eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
197 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها صعودت بود، هجده سالِ نوری در زمین بودن عروجِ عرش یعنی با امیرالمومنین بودن غبارِ ردّ پایت آسمان را نقشه‌ی راه است نخی از چادرت می‌گوید از حبلُ‌المَتین بودن بگو از خاطراتِ قدسی‌ات، از دفترِ لولاک بگو از سال‌های با خدایت همنشین بودن بگو از رازِ زهرا بودنت، از زینتُ‌اللّهی بگو یعنی رکابِ آفرینش را نگین بودن نمی‌فهمیم حتی معنی پایین‌‌ترین‌ها را چگونه شأن تو می‌گوید از بالاترین بودن هوای هم‌نشینت هر دَم از فردوس می‌گوید گلِ سجّاده‌ات از رازِ فردوس‌آفرین بودن که می‌گوید پس از ختمِ رُسُل وحی از زمین پَر زد بگو از روزها هم‌صحبتِ روح‌الامین بودن بخند ای دلخوشی‌های علی آیاتِ لبخندت نمی‌آید به نورِ چهره‌ات اندوهگین بودن خروشِ رودِ اشکت راهِ اقیانوس را حفظ است شکایت می‌کند از پشتِ سدّ آستین بودن قنوتِ خسته‌ات "عَجّل وفاتی" می‌برد بالا گریزان است مرغِ عرش، از روی زمین بودن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مثل هر شب خواب را در بسترش تنها گذاشت رفت پای جانمازش؛ روی دنیا پا گذاشت با قیامش آسمان می‌رفت زیر چادرش قابِ قوسینِ رکوعش عرش را هم جا گذاشت سجده‌اش را بُرد آنجایی که جز مسجود نیست سر به خاکِ سجده‌دارِ مسجدالزهرا گذاشت با صدای آب آب، از عرش، باران شد چکید رفت بالای سرِ لب‌تشنه‌اش دریا گذاشت باز تا نان‌آورش برگشت از شب‌گردی‌اش مرهمِ اشکی به زخمِ شانه‌ی مولا گذاشت گرچه رویش سرخ بود از ردّ سیلی‌های اشک گوشه‌ای هم جا برای خنده‌ی حاشا گذاشت در هجومِ سنگ‌ها، با آنکه بار شیشه داشت پای اینکه نشکند آیینه، جانش را گذاشت مشکِ‌‌ اشکش را غمِ روز مبادا آب کرد گریه‌هایش را برای روز عاشورا گذاشت چارده قرن است، می‌گردد زمین دنبال او آرزوی تربتش را بر دلِ دنیا گذاشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها مادر تمام شد؛ غمِ حیدر شروع شد آه این غزل‌مصیبت از آخر شروع شد جبریل بعد از آیه‌ی حُزنِ ختامِ وحی با گریه گفت: روضه‌ی مادر شروع شد وقتی کلام آخرِ یاسین تمام شد در عرش، ختمِ سوره‌ی کوثر شروع شد در با زغال، روضه به دیوار می‌نوشت مقتل‌ نبود، مقتل از این در شروع شد وقتی که بابِ تیزی مسمار باز شد فصلِ گریزِ کُندی خنجر شروع شد مادر شکست، آینه‌اش ماند جای او دورانِ مادرانه‌ی دختر شروع شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه برای تابشِ ماهِ هلالِ مادرِ خانه سه ماه، آب شده مثلِ شمع، دخترِ خانه دوباره پنجره را خیس کرد، بارشِ روضه نشسته اشکِ یتیمی به دیده‌ی ترِ خانه تمامِ باغچه را زرد کرد، لشکرِ پاییز برای چیدنِ گلبرگِ یاسِ پرپرِ خانه درست، لحظه‌ی آوارِ آتشِ در و دیوار نوشته‌اند، که خانه خراب شد سرِ خانه ستونِ خانه‌ی وحی و عصا؟! چه قصه‌ی تلخی شکسته زیر مصیبت، ستونِ دیگرِ خانه بنای خانه‌نشینی نداشت، حیدر کرّار میانِ جنگ، اگر رفت پشتِ سنگرِ خانه نیاز نیست به روضه برای گریه‌ی سادات شده‌ست آینه‌ی دِق برایشان درِ خانه @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها آخرش شرح غمم روی زبانها افتاد همه گفتند که خیبر شکن از پا افتاد آه، رفتی و تمام بدنم می لرزد پهلوان تو زمین خورد، وَ از نا افتاد غسل جسم تو بود سخت تر از هر کاری کوه، پاشیده شد و بر روی دریا افتاد دو سه ماه است که رخسار تو با پوشیه است چشم من بر رخ نیلی تو حالا افتاد مَحرمت بودم و نامَحرم زخم بدنت این چه زخمی ست که بر بازوی تو جا افتاد؟ بشکند دست کسی که... اثرش معلوم است جای دستی به روی صورت حورا افتاد با یتیمان تو هم‌ناله شده جبرائیل ولوله در وسط عرش معلّی افتاد ساحلم بودی و رفتی و نگفتی با خود... که علی در وسط موج بلایا افتاد با چه رویی بدنت را بدهم بر پدرت لبم از شرم، ز هر صحبت و نجوا افتاد با چه رویی به پدرجان تو این را گویم... "پیش چشمان همه، ام ابیها افتاد" @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بسترت جمع شد اما اثرت هست هنوز بالشی خیس، ز چشمان ترت هست هنوز رنگ این پارچه ی بستر تو گلگون ماند اثری از بدن مختصرت هست هنوز ای پرستوی مهاجر سفرت کُشت مرا کوچ کردی و در این لانه پرت هست هنوز رسمش این بود که تنها بروی بی حیدر؟ شوق رفتن به دل همسفرت هست هنوز راستی حال تو خوب است، خوشی بانویم؟! اثر زخمِ همان میخ درت هست هنور؟ خوب شد پهلوی تو، درد نداری دیگر؟ با تو آن دردِ شدید کمرت هست هنوز؟ ناله های حسنت از همه جانسوزتر است نیمه های دل شب نوحه گرت هست هنوز زینبت زنده کند یاد تو را در خانه اصلا انگار، که چادر به سرت هست هنوز جای من هم به روی محسن مان بوسه بزن پشت این در، اثری از پسرت هست هنوز @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها دل که آشفته شود زلف پریشان هیچ است پیش مشتاقی ما چاک گریبان هیچ است کرم اهل کرم بیشتر از خواهش ماست خواهش دست گدا نزد کریمان هیچ است آنقدر معجزه‌ها از هنر تو دیدیم که بنا کردن این دل، دل ویران هیچ است سربلندیم اگر سایه ی تو بر سر ماست پیش این سایه ی تو تاج سلیمان هیچ است خِلقت طینت تو بس که لطافت دارد گر بریزند به پای تو گلستان هیچ است ما به جمهوری زهرایی خود مینازیم وَرنه بی فاطمه که خطه ی ایران هیچ است مِهر زهراست به ما رنگ و بویی بخشیده نام زهراست به ما آبرویی بخشیده زیر پای تو می افتند سر اگر بنویسند در هوای تو می افتند پَر اگر بنویسند نسبت ام ابیهاست که شایسته ی توست اشتباه است تو را دختر اگر بنویسند باز قرآن کریم است ندارد فرقی جای هر سوره فقط کوثر اگر بنویسند قصد کردم پس از امروز هزاران دفعه بنویسم زهرا، مادر اگر بنویسند بی گمان یاد نخ چادر تو می افتیم از مقامات تو در محشر اگر بنویسد به مقام تو اضافه نشود نام تو را یا نبی یا علی دیگر اگر بنویسند نه نبی، بلکه نبوت شده عزتمندت نه علی، بلکه ولایت شده گردنبندت عرش را دیدم جای تو به یادم آمد قرب انگشت نمای تو بیادم آمد در عبودیتِ تو، کُنه ربوبیت بود باصفات تو خدای تو به یادم آمد روحِ روح القُدست بود که فرمود: اقرا در حرا نیز صدای تو به یادم آمد خواستم روی نماز شب تو فکر کنم ورم کهنه ی پای تو به یادم آمد قُوت دنیا و قنوت تو به هم مرتبط‌اند حرف «نون» بود و دعای تو به یادم آمد غصه خوردم که به افطار چرا لب نزدی لب خوشحال گدای تو به یادم آمد گرد و خاک حرمی را که نداری بفرست درد دارم که دوای تو به یادم آمد قبر تو گوهر دنیاست و دنیا صدف است جلوه ای از حرم گم شده ات در نجف است قصدت این بود فقط یار علی باشی و بس ظرف نُه سال گرفتار علی باشی بس از مقامات خودت دم نزدی تا که فقط باعث گرمی بازار علی باشی و بس بازوی تازه شکسته شده از یادت رفت تا که هر لحظه نگهدار علی باشی و بس خواستی میخ تو را بند کند تا شاید مثل یک عکس به دیوار علی باشی و بس @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها امشب به نخل آرزویم برگ پیداست در چهره زردم نشان مرگ پیداست امشب مرا در بستر خود واگذارید بیمار بیت وحی را تنها گذارید دوران هجرم رو به اتمام است امشب خورشید عمرم بر لب بام است امشب بیرون بَرید از خانه زینب را که حاشا مادر دهد جان و کند دختر تماشا گوئید مولا را که در مسجد نشیند تا مرگ یارش را به چشم خود نبیند خجلت زده از اشک فرزندان خویشم اسما تو تنها وقت مردن باش پیشم پیش حسن از اشک ماتم رخ نَشوئی جان حسینم با علی حرفی نگوئی چون روز آخر بود، کار خانه کردم گیسوی فرزندان خود را شانه کردم دیدی چه حالی در نمازم بود اسماء؟ این آخرین راز و نیازم بود اسماء آخر نگاه خویش را سویم بیفکن میخوابم اینک پرده بر رویم بیفکن بنشین کناری ناله از دل در خفا زن بانوی خود را لحظه ای دیگر صدا زن دیدی اگر خامُش به بستر خفته ام من راحت شدم، پیش پیمبر رفته ام من آیند چون اطفال معصومم به خانه پرسند از مادر خبر داری تو یا نه؟ دیدند اگر خاموش و بی تاب است مادر آهسته با آنها بگو خواب است مادر چون سوی حجره کودکانم رو نهادند یکباره روی جسم رنجورم فتادند مگذار ساعتها تنم در بر بگیرند مگذار آنان هم کنار من بمیرند بفرست مسجد آن دو طفل نازنین را کآرند بالینم امیرالمؤمنین را شبها برایم بزم اشک و غم بگیرند در خانه‌ی آتش زده ماتم بگیرند از من بگو با زینب آزاده‌ی من برچیده مگذاری شود سجاده‌ی من من رفتم اما یادگاری زینب اینجاست تکرار آهنگ دعایم هر شب اینجاست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها قصد آن دارم اگر باز خدا يار شود هستی ام پيشکش هستی دلدار شود نيمه جانی به تن و نيمه نگاهي در چشم تا مبادا که علي باز گرفتار شود امر مولاست که من صبر نمايم ورنه واي اگر فاطمه خود حيدر کرّار شود کس نديدست تسلي دل غمزده اي آتـش شعله ور و بوسه مسمار شود کس نديدست کـه در داغ عـزيزي برپا مجلس فاتحه بين در و ديوار شود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه کارت شده به جای تماشا گریستن کارم شده به جای مداوا گریستن تقسیم کرده‌ایم در این خانه کار را از تو نفس نفس زدن از ما گریستن می‌خواستم به زور تبسم کنم نشد فرقی نداشت خنده‌ی ما تا گریستن گفتند حق ماست صدای تو نشنویم ممنوع کرده شهر به زهرا گریستن حال حسن شده‌است در این خانه تا به صبح یا بینِ خواب ناله‌زدن یا گریستن طوری گره زدند به کارم که چاره نیست جز گوشه‌ای نشستن و تنها گریستن طوری گره زدند تو را پشت در به میخ شد کار پهلویت فقط اینجا گریستن در هِق هِق‌ات مواظب اوضاع خویش باش خون می‌چکد زِ سینه‌ی تو با گریستن مرهم گذاشتیم و افاقه نمی‌کند کارم شده به جای مداوا گریستن مانند تو سه ساله‌ی این خانه می‌شود نان شبش زِ دوری بابا گریستن... با ناله گفت نیزه نشین، نیزه شاهد است من را ببین کشانده کجا‌ها گریستن دعوا سرِ تو بود و مرا این وسط زدند پای مرا کشید به دعوا گریستن از روی ناقه بد به زمین خورد دخترت جانی نداشتم چه رسد تا گریستن شب بود و زجر آمد و من را کشید و برد لو داد جای دخترکت را گریستن تا گریه‌ام گرفت مرا بیشتر زدند تاثیر عکس داشت خدایا گریستن تا قافله رسیدم از از وضع صورتم شد باز کار قافله‌ی ما گریستن من خوابِ تو، رُباب ولی خواب اصغرت دیدیم و حالِ ما شده حالا گریستن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه پُشت غم پنهان شدم، شاید مرا پیدا کنی کاش مثل قبل در را تو به رویم وا کنی چاه‌ها آرامش من را تمنّا می کنند نخل‌ها تنهایی من را تماشا می کنند هیچکس با حیدرت حرفی نمی زد در مسیر شهر تحویلم نمی گیرد، تو تحویلم بگیر کَلِّمینی! دارم از این درد، هق هق می کنم از تو هم دیگر جوابی نشنوم ، دق می‌کنم آسمان خانه ی من، ماه را گم کرده است چشم کم‌سویت دوباره راه را گم کرده است پُشت چادر چهره‌ی خورشید را مخفی مکن ردِّ دستِ زیر پلکت را بیا مخفی مکن ای وضوح روشن شادیِ من! مُبهم شدی چند وقتی می شود که آب رفتی، کم شدی قامت مانند سروت این اواخر دال شد این سه ماه آخرت والله، سیصد سال شد پر نداری که...، سبک‌بالی نمی آید به تو! سن نداری که...، کهنسالی نمی آید به تو! مثل سابق چند گامی با همان شوکت، بیا لااقل پیش حسن راحت برو راحت بیا ول کن این دستاس را، آئینه‌گردان علی! از تنور گرم دوری کنی، تو را جانِ علی درس سختی را علی از رنج تو آموخته طاقت گرما ندارد صورتی که سوخته دیده ام خود را درون آینه، این مرد کیست؟! فاطمه! این مرتضی آن مرتضای قبل نیست صحنه ای که پشت در دیدم...، علی را پیر کرد چادر تو زیر پای چل حرامی گیر کرد شیشه‌ی عمر علی بین در و دیوار رفت فضه می داند فقط که تا کجا مسمار رفت از بلورم دوده ی آتش، تَبَلور را گرفت دومی وقتی لگد زد...، از صدف، دُر را گرفت بعدِ کوچه هیچکس مانند من ‌کم‌رو نشد دست قنفذ بشکند! بازوی تو بازو نشد گیر افتادی میان همهمه! من را ببخش کاری از من برنیامد فاطمه! من را ببخش باغ خود را نذر بهبودیِ یاست می کنم می شود قدری بمانی، التماست می کنم زود از پیش علی‌جانت نرو، جان حسین رحم کن بر خشکی لب‌های عطشان حسین تشنه‌ای که بی صفت‌ها منع آبش می کنند آن لبی که با نوک چکمه خرابش می کنند دور این بی‌کس به غیر از لشکر ابلیس نیست پیکر پاشیده ی او قابل تشخیص نیست راهِ «مــادر» گفتنش را نیزه ای سد می کند سمِّ مرکب روی جسمش رفت و آمد می کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها خسته جانم، خسته از شوق تماشایی که نیست مانده ام با داغ بی پایان زهرایی که نیست خانه بعد از رفتن بانوی من غمخانه است تشنه‌ام در ساحل غمگین دریایی که نیست نُه بهار آرام بودم در کنار فاطمه قامتم خم شد به یاد قد و بالایی که نیست در مدینه هیچ کس سنگ صبور ما نشد سوختم در ماتم بانوی تنهایی که نیست ذکر تسبیحات او راه نجات خلق بود شهر خواهد مرد، بعد از سوز و آوایی که نیست گر چه دیروز از غم پهلوی او قلبم گرفت می شود دلگیرتر امروز و فردایی که نیست خانه بعد از رفتن او بیت الاحزان من است بر سر سجاده اش هستم، همان جایی که نیست... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها مستجاب ربنا هستیم با زهرا فقط ما هم از اهل کِساء هستیم با زهرا فقط زائر آن قبر خلوت  کاش می‌دیدم نهان یک شب آنجا با شما هستیم با زهرا فقط جان ما، بر وصله‌های چادر مادر قسم ما به تو وصلیم تا هستیم با زهرا  فقط نام ما خط خورده بود و مادرت ما را نوشت پیش چشمت آشنا هستیم با زهرا فقط خانه‌ی ما هیات است و بیت ما دارالعزاست ساکن دارالشفاء هستیم با زهرا فقط اهل عالم  غرق غلفت، گرم سرگرمی  ولی ما در این دنیا کجا هستیم با زهرا فقط قلب ما گرم است با نام بلند فاطمه بیرقی در اعتلا هستیم با زهرا فقط با دو تیغ غیرت و همت به خیبر می‌زنیم ذوالفقار مرتضی هستیم با زهرا فقط بارها رفتیم دوزخ، برد ما را تا بهشت با خدا هستیم تا هستیم با زهرا فقط زائر هر پنج تن هستیم و زوار خدا موقعی که کربلا هستیم با زهرا فقط سهم فرزندان بد را هم کناری می‌نهد با خیال جمع ما هستیم با زهرا فقط مادر است مادر است و مادر است مادر است حال فهمیدم چرا هستیم با زهرا فقط @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه خورشید عالمتاب من! تابش نکردی در خانه ات احساس آرامش نکردی یکبار هم از شوهرت خواهش نکردی مظلوم من! با ظالمان سازش نکردی حتی میان بسترت هم ایستادی زهرا عجب درسی به اهل ظلم دادی! این زخمِ روی سینه ی تو کارِ در نیست در شهر گشتم، مرهم درد کمر نیست باور کن اینجا از علی مظلوم تر نیست حالا که من تنها شدم وقت سفر نیست کار مرا با رفتن خود زار کردی با درد پهلو روز آخر کار کردی میخواهد از اشکم دو دست لاغرت چه؟ چیزی بگو! آمد سر این پیکرت چه؟ گیرم لباست نو شود، آن بسترت چه؟ میخندی اما گریه های دخترت چه؟ آن پهلوان که لشکر خیبر بهم ریخت پای وصیت های تو آخر بهم ریخت تابوت تو آماده و تابوت من نه! کاری اگر داری بگو، غسل و کفن نه! در شعله ها افتاده بوده این بدن، نه؟ جای همه هست این وسط، جای حسن نه! خیره شدن هایش به آن چادر، اشاره است در دست هایش تکه های گوشواره است خانم! ندیدم بین کوچه مَردی اصلاً پیدا نکردم همدمی، همدردی اصلاً زهرا نمی آید به من شبگردی اصلاً فکری برای بچه هایت کردی اصلاً؟ برخیز و آن چادر نمازت را سرت کن جان علی، چاره برای دخترت کن لرزان شده پایم، دگر حیدر بریده قلب برادر سوخته، خواهر بریده روزی حسینش میشود حنجر بریده با کُندی خنجر شود آن سر، بریده آنجا که غیر از نیزه ها چیزی تنش نیست دنبال سر می گردی و پیراهنش نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه آن که با خلقت تو هر چه که بود آورده جبرئیلش به سجود تو سجود آورده نه، غلط گفتم از آغاز، خدا با نورت نه فقط آن چه که بود، آن چه نبود آورده سر سجاده ی شب، ماه شب اول ماه سر تعظیم به پیش تو فرود آورده باد از خاک سر کوی تو سوغات سفر یک بغل رایحه ی عنبر و عود آورده مادر آب، تویی و پدر خاک علی آب و خاکی که گِلم را به وجود آورده چند قرنی ست که مضمون بلند عمرت شاعران را به سرِ گفت و شنود آورده هیزم آورد در خانه ی تو کینه ولی - آتش فاجعه را چشم حسود آورده ای که هم رنگ بلالت شده دیوار حرم چه بلایی به سرت آتش و دود آورده آه، خورشید علی بادِ مخالف چندی ست در حوالی رخت ابر کبود آورده باعث سجده به دامان تو در علقمه شد آن که بر فرق علمدار عمود آورده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها این پیام دردآور چون شنفت با دلی با حسرت و بی تاب گفت: ای به تو دلگرم، آه سرد من همزبان و همدل و همدرد من هستی من، جان من، جانان من این قدر بازی مکن با جان من ای چراغ من مگو از خامشی ورنه پیش از خود علی را می کُشی روبهان در مکر خود با شیر نر تیغ هاشان آخته، من بی سپر ای مسیحای علی اعجاز کن مشکلِ مشکل گشا را باز کن ای کتاب عشق من، بسته مشو همچو مَردم از علی خسته مشو رفتنت، خانه خرابم میکند ماندنت چون شمع آبم میکند ای علی را سرو باغ آرزو هرچه میگویی، حلالم کن مگو نه دلم را از فراقت چاک کن نه به دست خویش اشکم پاک کن ای به دردم، چشم بیمارت طبیب مانده‌ام مضطر، بخوان «امن یجیب» باز زهرا چشم خود را باز کرد راز دیگر با علی آغاز کرد کی پسر عم هرچه گویم گوش کن آتشم را از درون خاموش کن یا علی امروز گردیده چو شام عمر زهرای تو میگردد تمام من که بستم چشم از من دل بشوی شب تنم را زیر پیراهن بشوی شب مرا تشییع کن تا آن دو تن یک قدم نایند بر تشییع من گر به تشییع من آید قاتلم داغ محسن تازه گردد در دلم در دل شب دور از چشم همه کن نهان در خاک جسم فاطمه تا نشان مانَد به جا از غربتم بی نشان باید بماند تربتم چون به دست خویش با رنج و تعب پیکرم را دفن کردی نیمه شب در کنار قبر پنهانم بمان تا صدایت بشنوم قرآن بخوان گرچه رفت از دست یار و یاورت فاطمه تنهاترین همسنگرت غم مخور داری یگانه یاوری تربیت کردم برایت دختری او تو را مردانه یاری میکند مثل زهرا خانه داری میکند شب که خاموشی و جانت برلب است چاه غمهای تو قلب زینب است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها وقتش شده نگاه به دور و برت کنی فکری برای این همه خاکسترت کنی عُذر مرا ببخش دوایی نداشتم تا مرهم کبودی چشم ترت کنی امشب خودم برای تو نان می پزم ولی با شرط اینکه نذرِ تب پیکرت کنی مجبور نیستی که برای دلِ علی یک گوشه ای نشینی و چادر سرت کنی زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم تو بهتر است فکر برای پرت کنی ای کاش از بقیه ی پیراهنِ حسین معجر ببافی و به سر دخترت کنی من، زینب و حسن، همه ناراحت توایم وقتش شده نگاه به دور و برت کنی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه تا علی ماهش به سوی قبر بُرد ماه، رخ از شرم، پشت ابر بُرد آرزوها را علی در خاک کرد خاک هم گویی گریبان چاک کرد زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر تن نمانده هیچ از او، جانم بگیر ناگهان بر یاری دست خدا دستی آمد، همچو دست مصطفی گوهرش را از صدف، دریا گرفت احمد از داماد خود، زهرا گرفت گفتش ای تاج سر خیل رُسل وی بَر تو خُرد، یکسر جزء و کل از من این آزرده جانت را بگیر بازگرداندم، امانت را بگیر بار دیگر، هدیه ی داور بگیر کوثرت از ساقی کوثر بگیر می کِشد خجلت علی از محضرت یاس دادی، می دهد نیلوفرت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها جارو نکن عزیز دلم خانه را به زور بر دامنت نگیر دو دردانه را به زور بگذار موی دخترمان را چنان که هست دستت نگیر فاطمه جان شانه را به زور بنشین کنار بی کسی ام چون نمی شود آباد کرد، خانه ی ویرانه را به زور پژمرده ای و از همه ی اسم های تو یادآور است روی تو «ریحانه» را به زور مردی که کنده بود در قلعه را ز جا وا می کند پس از تو در خانه را به زور ساقی پر است جام نفس بعد فاطمه دیگر نزن تعارف پیمانه را به زور @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به هر الله اكبر عرش مي افتد به پاي تو اذان را دلنشين تر مي كند سوز صداي تو تو آن ممسوس فی اللهی که هنگام اذان گفتن زبان واژه ها لال است از وصف فنای تو به رسم ناب تشويق قرائت شك ندارم که به هر الله اكبر مرحبا گوید خداي تو پس از هر بند تکبیرت پدر با گریه می گوید علی اکبر فدای تو علی اکبر فدای تو ستون خیمه های دلربایی قد و بالایت عمود عاشقی برپاست با حی علای تو ‍ به تو حی علی خیرالعمل گفتن چه می آید مگر خیر العمل چیزیست غیر از ربنای تو غزل بودی و گردیدی قصیده، ای گل لیلا شکست پشت مرا اینگونه تقطیع هجای تو تصور کردنش سخت است حتی لحظه ای بابا که باشم من در این عالم دمی صاحب عزای تو برایت مجلس ختمی درون عرش میگیرد علی همراه زهرا میشود صاحب عزای تو قرار این بود، در پیری عصای من شوی، اما ببین انگار حالا من شدم بابا عصای تو بیا و باز کن لبهای آغشته به خونت را که ننویسند مرگم را به پای غصه های تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه آیات بخوانید که ماه علی گرفت دستی رسید و راه نگاه علی گرفت بابا رسید و دید گلش را و آه، نه آهی مجال گفتن آه علی گرفت دست خدا دو دست به زانو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود آتش زبانه از در و مسمار می کشید دستی شکسته منت دیوار می کشید یکسو تمام خصم علی را و یکطرف یک بانوی خمیده و بیمار می کشید با حال مضطرش ز همه رو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود آنانکه که زخم بر پر و بال ملک زدند بر زخمهای تازه حیدر نمک زدند با حرص بی هوا جلوی چشم شوهرش بانوی آسمان و زمین را کتک زدند چادر به خون تازه دگر خو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود زهرا میان کوچه زمین خورد یاعلی برخواست و دوباره زمین خورد یاعلی یک قطره اشک از دل هفت آسمان چکید گویا تمام عرش زمین خورد یاعلی با اشک آسمان دم یاهو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود دیگر صدای ناله زینب عجیب شد چیزی شبیه ناله امن یجیب شد پنجاه سال بعد دوباره همان صدا پیچید و قتلگاه پر از بوی سیب شد قاتل به دست خنجر و گیسو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها وای از این بازی که تو با صبرِ حیدر می‌کنی چشم بر هم می‌نهد، چادر که بر سر می‌کنی آه! ای «اَمّن یُجیبِ» دختران بی‌پناه! زینبت را پس چرا این گونه «مضطر» می‌کنی؟ با توام در! با تو، تا دیوارها هم بشنوند عشقِ یاسین است این یاسی که پرپر می‌کنی قصه‌ی پهلوی تو، بغض خدا را هم شکست اشک او را شبنم آیات کوثر می‌کنی تازیانه زد بر آن دستی، که احمد بوسه زد دختر پیغمبر! این سیلی است، باور می‌کنی؟ با عبورت، آخرین بار است، از بوی بهشت کوچه‌های شهر غمگین را معطر می‌کنی بی‌حرم می‌مانی و از حسرت گلدسته‌ات در مدینه، خون به قلب هر کبوتر می‌کنی مثل آن روزی که پیشاپیش مردم می‌رسی با نگاهی، این غزل را هم تو محشر می‌کنی چون نسیمی آشنا از کوچه‌ها رد می‌شوی کودکی گمگشته را بی‌تابِ مادر می‌کنی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها می آید استجابت اگر پیشواز تو فخر خداست محفل راز و نیاز تو محراب خانه نورُ علی نور می‌شود از جانماز و وصله ی چادر نماز تو فهم بشر به ساحت درکت نمیرسد پنهان شده به دست خداوند راز تو این آن حقیقتیست که کتمان نمیشود غیر از علی نبوده کسی هم‌ تراز تو ای ساده زیستی تو تدریس بندگی ای شوکت بهشت گلیم جهاز تو نامت سلام داشت قیامت قیام داشت زنده است آن شهادت تاریخ‌ ساز تو محشر که اختیار شفاعت به‌دست توست داریم ما امید به برگ جواز تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه اگر عاشق نشدم خشك و ترم را بشكن پس گرفتم جگرم را، كمرم را بشكن اگر از چشمه‌ی اين خانه نخوردم آبی بعد از آن سبز شدم، برگ و برم را بشكن اگر از كوچه‌ی معشوق عبورم دادند من اگر كه نشِكستم، تو سرم را بشكن چند وقتيست كه در پيش تو سرسنگينم با دوتا قطره، غرور جگرم را بشكن آنقدر گريه نكردم دلِ من قفل شده يك شب جمعه بيا قفل حرم را بشكن دستِ من آبرويم را به در خلق تو برد به تلافيش تو دست دگرم را بشكن تو كه تا پشتِ درِ قلعه‌ی من آمده‌ای لطف كن دست بينداز درم را بشكن نامه دادم به تو ديروز جوابش نرسيد آه كمتر دل اين نامه برم را بشكن من نشان ميدهمت بيشتر از آينه ات تو فقط سنگ بزن بيشترم را بشكن پاي بيرون بنه پيشاني من سجده کند بعد از آن مهر نماز سحرم را بشكن اگر از بام تو پرواز كنم ميميرم پس بيا زود بزن بال و پرم را بشكن ماه هم بعد اباالفضل ندارد لطفی پس شبِ چهاردهم هم قمرم را بشكن @poem_ahl