرت یعقوب، تر نبود بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین صدها درخت بود ولیکن، ثمر نبود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟ این جشن ها برای تو تشکیل می شود این اشک ها برای تو تنزیل می شود رفتی، برای آمدنت گریه می کنم چشمانمان به آینه تبدیل می شود بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد سالی که بی نگاه تو تحویل می شود ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است با خطبه های توست که تکمیل می شود تقویم را ورق بزن و انتخاب کن این جمعه ها برای تو تعطیل می شود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟ ای آخرین توسل خورشید بام ها ای نام تو ادامه ی نام امام ها می خواستم بخوانمت اما نمی شود لکنت گرفته اند زبان کلام ها ما آن سلام اول ادعیه ی توییم چشم انتظار صبحِ جواب سلام ها آقا! چگونه دست توسل نیاوریم وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها از جا نماز رو به خدای بهشتی ات عطری بیاورید برای مشام ها ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟ آقا بیا که میوه ی ما کال می شود جبریل مان بدون پر و بال می شود در آسمان و در شب شعر خدا هنوز قافیه های چشم تو دنبال می شود یعنی تو آمدی و همه گرم دیدن اند وقتی کنار پنجره جنجال می شود روز ظهور نوبت پرواز می رسد روز ظهور بال همه بال می شود بیش از تمام بال و پر یا کریم ها دست کبودِ فاطمه خوشحال می شود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بر در میخانه ات تا قفل هجران می خورد این جگر از دوریت خونِ دو چندان می خورد برگ من خشک است، اما ریشه ام خشکیده نیست باز دست باغبان بر خاک گلدان می خورد بر دلم افتاده که آلوده ها را می خری چونکه بر چشمان خشکم آب باران می خورد می شناسم من تو را، حتی اگر طغیان کنم... آخرش عفوت به امواج گناهان می خورد پشت در معطل شدم تا آنکه فهمیدم خدا راه تو بر خانه‌ی شب زنده داران می خورد من که گفتم می زنی اما بغل کردی مرا گفتی این چهره به یک عبد پشیمان می خورد قیل و قالم را نبین! دق می کنم طردم کنی طفل اگر بی کس شود از این و از آن می خورد من لباسی پاره ام که بوی یوسف می دهم ریشه‌ی پیراهن یوسف به کنعان می خورد هیچ موقع، من دلم شور جدایی را نزد غصه ام را چون خودِ شاه خراسان می خورد کربلا که هست دنیا می شود مثل بهشت کربلا که نیست این عالم به زندان می خورد خوش بحال هر که شد در روضه ها مست حسین خوش بحال هر که دور سفره اش نان می خورد بین خورجین سر زده آمد سری بین تنور پس کجای این سر زخمی به مهمان می خورد موی او آتش گرفت و دید زهرا مادرش هُرم آتش روی آن لبهای عطشان می خورد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بی سر و سامانم ای محبوب، سامانم بده تو سر و سامان به این حال پریشانم بده دائما هجران چرا؟ از وصل هم چیزی بگو درد دادی خب بیا این بار درمانم بده باطنا کور است چشمم که نمی بینم تو را آی خورشید سحر، نوری به چشمانم بده این گناه افتاده به جانم، نجاتم میدهی؟ چشم پاکی مثل چشمان شهیدانم بده زود می لرزد دلم وقت گناه و معصیت یا اباصالح خودت قوت به ایمانم بده از کنار اسم تو ساده گذشتم، عفو کن با همین یابن الحسن، چشمان گریانم بده من همیشه روزی اشکی فراوان خواستم لطف کن در روضه ها اشک فراوانم بده کربلا، مشهد، نجف، آقا نمی دانم فقط روزی ام را از همانجا که نمی دانم بده یک زیارت لطف کن من را ببر با خود حرم در حرم روضه بخوان، سوز حسین جانم بده با سلام روضه ات بر جان ما آتش بزن: السلام ای کشته ی دور از وطن، ای بی کفن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه کیست این مرد که اوصاف پیمبر دارد از قدم تا به سرش هیبت حیدر دارد بی عصا آمده و حضرت موسی شده است ریشه در سلسله ی حضرت جعفر دارد بی سبب نیست اگر حاجت ما را داده به لبش زمزمه ی سوره ی کوثر دارد دلم از سوز غمش در تب و تاب افتاده دلم از سوز غمش داغ مکرّر دارد چند وقتی است که دنبال اجل می گردد کنج زندان بلا روضه ی مادر دارد چند وقتی است تنش سخت به هم ریخته است اینقَدَر زخم، روی پیکر لاغر دارد از روی تخته ی در، پیکر او بردارید چند تا خاطره ی سوخته از در دارد با عبا زود بپیچید به هم پایش را اینکه اینگونه تنش ریخته دختر دارد پیکرش از چه چنین بین گذر افتاده یک نفر نیست تنش را ز زمین بر دارد لا اقل چند کفن بهر تنش آوردند دست کم روی تن سوخته اش سر دارد پسرش آمده بالای سرش اما باز روضه خوانِ دل من روضه ی اکبر دارد همه جا را تن صد چاک علی می بینم بس که در پیکر خود زخم ز خنجر دارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها عاشق شدیم و عاشق حیران ما شدند قومی اسیر زلف پریشان ما شدند آنقدر عاشقیم که عشاق روزگار مبهوت اشتیاق گریبان ما شدند روح القدس شدیم و تمامی شاعران گرم غزل سرایی دیوان ما شدند یوسف شدیم و بهر تماشای حال ما صدها عزیز راهی زندان ما شدند آنقدر آمدیم و مسلمان او شدیم آنقدر آمدند و مسلمان ما شدند ما عاشقیم عاشق حیران زینبیم تکفیرمان کنید مسلمان زینبیم مارا نوشته اند برای گدا شدن سائل شدن، اسیر شدن، مبتلا شدن از آنطرف خلاصه دری باز میشود می ارزد انتظار به این آشنا شدن عشاق سنگ خورده ی دیوار زینبیم پس واجب است غرق تماشای ما شدن وقتی مسیر جای قدمهای زینب است میلی نمیکنیم به جز خاک پا شدن اول طواف بعد منا پس چه بهتر است بعد از دمشق راهی کرب و بلا شدن "مارا برای راز و نیاز آفریده اند این کعبه را برای نماز آفریده اند" این کیست که فرشته گلیم آورش شده بال و پر فرشته نخ معجرش شده دیگر نیاز نیست به گهواره بردنش دست حسین بالش زیر سرش شده از این به بعد خانه ی مولا چه دیدنی است با زینبی که فاطمه ی دیگرش شده زهرا همان که ام ابیهاش گفته اند زهرا همان که مادرش پیغمبرش شده دیروز دختر وجنات خدیجه بود حالا خدیجه آمده و دخترش شده اینگونه بود فاطمه شد ریشه بقا اینگونه بود فاطمه شد ام امها زینب طلوع بود ولی ابتدا نداشت زینب غروب بود ولی انتها نداشت زینب رسول بود ولی مصطفی نشد شهر نزول بود اگرچه حرا نداشت زینب اگر نبود کسی فاطمی نبود زینب اگر نبود کسی مرتضی نداشت زینب اگر نبود حسینی نمیشدیم زینب اگر نبود زمین کربلا نداشت زینب هر آنچه گفت تماما حسین بود اصلا به غیر نام حسین اعتنا نداشت زینب اگر نبود مسلمان نداشتیم باور کنید ذکر حسین جان نداشتیم جایی پریده است که پیدا نمی شود حتی عروج اینهمه بالا نمی شود دیدند صبح آمده اما در آسمان خورشید شهر فاطمه پیدا نمی شود یا ایها الرسول چرا آفتاب صبح در آسمان شهر تماشا نمی شود فرمود: زینب آینه ی روی دخترم آنکه مقام بی حدش املا نمی شود چون بی نقاب آمده بیرون حجره اش امروز آفتاب هویدا نمی شود حقش نبود کعبه نیلوفرش کنند حقش نبود سر زده بی معجرش کنند لبهاش تشنه بود ولی رود نیل بود بالش شکسته بود ولی جبرئیل بود زینب فرشته آینه حوریه عاطفه از جنس خانواده ای از این قبیل بود گودال هم که رفت فقط سر به زیر بود شرمنده بود از اینکه قتیلش قلیل بود کوچه به کوچه لشگر کوفه شکست خورد از دست خانمی که تماما اصیل بود ویرانه کرد کاخ بلند یزید را زینب تبر نداشت ولیکن خلیل بود @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیه نور تو گر نبود مسلمان نمی شدم بر سفره ی کریم تو مهمان نمی شدم لطف محمدی تو بر من مقام داد ورنه ز نسل حضرت سلمان نمی شدم اصلا اگر دعای تو پشت سرم نبود بر خانواده ی تو ثناخوان نمی شدم من از عنایت تو که بهره نداشتم گر دوستدار عترت و قرآن نمی شدم حرف از خدا زدی تو، ولی گر علی نبود هرگز مطیع و گوش به فرمان نمی شدم قُمْ یا رسول صوت جلی را شروع کن قرآن بخوان و مدح علی را شروع کن قرآن بخوان که بی خبران را خبر کنی بر قلب سنگ، با سخن خود اثر کنی قرآن بخوان، زجهل، خلایق رها شوند روشن فضای ظلمت محض بشر کنی قرآن بخوان و در دل مردم نمک بریز تا اینکه دوستان خدا بیشتر کنی قرآن بخوان بشارت و انذار کن رسول قرآن بخوان که شام جوانان سحر کنی قرآن بخوان، به جلوه ی تو سجده می کنند سنگ و گیاه چونکه ز هر جا گذر کنی عرش است محو خواندن آیات تو رسول ای عقل کل، عقول همه مات تو رسول دارایی ام تمام برایت نوشته شد جان من از ازل به فدایت نوشته شد دل آفریده شد که گرفتارتان شود این دل اسیر آل عبایت نوشته شد "غیر از علی به قلب تو کس نیست و" همین... ...بر جای جای غار حرایت نوشته شد باران نور آیه سر مردمان چکید تا جبرئیل و وحی به پایت نوشته شد این آیه ها نبود که گمراه می شدیم تو آمدی کتاب هدایت نوشته شد امشب سر تو تاج نبوت گذاشتند در زیر پات کرسی عزت گذاشتند از این به بعد یاور تو مرتضی علیست تنها امیر لشکر تو مرتضی علیست بین عشیره دست به دوش علی گذار برگو فقط برادر تو مرتضی علیست پروردگار عزوجل امر کرده است همسر برای دختر تو مرتضی علیست او بی تو، تو بدون علی، نه نمی شود روح میان پیکر تو مرتضی علیست در هر کجای عرش خدا دیدی ای رسول هر جا روی برابر تو مرتضی علیست اول نماز خوانده به پشت سرت علیست وحی خدا علیست، پیام آورت علیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه دست خدا، دو دست علمدار زینب است قلب سلیم، یکسره بیمار زینب است شیعه تمام عمر گرفتار زینب است عاشق شدن فقط و فقط کار زینب است هر کس حسین گفت، بدهکار زینب است زینب نبود، مُحرِم هیئت نمی‌شدیم گمراه می‌شدیم، هدایت نمی‌شدیم در کوی یار صاحب‌قیمت نمی‌شدیم این زن نبود، مرد طریقت نمی‌شدیم اسلام تکیه داده به دیوار زینب است سکان به دستِ کشتیِ در خون طپیده او آثار داغ عشق به پیکر چشیده او منظوره‌ی نگاه رئوس بریده او صبر از غمش مدام گریبان دریده او پر خون شده‌ست سینه اگر، زار زینب است بعد از حسین روح دمید انقلاب را بر دوش خود نشاند غم بی‌حساب را با دست بسته حمل نموده عذاب را بیچاره ساخت عفت این زن حجاب را خورشید سر برهنه، عزادار زینب است قامت کمان نمود که یارش بایستد تا که حسین روی مزارش بایستد پرچم بلند کرد، شعارش بایستد حقش نبود شمر کنارش بایستد آیا اسیر لفظ سزاوار زینب است؟! ماندن، بدون شمس و قمر، بی ستاره؛ نه در گوش‌ها نبودن یک گوشواره؛ نه تنها لباس مندرس پاره‌پاره؛ نه چوب یزید روی لب ماه‌پاره؛ نه تشت شراب باعث آزار زینب است بعد از حسین قافله را دید گریه کرد شادی‌خصم، هلهله را دید گریه کرد پای رقیه، سلسله را دید گریه کرد دور رباب حرمله را دید گریه کرد کم‌سو شده‌ست دیده اگر، تار زینب است یادش نمی‌رود بدن اطهر حسین افتاد از فرس جلوی مادر حسین خود را رساند زیر کتک در بر حسین رو بر مدینه کرد سپس خواهر حسین گفت این حسین غرقه‌به‌خون، یار زینب است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه امشب دلیل مستی ام از هر جهت تویی دنیا تویی برای من و آخرت تویی شایسته مرد هیمنه سلطنت تویی نور خدا به هیبت انسان فقط تویی در جلوه ات خدا شده تکرار، یاعلى تو بودى و خدا و جهان آفرینى ات تو بودى و ملائک و خلوت گزینى ات صدها هزار سال پس از همنشینى ات حالا رسیده وقت ظهور زمینى ات حالا رسیده موعد دیدار، یا على من سینه چاک روی توام، کعبه نیز هم گرم طواف کوی توام، کعبه نیز هم من در نماز سوی توام، کعبه نیز هم مدیون آبروی توام، کعبه نیز هم ای قبله گاه، کعبه ی سیار، یا على کعبه اگر که چاک گریبان گشوده است ثابت نمود، عاشقت از قبل بوده است صحنی که خاک مقدم مریم زدوده است در را به روی بنت اسد وانموده است مختصِ توست، مُعجزِ بسیار، یا على مِنْ بعد از این علامت توحید، علم شده ماتِ تجلّیِ تو خداوند هم شده بتخانه ی حجاز، دگر محترم شده بیت الحرام بعد تو بیت الحرم شده شد با شرافت این درو دیوار، یا على دادم ز کف به شوق مدیحت، قرار را واجب شده است سجده کنم نام یار را میزان کجاست، تا که بسنجد عیار را نشناختیم غیر تو پروردگار را ماتم از این شباهت رفتار، یا على گاهی علی نشسته به جای خدای خود گاهی خداست جای شه لافتای خود در تو نگاه کرده خدا رو نماى خود هنگام خلقت همه بنده هاى خود... فرموده است اول گفتار، یا على در لا اله غیر تو خواندیم، جا نشد من هیچکس برای دلم مرتضا نشد مومن نشد هرآنکه ز کفرش دوا نشد پس لاشریکَ لَهْ که حقیقت ادا نشد من به یقین رسیده ام اینبار، یا على آنقدر مِی زدم علنی عشق می کنم امشب اویسمُ قرنی عشق میکنم با جمله ی یَموت یَرنی عشق میکنم من با ابالحسن، حسنی عشق میکنم دیوانه ام، پیاله نگه دار، یا على عشقم اگر علیست سرِ دارَم آرزوست من سر گذشتِ میثم تمارم آرزوست خرما فروختن بشود کارم آرزوست رسوا شدن میانه ی بازارم آرزوست بالای دار از تو زنم جار، یا علی هر کس که دید اوج تو را بال و پر فروخت نهج البلاغه از نمک تو شکر فروخت آنقدر غمزه های نگاهت، نظر فروخت هر کس که دید سر به جنون زد جگر فروخت عشاق را تویی تو خریدار، یا على پر میدهیم مرغ دل خویش تا نجف کنج ضریح گوشه ایوان طلا نجف پر شد قنوت هر شبم از ذکر یا نجف من سالهاست خواسته ام از خدا نجف خواندم دعای وصل تو بسیار، یاعلی سر میدهم سروش نجف روزی ام کنید ابر گناه پوش نجف روزی ام کنید هستم پیاله نوش نجف روزی ام کنید دیدار می فروش نجف روزی ام کنید پس تا نجف بگو: صد و ده بار یا على در این مسیر دیده ی گریان مُقرب است در صحن شاه، ریگ بیابان مقرب است در خانه ای که کلب نگهبان مقرب است زانو زدن مقابل ایوان مقرب است پس سجده میکنم به تو اینبار، یا علی گر چه برات، مالک اشتر نمیشویم مقداد نیستیم، ابوذر نمیشویم سلمان نبوده، مُحرِم این در نمیشدیم اینها که جای خود سگ قنبر نمیشویم اما تویی همیشه مددکار، یا علی توحید محض، باعث ایجاد حیدر است بالای عرش افضل اوراد حیدر است آنکس که جام دست نبی داد حیدر است زهرا عروس خانه و داماد حیدر است ای در نگاه عشق، علمدار یا علی مولی الموحدین، نفحات پیمبری نَفسِ رسول، باب نجات پیمبری رمز شفاعت عرصات پیمبری مِیلِ حیات و کُنهِ صفات پیمبری پیغمبر است بر تو گرفتار، یا علی حبّ علی نتیجه ی احسان فاطمه است او هل اتای فاطمه، قرآن فاطمه است اسباب شادی لب خندان فاطمه است این مرد مهربان به خدا جان فاطمه است زهرا توراست یار و وفادار، یا على آنجا که نیست نام تو جای نشست نیست لعنت به هرکسی که زجام تو مست نیست بر روی دست خداوند دست نیست این ورطه جای آنکه یقینش شکست نیست لعنت به هر که میکند انکار،یا علی ای شیر پاک، ای ثمر لقمه ی حلال خونم حلال تو شده یا سیف ذی الجلال گرما بده شراب شود غوره های کال ما را به غیر هجر نجف نیست یک ملال امضا بزن به نامه ام ای یار، یا علی ای اولین تلاوت قرآنِ قبل از آن ای اولین امام مسلمان قبل از آن آیات مومنون نمایان قبل از آن ای صاحب ولایت دوران قبل از آن قرآن بخوان بگو تو ز اسرار، یا علی قاری شدی و تیر و سنانت نریختند سنگ جسارتی به لبانت نریختند با خیزران به سمت دهانت نریختند مشتی حرامزاده به جانت نریختند وای از حسین و مجلس اغیار، یا علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه خدا می‌خواست چشمِ او فقط عین‌الیقین باشد خدا می‌خواست دستِ او فقط حَبل‌المَتین باشد خدا می‌خواست تیغِ او میانِ کُفر و دین باشد خدا می‌خواست نامِ او به نامِ خود قَرین باشد خدا خود را که مومن خواند* منظورش همین باشد که می‌خواهد علی تنها امیرالمومنین باشد خدا تصویری از خود را زمانی که به قاب انداخت خدا را شُکر ما را هم به پایِ بوتراب انداخت "صبا خاکِ وجودِ ما به آن عالیجناب" انداخت رُطب‌های نجف وقتی دهان‌ها را به آب انداخت ضریح غرقِ انگورش مرا شَطِ شراب انداخت صُراحی می‌کشم وقتی شرابش اینچنین باشد دلم مست است تا ساقی امیرالمومنین باشد علی منظور از مِی‌ها از این هوهو و هِی‌هِی ها علی می‌جوشد از هر لب لبِ ما یا لبِ نِی ها علی موسیقیِ باران که می‌بارد پیاپی ها فدای شاه راهش که به مژگان می‌کنم طی ها سمرقند و بخارا و حجاز و کعبه و رِی ها علی حق و علی حی و پس از این نقطه چین باشد فقط وصفِ خدا وصفِ امیرالمومنین باشد خدا وقتی بهشتی رویِ دامانِ نجف دارد بهشت از دور رویایِ بیابانِ نجف دارد چه غم دارد کسی که خُرده‌ای نانِ نجف دارد که زهرا هم دو چشمش را به ایوانِ نجف دارد چه کم دارد خدا وقتی که سلطان نجف دارد خدا را می‌توان بینی اگر آئینه این باشد خدا را شُکر مولایم امیرالمومنین باشد به حیرت کعبه می‌بیند شکوهی آسمانی را ظهورِ نقطه‌ی بسم‌الله سَبْع‌الْمَثانِى را نبی می‌بوسدش از لب همین جامِ دهانی را به میدان می‌رود بیند زمین خانه تکانی را به تیغ آبدارا و به هر سو سر پَرانی را همیشه مرکبش دُل‌دُل برایِ فتح، زین باشد رمیدنهای لشکر از امیرالمومنین باشد نه تنها وقت رزمش زَهره هاشان از جگر ریزد نه تنها وقتِ مِیدان‌داریَش کوه از کمر ریزد که از جبریل و عزرائیل حتی کُرک و پَر ریزد نه تنها پیشِ او صحرایی از تیغ و سپر ریزد که از تیغ و سپر، شلوارهاشان بیشتر ریزد نمی‌اُفتیم از پا تا علی حِصنِ حَصین باشد نمی‌اُفتیم از پا تا امیرالمومنین باشد اگر توفیق باشد سر به پای قنبر اندازیم "فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم بُوَد کان شاهِ خوبان را نظر بر منظر اندازیم که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم" که از خاکِ نجف خود را به حوضِ کوثر اندازیم به نامش بشکند هر سَد اگر دیوارِ چین باشد ولیِ رهبرم وقتی امیرالمومنین باشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه من ار از غم پریشانم علی گویم علی گویم وگر از شوق گریانم علی گویم علی گویم نه تنها ما علی گوییم داور هم علی گوید به هر کاری که درماند پیمبر هم علی گوید دل هر عاشق شیدا علی گوید علی گوید زمین و عالم بالا علی گوید علی گوید بنفشه یاسمن لاله اقاقی یاس و نیلوفر اگر گل می شود زیبا علی گوید علی گوید به وقت کار خانه در میان خانه ای کوچک تپش های دل زهرا علی گوید علی گوید در آن مِیدان که میدانی به هنگام رجزخوانی علی اکبر لیلا علی گوید علی گوید یل ام البنین عباس در هر لحظه حساس میان عرصه هَیجا علی گوید علی گوید اگر طفلی ز پا افتد چو میخواهد که برخیزد پی تعلیم او بابا علی گوید علی گوید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه روی خاک افتاده بودم، نردبان میخواستم هم زمین میخواستم هم آسمان میخواستم گاه در افلاک و گاهی نیز در اعماق خاک این دو را یک عمر یک خط در میان میخواستم اشهد ان علی تا گفت در گوشم پدر گریه کردم،جای لالایی اذان میخواستم بر زمین میخوردم و با یا علی پا می شدم لحظه ی بر خاستن از او توان می خواستم آن یتیم کوفی ام که از زمان کودکی از سر این سفره تنها آب و نان میخواستم عشق او از هر دو عالم بی نیازم کرد و حیف آنچه را خود داشتم از دیگران میخواستم خوشبحال من که از آغاز شعر و شاعری از زلال اشک او طبع روان میخواستم پر توقع نیستم اما نمی دانم چرا برترین گنج خدا را در جهان می خواستم شک ندارم حاصلی غیر از پشیمانی نداشت هر که را غیر از امیر مومنان می خواستم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به نام عشق به نام خدا به نام علی شروع می کنم این شعر را به نام علی هزار مرتبه ممنون مادر و پدرم که کرده اند مرا آشنا به نام علی برو به طوس، برو كاظمين و سامرا برو مدينه برو کربلا به نام علی نهاده اند سرم تاج جاه و عزت را قدم گذاشته ام هر کجا به نام علی به زیر پرتو این نام، هرچه نام، گم است همينكه مي تابد آفتاب نام علی تو را خدای تو از بسکه دوست داشت علی خودش علی شد و نام تو را گذاشت علی زمان رو شدن گنج های راز شده که روشن از دل ویرانه ی حجاز شده چه بوده است مگر راز سر به مهر خدا که بر ظهورش لب های کعبه باز شده ببین تواضع معبودهای سنگی را حقیقت آمده، در سجده هر مجاز شده و بی نیازی مخصوص آسمان ها بود علي رسيد و زمین نیز بی نیاز شده و ان یکاد نخوانید که برای علی زمین پر است از آیات در فراز شده رسید حضرت قرآن و از درون میخواند برای احمد از آیات مومنون میخواند بگو تو را که چه بنویسم ای نمود خدا اگر قلم نزنم در حد و حدود خدا کسی به چشم خدا را ندید و تو دیدی تویی که غرق شدی غرق در وجود خدا زمان خلقت نور تو را که می داند؟ تو نیز بوده ای از آن زمان که بوده خدا روانه است به سمت علی و آل علی همیشه تیر سلام خدا درود خدا فضائل تو اگرچه زیاد، باز کم است یقین فراتر از این ها تو را ستوده خدا به حق عشق، به حق علی و آل علی خدا نصیب کند باز هم وصال علی خدا نصیب کند باز هم سفر به نجف ببر دوباره مرا باز هم ببر به نجف نجف؟! کدام نجف؟! آن دیار که انگار گشوده است خدا از بهشت، در به نجف به نیت همه ی مادران مدینه برو بیا به نیت پابوسی پدر به نجف هزار بار نظر سمت کعبه بردن را معاوضه نکنم با یکی نظر به نجف اگر بناست که در کربلا بمیرم، کاش که قبل از آن برسد جسم محتضر به نجف هزار مرتبه ما را به کربلا ببری نرفته ایم به زیبایی نجف سفری @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آمدند از بهشت بدرقه‌اش مادر آفتاب می‌آمد مادر آفتاب مابین هاله‌ای از حجاب می‌آمد مادر آب بود و آینه بود مادر آسمان و اخترها مادری که به پاش، خم می‌شد قامت التماس هاجرها مادری که میان رویایش آخرین نوعروس زهرا شد چه عروسی که حوریان گفتند سحری دست‌بوس زهرا شد آمدند از بهشت بدرقه‌اش دسته‌دسته فرشته‌های خدا دیده می‌شد کنار هرقدمش در سماوات جای پای خدا می‌نوشتند روی تاج گلش مادر ماه، مادر خورشید می‌شد از چشم‌های او فهمید سایه‌اش هست بر سر خورشید از دعای بلند او دیدند سامرا را به روی رحل بهشت نذر کردند دایه‌های جنان که شود وقت وضع حمل بهشت نم باران زد و دعا که گرفت نور هم مست بود و بی‌حس بود هم‌چو قرآن که زینت عرش است کودکی روی دست نرگس بود کودکی که به دست موج لبش صدهزاران عصای موسی بود پسری که ذبیح او یحیی نفس او مسیح عیسی بود او که دارد میان مشت خودش محکمات قضاوت داوود آن‌کسی‌که همیشه خواهد بود مهر نامش، کتیبه‌ی لب هود آمد آن یوسفی که می‌گفتند چشم یعقوب را کشد در بند آن‌که می‌گفت حضرت ایّوب از نگاهش نمی‌شود دل‌کند آمد آن‌که به مدح او گفتند آیه‌ها ما خلقت الانسان را آمد آن‌که ز خاک پاهایش آفریده خدا، سلیمان را آمد آن‌که عبادتش کردند هرچه عبد و عبید و معبود است آن‌که از دوری‌اش عذاب شدند هرچه فرعون هرچه نمرود است آمد آن‌کس‌که شعله‌ی عشقش آتشی زد به قلب ابراهیم آن‌که دادند وعده‌ی او را سیزده نور واجب‌التعظیم همره خضر، همدم یونس همدل نوح، وارث آدم آمد آن‌کس‌که سجده‌اش کردند انبیا قبل حضرت خاتم طاق نصرت برای استقبال تا زمین با ستاره‌ها بستند هم گل اشک، هم گل صلوات روی طاق مناره‌ها بستند دید در بزم آسمانی‌ها شاهدی از زمین، شواهد را چشم‌ها که پر از مکاشفه شد مست دیدند چشم مسجد را ملکی آمد و پیاله گرفت شربتی خورد و گفت: عجب شهدی است ناگهان وحی آمد از بالا ساقی، امشب فقط خود مهدی است مصلح کل که ریشه‌ی ظلم از سر انگشت او بهم خورده او که دائم ستون عرش خدا به توانمندی‌اش قسم خورده چهره‌ی لن ترانی‌اش دارد جذبه و هیبت رسول خدا اوکه بر قامتش برازنده‌است زره حضرت رسول خدا آسمان نگاه او روشن کهکشان پر از مدار علی است در قلاف دو ابرویش دارد ذوالفقاری که یادگار علی است جای پاهای او نه که گلزار بلکه قطع یقین حرم‌زار است او که در لشکرش برای ظهور سیصدوسیزده علمدار است تکیه بر کعبه می‌زند روزی تا کند از حسین خون‌خواهی از پس ابر می‌شود پیدا آفتاب بقیة‌اللّهی روز موعود در جوار حسین عشق مست است؛ مست دیدن ما چه‌قدر با صفاست با مهدی دور شش‌گوشه، روضه‌خواندن ما جان ما کربلاست؛ پس قطعاً جای پای خدا شود هرروز بهر رجعت، خوشا به حال کسی که دلش کربلا شود هرروز @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عید است و من شراب زاده عازم به خُمم به عزم باده می زاده اگر شراب نوشد در دیدن خویشِ خویش کوشد من زاده ی خم و خویش خامم گه واجبم و گهی حرامم در سینه ی من بجز طرب نیست هرگز غم دوست مستحب نیست من با همه فقرم و نداری هرگز نکشیده ام خماری پس نعره ز استخوان بر آرم پهنای فلک دهان در آرم ای جوش جهان بر آتش تو ای دست همه در آتش تو بنشین که ارادتی بخیزم از روی سعادتی بخیزم ای تیغ فصاحت و بلاغت ای داده به کیمیا سعادت سجاده ی تو پر از حیات است اشک تو خود از مطهرات است ای مست نماز تو ملائک ای بسته به راز تو ملائک ای مصحف تو کلام عالم ای در کف تو زمام عالم ای کعبه ی ازدحام دیده ای محتشم هُشام دیده برخیز و طواف کن حرم را از کعبه مگیر این کرم را بگذار که حاجیان حیران دنبال نگاه تو چو جیران ای دلبر مکّی و عراقی معراج سعادت نراقی سبحانک یا من اسمهُ فیه ای مجلس فیهِ ما فیه ای یاد تو شاه نامه ی من زلف تو سیاه نامه ی من ای نیم شرر ز تو به ققنوس ای یک نم حکمت تو قابوس ای یاد تو کامل بهایی من ناقصم و تو پر بهایی خاقان فلک تویی، و لا غیر سیمرغ، سفیر توست، لا طیر ای خسرو تخت و تاج و دیهیم شیرین حرکات هفت اقلیم دستم نرسد اگر به تختت تخت تو بلند همچو بختت نِشتر برسان که رگ رسیده ای زاده ی پارس، سگ رسیده ای خاک نشین صاف و ساده ای حُرّ فلک، اسیر زاده ای زاده ی مکه و مدینه ای اصغر و اکبر و سکینه ای یاد تو کامل الزیارات ای ذکر تو بهترین تجارات ایران ز تو دارد این بقا را ای مادر تو عروس زهرا تو مصحف پاک و تازه داری در هر ورقش اجازه داری تو با دل زینب عفیفه دیدی که چه رفت بر صحیفه یعقوب بیا که غم بزرگ است یوسف جگرش به دست گرگ است چون پای شه از رکاب افتاد مابین دو نهر آب افتاد خون بود خضاب روی ماهش غم بود بساط رو به آهش ناگاه به فکر چاره افتاد برخاست ولی دوباره افتاد پس تکیه به نیزه زد به گودال با شمر خطاب کرد آن حال تا هستم و می کشم نفس را غارت مکنید این قفس را من در حرمم غزاله دارم آهو روشی سه ساله دارم «معنی» نده طول این سخن را آشفته مکن تو مرد و زن را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها تا خداوند ميرسم با تو با خداوند ميرسم تا تو همه در وحدت تو گم شده اند من تو، ما تو، شما تو، آنها تو ما مسير تورا عبور شديم راهِ سير و سلوكي ِما تو عبدم و لافقير الا من ربي و لاكريم الا تو آنكه از تو سبو گرفته منم بارها آبرو گرفته منم چه مقاميست مادر تو شدن مثل پروانه ي سر تو شدن بال جبريل ِعرش مال خودش راضي ام با كبوتر تو شدن عليِّ اكبر است و آرزوي چند سالي برادر تو شدن ميشود برتر از سليمان شد ظرف يك روز نوكر تو شدن اين غلام سياه را نفروش كردم عادت به قنبر تو شدن به خداي يگانه مي ارزد كشته ي نام اطهر تو شدن پدرت هم به تو ولي ميگفت بابي أنت يا علي ميگفت آمدي و حسين خندان شد همه جا جز بقيع چراغان شد آمدي و به بركت نامت نام جدت علي فراوان شد مادرت شد عروس زهرا و افتخارش نصيب ايران شد آشنا با صحيفه اش كردي هركه بر سفره ي تو مهمان شد رمضان ماهِ سِرِّ شعبان است رمضان شرح ماه شعبان شد عده اي كه به پات افتادند به مناجات راهشان دادند ابر و خورشيد و ماه در كارند خاكي از زير پات بردارند تب تو تب نبود درمان بود راويان تب تو بيمارند دوستان قديمي زهرا به تو و مادرت بدهكارند در اسيري مادرت حتي از مقامات او خبر دارند هرچه مِهريه اش گران باشد باز قوم علي خريدارند به غلامت بگو دعا بكند اين گرفتارها گرفتارند با مناجات تو ملائكه هم سر شب تا به صبح بيدارند تا نگاهي به بالشان بكني از كرم خوش به حالشان بكني كاش ميشد بنا درست كنند گنبدي از طلا درست كنند همه جاي مدينه را نه، نه لااقل پنج تا درست كنند گرد و خاك بقيع را ببرند تا برايم دوا درست كنند شيعيان حاضرند با گريه آستان تو را درست كنند با النگوي دختران عجم چند ايوانْ طلا درست كنند سنگها ميخورد بر سر تو تا كه شايد صدا درست كنند عمه را زد ولي سر تو شكست هم سر عمه هم سر تو شكست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آمد شب یلدای عشق، ماییم و تمنّای عشق برخیز که از راه آمد، دلدار دل‌آرای عشق برخیز و بزن با مستان، لاجرعه ز صهبای عشق برخیز علمدار آمد، شوریده‌ی رسوای عشق آمد قمر الاقمار، ذریّه‌ی زهرای عشق آمد فلک الافلاک، این عالم دنیای عشق بی‌پرده تجلّی کرده، در میکده، سقّای عشق این کیست که از راه آمد، شد لیله‌ی احیای عشق این کیست؛ شده لبخند، لب‌های مسیحای عشق به‌به که چه ذوقی دارد، با دیدنش آقای عشق در چشم علی باید دید، هنگامه‌ی غوغای عشق در چشم حسن باید دید، شیرینی رویای عشق در دیده‌ی زینب می‌ریخت، امّید به فردای عشق این کیست که تا آمد، شد، آرامش مولای عشق ساقی عطاشا آمد، یا ساحل دریای عشق چشمش همه‌ی دل‌ها را، تا عرش معلّا برده از قعر ثری با سرعت، ما را به ثریّا برده ای چشم دُرافشان عشق، شادابی بستان عشق مائیم و تمنّای تو، ای ساقی مستان عشق من کافر حیران عشق، من تازه‌مسلمان عشق من مرده‌ی بی‌جان عشق، آشفته و عطشان عشق سایه، سر عالم داری، ای سرو گلستان عشق من مور پریشان‌حالم، تو حضرت سلطان عشق تا سلسله‌ی گیسویت، شد سلسله‌جنبان عشق عالم به ترقّص آمد، با مرغ خوش‌الحان عشق ما خسته‌ی زخمی زخمی، تو مرهم دل‌ها دل‌ها ما عاشق مجنون مجنون، تو حضرت لیلا لیلا ای شأن تو بالا بالا، ای قدر تو والا والا من بنده و سائل سائل، تو حضرت مولا مولا ما خشکی مطلق امّا، چشمان تو دریا دریا دنبال تو تشنه تشنه، با نغمه‌ی سقّا سقّا یک دلبر و یک عالم دل، شوریده‌ی شیدا شیدا ای سلسله‌ی گیسوی، تو لیله‌ی اسرا اسرا ای رزق تمام رندان، در دست تو تنها تنها در پیش حریم ارباب، تنها علم تو بالا ای شوکت حیدر حیدر، در جاه تو پیدا پیدا آسایش زینب زینب، گل‌خنده‌ی زهرا زهرا روی لب زینب هرشب، گل‌نغمه‌ی جانا جانا با لطف نگاهی گاهی، دریاب نگارا مارا تو جاری رحمت رحمت، ما بنده‌ی رسوا رسوا در جمع ملائک هردم، رفتی به تلطُّف یارا جبریل تحکُّم می‌کرد، از قبل جلوست آقا خلّاق ادب می‌آید، از جا همه برپا برپا در خیمه‌ی اصحاب العشق، هرگاه نهادی پارا با روی گشاده مشعوف، می‌گفت «حسین زهرا» ای راحت روح زینب، سردار بفرما بالا ای یار اباعبدالله، دلدار اباعبدالله قربان قد و بالایت، سردار اباعبدالله @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه رو زده یوسف به صفای روی تو رو زده مستی به لب سبوی تو رو زده تسنیم به آب جوی تو رو زده فردوس به عطر و بوی تو رو زده شیران به سگان کوی تو وصف کمال تو کجا و من کجا نبی مؤتمن کجا، یمن کجا حرف تویی؛ عشق تو اشرف الحرف باطن دینی؛ از قلوب لو کشف دُرّ نجف تو هستی و نجف، صدف به زیر بیرق تو، خلق ما تلف جلوه‌ی تو، فروغ شمسه‌ی نجف ای که تویی به آل‌کبریا کفیل مانده‌ی در راه من هستم؛ الدخیل جان ز جهان می‌برد آذرخش تو زهر‌ه‌ی ابلیس دَرَد، درفش تو رستم و رخش، خاک پای رخش تو فدای جای‌پای تاج‌بخش تو نقش مکمّل حسین، نقش تو قضا شود شبی که با تو سر شود شبی که بی‌سحر شود، قدر شود به قدر خود، حساب کن کم مرا مگیر چشمه‌های زمزم مرا خلاص کن از این‌که هستم مرا گره زده دخیل محکم مرا خیال وصل تو که عالم مرا به یک نخ عبات وصل می‌کند به خاک کربلات وصل می‌کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سیمرغ در غبارِ خودش ایستاده است خورشید در مدارِ خودش ایستاده است غرق ادب تمامِ جهان کوچک و بزرگ هر قُله در دیارِ خودش ایستاده است در بینِ سینه‌هاست نفس‌ها که دیده‌اند آری علی کنارِ خودش ایستاده است رزم آوری رسیده که امروز عبدود مبهوت بر مزارِ خودش ایستاده است میدان به احترام امیرش بلند شد از هیبتِ سوار خودش ایستاده است شیرافکنِ قبیله‌ی آلِ علی است یا... شیری به بیشه‌زارِ خودش ایستاده است هرکس که دید گفت یقینا که مرتضی... با تیغِ ذوالفقارِ خودش ایستاده است او امتدادِ قلعه‌تکانیِ مرتضاست عباس خاطراتِ جوانیِ مرتضاست سمت بهشت جاده نبود و تو آمدی مستی حریفِ باده نبود و تو آمدی تو از نژاد حیدری و فرق می‌کنی چون تو امیرزاده نبود و تو آمدی سوگند می‌خورند تمامیِ آبها دریای ایستاده نبود و تو آمدی پیش از تو ای مدار تمامیِ کیش‌ها این قدر عشق ساده نبود و تو آمدی بر خاک آستانه ماهی تمام عمر خورشید سر نهاده نبود و تو آمدی قبل از تو دل به هیچ جمالی نداده‌ایم این عشقِ بی اراده نبود و تو آمدی این خانواده داشت هر آن چیز غیرِ تو شوری به خانواده نبود و تو آمدی تو آمدی و از تو علی بوسه چین شده است از این به بعد فاطمه ام‌البنین شده است گفتم که جرعه‌ای زنم از آبشارِ تو لکنت زبان گرفته‌ام اما کنار تو الکن کَن است آنکه که از هیبت تو گفت بیچاره خشک، پیش تو شد شد شکارِ تو سَرسَرخوشم ن ن نذرِ توام تا ابد ابد هر هر نفس زِزنده‌ام از از بهار تو از از ازل شده شده‌ام مبتلای تو دل دل دلم شده شده دل دل دچار تو من من غلاغلام د در درگه توام من من کجا کجا و ش شه شهریار تو ال الکنم م مدح تو گف گفتنم خطاست بگشا گره گره زِ من شرمسار تو این بار هم زبان مرا باز می‌کنی تا از تو گویم از طپش چشمه‌سار تو باب‌الحسین باب دلی بو الفضائلی ای شکل مرتضی چقدر خوش شمایلی از آن زمان که فیض سحر آفریده‌اند از جلوه‌های روی قمر آفریده‌اند شیرانِ بیشه‌های شجاعت نوشته‌اند از خاکِ مقدم تو جگر آفریده‌اند در پیش بچه‌های علی خاک زاده‌ای بالای کعبه سایه‌ی سر آفرینده‌اند دورِ سرِ حسین و حسن چرخ می‌زنی از ابتدا به دوشِ تو پَر آفریده‌اند ام‌البنین گرفته تو را نذر کرده است بهر حسین چشم نظر آفریده‌اند جمع است جمع خاطرِ زهرا از این به بعد زینب برای توست سپر آفریده‌اند می‌خواستند تا که بریزیم زیرِ پات بر روی شانه‌ی همه سر آفریده‌اند جز گِردِ تو عشیره‌ی زهرا نمی‌رود زینب جز از رکابِ تو بالا نمی‌رود من دلخوشم همیشه ولی با شما خوشم تنها به زیرِ سایه‌ی ایوان‌طلا خوشم در پشت در نیامده‌ام گیرم و روم من با همین گداییِ بی انتها خوشم از بینِ در که نه، درِ این خانه باز کن من سائلم به دیدنِ روی شما خوشم تا سُرمه کرده‌ایم به تربت دو چشم خویش از بین هرچه هست به این خاکِ پا خوشم گیرم که هیچ چیزم نگیرم نمی‌روم تاجر نیَم، به خاطرِ این اعتنا خوشم چیزی نداشتم که گذارم برای قبر... تنها به لطفِ مرحمت مرتضی خوشم باب الحوائجیِ تو ما را جریح کرد من با بهشت نه، به شبِ کربلا خوشم عمری گدای گریه کن این حوالی‌ام دستم بگیر ساقی بی دست، خالی‌ام ای نیزه‌زار زخمِ جگر را چه می‌کنی با این سه‌شعبه دیده‌ی تر را چه می‌کنی با من بگو که دست خودت را چه کرده‌ای با من مگو که درد کمر را چه می‌کنی گیرم تو را به خیمه برم پیشِ دختران این زخم‌های تیغ و تبر را چه می‌کنی قدری بهم نریز رسیده است مادرم من هیچ گریه‌های پدر را چه می‌کنی بر روی نیزه هم بِرَوی بی تعادلی در بینِ راه سنگِ گذر را چه می‌کنی ای غیرتی به خاطر زینب نگاه کن دور حرم هزار نفر را چه می‌کنی دیگر کسی برای حرم بردنم نبود ای تکیه گاه، وقتِ زمین خوردنم نبود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه همین که از لب ما آه آه می افتد طبیب زودتر از ما به راه می افتد دو روز رفتم و با پای خویش برگشتم همیشه کار گدایان به شاه می افتد کریم بودن و بخشیدنت به جای خودش بگو کی از سرِ ما این گناه می افتد به ما نگاه بینداز که چشم سلطان هم گهی به روی غلام سیاه می افتد هر آن کسی که بدون علی صدات کند اگر ز چاله در آید به چاه می افتد در این بساط که دریا به قطره محتاج است نیاز کوه گناهی به کاه می افتد فدای شاه غریبی که لحظه آخر به نیزه تکیه زند و بی سپاه می افتد فدای شاه غریبی که راس پر خونش به پای دخترکی بی پناه می افتد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سرخوشم از باده ای که یار دستم میدهد جام اشکی که سحر دلدار دستم میدهد همرهان بار سفر بستند و من جا مانده ام گفتم آخر روسیاهی کار دستم میدهد وای از نفسم که در راه خطا خوارم نمود او بهانه از سر اجبار دستم میدهد آنقدر توجیه شیطانی بچیند روی هم تا گنه را از سر اصرار دستم میدهد معصیت کردن برایم عادی گشته چرا؟ این بلا را نفس با تکرار دستم میدهد من گنه کارم ولی آخر به عشق فاطمه برگ سبزی حضرت غفار دستم میدهد ناز ساقی را به خون دل کشم تا لحظه ای... که سبویی لحظه دیدار دستم میدهد زیر دین کس نباشم تا دم جان دادنم جام کوثر، حیدر کرار دستم میدهد بوسه دارد دست آن ساقی که از روز ازل باده را بی منت و آزار دستم میدهد در ازای هر علی گفتن به زهرایش قسم جامی از کوثر صد و ده بار دستم میدهد دانم آخر حق ز باب القبله کرب وبلا برگ تضمین امان از نار دستم میدهد @poem_ahl