eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
200 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه چون بود انتخاب تو احلی من العسل شد مرگ در حساب تو احلی من العسل پرسید: از شهادت؟ و گفتی که: ای عمو مرگ است در رکاب تو احلی من العسل ای صاحب رساله مستی ، نوشته در هر صفحه از کتاب تو احلی من العسل می خواستی که شاعر کرب و بلا شوی این گونه شد خطاب تو احلی من العسل با دیدن تو طعم دهان ها عوض شده است پس روی در نقاب تو احلی من العسل ما نیز مست جام تو هستیم تا ابد ای مزه ی شراب تو احلی من العسل روزی اگر بقیع شود صاحب حرم خواهد شد اسم باب تو احلی من العسل در پاسخ سوال تو شد مرگ رو سیاه وقتی که شد جواب تو احلی من العسل @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه این‌جوان‌کیست‌كه‌گل‌صورت از او‌دزدیده‌ست؟ سیزده بار زمین دور قدش گردیده‌ست رو به سرچشمهٔ زیبایی و دریای وفا ماه از اوست که این‌گونه به خود بالیده‌ست خاک پرسید که سرچشمهٔ این نور کجاست؟ عشق انگشت نشان داد که او تابیده‌ست پیش او شور شهادت ز عسل شیرین‌تر آسمان میوهٔ احساس ز چشمش چیده‌ست گرچه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار باغ سرسبزتر از او به جهان کی دیده‌ست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شده‌ای بی‌سبب نیست که این‌گونه معطر شده‌ای دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی ‏یک‌تنه باغی از آلالۀ پرپر شده‌ای تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند ‏زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شده‌ای سنگ بر آینه‌ات خورده و تکثیر شده مثل غم‌های دلم، چند برابر شده‌ای مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز ولی امروز، تو مهمان برادر شده‌ای ای به کام تو شهادت ز عسل شیرین‌تر تو در آیین وفا آینه‌باور شده‌ای دست و پا می‌زنی و من جگرم می‌سوزد خیلی امروز شبیه علی اکبر شده‌ای @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در سرخی غروب نشسته سپیده‌‌ات جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده‌ات آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد آوای ناله‌های بریده بریده‌ات در بین این غبار به سوی تو آمدم از روی ردّ خونِ به صحرا چکیده‏‌ات... خون گریه می‌کنند چرا نعل اسب‌ها؟ سخت است روضهٔ تن د‏ر خون تپیده‌ات بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده‌ام آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده‌ات باید که می‌شکفت گل زخم بر تنت از بس خدا شبیه حسن آفریده‌ات @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر طرف میداد جولان مرکب و شمشیر را لرزه می انداخت جان هر جوان و پیر را هر ملک با مجتبی فریاد جانم می کشید تا که سر میداد قاسم نعره تکبیر را قدرت بازوی او در بند بازوبند بود باز کرد از دست شیری نامه ای زنجیر را نو غزال هاشمی می کند نسل گرگ را گر عوض میکرد دستی از قضا تقدیر را در نبرد تن به صد تن هم هماوردی نداشت چون کند با یک سپر باران سنگ و تیر را نیزه ها انداختش هم از نفس هم از فرس نعل اسب و گل ندارد زحمت تفسیر را گرگ ها با زخم های کهنه از جنگ جمل می گرفتند از غزالی انتقام شیر را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها وقتی که در دور و برت لشگر نباشد وقتی برایت یک نفر یاور نباشد وقتی که هَل مِن ناصر تو بی جواب است وقتی که شرم از سبط پیغمبر نباشد خواهر اگر جان را نریزد زیر پایت دیگر به جان تو قسم خواهر نباشد باید که قربانی شوند این دو جوانم باور بکن راهی از این بهتر نباشد وقتی که عبدالله هم داده رضایت عذری نمانده صحبتی آخر نباشد وقتی وهب را مادرش تقدیم کرده از یک مسیحی خواهرت کمتر نباشد بگذار تا کامل شود عشق من و تو بگذار بین ما کسِ دیگر نباشد کاری بکن ای عشق من در روز محشر تا خواهرت شرمنده از مادر نباشد من هر چه را دارم اگر ریزم به پایت جبران یک موی علی اصغر نباشد هستند اولاد من، اما خون اینها رنگین تر از خون علی اکبر نباشد گفتی همیشه خواهرت را دوست داری حالا نباید روی حرفش نه بیاری از غربتت مولا خبر دارند هر دو بر حال امروزت نظر دارند هر دو تنهایی ات اینجا درآورد اشکشان را از غصه ات چشمان تر دارند هر دو پوشانده ام بر تن لباس رزمشان را بنگر چه تیغی بر کمر دارند هر دو من که حریف بی قراری شان نبودم شور عجیبی بین سر دارند هر دو از لحظه ای که گفته ای "نه" ای برادر حال و هوای محتضر دارند هر دو از بسکه شوق پَر زدن تا دوست دارند بر تن به جای دست پَر دارند هر دو از نسل ابراهیم و اسماعیل هستند در دستشان تیر و تبر دارند هر دو وقت رجز خواندن شبیه شیر هستند وای از دمی که نیزه بردارند هر دو مانند خورشیدند و آتش می فشانند شیران جنگند و شرر دارند هر دو با خونشان آمیخته شور شجاعت مانند عباست جگر دارند هر دو بگذار اینها سوی میدان پر بگیرند من راضی ام هر دو به پای تو بمیرند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها کار تنش زیاد ولی وقت من کم است یک شب برای شست و شوی این بدن کم است بانوی من نحیف نبود، این چنین نبود وقتی نگاه می کنمش ظاهراً کم است در زیر پارچه ورمش گم نمی شود آن قدر واضح است که یک پیرهن کم است باید چگونه جمع کنم این بساط را فرصت کم است و آب کم است و کفن کم است مسمار را خودم زده بودم به تخته ها باید بمیرم آه، پشیمان شدن کم است گیرم حسین دق نکند این چنین ولی گریه بدون داد برای حسن کم است آئینه آمدی و ترک خورده می روی یعنی برای بردن تو چهار زن کم است پیراهن حسین که کارش تمام شد پس جای غُصّه نیست اگر یک کفن کم است بالت، پرت، تنت، هم پیکرت خدا این زخم ها زیاد ولی وقت من کم است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها یا که خدا به خلق پیمبر نمی‌دهد یا گر دهد پیمبر ابتر نمی‌دهد حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس غیر از رسول سوره کوثر نمی‌دهد دختر در این قبیله تجلی کوثر است بی خود خدا به فاطمه دختر نمی‌دهد زینب یگانه است و خدا هم به فاطمه تا زینب است دختر دیگر نمی‌دهد زینب رشیده‌ای ست که بر شانه کسی تکیه به غیر شانه حیدر نمی‌دهد زینب شکوه خواهریش را در عالمین دست کسی به غیر برادر نمی‌دهد او مظهر صفات جلالی حیدر است یعنی به راحتی به کسی سر نمی‌دهد زینب همان کسی ست که در راه عفتش عباس می‌دهد نخ معجر نمی‌دهد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه شاهنشهی که شیشه‌ي جانها به دست اوست گر بشکند به سنگ، فقـط مُزد شَست اوست در خانه­ ای که قبله بُوَد مشتبه بـه خلق ابروش قبله، قبله نما چشم مست اوست شاهنشهی که عرش مقام نشست اوست بـا لطف حق، لوای شفاعت به دست اوست بـا اين جلال و مرتبت و جاه و منزلت گر نوكرش رود به جهنم شکست اوست شاهنشهي كه دوش نبي جا نشست اوست مفتاح باب جنت و دوزخ به دست اوست گر خوانمش خداي يقين كفر گفته ام غير از خداي هر آنچه بگويم شكست اوست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها حسین آبروی آب بود، آب نمی‌خواست برای تشنگی زمزمش سراب نمی‌خواست حسین منّتِ «مُنّوا عَلَیَّ» را نکشیده‌ست حسین حتی بارانِ مستجاب نمی‌خواست نهیب زد نفسش «فَارْحَموا» به آخرتِ خویش کسی از آن همه؛ یک قطره هم ثواب نمی‌خواست صدای غربتِ «هَل‌مِن‌مُعین» رسید به خیمه غریب، جز پسرش از کسی جواب نمی‌خواست عقیقِ تشنه از آغوش گاهواره جدا شد به غیرِ دستِ پدر این نگین رکاب نمی‌خواست میان ماندن و رفتن، میان مرگ و شهادت صدای گریه‌ی لبیکش انتخاب نمی‌خواست کسی که قصه‌ی لالایی‌اش نبردِ علی بود میان لشکرِ در دامِ خواب، ‌‌خواب نمی‌خواست حسین خونِ علی را به حکمِ معجزه رو کرد پیمبری که به جز مقتلش کتاب نمی‌خواست و آفتاب بنا داشت داغِ روز دهم را خنک کند به دَمِ سایه‌اش، رباب نمی‌خواست به حکمِ رشته‌ی بر گردنش رباب اسیر است کشاندنش پیِ خون خدا طناب نمی‌خواست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه وا ماند کام خشکت از قحط آب، نیمی مُردند اهل خیمه با این حساب نیمی در انتظار شیر است چشم دو طفل معصوم بیدار مانده نیمی، رفته به خواب نیمی می سوخت باغبانت زآندم که سوخت جانت نیمی ز قحط آب و، در آفتاب نیمی ترسم به روز محشر این‌سان به جلوه آیی دست حسین نیمی، دست رباب نیمی خون تو را فلک خورد، آن سان که خون اکبر پای رکاب نیمی، یال عقاب نیمی سامان خیمه ها را بعد از تو خوب سوزد اشک رقیه نیمی، خون رباب نیمی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم گهی بخاک فتادم گهی زجای پریدم دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت خدای داند و دل شاهد است من چه کشیدم دو چشم خود بگشا و سؤال کن که بگویم ز خیمه تا سر نعش تو من چگونه رسیدم ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه خولی زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم هنوز العطشت میزد آتشم که زمیدان صدای یا ابتای تو را دوباره شنیدم سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید که شد بخون جوانم خضاب موی سفیدم کنار کشتۀ تو با خدا معامله کردم نجات خلق جهان را به خونبهایت خریدم بگو به نظم جهان سوز «میثم» این سخن از من که دست از همه شستم رضای دوست خریدم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه دیدنت در همه ی راه معما شده است تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است؟ دیدنت سخت ولی سخت تر از آن این است باز هم حرمله سرگرم تماشا شده است باورم نیست که بالای سرم می خندی دل من سوخته تر، از دل لیلا شده است ساربانی که نگین پدرت را دارد چند روزی است در این قافله پیدا شده است حجم تیری که علمدار زمین گیرش شد باورم نیست که در حنجره ات جا شده است کاش آرام رود قافله تا راه روی بعد من نوبت لالایی زهرا شده است کاش آرام رود تا که نیفتی از نی ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است نیزه داری که تو را می برد این را می گفت باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بنا نبود کسی پیکر تو را ببرد عبای کهنه ی پیغمبر تو را ببرد بنا نبود کسی نیزه بی هوا بزند بنا نبود که بال و پر تو را ببرد بنا نبود که در روز آخر عمرت اجل بیاید علی اکبر تو را ببرد بنا نبود برای دو قطره آب فرات سه شعبه حنجره ی اصغر تو را ببرد بنا نبود اگر در غروب کشتندت شبانه جانب کوفه سر تو را ببرد تمام جسم تو گیرم مقطع الاعضا بنا نبود که انگشتر تو را ببرد ز روی نیزه صدا می زدی که ای خواهر بنا نبود کسی معجر تو را ببرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به کجا می روی ای یوسف زهرا، پسرم گرگ بسیار بود در دل صحرا، پسرم قامتت گشته ضریح و دل یک خیمه دخیل که نه مجنون تو لیلا شده تنها، پسرم صبر کن اهل حرم، سیر ببینند تو را اَشبَهُ الناّس تویی بر شه بطحا، پسرم پیش من سَرو قَدم، راه برو چند قدم تا کنم قامت تو خوب تماشا پسرم همه مات اند که دارد چه دلی دشمن تو می کِشد تیغ به روی تو دل آرا، پسرم رفتی و گر نرود جان ز تنم بعد از تو بی گمان می کُشدم داغ، نه اعداء، پسرم می‌روی لیک بدان خون پدر گردن توست تو مرا می‌کشی از غصه، نه اعدا پسرم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه روز عاشور شد و باز ابالفضل به دریا زد و برجلوه دنیای دنی پا زد و ارباب یکی بوسه به آن چهره زیبا زد و آنگه همه گفتند که شیر آمده، فرزند امیر آمده، سقای دلیر آمده، چون ماه منیر آمده وَ کردند چونان گرگ به اطراف کمین رفت عباس (ع) به نزدیک شریعه، مشک پر کرد از آب آه، ولی دور عمو حلقه زده لشگری از دشمن ناباب بسی تیر زدند آه، به ناگاه، مشک او پاره شد و وای که بیچاره شد و فکر اطفال حرم غمزده اش کرد و چه سخت است خجل گشتن یک مرد... زان میانه یکی آورد به فرق سر او ضربه فرودی، چه عمودی، که بشکافت سرش را و همان صورت همچون قمرش را وَ تیری به هم آورد دو تا پلک ترش را خاک بر این دهنم، ساقی زیبای حرم، با صورت خونین خود از اسب زمین خورد، زمین از روی زین خورد، چهره مادرمان فاطمه چین خورد، لرزه بر عرش برین خورد... و چنین بود که دیگر به حرم میر و سپهدار نیامد و ابالفضل همان سید و سالار نیامد علمدار نیامد علمدار نیامد هاتف از عرش ندا داد: حرم آب ندارد علی اصغر ششماهه دگر تاب ندارد حرم آب ندارد علی خواب ندارد شد شکسته کمر شاه آه صاحبِ عصر و زمان آجرکَ الله @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خنجر شمر به خون شه خوبان تشنه حنجر شه به دم خنجر بُرّان تشنه من چو خضرم و فُراتست اگر آب حیات خضر کی مانده به سرچشمۀ حیوان تشنه؟ آه از آن لحظه که اصغر به سر دوش پدر داد حنجر به دَمِ غنچه‌ی پیکان، تشنه! کودکانم که همه شهد و شکر می‌خوردند حال، طوطی صفت، اندر شکرستان، تشنه گفت شاه شهدا با پسر سعد لعین: آب در کوزه روا داری و مهمان تشنه؟ مهر زهرا بود این آب و همه اولادش کشته گشتند و فتادند به میدان تشنه دیو و دَد جمله از این آب همه سیرابند کس ندیده است لب آب، سلیمان تشنه گبر و ترسا و نَصارٰی همه زین آب خورند به لب نهر، جگر گوشۀ عمران تشنه اکبرم کشته شد از تیغ شما در میدان رفت در خلد برین شاه جوانان تشنه دست‌ها از تن عباس فکندند به خاک کس ندیده است که سقا سپرد جان تشنه ناصر ار آب خوری یاد کن از شاه شهید زانکه شد کشته شهنشاهِ شهیدان، تشنه @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها حس می کنی زمین و زمان گریه می‌کنند وقتی که جمع سینه‌زنان گریه می‌کنند این سوی داغ اکبر و آن سو غم حبیب در ماتم تو پیر و جوان گریه می‌کنند این سیل، سیل اشک عزادارهای توست چون ابر با تمام توان گریه می‌کنند تو کیستی که در غم از دست دادنت مردان ما شبیه زنان گریه می‌کنند با یاد آن نماز جماعت که خوانده‌ای گلدسته‌ها اذان به اذان گریه می‌کنند در ماتم اسارت زینب عجیب نیست سرها اگر به روی سنان گریه می‌کنند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها به خون نشست غروبی تمام حاصل تو نماند غیر هلالی ز ماه کامل تو تو آن بزرگ غریبی که نیست واهمه ات ز لشگری که کشیده است صف مقابل تو هنوز با لب خشکیده ذکر می گویی به غیر عشق که فهمید چیست در دل تو بخوان دوباره و گودال را به عرش ببر که با خدات کمانیست حدّ فاصل تو نبینمت که به خاک آرمیده ای اینسان به غیر دوش پیمبر کجاست منزل تو چنین که هستی خود را فدای حق کردی شفاعت همه ی خلق نیست قابل تو تمام عمر به خورشیدت احتیاجی نیست تویی که زینب کبری ست شمع محفل تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه حق تعالی روز اول آفریدم با حسین مکتب توحید حق را برگزیدم با حسین با حسین بن علی سرمایه دار عالمم دست از دنیا و اهل آن کشیدم با حسین برکت این زندگی هم از محرم شد شروع می شود تحویل، هر سال جدیدم با حسین سجده روی تربت او پرده ها را زد کنار تا کجاها که نمی دانم رسیدم با حسین گریه کردن، روضه خواندن، نوکری، سینه زدن طعم های بی نظیری را چشیدم با حسین نوکری را از پدر آموختم، یادش بخیر نوکری کردم، فراوان خیر دیدم با حسین هر کسی دنبال شادی بود نوش جان او بی خیال دیگران، من غم خریدم با حسین کار او را من اگر بر خود مقدم ساختم روز محشر، نزد زهرا روسپیدم با حسین قطره ی اشک عزایش شست و شویم می دهد بعد هیئت، باز انسانی جدیدم با حسین تا که بین سینه ام گرمای حبش حاکم است هر نفس، هر لحظه در حکم شهیدم با حسین کاش می شد تیرها را دفع می کردم از او تا که در محشر بگویم چون سعیدم با حسین روز و شب گریان آن جسم مقطع گشته ام از هر آنچه غیر گریه، دل بریدم با حسین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هرکه دیوانه نشد لایق ادراک نشد خاک هیئت نشد و راهی افلاک نشد عرق سینه زنان رونق مستانگی است تاکْ بی ذکر حسین ابن علی تاک نشد باده ی اشکْ فزون باد و مداوم بادا هرکه آلوده ی این باده نشد پاک نشد چاک چاک است تن شاه و نمی خواهم من جامه ای را که برای غم او چاک نشد چشم هامان شده نمناک از این رو که کمی لب خشک پسر فاطمه نمناک نشد بود آماده برایش همه ی عرش ولی سهم شاه دو جهان ‌جز خس و خاشاک نشد مادر آب کجایی پسرت آب نخورد پدر خاک کجایی پسرت خاک نشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سر نخواهم کرد خم پیش کسی الا حسین قلب من خورده به نام نامی مولا حسین در رهش امروز هر کس یک قدم برداشته خوب می داند تلافی می کند فردا حسین آه از آن روزی که خلوت می شود دور مزار بعد می بینی که مانده پیش تو ؟ تنها حسین بندگان شیخ و شاه و مال و دنیا نیستیم از همه عالم کفایت می کند ما را حسین شک ندارم نوکران را از صف یوم الحساب می کشد بیرون ملک، می گوید: این ها با حسین ابر و باد و ماه و خورشید و فلک در مشت اوست لحظه ای ابرو بیاندازد اگر بالا حسین کوله باری از گناه آورده ام، چون گفته اند با دو قطره اشک، پاکش می کند یکجا حسین رمز و راز کاف و ها و یا و عین و صاد، اوست کَلْمَةُ الحسنی حسین و عُروهُ الوثقی حسین بس که بخشیده ست می ترسم میان قتلگاه شمر را بخشیده باشد روز عاشورا حسین مادرم می گفت اگر شوق حرم داری بگو بعد تسبیحات بی بی حضرت زهرا، حسین هر که دلتنگ است بسم الله، هموار است راه خرج چندانی ندارد کربلا، یک یا حسین! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به داد نوکر عاصی فقط رسیده حسین مرا همین که خریده حسن، خریده حسین کمال بندگی ام انقطاع از دنیاست دل مرا ز همه جز حسن بریده حسین حسن کریم، حسن سفره دار، حسن آقا بدون اذن حسن سفره ای نچیده حسین ازل حسین و ابد هم حسین و فی مابین شده گدای حسن هر چه آفریده حسین حسن امامِ حسین و حسین امامِ حسن حسن مراد حسین و حسن مرید حسین به یا حمید و به یا عالی و به یا فاطر حسن گرفته گناه مرا ندیده حسین دو گوش تا نجف آورده ام به عشق علی یکی شنیده حسن، آن یکی شنیده حسین طرف حساب خدا در صف جزا حسن است اگر چه هست به جا وعده و وعید حسین هنوز عطر حسن می رسد ز کرببلا ز بس که از لب قاسم عسل چشیده حسین حرم نخواست حسن، پس حرم نخواه از او حرم بخواه از ارباب سر بریده حسین زنی پی سر تو روی نیزه می گردد زنی شبیه به زهرای قد خمیده حسین بگو که خواهرت آرام تر به سر بزند بگو کسی به دهانت نمی دویده حسین بگو که خنجر خود را کسی در این گودال به روی بوسه زینب نمی کشیده حسین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه بر تو آن هایی که ابراز ارادت می کنند خویش را با این ارادت با سعادت می کنند کارشان در این دو ماهه گریه بین روضه هاست با لباس مشکی ات کسب شرافت می کنند بر عبادت هایشان مهر قبولی می زنند در نماز خود فقط سجده به تربت می کنند گرچه در دنیا غم بسیار بر خود می خرند روز محشر که بیاید عزم جنت می کنند آبرویی را که دارم از تو دارم یا حسین خلق از عشق شما بر من محبت می کنند با وضو در خانه ای که روضه باشد می رویم روضه هایت خانه ها را با قداست می کنند یادمان باشد که از لطف حسین آقا شدیم ما که چیزی نیستیم آنها عنایت می کنند گر نریزیم اشک در غم های تو پیش خدا روز محشر چشم ها از ما شکایت می کنند پیر ما می گفت اسلام از محرم زنده ماند اشک ها از دین پیغمبر حراست می کنند مانده ام در این روایت که پیمبر گفته است دوستداران تو در محشر شفاعت می کنند ما اگر جامه ز تن کندیم مجنونیم و بس این کبودی ها محبت را روایت می کنند عده ای بی فکر در فکر و خیالی باطل اند دائما از ما به کذب و طعنه صحبت می کنند هرکجا سید علی هل من معینش شد بلند سینه زن های حسین فورا اجابت می کنند زندگی ساده و بی زرق و برقی بایدش آن کسی را که اطاعت از ولایت می کند حرف وقتی بی عمل باشد ندارد فایده سربلندی می کند هر کس اطاعت می کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه باور نمی کردم گذرها را ببندند من را که می بینند درها را ببندند خورشید بودم زیر نور ماه رفتم جان خودت تا صبح خیلی راه رفتم در شهر کوفه کوچه گردی کم نکردم این چند شب یک خواب راحت هم نکردم من شیر بودم کوفه در زنجیرم انداخت این کوچه های تنگ آخر گیرم انداخت امروز جان دادم اگر، جانت سلامت دندان من افتاد، دندانت سلامت حالا که می آیی کفن بردار حتما ای یوسف من پیرهن بردار حتما حالا که می آیی ستاره کم بیاور با دخترانت گوشواره کم بیاور حیرانم اما هیچکس حیران من نیست باور کن اینجایی که دیدم جای زن نیست اینجا برای خیزران لب را نیاری آقا خدا ناکرده زینب را نیاری اصلا ببین گل ها توان خار دارند؟ پرده نشینان طاقت بازار دارند؟ من راضی ام انگشتر من را بگیرند وقت کنیزی دختر من را بگیرند اینجا برای نعل پا دارند آنقدر کنج تنور خانه جا دارند آنقدر مهر و وفا که نه جفا دارند، اما اینجا کفن نه بوریا دارند اما باید مسیر تو چرا اینجا بیفتد حیف از سر تو نیست زیر پا بیفتد @poem_ahl