eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها طعم بهار را نچشیدم خزان شدم یاسم ولی به رنگ گل ارغوان شدم این روزها قیام و رکوعم شده یکی مثل هلال ماه خمیدم کمان شدم آمد به خانه دختر طلحه به دیدنم گفتم ببین که پوستِ بر استخوان شدم یک روز اگر زمین نخورم شب نمی شود نیرو ز دست داده ام و ناتوان شدم من بازویم شکسته ولی کار می کنم حیدر ببیندم که دوباره جوان شدم گیرم وضو جبیره، مقصر مغیره شد بس ضربه زد به بازوی من نیمه جان شدم @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آسمان را به روی تخته ی در می بردند تاج سر بود که باید روی سر می بردند سرو سامان همه بی سر و بی سامان بود پا به یک سوی , سر از یک طرف آویزان بود او درست است که یک همدم و غمخوار نداشت بدنش روی دری بود که مسمار نداشت جگرش پاره شده اما به دل تشت نریخت عضو عضو بدنش هر طرف دشت نریخت بود زندانی و در مجلس اغیار نرفت همره اهل و عیالش سر بازار نرفت کسی از دور به پیشانی او سنگ نزد گرگ درنده به پیرهن او چنگ نزد کنج زندان خبر از بزم می و جام نبود دخترش ثانیه ای در ملاء عام نبود سر سجاده و در حال سجودش نزدند هر دو دستش به تنش بود و عمودش نزدند تن او ماند روی خاک ولی چاک نشد تیغ خونین شده با پیرهنش پاک نشد بود مظلوم ولی هفت کفن داشت به تن گریه میکرد به جسمی که نشد و غسل و کفن @poem1401
سلام‌الله‌علیه منِ ناقابل اگر تشنهٔ دیدار توام از طفولیتم ارباب گرفتار توام نیستم مستحق این همه لطف و کرمت تا نفس می‌کشم‌ای شاه بدهکار توام جان زهرا بَرِ کسی مشت مرا باز نکن هر چه هستم به تو وابسته‌ام و خار توام تو به پیشانیِ من مُهرِ قبولی زده‌ای تا بدانند همه نوکر دربار توام گریه کردن به تو را مادر من یادم داد فخرم این بس که سیه پوش و عزادار توام چه شود لحظهٔ مرگم همه بینند که من دست بر سینه‌ام و مات به رخسار توام @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه گر نخیزی تو زجا، کار حسین سخت تر است نگران حرمم، آبرویم در خطر است قامت خم شده را هر که ببیند گوید بی علمدار شده، دست حسین بر کمر است داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است دست از جنگ کشیدند و به من می خندند تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است علقمه پر شده از عطر گل یاس، بگو مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند قد و بالای رَسا هم سبب دردسر است اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است تیر باران که شدی یاد حسن افتادم دستت افتاده ز تن، فرق تو شق القمر است وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها ای ز سر تا پا همه زهرا صفات بادبانی تو به کشتی نجات تار تار گیسویت حبل المتین می بری دل از امیرالمومنین شعر من را بحر و مضمون داده ای عاشقی را یاد مجنون داده ای گرد نعلینت دوای درد ها دستهای کوچکت مشکل گشا ای تو از زینب حیا آموخته چشم محتاجان به دستت دوخته از حسن درس کَرَم آموختی سفره داری و نِعَم آموختی بسکه شاه دین به زهرا عشق داشت آرزوی دختری همچون تو داشت آنقدر حق عاشق باب تو بود آرزویش را برآورده نمود ماه رویت را خدا تا آفرید نقش تو هم شکل زهرا آفرید موقع خلق چنین رخسار ماه حق به خود می گفت با اندوه و آه دختری دادم دوباره شاه را بار دیگر آفریدم ماه را شد جمال فاطمی آئینه اش نیمی از قلب علی در سینه اش در وجودش می دمم احساس را نیمی از زیبایی عباس را آسمان عشق را کوکب شده او مدال سینه ی زینب شده تا پدر آغوش خود را باز کرد عشق خود نسبت به او ابراز کرد جست و خیزی روی دست شاه کرد تا که رویش را به سوی ماه کرد اشک شوق از دیدگان خویش سفت رو به سوی خواهرش بنمود و گفت دخترم زیبا تر از لیلی شده از همین حالا ابالفضلی شده هر که رویش را تماشا می کند یادی از رخسار زهرا می کند روزیِ او غصه و رنج و غم است مثل مادر حیف عمر او کم است حیف این مه رنگ نیلی می خورد حیف از این صورت که سیلی می خورد ای سراپا عصمت و حجب و حیا جان زینب حاجتم را کن روا ای همه عالم به گیسویت اسیر امشب از جود و کرم دستم بگیر @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها من زاده ی زین العابدینم عالِم به تمام علم و دینم من نور دو چشم مرتضایم من نقطه ی نام مصطفایم یکتا گل گلشن رسولم پرورده ی زاده ی بتولم از کرب و بلا خاطره دارم از قافله صد خاطره دارم دیدم که چگونه خیمه ها سوخت بر حال دل عمه دلم سوخت دیدم که هراسان و پریشان می گشت به دنبال یتیمان دیدم که نشسته بود تنها بالای سر حسین، زهرا دیدم که عدو چه ظالمانه میزد به سکینه تازیانه دیدم پدرم در آتش تب می سوخت بسان شمع در شب در شام بسی ستم کشیدم هجده گل سر بریده دیدم از بام به جای گل خوش رنگ میریخت به روی سر ما سنگ در اوج غم و رنجِ اسارت دیدم که به عمه شد جسارت @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه غیر از این خاک بلاکَش وطنی نیست تو را جز سنان و نی و خنجر چمنی نیست تو را گفتم از خاتم انگشت تو را بشناسم تو که انگشت نداری یمنی نیست تو را تو پس از قتل حسن گفتی که غارت زده ام حال غارت شده ای پیرهنی نیست تو را استخوان های تنت مثل دلت نرم شده جز من و مادرمان سینه زنی نیست تو را بسکه اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی تا رسیدم به تو دیدم بدنی نیست تو را بوریا بود بهانه که بدن جمع شود ورنه جز خاک بیابان کفنی نیست تو را @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر کسی رو به تو آورد جهان آرا شد مورد مرحمت انسیة الحورا شد کودکی بودم و با اسم تو مأنوس شدم پایِ عشقت به سُویدای دل من وا شد هر که نوکر به کسی گشت همان نوکر ماند هر کسی نوکر دربار تو شد آقا شد در زدم بر در هر خانه دری باز نشد جز درِ خانه ی تو در نزده در وا شد ریزه خواران سر سفره ی تو شاهانند آرزومند گداییِ درت موسی شد پسر مریم اگر جان بدهد بی جان را هر دمی از نفست باز دم عیسی شد تو نگاهم نکنی در بَرِ مردم هیچم نگهت عزت دنیای من و عقبی شد عاشقی را که تو تأیید کنی مَحرم توست همچو سلمان که به دربار شما مِنّا شد سینه زن های تو در رتبه همه سلطانند این مقامیست که با دست علی امضا شد گریه کردن به شما روزی هر چشمی نیست این متاعیست که در عالم زَر اهدا شد روزیِ اشک مرا در غم خود افزون کن همچنان قطره که از لطف شما دریا شد هیچکس از لب خشکیده ی تو نَه نشنید نظر لطف شما شامل نوکر ها شد @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ای عمّه بیا ماه دل آرا اینجاست سر منشاء نور کلبه ی ما اینجاست از چادر من رنگ لبش تیره تر است جای ضربات چوبِ خزران پیداست بابا چه شد امشب تو به ما سر زده ای بی شک که همیشه لطف حق شامل ماست نیمی ز رُخِ تو قابل تشخیص است زیرا یکی از دو چشم من نابیناست آمد به عیادتم شبی دُختِ یزید دیدم که وقار خود کُنم حفظ به جاست او داشت به تن لباسی از جنس حریر امّا تنِ من لباسی از حُجب و حیاست پرسید که از تبار و از نسلِ که ای کاین گونه وجود تو پُر از عشق و صفاست گفتم که ز نسل حیدر کَرّارم بابام حسین و مادرم خیرُ نساست می گفت برایم از ابوالفضل بگو گفتم که عموی من خداوند وفاست تا بود کسی به ما جسارت ننمود تا رفت ببین خرابه ها منزل ماست یکبار به شدّت از شتر افتادم می بینی اگر که زنده ام کارِ خداست با معجرِ من موی سرم غارت شد می گفت بکش که او شبیه زهراست @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها در سن سه سالگی ز جان سیر شدم از پای پر از آبله دلگیر شدم از بسکه مزاحمت فراهم کردم شرمنده ام عمه دست و پا گیر شدم گفتی که پدر مسافرت رفته و من صد بار دگر دوباره پیگیر شدم من بی تو چگونه از زمین برخیزم باید کمکم کنی زمین گیر شدم یک موی سیاه بین گیسویم نیست سنی نگذشته از من و پیر شدم از نَسل علی بودنِ من باعث شد در طیِ سفر بسته به زنجیر شدم @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ز جا خیز ای گُل لیلا امیدم بیشتر گردد بگو: بابا، که نیروئی به زانو باز برگردد جوابم را نمیگوئی نگو اما نگاهم کن که با هر یک نگاهت سوی چشمم بیشتر گردد به پای لاله ی سُرخم من آب از دیده پاشیدم ولی شور است اشک دیده ام او تشنه تر گردد شده با خنده ها توأم صدای گریه ی زینب اگر آید ابوالفضلم عدو آرام تر گردد عبایم از بدن پُر شد زکه گیرم مدد یارب که ترسم این بدن تا خیمه ها پاشیده تر گردد به همراه جوانان بنی هاشم نمی گریم اگر دشمن ببیند اشک من خوشحال تر گردد @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها مانند سایه از سرم ای تاج سر، مرو ما با هم آمدیم و تو بی همسفر، مرو تنها نه این که خواهر تو، مادر تو ام از رفتنت به خاطر من در گُذر، مرو از کودکی برای تو بودم سپر، حسین میدان جنگ می روی و بی سپر، مرو حالا که می روی کمی آهسته تر برو آتش به جان مزن تو از این بیشتر، مرو طفلت به خواب رفته و بیدار اگر شود بیچاره میکند همه را بی خبر، مرو لبها دو چوب خشک شده می خورد به هم این گونه از مقابل چشمان تر، مرو «از آب هم مضایقه کردند کوفیان» ای از تمام اهل حرم تشنه تر، مرو باشد نگاه تو به من اما دلت کجاست؟ هستی به یاد مادر و دیوار و در، مرو @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ایستادم به بلندی بدنم لرزان شد زیر خروارِ نی و سنگ تنت پنهان شد بسکه مبهوت جمال احدیّت بودی که در آوردن پیراهن تو آسان شد چقَدَر نیزه فرو رفته به جسمت، گوئی گودی قتلگهت تنگ تر از زندان شد نعل تازه به سم اسب زدن فکر که بود؟ که سراپای تو با سطح زمین یکسان شد آنقَدَر زیور و خلخال ربودند ز ما که به بازار طلا نرخ طلا ارزان شد @poem1401
سلام‌الله‌علیه به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه جای دل‌های عزیز است به هم برمزنش @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ای خدا منتظر زمزمه‌ی «یا رب» تو  وی اجابت شده مجذوب دعای شب تو  خانه‌ی خشت و گلت کعبه‌ی عرش الرحمان  از ازل تا به ابد دور سرت گشته زمان  چادر عصمتت از پرده‌ی اسرار قِدَم  زده بر پیرهنت دست توسل آدم  دختر ختم رسل مادر پیغمبرها  سایه‌ات روز ازل بر سر پیغمبرها  مهر تو داد گِل حضرت آدم را روح  نام تو روز ازل حک شده بر کشتی نوح  پله‌ی تخت تو پیشانی عرش ازلی‌ست  تو فقط کفو علی هستی و کفو تو علی ست قنبر درگه تو رتبه‌ی آدم دارد  فضه‌ات معجزه‌ی حضرت مریم دارد  ای خدا گفته سلام و صلواتت هر دم  کیستی تو که پدر گفت فدایت گردم؟  اولین مطلع حسن ازلی کیست؟ تویی  رکن ارکان علی و، رکن علی کیست؟ تویی  هرچه گفتیم و نگفتیم از آن اولایی  تو همان فاطمه‌ای، فاطمه‌ی زهرایی  چار بانوی بهشتند ارادت مندت  هشت تن حامل عرش ازلی پابندت  دست تو دست خداوند تعالاست مگر  که بر آن خم شده و بوسه زده پیغمبر؟  روح گهواره‌ی فرزند تو را جنباند  آسمان گردد و دستاس تو را گرداند  چهره بر خاک سر کوی تو آورده نیاز  کرده پرواز به هنگام نماز تو نماز  خلق ناگشته، در آغوش خدا بودی تو  نه خدا، نه، ز خداوند جدا بودی تو  سرور عالم بر همسریَت فخر کند  پدرت احمد بر مادریَت فخر کند  تو همان سیب بهشتی که خداوندِ وَدود  شب معراج به پیغمبر خود هدیه نمود  چه به خُلق و چه به خوی و چه به خَلق و چه سرشت  تو بهشتی تو بهشتی تو بهشتی تو بهشت  در صف حشر تو امید گنهکارانی  دوزخ و نار به فرمان تو، تو سلطانی  حکم، حکم تو و فرمان تو فرمان خداست  عفو، عفو تو و غفران تو غفران خداست  این ندا می‌رسد از جانب ذاتِ الله  فاطمه حاجت خود را ز خداوند بخواه  تو بگو تا که ببندیم در دوزخ را  تو بگو تا که کنم گل شرر دوزخ را  تو بگو تا که عذاب از همگان برداریم  دوزخی ها را در گلشن فردوس آریم  من خدایم ولی امروز خدایی با توست  حکم آغاز ز تو حکم نهایی با توست  تو بگو دشمنتان را به سوی نار کشم  تو بخواه از من تا ناز گهنکار کشم  تو بگو تا همگان را به حسینت بخشم  تو بگو تا همه را بر حسنینت بخشم  در کنار پدر و شوهر و مام و پسرت  تو روی سوی جنان خلق به دنبال سرت  بر سر دست تو یک پیرهن خونین است  همه گویند که اسباب شفاعت این است  دوزخ و نار در آن روز بوَد پابستت  دست عباس علمدار به روی دستت  چشم یک خلق گنه‌کار به سوی دستت  پیکر پاک دو شش ماهه به روی دستت  همه در وحشت میزان و حسابند و کتاب  همه گویند که یا فاطمه ما را دریاب!  پیش رویت سر خونین اباعبدالله  تویی و حنجر خونین اباعبدالله  همه را رنگ ز رخسار پریده آن روز  همه گریند به رگ‌های بریده آن روز  تا که از شانه‌ی خود کوهِ گنه بردارند  چشم بر خون گلوی علی اصغر دارند  بر شفاعت نگه نور دو عینت کافی‌ست  نخی از پیرهن سرخ حسینت کافی ست  گرچه بر دامن لطفت همه را دست رس است  بدن له شده‌ی محسن شش ماهه بس است  همه از هم بگریزند و تو در اوج جلال  کنی از لطف و کرم شیعه‌ی خود را دنبال  عفو بر خاک ره شیعه‌ی تو سر فکند  چادر خاکی تو، سایه به محشر فکند  بس که از چادر خاکیت کرم می بارد  قاتلت هم به تو امید شفاعت دارد  به شرار جگر و ناله و سوزت سوگند  به مناجات شب و گریه‌ی روزت سوگند  که به آن جانی غدار محبت نکنی  قاتلت را به صف حشر شفاعت نکنی  ظلم و جور ستم بی‌عددش یادت هست  جای دست و ضربات لگدش یادت هست  یاد داری که چگونه حسنت می لرزید؟  نفس شوهر خیبر شکنت می لرزید  خاطرت هست که سوزاند دل مولا را  خاطرت هست که می گفت بزن زهرا را  خاطرت هست که از درد به خود پیچیدی؟  خاطرت هست که داغ پسرت را دیدی؟  شیعه در حشر بلند است به گردون دادش  شیعه هرگز نرود غصب فدک از یادش  شیعه با اشک غریبانه‌ی تو سوخته است  قرن ها پشت در خانه‌ی تو سوخته است  شیعه تا جان به تنش هست شریک غم توست  شیعه سوز جگرش از نفس «میثم» توست @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بنویسید مرا بنده‌ى سلطان نجف بنویسید که عالم همه قربان نجف ما غباریم، غبارى زِ خیابان نجف بنویسید على را گُلِ گلدان نجف وسط عرش بُوَد تختِ سلیمانِ نجف آنکه بر خاک حیاتِ دو جهان داد که هست؟ آنکه بر مُرده زبان داد و توان داد که هست؟ آنکه در کعبه خودش اِذنِ اذان داد که هست؟ تَرَک کعبه به ما نیز نشان داد که هست… کعبه با آن عظمت دست به دامان نجف حق بده، دیدن این صحن تماشا دارد حرمش هم به خدا هیبتِ او را دارد نه حرم بلکه على عرشِ معلى دارد و اگر کعبه دَرَد سینه‌ى خود، جا دارد سرِ ما ذبح نمایید به ایوان نجف زِ قدومش همه‌ى راه به هم مى‌ریزد دلِ عشاق به ناگاه به هم مى‌ریزد تا ببیند رُخ او، ماه به هم مى‌ریزد گر على گریه کُنَد چاه به هم مى‌ریزد جانِ عالم به فداى شه مردان نجف من على را به خدا رازِ خدا میدانم ولى‌ الله شده منصبِ آقاجانم ها علىٌ بشرٌ کیف بشر میخوانم به هواى حرمش ابرِ پُر از بارانم بنویسید مرا بى سر و سامانِ نجف خلقت هر دو جهان گوشه‌اى از تلمیحَش از کران تا به کران دانه‌اى از تسبیحَش فتح خیبر که نشد معجزه، شد تفریحش و نشد غیرِ على، کَس به على تشبیهش بنویسید على بانىِ ایمان نجف جلوه‌ى دیگرى از جلوه‌ى مولا زهراست روى پیشانى او نقش، فقط یا زهراست به دلم غم نرود تا که دلم با زهراست نهراسم به خدا روز جزا تا زهراست غیرِ زهرا نبُوَد همدم جانانِ نجف تا که در معرکه شمشیر به دستش اُفتاد دشمن از ترس دگر اسم خودش بُرد زِ یاد دامنش خیس شد و آبرویش رفت به باد چاره ای نیست به جز گفتن: دادِ بى داد چه شکوهیست در این هیبت طوفان نجف تو بر این سلسله‌ها حق خلافت دارى نه فقط شیعه به دنیا تو ولایت دارى که در عُقبى تو فقط حُکمِ حکومت دارى به غلامانِ خودت نیز عنایت دارى بطلب این همه سرمست به ایوان نجف @poem1401
سلام‌الله‌علیه باد آمد، سحاب را گم کرد  اشک از دیده، خواب را گم کرد  رفت از دست، در افق، امید  تشنه کامی، سراب را گم کرد  در ستیغ و محاق نیزه و تیر  شمسِ حق، ماهتاب را گم کرد  خضر عشاق گرم دیدن بود  سیل اشک آمد، آب را گم کرد  علی اکبر که بر زمین افتاد  آسمان، آفتاب را گم کرد  آنچنان زخم روی زخم آمد  که عدو هم حساب را گم کرد  خواست تا خیمه پر کشد اما  شیر زخمی، عقاب را گم کرد  پدر آمد به یاریش برود  من بمیرم، رکاب را گم کرد  پسر بوتراب، بین تراب  نوه ی بوتراب را گم کرد  جلد قرآن خویش پیدا کرد  برگه های کتاب را گم کرد  @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه قلب میدانِ پر از تلاطم شد علی آمد به رزمگاه حنین شده احیا نبرد حیدر با هنر رزم بچه شیر حسین رجزی خواند و دشت ساکت شد! با نگاهش شکست هِیمنه را یا علی گفت و زد به میسره و مثل تیری شکافت میمنه را عطش آن قدر جان گرفت از او که نمی‌دید هیچ غیر از دود وای دلشوره بر حسین افتاد دید از محشری غبار آلود  علی اکبر زِ راه می‌آید دست‌هایش به گردن مرکب خون فرقش ز "خُود" جاری شد بسته شد راه دیدن مرکب نانجیبی آمد لجام اسبش را برگرفت و به سوی خصم کشید گفت دیگر توان ندارد های همه گی ضربه‌های خود بزنید! @poem1401
سلام‌الله‌علیها اگر بناست رحمت کسی به ما کمک کند خدا کند که زودتر خود خدا کمک کند ضیافت کریم ها که بی گدا نمی شود کرم کن و بگو کسی به این گدا کمک کند  من اشتباه کرده ام ولی مرا رها نکن بجز تو کیست که به این بی سر و پا کمک کند  گناه کردنم به آبروی من لگد زده به این بدون آبرو کسی چرا کمک کند؟  اگر هوار میزنم، اگر که جار میزنم میان راه مانده ام، یکی مرا کمک کند   نگو که تحبس الدعا شدم نگو رها شدم بگو چه حربه ای به من بجز دعا کمک کند  برای من که قبح غفلت و گناه ریخته حیاست بهترین دوا، به من حیا کمک کند  بیا مرا درست کن بیا ضرر نمیکنی نمیشود خدا همش به خوبها کمک کند به هر کجا که میروم ضمانتم نمی کنند به طوس میروم مگر امام رضا کمک کند  اگر که خورده کار من گره، گره گشا که هست به عاشقان رقیه ی گره گشا کمک کند  چقدر تا دم سحر سر بریده ی پدر به دختر سه ساله روی نیزه ها کمک کند  ز ناقه زجر لعنتی مرا ز مو بلند کرد به دختر تو عمه زیر چکمه ها کمک کند @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آقا مگر داریم ما ، ما یادمان نیست یادآوری کردید، اما یادمان نیست این روزها وقت زیادی که نداریم گیرم که آقا بود حالا یادمان نیست! عیبی ندارد او بیابانگرد باشد ما قصه ی مجنون و لیلا یادمان نیست این جمعه هم حالا نیامد که مهم نیست ما پهلوی خونین زهرا یادمان نیست!! تکرار تاریخ از همین بی غیرتی هاست وقتی طناب و دست مولا یادمان نیست دستان ما افتاد از کار قنوتش افتادن دستان سقا یادمان نیست!! او پیر شد از این جوانی کردن ما ما که جوان إرباً إربا یادمان نیست یک روضه‌ خوان ما را کمی یاری رساند  هَل مِن مُعین شاه تنها یادمان نیست  او مژه هایش ریخت یاد زینب و ما شام و اسارت رفتنش را یادمان نیست تازه طلبکاریم آقا دیر کرده تازه طلبکاریم آقا یادمان نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در حادثه آن دشت آن دشت عطش آلود بر پیکر شَه زاده تا شاه نظر بنمود خم شد زِ بَرَش از دوش برداشت عبا فرمود ای وای که تابوتت عمری سر دوشم بود @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه رسید وقت سفر، سر به زیر شد زینب حسین، چشم تو روشن! اسیر شد زینب هزار زخم روی پیکرت دهن وا کرد هزارسال ز داغ تو پیر شد زینب سه چهار مرتبه با شمر همکلام شده نداشت چاره دگر ناگزیر شد زینب چقدر پای غنیمت کتک ز لشگر خورد چقدر زخمی مشتی فقیر شد زینب گرسنه بود ولی تازیانه خیلی خورد غذا نبود ولی خوب سیر شد زینب همان زمان که به سر نیره ها هلش دادند نشست و حرف نزد گوشه گیر شد زینب نبودن تو و عباس کار خود را کرد و با سنان و شبث هم مسیر شد زینب بگیر گوش خودت را، کسی صدایش کرد بلند شو همه رفتند دیر شد زینب @poem1401
سلام‌الله‌علیها السلام علیک فاطمیه کوچه کوچه همیشه غم داری روزهایش چطور می گذرد خبر از حال مادرم داری؟ در میان تمام هیئت ها گریه ی فاطمیه معروف است چه نیازی به بیت الاحزان است روضه ی فاطمیه مکشوف است السلام علیک فاطمیه بگو از کوچه های غم چه خبر فاطمیه بگو بدانم، آه دست سنگین چه می کند با سر راه رفتن میان این کوچه به گمانم که درد سر دارد فاطمیه بگو کسی غیر از پسرش مجتبی خبر دارد؟ که چه شد بین کوچه که مادر پسرش را به زور پیدا کرد؟ چقدر بود ضرب سیلی که گره گوشواره را وا کرد؟ پاره ی پیکر رسول الله بعد کوچه قدش کمانی شد چادرش روی خاک افتاد و صورتش رنگ ارغوانی شد فاطمیه بعید می دانم روضه ی باز خواندنی باشد بعد کوچه بعید می دانم مادر خانه ماندنی باشد @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز بوسه یک روز به خاک قدمت خواهم زد لب به امید همان بوسه به پا مانده هنوز فقرا پیش کریمان که معطل نشوند منتظر بر سر راه تو جدا مانده هنوز در نبودت ز دلم صدق و صفا کم کم رفت مهرت اما به دلم شکر خدا مانده هنوز می‎شود دیدن روی تو نصیبم یا نه؟ دل من بین همین خوف و رجا مانده هنوز هر چه که خواسته‎ام داده‎ای اما آقا با شما یک سفر کرب و بلا مانده هنوز ای امید همه دل‎های شکسته برگرد دختری در عقب قافله جا مانده هنوز به همان ناله‎ی بین در و دیوار قسم مادرت چشم به راهت به خدا مانده هنوز @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در آغوشم تو را با احتیاط آوردم از میدان که ترسیدم جدا گردد سر از پوست آویزان به جای آب غسل از دیده اشک شرم می ریزم به گلبرگ تنت ای غنچه خاک نرم می ریزم موقت می کنم دفنت که دور از هر بلا باشی مبادا موقع غارت به زیر دست و پا باشی تو را با خاک پوشاندم، لحد ای کاش می چیدم اگر این کار می کردم سرت بر نی نمی دیدم @poem1401