eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
206 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ۲ ز خوناب جگر ساغر گرفتم گلاب خون ز چشم تر گرفتم سراغ لالۀ خونین خود را ز تیر و نیزه و خنجر گرفتم دو دریا خون فشاندم از دو دیده گُلم را همچو جان در بر گرفتم هزاران بوسه در آن قلزم خون ز زخم نیزه و خنجر گرفتم سلام از عمق جان گفتم به جانان جواب از پیکر بی سر گرفتم به ره زخم تنش کردم نظاره نشان از بوسۀ مادر گرفتم زخون یار، شستم گیسوی خویش خضاب از لالۀ پرپر گرفتم در آن گودال خون، شکرانه گفتم مدال صبر، از داور گرفتم برات گریه را بر شیعه تا حشر ز لبخند علی اصغر گرفتم علمداریِ میدان سخن را هم از زهرا هم از حیدر گرفتم من آن مرغ بهشت سبز وحیم که سر، از غصه زیر پر گرفتم گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ۳ گلم را، خار صحرا پیرهن بود غبار و خاک و خون او را کفن بود سرش بر نی به لب ذکر خدا داشت گلوی پاره با من همسخن داشت خودم دیدم که جسم باغبانم سراپا باغ گل، از زخم تن بود خودم دیدم که از بالای نیزه چهل منزل نگاه او به من بود خودم دیدم که بال بلبلان سوخت خودم دیدم، گلم نقش چمن بود خودم دیدم به صحرا یوسفم را که جسمش پاره تر از پیرهن بود خودم دیدم نشان سُمّ اسبان عیان بر روی آن خونین بدن بود خودم دیدم به گلزار شهادت که بلبل نوحه خوان بر یاسمن بود خودم دیدم عزادار حسینم محمّد، حیدر و زهرا، حسن بود دریغا ای دریغا ای دریغا سلیمان رفت و یارم اهرمن بود خوش آن روزی که در باغ مدینه گل و بلبل به رویم خنده زن بود گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ۴ بیابان باغ و مقتل آشیانه حسینم واحسینایم ترانه الهی چون نسوزم کز درونم زند جای سخن آتش زبانه که دیده بلبل از تنها گل خود جدا گردد به ضرب تازیانه که گفته لالۀ من بی نشان است به هر برگش بود صدها نشانه خودم دیدم که قاتل پنجه انداخت بر آن موئی که زهرا کرد شانه خودم دیدم بر اندام گلم ریخت ز چشم فاطمه اشک شبانه خودم دیدم که از نخل ولایت به جای لاله، خون می زد جوانه خودم دیدم ز رگ های بریده صدا می زد مرا در آن میانه خودم دیدم که در مقتل کشیدند به سیلی، ناز طفل نازدانه من آن مرغ بهشت سبز وحیم که گشتم طایری بی آشیانه گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ۵ جدائی سخت تر از ترک جان بود فراق یار، مرگ بی امان بود دلم چون جسم یارم، پاره پاره دو چشمم چون گلویش خون فشان بود عنان دل به پای یار بسته عنان ناقه دست ساربان بود دگر با غم، نه گل نه باغبان داشت خزان بود و خزان بود و خزان بود کنار جسم هجده محرم خویش مرا جا در صف نامحرمان بود خدا داند به چشم خویش دیدم که اشک ناقه ها بر من روان بود تنم با کاروان می رفت امّا روانم پیش آن سرو روان بود به آهنگ جرس ما را به هر گام حسینا واحسینا بر زبان بود ز بانگ واحسینا شد یقینم که زهرا در میان کاروان بود رها کردم به صحرا ماه خود را که تنها آفتابش سایبان بود دریغا ای دریغا ای دریغا که باغم را نه گل نه باغبان بود گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها ۶ دلم خون گشت از دیدار کوفه که روزم شد چو شام تار کوفه ز دشت کربلا با دست بسته مرا بردند در بازار کوفه بلای کربلای دیگری بود به ما، در هر قدم آزار کوفه شکستم درهم و پایم نلغزید به مأموریّت دشوار کوفه سر بشکسته گوید ما در این شهر چه ها دیدیم از اشرار کوفه ستم، زخم زبان، دشنام، کف بود به آل فاطمه رفتار کوفه نه با ما با علی و با حسن بود دو روئی، بی وفائی کار کوفه عزیز کوفه بودم چون علی بود امام و رهبر بیدار کوفه گل باغ بهشت وحی بودم به شهر کوفه گشتم خار کوفه ز اشک دیده و خون سر من کویر کوفه شد گلزار کوفه ز سوز سینۀ من طرفه بیتی نوشته بر در و دیوار کوفه گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ۷ الا جانم تو را قربان برادر بخوان قرآن، بخوان قرآن برادر شرار سینۀ سوزان ما را به قرآن خواندنت بنشان برادر به گیسوی تو دیدم روز روشن شب وصل و شب هجران برادر چرا با سنگ، فرقت را شکستند مگر تو نیستی مهمان برادر؟ تو را بین دو نهر آب کشتند دریغا با لب عطشان برادر تمام کوفه خندیدند، دیدند مرا چون در غمت گریان برادر تو رفتی بی تو ذکر من همین بود برادر جان، برادر جان، برادر از آن بر چوب محمل سر شکستم که بودم با تو هم پیمان برادر تو که صد بار از من دل ربودی بیا یکباره جان بستان برادر تو را دشمن برد دارالاماره مرا در گوشۀ زندان برادر دگر بعد از تو زینب دل نبندد به باغ و لاله و بستان برادر گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ۸ تو خورشید زمین و آسمانی که هم در موج خون، هم بر سنانی دلم را با نگاهت می ربائی سرم را با سر خود سایبانی تو با روی به خون پوشیدۀ خود چراغ رهنمای کاروانی فدای غیرتت گردم برادر که با سر ناقه ام را ساربانی تو نوک نیزه قاری، من مفسّر بخوان قرآن که با من همزبانی چه در مقتل چه در مطبخ چه بر نی مرا شمع دلی، خورشید جانی چرا صورت به خاکستر نهادی تو در این کوفه آخر میهمانی رخت پیدا و پنهان گشته در خون که بر نی هم عیانی هم نهانی جهان بر تو جفا کرد و ندانست که تو در جسم خود جان جهانی بیا بر لاله های خود بنالیم که من چون بلبل و تو باغبانی سزد این بیت را بر نوک نیزه ز سوز سینۀ زینب بخوانی گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها ۹ مرا تا شامیان دیدند در شام به اشکم فاش خندیدند در شام تمام شهر را بستند آئین بساط سرخوشی چیدند در شام به فرقم سنگ ها از چار جانب به جای لاله باریدند در شام به جای تسلیت برگرد سرها زنان شام، رقصیدند در شام به گردم هجده خورشید خونین فراز نی درخشیدند در شام خدا داند که زند های یهودی به فرقم خاک پاشیدند در شام تمام طایران گلشن وحی به سان جوجه لرزیدند در شام زن و مرد و بزرگ و کوچک آن روز لباس عید پوشیدند در شام کف و دشنام و چنگ و تار و دف بود که بهر ما پسندیدند در شام دل شب بر دل من گریه کردند یتیمانی که خوابیدند در شام بود بیتی ز سوز سینۀ من که حتی خلق بشنیدند در شام گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ۱۰ به محمل ماه تابان را که دیده؟ به نی مهر درخشان را که دیده؟ میان خندۀ اهل جهنّم به دامن، اشک رضوان را که دیده؟ درون طشت، ذکر حق که گفته به زیر چوب، قرآن را که دیده؟ به پای صوت روح افزای قرآن نشاط می گساران را که دیده؟ کنار سفرۀ رنگین قاتل سر خونین مهمان را که دیده؟ زبانم لال بین می گساران ولیّ حّی سبحان را که دیده؟ دهن خشک و لب از خون جبین تر شکسته دُرج دندان را که دیده؟ به لبخند عدو گرد سر دوست نگاه چشم گریان را که دیده؟ دل شب گوشۀ ویرانۀ شام وصال روح و ریحان را که دیده؟ به غیر از من که از غم پیر گشتم به دل، داغ جوانان را که دیده؟ به جای لاله، چون من، بلبلی زار پر از خون، باغ و بستان را که دیده؟ گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها ۱۱ اگر چه داغ روی داغ دیدم اگر چه طعنه از دشمن شنیدم اگر چه سفید از غصّه مویم اگر چه چون هلال از غم خمیدم اگر چه سر زدم بر چوب محمل اگر چه ناله از دل برکشیدم اگر چه با نگاهی اشک آلود دل از هجده عزیز خود بریدم اگر چه پا به پای چند صیاد به دنبال غزالان می دویدم اگر چه از گلوی پاره پاره به مقتل خم شدم، گلبوسه چیدم اگر چه دور از چشم حسینم به روی خاک زندان آرمیدم خدا داند چو در راه خدا بود به چشمم غیر زیبائی ندیدم من از روزی که چشم خود گشودم بلای دوست را بر جان خریدم دلم خوش بود در باغ ولایت به هجده لالۀ سرخ و سفیدم بریز ای اشک چون باران به دامن بسوز ای دل به گل های امیدم گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ۱۲ دریغ از لاله های پرپر من ز هفتاد و دو خونین اختر من دریغ از آن عزیزانی که خفتند به خون در پیش چشمان تر من خودم دیدم سر پاک حسینم جدا شد پیش چشم مادر من خودم دیدم که در خون دست و پا زد به روی دست بابا اصغر من خودم دیدم یکی پیرهن، شد ز تیر و نیزه، جسم اکبر من خودم دیدم که پامال خزان شد گل من، یاس من، نیلوفر من خودم دیدم که هجده سر چو خورشید همه گشتند بر گرد سر من خودم دیدم که سرها گریه کردند بر احوال دل غم پرور من خودم دیدم که افتاد از سر نی سر محبوب از جان بهتر من به آن بلبل که در شام خرابه دل شب پر زد و رفت از بر من بخوان این بیت را میثم هماره ز سوز سینۀ پر آذر من گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه نیم بی‌تو دمی بی‌غم، کجایی؟ ندارم بی‌تو دل خرم، کجایی؟ به بویت زنده‌ام هر جا که هستی به رویت آرزومندم، کجایی؟ نیایی نزد این رنجور یک دم نپرسی حال این درهم، کجایی؟ چو روی تو نبینم هر سحرگاه بنالم زار: کای همدم، کجایی؟ ز من هر دم برآید ناله و آه چو یاد آید رخت هر دم، کجایی؟ درآ شاد از درم: کز آرزویت به جان آمد دل پر غم، کجایی؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟ به جان می‌جویمت جانا، کجایی؟ همی پویم به سویت گرد عالم همی جویم تو را هر جا، کجایی؟ چو تو از حسن در عالم نگنجی ندانم تا تو چونی، یا کجایی؟ چو آنجا که تویی کس را گذر نیست ز که پرسم، که داند؟ تا کجایی؟ تو پیدایی ولیکن جمله پنهان وگر پنهان نه‌ای، پیدا کجایی؟ ز عشقت عالمی پر شور و غوغاست چه دانم تا درین غوغا کجایی؟ فتاد اندر سرم سودای عشقت شدم سرگشته زین سودا، کجایی؟ درین وادی خون‌خوار غم تو بماندم بی کس و تنها، کجایی؟ دل سرگشتهٔ حیران ما را نشانی در رهی بنما، کجایی؟ چو شیدای تو شد مسکین عراقی نگویی: کاخر، ای شیدا، کجایی؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه همی گردم به گرد هر سرایی نمی‌یابم نشان دوست جایی وگر یابم دمی بوی وصالش نیابم نیز آن دم را بقایی وگر یک دم به وصلش خوش برآرم گمارد در نفس بر من بلایی وگر از عشق جانم بر لب آید نگوید: چون شد آخر مبتلایی؟ چنان تنگ آمدم از غم که در وی نیابی خوشدلی را جایگایی عجب زین محنت و رنج فراوان که چون می‌باشد اندر تنگنایی؟ ازین دریای بی‌پایان خون خوار برون شد کی توان بی‌آشنایی؟ مشامم تا ازو بویی نیابد نیابد جان بیمارم شفایی مرا یاری است، گر خونم بریزد نیارم خواست از وی خون بهایی غمش گوید مرا: جان در میان نه ازین خوشتر شنیدی ماجرایی؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه کشید کار ز تنهاییم به شیدایی ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟ ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی مرا تو عمر عزیزی و رفته‌ای ز برم چو خوش بود اگر، ای عمر رفته بازآیی زبان گشاده، کمر بسته‌ایم، تا چو قلم به سر کنیم هر آن خدمتی که فرمایی به احتیاط گذر بر سواد دیدهٔ من چنان که گوشهٔ دامن به خون نیالایی نه مرد عشق تو بودم ازین طریق، که عقل درآمده است به سر، با وجود دانایی درم گشای، که امید بسته‌ام در تو در امید که بگشاید؟ ار تو نگشایی به آفتاب خطاب تو خواستم کردن دلم نداد، که هست آفتاب هر جایی سعادت دو جهان است دیدن رویت زهی! سعادت، اگر زان چه روی بنمایی! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟ چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟ نگفتیم که: بیایم، چو جان تو به لب آید؟ ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی؟ منم کنون و یکی جان، بیا که بر تو فشانم جدا مشو ز من این دم، که نیست وقت جدایی گذشت عمر و ندیدم جمال روی تو روزی مرا چه‌ای؟ و ندانم که با کس دگر آیی؟ کجا نشان تو جویم؟ که در جهانت نیابم چگونه روی تو بینم؟ که در زمانه نپایی چه خوش بود که زمانی نظر کنی به دل من؟ دلم ز غم برهانی، مرا ز غم برهایی مرا ز لطف خود، ای دوست، ناامید مگردان کامیدوار به کوی تو آمدم به گدایی فتاده‌ام چو عراقی، همیشه بر در وصلت بود که این در بسته به لطف خود بگشایی؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها کمان شده الف قامت نگار علی خزان فتاده به باغ گل بهار علی کجاست حضرت ختمی رسل ببیند که شکسته حرمت بانوی با وقار علی چقدر پشت در خانه، لعنتی خوش بود که با لگد زده طوری گره به کار علی که هر کسی به در گوش دیگری گوید: شنیده ای که شکسته شد اقتدار علی؟ چهل نفر طرفی، دخت مصطفی طرفی مغیره آمد و زد روی دست یار علی علم ز دست علمدار مرتضی افتاد دو دسته بسته و زهرای بی قرار علی سوال مرد یهودی بدون پاسخ ماند! چه آمده به سر تیغ ذوالفقار علی؟ به پیش چشم علی ذره ذره می شد آب و روی نیلی او شمع شام تار علی کنار بستر زهرا به گریه خواهش کرد: بیا به خاطر زینب بمان کنار علی نشد که محسن او هم امام شیعه شود نشد اضافه به سادات یادگار علی دو ماه و نیم بغل کرده زانوی غم را دو ماه و نیم سیاه گشته روزگار علی که هر که بهر تسلی به خانه آمد گفت: عزای فاطمه اینجاست یا مزار علی؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای ز داغ تو روان خون دل از دیده ی حور بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخه ی صور خاک ریزان به سر اندر سر جسم تو بنات اشک ریزان به بر از سوگ تو شعرای عبور از تماشای تجلای تو مدهوش کلیم ای سرت سرّ انا الله و سنان نخله ی طور دیده ها گو همه دریا شو و دریا همه خون که پس از قتل تو منسوخ شد آیین سرور شمع انجم همه گو، اشک عزا پاش و بریز بهر ماتمزده کاشانه چه ظلمات چه نور پای در سلسله سجاد و به سر تاج یزید خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور دير ترسا و سر سبط رسول مدنی؟ آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور تا جهان باشد و بوده است که داده ست نشان میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور؟ سر بی تن که شنیده است به لب آیه ی کهف یا که دیده است به مشکات تنور آیه ی نور؟ جان فدای تو كه از حالت جانبازی تو در طفّ ماریه از یاد بشد شور نشور قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور گوش خضرا همه پر غلغله ی دیو و پری سطح غبرا همه پر ولوله ی وحش طیور غرق دریای تحیر ز لب خشک تو نوح دست حیرت به دل از صبر تو ایوب صبور مرتضی با دل افروخته لاحول کنان مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور کوفیان دست به تاراج حرم کرده دراز آهوان حرم از واهمه در شیون و شور انبیا محو تماشا و ملائک مبهوت شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هوسم بود حج بیت الله قسمتم شد حریم شاه طوس نرسیدم به ساحل دریا آمدم در میان اقیانوس شرط توحید حبّ این آقاست وحده لا اله الّا هو دست ما را رها نخواهد کرد آن که گردیده ضامن آهو رسم آقای مهربان این است میهمان را بغل کند آرام پر کند کاسه های سائل را جلوی در همین که گفت سلام السلام ای رئوف تر ز همه باز راهم به خانه ات افتاد از جدا بودن از تو خسته شدم عوضم کن تو را به جان جواد تا که گفتم مسافر حرمم چقدر دل شکست یاد شما کوله باری سلام آوردم همه گفتند التماس دعا پای من را نبُر ز خانه ی خویش خوش، دل ما، به رفت و آمدهاست با اجازه ز صحن شاه نجف گنبدت شاهِ کل گنبدهاست حرف گنبد شد و شکست دلم از مدینه کسی خبر دارد آه از غربت امام حسن فاطمه این همه پسر دارد تو که از حال ما خبر داری کوهی از غصه و غمیم همه ای علمدار روضه های حسین نگران محرمیم همه به اسیری زینب کبری گره از کار نوکرت وا کن در سحرهای ماه ذیقعده اربعین مرا تو امضا کن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه شب سرد خرابه آمد اما «سر» نمی‌آید شده با سر بیا که بغض‌هایم سر نمی‌آید به من گفتند با زور کتک بابا نگو‌ اینقدر ولی از دختران، بابا نگفتن بر نمی‌آید سرت با بوی نان آمد ولی خود نان نیاوردی پدر جان از تنور کوفیان نان در نمی‌آید پر از لاله شده پیراهنم از بس زمین خوردم لباس گل گلی به دختر لاغر نمی‌آید برای دیدنت از کربلای پر بلا تا شام دویدم پس نفس‌هایم از این بهتر نمی‌آید نخواه از من که موهایم رسد بر شانه‌های من اگر زلفی به آتش خورد دیگر در نمی‌آید حساب کوچکی داریم من با خیزران بابا تو را بوسیده قبل از من؟ مگر محشر نمی‌آید؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دردم ز کودکی‌ است که با رویِ هم‌چو ماه از خیمه شد به یاری آن شاهِ بی‌سپاه بی‌تاب چون دل، از برِ زینب فرار کرد آمد چو طفلِ اشکِ روان، در کنار شاه کای عمّ تاج‌دار! به خاک از چه خفته‌ای؟ برخیز از آفتاب، بیا تا به خیمه‌گاه نشنیده‌ای مگر سخن عمّه را چو من؟ تنها ز خیمه آمده‌ای، پیش این سپاه هر کس که آب خواست، دهندش ز آبِ تیغ ای عم! بیا به خیمه و آب از کسی مخواه می‌گفت و می‌گریست که بی‌دینی از ستیز تیغی حواله کرد به آن شاه دین‌پناه آن طفل، دست خویش سپر کرد، پیش تیغ دست اوفتاد از تنِ معصومِ بی‌گناه بی‌دست جان سپُرد به دامان عمّ خویش چون ماهیِ به لجّۀ خون، مانده در شناه می‌داد جان به دامن شه، «الغیاث» گوی می‌کرد شاه تشنه به حسرت، بر او نگاه @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه همه عزت دنیای حسین است حسن به خداوند مسیحای حسین است حسن بی حسن سوی حسینش بروی باخته ای جان من! صاحب امضای حسین است حسن این حسن کیست که عالم همه دیوانه ی اوست برترین اسم‌ به لبهای حسین است حسن هرکسی گفت حسین، از برکات حسن است تا ابد پرچم بالای حسین است حسن بنویسید که آقای جهان است حسین بنویسید که آقای حسین است حسن زیر قبه همه گفتیم الهی به حسن باب حاجات گداهای حسین است حسن همه در کرببلایند حسین رفته بقیع چه عجب؟! جنت اعلای حسین است حسن او علی اکبر اگر داد حسن قاسم داد در بلا هم شده هم پای حسین است حسن بعد او خنده ندیدند به لبهای حسین آی مردم غم عظمای حسین است حسن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مثل یک صاعقه تکبیرِ حسن می‌آمد یازده ساله ترین شیرِ حسن می‌آمد بر تن از پیرهن خویش کفن ساخته است او حسینیه‌ای از خشتِ حسن ساخته است رگِ گردن متورم شده یعنی لبیک مُشتهایش متراکم شده یعنی لبیک یازده جرعه‌ی ناب از یَمِ حیدر خورده است خوب پیداست که بر غیرتِ او برخورده است دست حق بر درِ خیبر بخورد می‌فهمند به رگ غیرت او بَر بخورد می‌فهمند او یتیمی است که نعلین ندارد حتی فکر صد خُم در آن بین ندارد حتی او نمی‌دید که خاری به کف پایش بود دامن پیرهنش زیر قدمهایش بود چند باری به زمین خورد ولی باز دوید تا که زهرا به زمین خورد علی باز دوید خیره چشمانِ تَرَش رو به همان منظره بود دورِ گودال فقط دایره در دایره بود همه با خاطره‌ی بغضِ علی جمع شدند حلقه در حلقه به یک نقطه؛ ولی جمع شدند حلقه‌ها تنگ‌تر از تنگ‌تر از قبل شده قلب‌ها سنگ‌تر از سنگ‌تر از قبل شده باید از  بینِ همه رد بشود می‌داند نه محال است مردد بشود می‌داند رد از شد حلقه‌ی پیرانِ عصازن و سپس از وسطِ جمعیتی سنگ به دامن نه فقط سنگ که چوب و شن و آهن بعد از آن سخت دوید از دو سه تا حلقه‌ی اسبان سواری وصدای نفس و شیهه و کوبیدن سُم‌ها همه‌سو هولِ قدم‌ها وعَلَم‌ها به خودش گفت کمی مانده برو از وسط اینهمه جامانده برو پیش می‌رفت ولی حلقه‌ی یک لشکر شد متراکم متراکم متراکم‌تر شد داشت از بین همین فاصله‌ها رد می‌شد از دل هلهله‌ها، هروله‌ها رد می‌شد رد شد از حلقه‌ی سرنیزه و از حلقه‌ی شمشیر و کمانگیر و کف پاش پُر از خون و تَنِ کوچک مجروح دوید و لب گودال رسید و ته  گودل چه دید و که سنان بود و سنان داشت نیزه‌ای فاتحه خوان داشت حرمله غرقِ عرق چشم بر آن نیمه‌ جان داشت آخرین تیر خودش را به کمان داشت مادری موی کَنان سینه زنان پیش عمو بود ولی قدِ کمان داشت پدرش بود عمو بود پدرش بر سر او بود پسر اُفتاد سر اُفتاد چه بد بال و پر اُفتاد تنی روی تن اُفتاد حسن اُفتاد راه یک تیرِ سه‌شعبه به دو حنجر اُفتاد ناله‌ای بین گلو بود که زهرا غش کرد او در آغوش عمو بود که زهرا غش کرد کاش جبریل جراحات دو تَن را می‌بست کاش می‌شد که علی  چشم حسن را می‌بست باز  از خاک حسن مادر خود را برداشت شمر تا کُندترین خنجر خود را برداشت... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خدا کند برسم کاش بی اثر نشوم خدا کند که برای تو دردسر نشوم پسر شدم همه عمرم برایت اما حال چه سود اگر که برای تنت سپر نشوم چگونه زنده بمانم بدون آغوشت چگونه بی تو عمو جان یتیم تر نشوم چگونه پیش پدر سربلند باشم من شبیه اکبر و قاسم فدات اگر نشوم سرم اگر برود روی نیزه چیزی نیست که زنده با سرت ای کاش همسفر نشوم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مگر نجوم ز بدر الدجی چه می دانند؟ زمینیان ز ستون سما چه می دانند؟ به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد مگر عقول بشر از خدا چه می دانند؟ و عالمی که به ما خرده از علی گیرند ز دلربایی مولای ما چه می دانند؟ اسیرهای هوا و اسیرهای هوس ز دام عشق شه لا فتی چه می دانند؟ و مردمان حقیری که گرم دنیایند ز دردهای دل مبتلا چه می دانند؟ غدیر صحنه عشق است و قلبهای سیاه از این حدیث از این ماجرا چه می دانند؟ مرا امیر تویی مردمان سر در گم از این امیر از این رهنما چه می دانند دلم هوای تو کرده هوای شهر نجف دوباره لک زده این دل برای شهر نجف @poem_ahl