📌 #رئیسجمهور_مردم
چشمهای سرخ
جلسه تمام شده بود. میخواستم چند نکته به حاج آقا بگویم. نزدیکشان رفتم. حالت چشمها و چهرهشان تغییر کرده بود. بازهم آن سردردهای شدید به سراغشان آمده بود.
گفتند: آقای صاحبکار دیگر خیلی سرم درد میکند، اجازه بدهید من بروم.
چند دقیقه ازشان فرصت گرفتم و باز با همان حال سرپا ایستادند و گوش دادند.
میتوانستند بگویند امروز کسالت دارم جلسه را برگزار نکنند؛ اما با همان سردردهای شدید جلسات را اداره میکردند. شاید بعضیها خیال کنند آقای رئیسی هیچ مشکل جسمی نداشتند که میتوانستند این حجم از فعالیت روزانه را داشته باشند اما حقیقت این نبود. یاد حاج قاسم میافتادم که میگفتند نمک در چشمشان میریزند تا چشمشان بسوزد و پلک روی هم نگذارند.
سید محمد صاحبکار
به قلم: فاطمه نصراللهی
پنجشنبه | ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مویه زنان لر
ساعت ۱۶ به مصلی رسیدم، رسم است صاحب عزا دم در میایستد و دیگران به او سرسلامتی میدهند.
چند نفر از بانوان از جمله مدیر کل امور بانوان استانداری، دم در ایستادهاند؛ خانمها عموما دو نفر یا چند نفر میآیند به آنها تسلیت میگویند.
علیرغم اینکه در این چند روز مراسمات زیادی در سطح شهر برگزار شده است جمعیت قابل توجهی برای شرکت در مراسم شب هفتم رئیس جمهور شهید و همراهانشان شرکت کردهاند.
میان جمع از هر سنی حضور دارد. کودک، نوجوان، جوان و...
چشم که میگردانم مادران و همسران شهدا را در لابه لای جمعیت میبینم. هر کدام تصویری از رئیس جمهور شهید در دست دارند.
حزن و اندوه مجلس با مویهخوانی زنان لر و گریهی جمعیت دو چندان شد.
و این مقدمه ای بود برای گریستن پای روضه حضرت زینب و رقیه!
پروین حافظی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد مصلی الغدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
با چای روضه بود که دلها جلا گرفت
شب نوزدهم ماه رمضان، برای احیا رفته بودم امام زاده صالح.سال ۱۴۰۲ بود. دیدم سخنران آقای رئیس جمهور است. با وجود این که آن روز جلسات و فعالیتهای زیادی داشتند و روز بعد هم برنامه کاریشان فشرده بود، شب احیا منبر رفته بودند.
همیشه خودشان را طلبه میدانستند و در هیچ دورهای از مسئولیتهاشان منبر و بحث و تفسیر را ترک نکردند.قبل از این که به آستان بروند امام جماعت مسجد محله گیشا در تهران بودند. مدتی هم در مسجد محله ستارخان بعد از نماز منبر میرفتند.
در خانهشان هم همیشه مجلس وعظ و روضه برقرار بود. هر سال شب شهادت امام هادی مجلس داشتند. آقای قاسمیان میگفتند در مراسمات خانهشان بعد از منبر، درباره قرآن مباحثه میکردیم.
آخرین روضهای که در خانهشان برگزار کردند دوهفته قبل از شهادتشان بود، شب شهادت امام صادق.
سید محمد صاحبکار
به قلم: فاطمه نصراللهی
پنجشنبه | ۱۱خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مدیر میدانی پیشرفت
شاید یکی از شاخصترین ویژگیهای شهید رئیسی، حضور در کف میدان بود. این میدان عرصههای مختلفی را شامل میشد و یکی از آنها، علم و فناوری بود. حضور متعدد در مراکز پیشرفت کشور که محل حضور شرکتهای دانشبنیان است، از برنامههای ثابت ایشان بود. باور داشت که حل مسائل کشور با کمک بخش اصلی اقتصاد مردمی، یعنی دانشبنیانها، به پاسخ میرسد.
شهید عزیز جمهور ایران با حضور و ضریب دادن به این آدمها و مجموعهها، خودش راوی پیشرفت شده بود و ظرفیت بالای ریاستجمهوری را پای کار روایت پیشرفت آورده بود. ایشان حتی در سفرهای خارجی، با وجود شلوغی و فشردگی برنامهها، باز هم پای کار علموفناوری بود و سوای اینکه بستر و زمینه برای صادرات محصولات فناورانه شرکتهای دانش بنیان را فراهم میکرد، باز هم با بازدید از این مجموعهها تلاش میکرد تا ضریب رسانهای مضاعفی به توانمندی جوانان ایرانی در اذهان سایر کشورها بدهد.
او مرد میدان کار و آبادانی و پیشرفت کشور بود و با گذشت همین ساعات اندک از شهادتشان، رد پا و خاطرات مختلف ایشان از مدیران شرکتهای دانشبنیان شنیده میشود. بازدید از بهیار صنعت و شهرک علمی تحقیقاتی اصفهان، تا پارک فناوری پردیس تهران در کنار دستگاه همودیالیز و ونتیلاتورهای پیشرفته، تا بازید از آهار مشهد و انواع داروهای پیشرفته بیوتک و رادیوداروها و نانو داروها و پهپادهای پیشرفته کشاورزی ایران در دل آفریقا و... نمونههای اندکی از حضور میدانی او در پیشبرد فضای علموفناوری کشور است.
در سه سال ریاست جمهوری ایشان، ما شاهد سرعت گرفتن واقعی تحولات علموفناوری بودیم؛ یک نمونه مهم و فناورانهای که مدتی به اغما رفته بود، پیشرفتهای صنعت ماهوارهای کشور بود که در دوران ایشان دوباره شکوفا شد و یکی از افتخارات اخیر آن، رسیدن ایران به مدار جدید فضایی بود. با عرض تسلیت این فقدان اندوهبار به ملت شریف ایران، به لطف خدا امیدواریم. انشاءالله این سید عزیز با اجداد طاهرینش محشور باشد.
پژمان عرب
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #تهران
مجله دانشمند
@daneshmand_mag
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
کفشهای عاقبتبخیر
دل توی دلش نبود. برای تشییع راهی مشهد شد. وقتی برگشت، کفشهای تکهپارهاش را جلوی در دیدم و تعجب کردم. گفت: «جمعیت انقد زیاد بود که کم مونده بود خودمون هم تکه پاره بشیم!» توی دلم تحسینش کردم و گفتم: «پس خوشبهحال این کفشها! عاقبت بخیر شدن!»
فائزه دهنبی
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
تحولی با سند تحول
از تجربههای موفق آقای رئیسی در قوه قضائیه تدوین سند تحول قوه قضائیه بود. این سند به شکل مسئلهمحور تدوین شده بود و این نگاه مسئله محور آقای رئیسی در دولت هم وجود داشت.
بعضی مواقع در مدیریت و برنامهریزی کلان کشورِما، یکسری چشماندازهایی تعریف میشود و برنامههایی برای رسیدن به آن چشمانداز در نظر گرفته میشود. چنین مدل برنامهریزی برای کشور ما تبدیل به یکسری حرفهای خوب میشود که شاید در سطح ملی عملیاتی نمیشود.
اما در مدل برنامههای مسئلهمحور ابتدا مسائل و مشکلات کلیدی در سطح ملی شناسایی میشود، بعد از آن ابعاد مختلف مسأله مشخص میشود. به ریشهها و علل بروز مسأله پرداخته میشود. از بین علتها هم مهمترین علل مؤثر مشخص میشود و راهحلهای مختلف ارائه میشود که از بین راهحلهای ارائه شده نیز بهترین راهحل انتخاب میشود و سند به این شکل اجرایی میشود. در این مدل گاهی شما به ریشههای مشترکی میرسید که حل آن باعث میشود چند مسأله هم زمان حل بشود.
در نشستی که حضرت آقا با مجلس داشتند ابراز داشتند که بهتر است برنامههای توسعه به صورت مسألهمحور نگاشته شود.
این مدل باعث میشود که برنامهها به نتیجه برسند و در حد یک هدف مطلوب باقی نمانند.
سید محمد صاحبکار
به قلم: فاطمه نصراللهی
پنجشنبه | ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه |ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
به هیچکس رای ندادم
هرجور بود خودمان را رسانده بودیم تهران...
با گریه، به همراه موج جمعیتی که سرتاسر خیابان را گرفته بود، میرفتیم. صدای درددل یک نفر کنارم واضح شنیده میشد...
نگاهش کردم. یک عکس گرفته بود دستش، اما خیره شده بود به بنر بزرگ عکس سید و گریه میکرد.
دید دارم نگاهش میکنم، انگار منتظر بود با یکی حرف بزند؛ دست برد و شال مشکیاش را کمی جلو کشید...
توی همان حالت رو کرد به من و با بغض شروع کرد به حرف زدن: «بهش رای ندادم؛ به هیچکس رای ندادم. بخدا نمیشناختمش؛ اون شبی که فهمیدم تو آذربایجان گم شده تازه دیدم چه کسی داشتیم و نفهمیدیم.»
کم نبودند از این آدمها که تازه فهمیده بودند، آن کسی که یک شبِ کامل در میان درختهای غربیترین نقطه ایران گم شده بود، رئیس جمهورشان بوده...
زهرا عبداللهیان | از #یزد
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
یزد قهرمان
@yazde_ghahraman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
خادمِ کوچکِ اصفهانی
خستگی از چهرهشان میبارید. کنار مزار شهدا نشسته بودند و به موکب شهدای خدمت نگاه میکردند. کنار خانومی که میخورد مادربزرگ خانواده باشد، نشستم:
- سلام حاج خانوم.شربت میخورین بیارم براتون؟
- سلام دخترم! الان خوردیم!
دلم نمیآمد بدون چهار کلمه حرف و درد دل بگذارم و بروم. نزدیک تر شدم و خوش آمد گفتم.
اهل اصفهان بودند. خبر شهادت را که شنیده بودند بالافاصله راه افتاده بودند سمت مشهد. فردای تشییع هم دوباره برمیگردند سمت اصفهان.
در حال گپوگفت با حاجخانوم بودم که پسرش رسید و رو به من گفت: «خانوم منم مث شهید رئیسی خادم افتخاری آقام و هر ۴۰ روز میام پابوس آقا!» گفتم: «خوش به سعادتتون.» اشاره کردم به پسر هشت، نه سالهای که کنارش بود: «الهی پسرتونم مثل خودتون خادم آقا شه!» گفت: «پسرمم خادم افتخاری امام رضاست! دیشب توی حرم بلندگو دست گرفته و شعر خونده!» گفتم: «چه خوب کاش موکب ما رو هم مثل حرم امام رضا بدونید و اجازه بدین کمی هم اینجا بخونه.»
دوید سمت ماشینش تا لباس خادمی پسرک را بیاورد. چند دقیقه بعد خادمِ کوچکِ اصفهانی روبرویم ایستاد و منتظر بود میکروفون را بدهم دستش!
فائزه دهنبی
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار آستان شهدای سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در وسط میدان
زمانی که آقای رئیسی در قوه قضائیه حضور داشتند، به احیای واحدهای تولیدی توجه میکردند.از جایگاه قوه قضائیه برای میانجیگری و حل مشکلات بنگاههای تولیدی استفاده میکردند.
مثلا اگر واحد تولیدی طلبکاری داشت که میخواست اموالش را مصادره کند، از اعتبار قانونی قوه قضاییه استفاده میکردند و به طلبکار میگفتند به آن واحد تولیدی فرصت بدهد، قوه قضائیه هم نظارت میکند که آن واحد تولیدی به وعدهاش عمل کند و حقوق طلبکار را بپردازد.
این میانجیگریها و حل مشکلات کارخانهها و بنگاههای تولیدی را با حضور خودشان در میدان انجام میدادند.
وقتی ایشان به عنوان رییس قوه مستقیما برای حل مشکلات وارد میشدند؛ نیروهای دیگر، مدیران مجموعه و دادستانها هم وادار به تحرک و تکاپو میشدند.
سید محمد صاحبکار
به قلم: فاطمه نصراللهی
پنجشنبه | ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
تشییع واجب
از نجف برای زیارت اومده بودن، اما بر خودشون واجب دونستن که توی مراسم تشییع پیکر شهید رئیسی شرکت کنن.
علت رو که پرسیدم، توی یک جمله گفتن:«نعمت خدمات آقای رئیسی به جمهوری اسلامی بسیار زیاد بود؛باید گفت نبودشون خسارت بزرگی برای امت اسلامی بحساب میآید.»
زینب جهانشاهی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #قم
حسینیه هنر قم
@hhonar_qom
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
بچههای فلسطینی بار دیگر یتیم شدند!
با شهادت رئیس جمهور ایران و بعد از شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی بچههای فلسطینی بار دیگر یتیم شدند. شهادت جانسوز رئیس جمهور محترم ایران تنها درد ایران نیست، بلکه درد تمام مظلومان جهان است. در سفر اخیرشان به پاکستان که در ماه گذشته صورت پذیرفت بنده مجری یکی از برنامههای ایشان بودم که مخاطبان آن اغلب مردم دانشگاهی، سیاسی، تجار و علما بودند. خوب به خاطر دارم که سیدابراهیم رئیسی بیشتر زمان سخنرانیاش را به مظلومیت غزه و بیان جنایات اسرائیل اختصاص دادند.
علی کمیل قزلباش | شاعر پارسیزبان دانشگاه بلوچستان پاکستان
دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | #پاکستان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
واقعا طلبه
تیر ماه سال ۹۵ بود. به عنوان ناظر برتر مسئولان انتخاب شده بودم. دعوتم کردند با جمعی به ملاقات آیتالله رئیسی بروم. آن زمان در تولیت آستان قدس رضوی بودند.
رفتم مشهد. بعد زیارت، وارد تالار آیینه شدم در طبقه دوم حرم. مهمانان روی زمین نشسته بودند. من هم نشستم. چند دقیقهای رد شد که آیتالله رئیسی آمد و رو به روی بنده نشست روی زمین. ازشان دعوت شد بروند برای سخنرانی. پشت تریبون که ایستادند، گفتند:
- بنده حقیر یک طلبه هستم نه از جهت تواضع، بلکه واقعاً طلبه هستم و خدا را شاکرم که توفیق خدمت در کنار بارگاه امام رضا علیه آلاف و تحیت والثنا را پیدا کردهام.
سید مصطفی شبیری
دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
قلمت رو چند فروختی؟
- قلمت رو چند فروختی؟
این حرف را بعد از اینکه عکسهایم در همراهی با رییسجمهور در سفر استانی منتشر شد، میشنیدم.
حاجآقا رییسی برای من گزینهٔ اصلی انتخابات۱۴۰۰ نبود. قرار بود به دیگریای رای دهم که انصراف داد و من اجبارا به حاجی رییسی رسیدم.
حالا شنیدن اینکه «قلمم را فروختهام» برایم سنگین بود.
چند روز بعد همان فرد پرسید:
- رییسی رو چهطور دیدی؟
- یه حاجآقای گوگولیِ کوچیکنفس.
این روزها ولی ناراحتم که چرا حاجآقا را همراهی کردم. همین یکونیم روز دیدن رییسجمهور شهید، برایم دلبستگی آورده بود و از اینکه آن حاجآقای گوگولی کوچکنفس را دیگر نمیبینم، دلتنگ میشوم.
پ.ن: اینجایی که فیلمش را میبینید، به حاجآقا گفتم:
-این ابرپروژه (پروژه انتقال آب صدرا) رو باید دانشآموزان در اردوهای روایت پیشرفت بازدید کنند.
رو کرد به سردار بوعلی و گفت:
- حرفی که ایشون میزنه، حرف بسیار درستیه. دانشآموزها رو بیارید اینجا رو در قالب اردوهای راهیان پیشرفت ببینند و از پیشرفتهای کشور باخبر شوند.
محمدحسین عظیمی
@ravayat_nameh
پنجشنبه | ۱۰ خرداد ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
جشنی که عزا شد
حوزههای کارگری و کارفرمایی خوشحال بودند، دولت دهم بدهی سیودو هزار میلیاردیاش به تامین اجتماعی را با صورت جلسه کردن چند معدن پرداخت کرده بود. برای این اتفاق بیسابقه جشن تسویه حساب گرفتند. دولت دهم به پایان خودش رسیده بود و کار را به دولت یازدهم سپرد.بعداز تشکیل اولین جلسهی هئیت دولت جدید، مصوبهی دولت دهم لغو شد و بدهیها سرجایش باقی ماند.
زمانی که آقای رئیسی کارش را به عنوان رئیس دولت سیزدهم شروع کرد، نام تامیناجتماعی در لیست ابر بدهکاران بانکی جا خوش کرده بود. بدهی سه دولت روی هم انباشت شده بود و به چهارصد هزار میلیارد رسیده بود. دولتها بدهیهایشان به سازمان تامین اجتماعی را پرداخت نکرده بودند اما سازمان باید حقوق مردم و کارگرها را پرداخت میکرد به همین دلیل مجبور به گرفتن وام از بانک میشد و وامهای گرفته شده را هم نمیتوانست تسویه کند.
در این شرایط و با خزانهی خالی آقای رئیسی دولت را تحویل گرفت. در همان ابتدای کار پرداخت بدهی دولت به تامین اجتماعی جز اولویتهای آقای رئیسجمهور قرار گرفت. با کم کردن هزینههای دولت و با استفاده از تمام امکانات توانستند در مرحله اول ۱۱۰ تا ۱۲۰ همت از دیون را پرداخت کنند و تلاطم و ناترازی صندوق را کنترل کنند.
علیرضا عسگریان
به قلم: فاطمه نصراللهی
چهارشنبه | ۱۶ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
کلاسهای بیمعلم
سال تحصیلی جدید شروع شده بود و بعضی کلاسها بیمعلم مانده بودند. مشکل دیگر جمعیت کلاسها بود. یک معلم برای سی دانشآموز. این شرایط هم برای معلمان سخت بود هم پدر و مادرها را نگران کرده بود.
ایراد کار از آنجا بود که در سالهای گذشته تعداد نیروهای تازه نفس آموزش و پرورش به پای بازنشستگانش نمیرسید. از طرف دیگر تعداد مدارس به اندازه نیاز کشور نبود.
آقای رئیسجمهور اداره استخدامی، سازمان برنامه و بودجه و آموزش و پرورش را پای کار آورد و مشکل کمبود نیرو را با جذب دویست هزار نفر حل کرد. برای آقای رئیسی مهم بود که نیروهای جذب شده کارآمد باشند برای همین کانونهای ارزیابی را تشکیل داد تا بعد از آزمون استخدامی، نیروها از نظر کیفیت ارزیابی شوند. خیرین مدرسه ساز هم پای کار ساخت مدارس آوردهشدند.
مرتضی فاطمینژاد
به قلم: فاطمه نصراللهی
دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
پسرکِ جورابفروش
رفته بودم شهرداری برای رتق و فتق کردن امورات قراردادمان. روی صندلی نشسته بودم که پسرکی جعبه بهدست وارد اتاق شد. سلام نکرده گفت: «جوراب نمیخواین؟!» اهالی اتاق نگاهی به همانداختیم و گفتیم: «جفتی چند؟!» چند ثانیه چشمانش را به نشانۀ تفکر نیمه باز کرد و سریع گفت: «سی و پنج؛ ولی بشرطی که همهتون بخرید».
چند جفتی جوراب گرفتیم تا هم یه جورابی نو کرده باشیم و هم پسرک جوراب فروش به قول خودش “دَشتی” کرده باشد. کارتخوان نداشت به همین خاطر گوشی بدست گرفتم تا برایش هزینه را کارت به کارت کنم، پسرک شروع کرد به خواندن شماره کارتش و خیلی آهسته و بیحال اعداد را پس سر هم به زبان میآورد. زیر چشمی نگاهش کردم و گفتم «ازت جوراب خریدیم دیگه؛ چرا اینقدر بیخیال و ناراحتطوری؟!» با همان لحن خستهاش گفت: «بخاطر حاج آقای رئیسی ناراحتم»؛ جعبه جورابهایش را از روی میز برداشت و ادامه داد: «حیفشد، نمیدونم چرا وقتی فهمیدم شهید شده خیلی گریه کردم.» ناخودآگاه حرف را از دهانش گرفتم و گفتم: «واریز شد.» پیامک که میاد برات؟!
دوباره با همان میمیک خستهطورش گفت: «نه پیامک نمیاد، ولی قبولت دارم.» خداحافظی کرد و به اتاق روبهروییمان رفت تا شاید دوباره دَشتی بکند و باز دوباره یادِ شهید جمهور را هم برای عدهای دیگر یادآور شود.
سید رضوی
دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#امام_خمینی
دیدار با نور
سر کلاس بودم ولی حواسم پرت بود. دل توی دلم نبود که مادر، از مدیر اجازه بگیرد برای این سفر دسته جمعی.
عکس برادرم حسین را یواشکی از جیب کیف درآوردم نگاه کردم. توی دلم به او گفتم: «خودت دعا کن جور شه».
فکرها توی سرم چرخ میخوردند: «کاش نَگه نزدیک امتحاناس. اگه راضی نشه چکار کنم؟»
ساعت آخر کتاب و دفتر را توی کیف گذاشتم، زنگ را که زدند پریدم بیرون و تا خانه دویدم.
دست گذاشتم روی زنگ، حالا نزن و کی بزن.
صدای مادر آمد: «کیه...چه خبره؟ سر آوردی؟»
در را باز کرد. نفسنفسزنان خودم را انداختم تو: «چی شد، اجازه داد؟»
کفگیر به دست ایستاد روبهرویم: «سلامِت کو؟ نگا کن رنگ به روش نیس...»
کفشها را با فاصله توی راهرو شوت کردم. کیف و چادرم را پرت کردم توی اتاق. از گردنش آویزان شدم: «تو رو خدا راستشو بگو... خانم مدیر چی گفت؟»
دستهایم را جدا کرد: «خودتو لوس نکن. کلی بهش اصرار کردم تا راضی شد. میترسید از درس عقب بیفتی. راستی خواهر و داداشتم میان».
جیغ کوتاهی کشیدم، لپّش را بوسیدم: «آخ جون قربون مامان مهربونم بشم. با اونا بیشتر خوش میگذره».
رفت سمت آشپزخانه، زیر غذا را خاموش کرد: «دساتو بشور سفره رو بنداز. بعد ناهار لوازمتو جم کن فردا میریم».
لباسهای مدرسه را عوض کردم: «مامانی ظرفا با من».
تکالیفم را انجام دادم. آخر شب مسواک زدم و رفتم توی رختخواب. فکر دیدار با امام ذهنم را پر کرده بود. هر چه سوره بلد بودم، خواندم. هی از این دنده به آن دنده، میغلتیدم ولی خوابم نمیبرد. بالاخره نفهمیدم کی از خستگی بیهوش شدم.
فردا شب من و مادر، با خواهر و برادرم رفتیم پای اتوبوس. چشمها برق میزد. همه میگفتند و میخندیدند. سوار شدیم.
صدای صلوات و شعار به آسمان میرسید. هر چه میرفتیم نمیرسیدیم. انگار زمان کش آمده بود.
نماز صبح را توی راه خواندیم. هوا که روشن شد رسیدیم.
زمین سفیدپوش شده بود. قسمتی از مسیر را پیاده رفتیم. برفها زیر قدمها قرچقرچ صدا میداد و جای پا رویش میماند. بچههای خواهر و برادرم که نمیتوانستند همپای ما بیایند، رفتند بغل باباها.
رسیدیم پشت در حسینیه. عدهای داخل بودند، باید منتظر میماندیم تا بیایند بیرون که جا باز شود. پاهایم یخ کرده و جورابهایم خیس بود. ها کردم و دستهایم را به هم مالیدم. با فرازی از دعای ندبه، بغض به گلویم چنگ انداخت: «أین الحسن و أین الحسین ... أین ابناءالحسین ... صالح بعد صالح و صادق بعد صادق ...»
با مادر و خواهرم پا تند کردم سمت صدا. یکی دو کوچه بالاتر در خانهای باز بود، رفتیم تو. راهرو پر از کفش بود. چند تا از همسفریها داخل اتاق، پای دعا بودند. اتاقها پر بود، دم در ایستادیم.
قبل از تمام شدن دعا رفتیم بیرون. کوچهی برفی و شیبدار جماران را تا حسینیه دویدیم. چیزی نگذشت، در باز شد. با سیل جمعیت رفتیم داخل. پس از چند دقیقه، امام تشریف آوردند توی جایگاه. قلبم در سینه میکوبید.
غرق در ابهّتشان شدم. انگار تمام صفات اخلاقی و بهشتی یکجا در چهرهی ایشان جمع شده بود. به یاد ائمهی معصومین(ع) افتادم. چشمهایم تار و صورتم خیس شد. مادر و خواهرم دست کمی از من نداشتند و اشک روی گونهشان راه گرفته بود. مادران وخواهران شهدا هم منقلب شده و با پر چادر، نم از چشم میگرفتند. فریادهایمان در فضا طنینانداز شد: «روح منی خمینی ... بتشکنی خمینی ... ما همه سرباز توایم خمینی ... گوش به فرمان توایم خمینی ...»
امام سخنرانی نکردند، یک گروه دیگر پشت در ایستاده بودند. با قلبی مملوّ از حسرت این دیدار کوتاه و با چشمهایی خیس برگشتیم.
در راه برگشت، چهرهی آرام و ملکوتی امام خمینی از جلوی چشمم کنار نمیرفت.
فکرم پر بود از حسّ قشنگ دیدار با بهترین انسان، یعنی رهبرم. کسی که نهال علاقه به او از مدتها قبل در قلبم جوانه زده بود.
عکس برادرم را از توی کیفم در آوردم و گذاشتم روی قلبم: «داداشی ازت ممنونم ... بهترین سفر عمرمو مدیونتم».
صدیقه هویدا
چهارشنبه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
ماجرای سفر رئیسی به آفریقا
دکتر بانکیپورفرد از سفر آیتالله رئیسی به آفریقا میگوید...
امیرحسین بانکیپورفرد
جمعه | ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
@rasta_isfahan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
برای رئیس جمهور رئیسی به ایران آمدم
مصاحبه ۳ ساعته «یسرائیل دیوید ویس» سخنگوی «اتحادیه بینالمللی یهودیان ضدصهیونیسم» موسوم به «ناتوری کارتا»؛
همه برای آمدنم به ایران مرا منع میکردند و میگفتند که جانت را با رفتنت به خطر نینداز.
اما بر خودم واجب میدانستم که برای مراسم رئیس جمهور رئیسی به ایران سفر کنم. آمدنم به ایران مرا به این فهم رساند که هالیوود و رسانه های صهیونیستی چقدر درباره ایران دروغ گفتهاند و در مقابل، مردم ایران چقدر مهربان هستند به گونه ای که من هیچ احساس غربتی میان آنها نکردم.
پنجشنبه | ۱۷ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
میدان انقلاب
@meydaneenqelab
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_ایران
نشان خادمی
پسر جوان توی صف، منتظر گرفتن نشان خادمی حضرت رضا بود. جلو رفتم و پرسیدم: «از تشییع میاید؟» گفت: «برای ولادت امام رضا از تهران رفتیم مشهد. توی هتل داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم که توی زیر نویس، خبر سقوط بالگرد رو دیدیم. با این خبر، خانواده سفر رو طولانیتر کردند.» به اسم روی نشان خدمت نگاه کردم و گفتم: «نشان را به اسم کی گرفتید؟»
گفت: «مادرم، خیلی از این نشانها خوشش اومد. بهم گفت تا براش به یادگاری از تشییع شهدای خدمت بگیرم.»
مهناز کوشکی
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار آستان شهدای سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حج_خونین
حاجیان خسته و زخمی
خانمها و افراد کهنسال، ناراحت و سرگردان بدنبال نزدیکان خود بودند...
روایت حسین شیرصفی از حج خونین ۶۶؛ به بهانه سالروز واقعه حج خونین.
حسین شیرصفی
#تهران
میدان انقلاب
@meydaneenqelab
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مردم پیشنهاد دادند، رئیسی کلنگزنی کرد
روایت متفاوت استاندار بوشهر از نتیجۀ دیدار اتفاقی مردم یک روستا با رئیسجمهور
محمد محمدیزاده | استاندار بوشهر
دوشنبه | ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ | #بوشهر
میراث خادمالرضا
@mirasekhademolreza
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
پرچمِ لگدمال
دلم هیچ جوره آرام نمیگرفت. هفت روز گذشته بود اما این داغ روی دلم سنگینی میکرد و دلم تاب نداشت. دوست داشتم کاری کنم تا مرهمی برای دلم باشد. گروهها و کانالها را زیر و رو میکردم که چشمم به یک اطلاعیه خورد. مراسم هفتم شهدای خدمت، ویژۀ بانوان در شهرمان برقرار شده بود. به دلم افتاد که نذر کنم، برای خادمی امام رضا علیهالسلام و به نیت شهدای خدمت. معطل نکردم. یک واکس از جاکفشی خانه برداشتم با چند تا ابر و فرچه و یک جفت دستکش. یک ماژیک هم برداشتم و پشت یک بنر پرچم اسرائیل را کشیدم. بنر را روی میزم پهن کردم. حالا همۀ مستمعین روضۀ شهدای خدمت، پرچمش را لگد میکردند. من هم کفشهای خاکی را واکس میزدم، نذر شهیدی که کفشهایش برایِ خدمت، خاکی بود!
سمانه پاکدل
دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #خلیلآباد
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
به رنج.mp3
4.24M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
به رنج
از انبارهای برنج شمال کشور خبری به دست رئیسجمهور رسیده بود. هشتصد هزار تن برنج شالیکوبان و برنجکاران در انبارهای مردمی انباشت شده بود...
📃 متن کامل
به قلم: فاطمه نصراللهی
و صدای: مریم ابوالحسنی
آرش علاءالدینی | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
اسب تازان
تابستان هزار و چهارصد بود توی رسانهها پیچیده بود، دولت آقای رییسی شش ماه هم دوام نمیآورد. مصاحبه پشت مصاحبه برای پیشبینی نرخ ارز دویست و هفتاد هزار تومانی، سه رقمی شدن تورم و ونزوئلایی شدن. کارشناسان میگفتند باید اقتصاد را جراحی کرد. میخواستند برای دولت جدید، تصمیمسازی بکنند. این حرف به کف جامعه هم رسیده بود. اما کارشناسان اقتصادی میدانستند چه جراحی بشود چه نشود، تورم هست. یعنی دوراهی بود که هر دو به تورم میرسید. دولت تحویل آقای رییسی شد در حالی که تورم مصرفکننده حدود چهلوهشت درصد بود و تازان. تورم مثل اسب تازان، در حال تازیدن بود. لحظه به لحظه سرعتش را زیادتر میکرد تا به ابرتورم برسد.
در این شرایط آقای رییسی رفت سراغ جوانها. مشاور هرکدام را هم فرد باتجربهای گذاشت. هم تحرک جوانان را میخواست و هم مغز متفکر مشاوران را. چهار وزارتخانه، اقتصاد، رفاه، صنعت و کشاورزی را سپرد به جوانها. جوانهایی که عضو هیئت علمی بودند، همه هم اهل پژوهش و بحث.
در دولت بحثهای مختلفی بود. یکی میگوید باید ارز را تثبیت کرد و گرنه اقتصاد نابود میشود. دیگری میگوید باید ارز را تعدیل کرد و گرنه اقتصاد نابود میشود. اما همه قبول داشتند که تولید احیا شود، پروژههای نیمهتمام، تمام شود، به معیشت مردم به محرومین رسیدگی شود، شکاف دستمزد و شکافت طبقاتی از بین برود. اگر هیئت دولت به تصمیم واحدی میرسیدند آن تصمیم را اجرا میکردند حتی اگر شخصی این تصمیم را قبول نداشت. انجامش میداد و از تصمیم واحد دفاع میکرد. این همدلی دو دلیل داشت. یکی عمل به اشتراکات نظری و دوم، شخص آقای رئیسی. اعضای هیئت دولت آقای رئیسی را رئیس جمهور میدانستند نه فردی در عرض خودشان.
این سبک مدیریتی بود که توی وضعیت بحرانی که دولت واگذار شد به آقای رئیسی ظرف مدت کوتاهی ریل را عوض کرد. رشدی که سالهای گذشته منفی بود تبدیل شد به مثبت پنج و شش دهم درصد. تورمی که پیشبینی میشد برود سه رقمی، کنترل شد. اسب تازان تورم آرام گرفت.
حمیدرضا مقصودی
شنبه | ۱۹ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
روایت کفایت
@revayate_kefayat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
عشایر هویتساز.mp3
5.19M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
عشایرِ هویتساز
مقصد سفر استانی رئیسجمهور کهگیلویهوبویراحمد بود. آقای رئیسجمهور تا آن روز دیدارهای زیادی با عشایر داشت؛ از مشکلاتشان با خبر بود؛ میدانست عشایر دسترسی به بازار ندارند و دامی که پروار میکنند خریدار ندارد...
📃 متن کامل
به قلم: فاطمه نصراللهی
و صدای: مریم ابوالحسنی
آرش علاءالدینی | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
اهل سیاست نیستم اما...
رفتم گلزار شهدای برازجان برای مراسم شهدای خدمت. جوانی با لباس مشکی که ته ریش با موهای بلندی داشت و تتویی روی دستش بود نظرم رو جلب کرد. فاصله رو باهاش کم کردم و ازش پرسیدم: «خبر سقوط رو چطور شنیدی؟»
با اکراه گفت: «خودم و خانواده اهل سیاست نیستیم و اخبار از این دست رو پیگیری نمیکنیم اما وقتی خبر سقوط هلیکوپتر رو شنیدم دلنگران بودم. به هیات محله رفته و در مراسم دعا و زیارت عاشورا که برای سلامتی رئیسجمهور گرفته بودند شرکت کردم. شب هم تا ساعت سه چهار صبح پیگیر اخبار بودم که پای گوشی خوابم برد و با زنگ دوستان بیدار شدم و شنیدم کار از کار گذشته است.»
ادامه داد: «از قضا طبق قرار قبلی، شب بعد از حادثه مراسم نامزدی دختر داییام بود و ما هم دعوت بودیم که صبح گوشی مادرم زنگ خورد و خبر کنسل شدن جشن رو دادند.»
سیدمحمودهاشمی
به قلم: پریوش اسلامفر
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #بوشهر #برازجان
دریچه، رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا