📌 #رئیسجمهور_مردم
با دلم آمدهام
در خلوت خودش بود، مدام با تاروپود فرشهایی که در صحن بابالجواد پهن بود، بازی میکرد و نمنم اشک میریخت. میگفت با دلم آمدهام! آمدهام که به سید شهید بگویم سلام من را به مادرم حضرت زهرا برسانید.
از مادربزرگش که در فاروج در بستر بیماری بود میگفت که باعث شده بود به سختی خودش را به مراسم تشییع برساند. با بغض ادامه داد:
«ولی خودم رو با هزار سختی به مشهد رسوندم، ترس این رو داشتم که به مراسم تشییع نرسم. وقتی رسیدم مشهد، خودم رو به خادمها رسوندم، که گفتن هنوز پیکر شهید رو نیاوردن. اصلا حالی شدم؛ واقعا نمیدونم چطور خودم رو رسونده بودم. مطمئنم که امام رضا اینجور سراسیمه منو طلبیده، چون هر چه دارم از امام رضا دارم.
قبل از شهادت رئیس جمهور زیاد نمیشناختمش و از این موضوع خیلی ناراحتم. واقعا افسوس میخورم که بعد از شهادت، ارزش واقعی این سید خدا رو فهمیدم.»
حال دلش قشنگ بود، پرسیدم «دوست دارید شهید چه دعایی در حقتون بکنند؟»
بغض کرد، سرش را پایین انداخت، گفت:
«بهش فک نکردم، ولی ازشون میخوام توی عمری باقی موندم مثل خودشون سربلند باشم و از خدا و ائمه دور نشم...»
آصف بهاری | از #بجنورد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
پروژههای تحولی
از یک طرف خزانه مشکل داشت، از طرف دیگر ابروزارتخانه اقتصاد باید سازمانهای مختلفی را اداره میکرد. همه منتظر بودید آقای رئیسی شخص باتجربهای را برای این وزارتخانه تعیین کنند تا شاید مرهمی بر زخمهای خزانه باشد. اما رویکرد ایشان میدان دادن به جوانها بود. کسی فکرش را هم نمیکرد که در چنین شرایطی مسئولیت وزارتخانه اقتصاد به شخص جوانی چون دکتر خاندوزی سپرده شود. تیم جوان ایشان تجربۀ اجرایی در این حوزه را نداشت. شناخت وزارتخانه، شناخت افراد و مدیریت وضعیت موجود کلی زمان میبرد. برخی از کارشناسان نگران عواقب این تصمیم بودند.
افراد تیم میتوانستند هرکدام مدیریت سازمانی را برعهده بگیرند، جلسه تشکیل دهند، تصمیمگیری کنند و کارها را طبق سالهای قبل جلو ببرند. اما آنها با هدف اصلاح اقتصاد وارد میدان شده بودند. کلی ایده ناب داشتند که حاصل سالها تحقیق و پژوهش بود. باید مردم نتایج اعتماد به جوانان را لمس میکردند. باید در کنار سیاستگذاری جایی برای کارهای تحولی باز میشد.
با حمایت رئیسجمهور، دبیرخانۀ پروژههای تحولی شکل گرفت و اصلاح اقتصاد شروع شد. بهبود وضعیت معیشت، توسعۀ اشتغال و ثروتآفرینی شاخصهای انتخاب پروژهها در این دبیرخانه بود.
طراحی مدل هوشمندسازی یارانه آرد و نان یکی از پروژههای تحول است که آماده واگذاری است و انشاله به زودی برکات آن را در معیشت مردم شاهد خواهیم بود.
روحالله ابوجعفری
سهشنبه | ۸ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
روایت کفایت
@revayate_kefayat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
پیرزن قوچانی
دور فلکه آب جمعیتی از زنان و مردان، کوچک و بزرگ کیپ تا کیپ نشسته بودند و منتظر.
آفتاب تمام تلاشش را میکرد که در آخرین لحظات، گرمای این دیدار آخر برای همه ماندگار شود.
پیرزنی با تکان دادن گوشه چادرش، خوش نسیمی را به صورتش نوازش میداد؛ عکس رئیس جمهور شهید را محکم در بغلش گرفته بود.
لبخند روی لبش مرا به سمتش سوق داد، سلام و علیکی کردم، از قوچان با عروس و نوههایش آمده بود. در آن شلوغی عروسش را گم کرده و منتظرش نشسته بود، جایی که با هم قرار گذاشته بودند. درد پاهایش، امانش را بریده بود!
از لحظه شنیدن خبر شهادت گفت: «آنقدر گریه کردم که فشار خونم بالا رفت، با سختی به مشهد اومدیم، طاقت نیاوردم باید میومدم با اینکه حاج آقایم سخت مریض بود ولی دل کَندَم اومدم.»
با لحن کشدار و قشنگ قوچانیاش از علاقهاش به آقای رییسی که همشهریاش بود گفت: «با اینکه بیسوادم ولی خیلیییییییییی دوستش داشتم، هر چی بگم کم گفتم. برای همه خوب بود، خیلی روستائیان را دوست داشت.»
لبخند روی لبش بیشتر شد، آهستهتر گفت: «دخترجان تو کرمانجی!؟»
گفتم: «بله!»
گفت: «اصلا به دلم نشستی...»
خراسانی که باشی همنشین امام رضا که باشی هر جا که باشی، دل به دلش راه دارد، مثل شهید جمهور که امام رضا (ع) خریدش...
حکیمه وقاری | از #بجنورد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۶:۰۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
رئیس جمهور باید نشان دهد من ظرفیت دارم
او همیشه منافع کشور و نظام را بر منافع شخصی مقدم میداشت...
امیرحسین بانکیپورفرد
جمعه | ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
روایت کفایت
@revayate_kefayat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مثل ابراهیم
عکسنوشت اول
رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" مردمدار باشد...
گردآوری: علیرضا اسلامی
طراح: علیرضا باقری
مدیر تولید: امین زادهتقی
زهره نمازیان
شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | #کرمان
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان
@artkerman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روز شلوغ اصفهان
هفتم مهرماه ۱۴۰۲ است. صدوپنجاه دانشمند بینالمللی از کشورهای اسلامی میهمان اصفهان هستند. اولین بار است که جایزۀ مصطفی (صلواتاللهعلیه) خارج از تهران برگزار میشود. معمولاً رویدادهای علمی وقتی از تهران خارج میشود، رئیسجمهورها در آن شرکت نمیکنند؛ اما آقای رئیسی برای افتتاحیۀ این رویداد به اصفهان سفر میکند. در دنیا، شهری زنده و پویا و بینالمللی است که بتواند از رویدادی بینالمللی میزبانی کند.
فعالیتهای رئیسجمهور در کشور و دنیا رصد میشود. با حضور آقای رئیسی، تمام کشور و دنیا در جریان این رویداد علمی در اصفهان قرار میگیرند. اصفهان روز شلوغی را تجربه میکند؛ رئیسجمهور از آب اصفهان غافل نیست. برای بازدید از خط انتقال آب دریا میرود، پروژههای بزرگی در شرکت فولاد مبارکه و پالایشگاه نفت اصفهان را افتتاح میکند، مشکلات سالن اجلاس اصفهان را پیگیر میشود و در کنار همۀ اینها در رویداد جایزۀ مصطفی هم سخنرانی میکند.
از نیاز بشر به علم نافع میگوید. علمی که بتواند با ایجاد نورانیت، ظلمت، تبعیض، بیعدالتی و فساد را از بین ببرد و به زندگی انسان هویت ببخشد. آقای رئیسی با دو پیشنهاد، اهالی دانش را برای ادامۀ رویداد ترغیب میکند: جایزۀ مصطفی در همۀ علوم ورود پیدا کند؛ نه فقط علوم پایه و اندیشمندان در نشستهای علمی برای رنجهای بشریت راهها نو بیندیشند.
به کسی که با وجود دغدغههای معیشتی، آب، صنعت و علم، دغدغۀ نورانیت بشر و از بینبردن ظلمت را هم دارد، میتوان با اطمینان کشوری را سپرد.
حامد یزدیان
به قلم: ملیحه نقشزن
یکشنبه | ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
روایت کفایت
@revayate_kefayat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
غزل تلخ پر فراق سعدی
روایت بوشهر/ روایت اول
ساعت چهار بود که خبر را دیدم. گفتم مثل بقیه خبرهاست. زود تکذیبیهاش میآید. رفته رفته حجم خبرها بیشتر شد.
نگرانیام بیشتر و بیشتر شد. دیگر تاب نداشتم. جلسه سعدیخوانی داشتیم. دیوان سعدی را همینطور باز کردم. غزل تلخ پر فراقی آمد. سریع کتاب را بستم نمیخواستم باور کنم. غزل را نخوانده رها کردم.
آمدم کنار بچهها. همکارم گفت: «مگر خودت نمیگفتی، توی احد وقتی خبر آوردن پیامبر شهید شده، اون یار پیامبر گفت: محمد اگر مرد که مرد خدایش که زنده است».
گفتم نگرانیام برای رفتن و شهادت نیست که ما هنوز آقا را داریم. اما بی خبری امان از بی خبری. آن گیجمان کرده است. بی حالمان کرده است.
سیدعباس حسینیمقدم
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #بوشهر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
خبر دیگر آمده بود، دروغ نبود، خواب نبود
روایت بوشهر/ روایت دوم
دیشب را که همهاش دنبال خبر دویده بودم. چشمانم را هی به امید اینکه خبر زودتر بیاید و از نگرانی بیرونمان کند، دنبال می کردم. اما سود که نداشت بیتابمان میکرد. خبر نصفه و نیمه پخش شده بود. آن فیلم پهپاد که بیرون آمد و گفت: «همهی جسم ها سرد است». انگار جسم ما هم یخ زد.
استوری آماده کردم که بگذارم اینستاگرام، اما باورم نمیشد. پاکش کردم. مثل روز سیزده دی منتظر تکذیب ماندم. هی از تلگرام به توئیتر، از توئیتر به اینستاگرام. اما خبر بیشتر گرهاش را تنگ میکرد. بیشتر بیخ گلویم را چسباند. بالاخره صدا و سیما هم تائید کرد.
منتظر بودم خبر شادی بیاورد، غم آورد. خبر بیاید و خواب بروم. خبر آمد، بهت برم برداشت. خبر آمد، خواب از سرم پراند. می زدم توی صورتم که خواب نباشم، دروغ باشد.
نبود خبر دیگر آمده بود.
سیدعباس حسینیمقدم
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #بوشهر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
غم چسبیده بود بیخ گلویم
روایت بوشهر/ روایت سوم
غم چسبیده بود بیخ گلویم. باید زودتر میرفتم جایی، زنگ زدم محمد، گفتم کجایی.
گفت: «حوزه هنری جمع شدهایم کاری کنیم».
زود از خانه زدم بیرون، گیج خواب بودم. میخواستم قبل از رفتن به حوزه بی خوابی دیشب را با قهوه کم کنم. بدنم تاب نداشت. توی مسیر جلوی قهوهفروشی ایستادم.
تا وارد شدم. پسرک جوانی وارد شد به شوخی به باریستا که مرد جوانی بود و گردنبند طلایی گردن داشت، گفت: «چته آهنگ غمگین گذاشتی، بزن شادش کن».
یکمرتبه مرد جوان گفت: «میتونی همین یهبار خفه بشی، رئیسجمهورت شهید شده اگر نمیتونی غمگین باشی، حداقل خفه شو».
سیدعباس حسینیمقدم
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #بوشهر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
همهجور آدمی آمده بود
روایت بوشهر/ روایت چهارم
پوستر را که دیدم توی مصلی برای شهدای امروز مراسم گذاشته بودند، زود خودم را رساندم. جلوی در آدمهای کت و شلواری را دیدم. گفتم : «آخ که توی این مراسم فقط کارمندا هستن». اما حلقهی بازرسی را که رد کردم، مردم را دیدم. از همان اولش، همهجور آدم آمده بود و کمکم مردم بیشتر شدند. با بچههایشان آمده بودند، غمگین و محزون پنهان و آشکار گریه میکردند.
مرد جوانی کنار پردهی مصلی نشسته بود. یک دست سیاه پوشیده بود. اشک روی صورتش راه افتاده بود. همهی صورت ششتیغش خیس خیس بود. هقهقش را فرو میخورد. شانههایش میلرزید. خبرنگاری برای مصاحبه به او نزدیک شد. با سؤال خبرنگار که از غم امروز پرسید، هقهق فروخوردهاش رها شد و بلند بلند شروع به گریه کرد.
پسر حدود هشت، نه سالهای کنار قرآنها ایستاده بود. آنها را مرتب میکرد. چندتا پوستری از عکس آقای رئیسجمهور را که روی میز بود با دستانش مرتب میکرد. پوستر را توی دستش کمی بالا آورد. نگاهی به عکس کرد. اشک توی چشمش جمع شد. یکی از اشکها از گوشهی چشمش رها شد و غلتید روی گونهاش.
پیرمرد سبیلوی لاغر اندامی توی صف کنار چهار، پنجتا مرد کت و شلواری نشسته بود. موهای سپیدش را مثل لاتهای قدیم بالا زده بود.پازلفهایش به نیمهی ریشش رسیده بود. دکمهی یقهاش هم باز بود. خادم حرم امام رضا که جلوی جمعیت داشت مداحی می کرد، اسم رئیسجمهور را با پسوند شهید که برد، گفت: «آقای رئیسی به امام رضا چه گفته بودی» که یکمرتبه شانههای پیرمرد لرزید و شروع کرد بلند بلند گریه کردن.
دخترک سه، چهار سالهای لباس صورتی آستین کوتاهی پوشیده بود. موهایش را از پشت برایش بافته بودند. کیفش را روی صندلی کنار بابایش گذاشت و به طرف میزی که قرآن و عکسها رویش گذاشته بودند، رفت. یکی از عکسها را توی بغل گرفت و به طرف پدرش رفت. توی مسیر عکس از دستش افتاد. نشست روی زمین و عکس را برداشت و بعد عکس را به دهانش نزدیک کرد و گوشهی عکس را بوسید.
سید عباس حسینی مقدم
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #بوشهر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
حاج آقای رئیسی خیلی خوش آمدید
آرام و قرار نداشتم اشک مهمان هر لحظه چشمانم بود آه... مظلومیت سید بدجور دلم را آتش زده بود. هرجور بود از کرمان به همراه خانواده برای تشییع خودم را به بیرجند رساندم. وقتی پیکرهای مطهر شهدا رسیدند، مجری برنامه گفت: «حاج آقای رئیسی خیلی خوش آمدید ...»
آقای رئیسجمهور، رفتنت در باورم نمیگنجد...
صدیقه عسکری | از #کرمان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مثل ابراهیم
عکسنوشت دوم
رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" شجاع باشد...
گردآوری: علیرضا اسلامی
طراح: علیرضا باقری
مدیر تولید: امین زادهتقی
زهره نمازیان
شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | #کرمان
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان
@artkerman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
فریادی از سر عقلانیت
در جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی یک محیط کاملا آزاد علمی ایجاد کردند، با آرامش با این که وقت آزاد ایشان از همه کمتر بود وقت میگذاشتند همه صحبت کنند...
امیرحسین بانکیپورفرد
جمعه | ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
روایت کفایت
@revayate_kefayat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
ماجرای نیمروز
رئیسجمهور رئیسی قرار بود به مناسبت آغاز سالتحصیلی به دانشگاه تهران بیاید. آن زمان دانشجو بودم و محل کارم هم به دانشگاه نزدیک بود. مرخصی گرفتم تا به دانشگاه بروم. عدهای از بچههای تشکلی دلخور بودند که چرا به تشکلها تریبون ندادهاند تا جلوی رئیسجمهور صحبت کنند (معمولاً رسم نبود که در مراسم آغاز سالتحصیلی به تشکلها تریبون بدهند و این کار در ۱۶ آذر و روز دانشجو انجام میشد).
من تنها و مستقل وارد دانشگاه شدم. دیدم دانشجوها در دانشگاه تجمع کردهاند و کلی نیروی امنیتی روبهروی کتابخانه و مصلی مستقر شده بود.
من دور از تجمع ایستادم و وارد تجمعشان نشدم. بعضی شعارها تند و بیانصافی بود به زعم من، پیشتر ایشان چندبار در این دانشگاه و در حضور تشکلها برنامه داشتند. بلاتکلیف بودم؛ نه میتوانستم به داخل سالنی که رئیسجمهور سخنرانی داشت بروم و نه قصدی برای اعتراض داشتم.
در گوشهای دیدم که یکی از بچهها با یکی از محافظان رئیسجمهور در حال صحبت است. وارد جمع دو نفرهشان شدم. بینشان بحث بود. من سعی کردم میانجیگری کنم و برای محافظ رئیسجمهور علت دلخوری بچهها را تشریح کنم. خودمان را به یکدیگر معرفی کردیم. اسمش آقای موسوی بود. گمان میکرد من از دانشجويانی هستم که تجمع کردهام. رو به من گفت: «این تجمع خیلی بازتاب منفی در رسانههای معاند داشته. همین الآن فلان رسانه و فلان رسانه پوشش دادهاند خبر را. با بچههاتون صحبت کنید که این کار را نکنند. انصاف نیست». گفتم: «آقای موسوی من حقیقتاً مستقل آمدم و در چهارچوب تشکل و گروهی به اینجا نیامدهام و کاری از دستم بر نمیآید».
وقت نماز شد. رفتم مسجد دانشگاه تا نماز بخوانم. گفتند که آقای رئیسی میخواهند به مسجد بیایند. آقای موسوی جلوتر به مسجد آمده بود و من را در مسجد دید. گفت: «میخوای با رئیسجمهور صحبت کنی؟» گفتم: «بله. گفت پس سریع بیاید تا به محوطه مسجد برویم، آقای رئیسی الآن آنجا هستند». گفتم: «وایسید تا کفشهامو از جلوی درب اصلی بیارم». در حال حرکت بودم که گفت: «وایسا نرو، خودشون دارن میان داخل. بعد نماز باهاشون صحبت کنید».
نماز را به امامت آقای رئیسی خواندیم و بعد از نماز با ایشان صحبت کردم. محتوای صحبتهایم ۳ انتقاد در گوشی و یک تشکر بود. نمیخواستم کسی صحبتهایم را بشنود و از آب گلآلود ماهی بگیرد، چون اوایل دولت ایشان بود و انتقاداتم از سر دلسوزی بودند. با روی گشاده پذیرفتند انتقادهایم را و به مرور زمان جهت رفع آنان اقداماتی را انجام دادند. بعد از صحبت با ایشان با چند تن از وزرای دیگر هم صحبت کردم و به محوطه پشتی مسجد رفتم. شهید موسوی را آنجا دیدم که در کنار خودروی رئیسجمهور شهید بود و هماهنگیهای لازم جهت خروج رئیسجمهور از دانشگاه را انجام میداد. از ایشان تشکر کردم و دعوتشان کردم به خرمآباد و از یکدیگر خداحافظی کردیم.
به محل کار که برگشتم، یکی از دوستان گفت: «فیلم صحبتت با آقای رئیسی منتشر شده». خدا را شکر کردم که محتوای صحبتهایم با ایشان در فیلم مشخص نبود. شب به کوی رفتم و هنگام خواب، دیدم صفحه اینستاگرام رئیسجمهور هم عکسم با رئیسجمهور را در صفحه اول گذاشته؛ عکس جالبی بود. به یکی از دوستان با شوخی گفتم: «بوی شهادت میده، بعداً یه عکس دونفره با رئیسجمهور شهید رو دارم».
خداوند هر دو عزیز را رحمت کند.
علی نصرتی
دوشنبه | ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
برای زایندهرود به پهنای صورت اشک ریخت
شرق اصفهان. همانجا که لَهلَه زمین برای آب زایندهرود بیشتر است. تا آن موقع نه هیچ رئیسجمهوری که حتی یک وزیر هم حاضر نشده بود پا به آنجا بگذارد و حرف مردم را از دهان مردم بشنود؛ اما آقای رئیسی بعد از انتخابات در اولین سفر استانیاش رفت به شرق اصفهان. حرف مردم را شنید و عزمش را جزم کرد برای حل مسئله.
در راه برگشت وقتی هلیکوپتر از بالای زمینهای خشک مردم عبور میکرد، با دیدنشان بهپهنای صورت اشک ریخت که چرا نمیتوانیم در کوتاهمدت این مسئله را حل کنیم. مسئول بود و خودش را درگیر مشکل مردم میدانست. رئیسی عزیز قاضی بود و حقوقدان. اصلاً مصائب مردم را بیشتر از نگاه حقوقی بررسی میکرد.
پاورپوینتی آماده شده بود. مسائل حقوقی و فقهی مرتبط با آب اصفهان برایش توضیح داده شد. شاهکلید مسئله، درک این حقیقت بود که مسئلۀ آب در اصفهان با جاهای دیگر کشور فرق دارد. اگر گفته میشود حقآبهای وجود دارد، یعنی مردم اصفهان، مالک حق هستند. این نگاه با نگاه انفالی که بعضی دولتمردان به آب اصفهان داشتند، تفاوتهای اساسی داشت.
رئیسجمهور مسئله را در همان ارائه اول درک کرد. اینکه ریشۀ این مشکل، فنی یا تکنیکی نیست، حقوقی و فقهی است. بلافاصله دستور داد حتما نشستی فقهی- حقوقی با وزارت نیرو و مسئولان تصمیمگیر گذاشته و از همین مسیر حقآبه اصفهان پیگیری شود.
حامد یزدیان
به قلم: نسیم کریمی
یکشنبه | ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
روایت کفایت
@revayate_kefayat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مثل ابراهیم
عکسنوشت سوم
رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" مقتدر باشد...
گردآوری: علیرضا اسلامی
طراح: علیرضا باقری
مدیر تولید: امین زادهتقی
زهره نمازیان
شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | #کرمان
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان
@artkerman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
اصلاح یک چرخه.mp3
2.92M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
اصلاح یک چرخه
اوایل آغاز به کار دولت انبارهای خوراک دام وضعیت خوبی نداشتند و این مسئله روی بالا رفتن قیمت دام و طیور اثر میگذاشت...
📃 متن کامل
به قلم: فاطمه نصراللهی
و صدای: مریم ابوالحسنی
آرش علاءالدینی | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
تسبیح به دست، اشک در چشم سجادهنشین شده بودم
به نام خدایی که مژده داد بر صبر کنندگان
ایستاده بودم در موکبی که به اسم چایخانه امام رضا (ع) زده بودیم، مجری برنامه شمارهها را اعلام میکرد و من قبل از اینکه شمارهای اعلام کند، یا امام رضایی میگفتم و مشغول میشدم
آخرین شماره را که قرعه کشی کردند، اثری از نامم نبود. از دلم گذشت من را هم دعوت میکند، اما طریق و راهش را نمیدانم.
بارها و بارها برایم پیش آمده که خواستهام زیارت بروم، پول نداشتهام اما جوری دعوت شدهام که خودم هم باورم نشده است و بعدش هم گفتهام به دوستانم که ببینید ما به جیبهایمان نگاه میکنیم، در حالیکه آنها با جود و کرم و احسانشان به ما زندگی میدهند.
۴ روز از آن روز گذشت و دیگر آرزویم را فراموش کرده بودم.
عصر بود گوشیام را برداشتم باز کردم، چرا همه نوشتهاند: «امن یجیب ....؟» چه شده است؟!
اولین گروه را که باز میکنم یا ابالفضل، یا خدا... و از آن ساعت دلهره و اضطراب و گریه و التماس و یا رضا رضا...
شب شد خبری نشد، تسبیح به دست، اشک در چشم سجادهنشین شده بودم و دستهایم را بالا میآوردم و دعا میکردم. به انتها که میخواستم برسانم آرزویم را، یکی در درونم میگفت «هیس! من خودم بلدم... اینها طلب شهادت کردهاند. روزگاری برای من مجاهدت کردهاند و خودم میدانم چگونه مزدشان را بدهم» و با دلی شکسته به خدا میگفتم: «خدایا میدانم که تو بهترین خیرها را به سمتشان میفرستی.»
اما باز هم دلم راضی نمیشد و برای سلامتیشان دعا میکردم. در ذهن خودم داستان برایشان مینوشتم، الآن خانوادههای محلی رفتهاند به کمکشان و آنها را به خانه بردهاند. اما چون آنجا ایرانسل و همراه اول خط نمیدهد، نمیتوانند به ما اطلاع دهند. یا شاید هم دور هم در یک گوشه جنگل نشستهاند و منتظر کمک هستند.
عجب یلدایی شده است امشب، چرا تمام نمیشود، چرا خواب به چشمانمان نمیآید؟ چرا همه خبرها شبیه هم است؟ چرا هیچکس خبر تازهای ندارد که جان بدهد به کالبدهای از دست رفته ما؟
به هر سختی بود شب را به صبح رساندیم، هوا روشن شده و مثل اینکه خبری شده است؟
آری شما را یافتهاند، دلهرههایمان بیشتر شد، اما امیدوار چشم به قاب گوشیها و تلویزیون دوختهایم.
یکی میگوید: «سوختهاند و صدای شکستن قلب ما به تمام جهان میرسد».
یکی میگوید چهار نفر سوختهاند و باز امید میدود در قلبمان که پس بقیه زندهاند. اما نه، تلویزیون آماده است که قرآن پخش کند و علامت مشکی که بر گوشه صفحه تلویزیون مینشیند قلبهایمان یخ میزند و اشکهایمان بدون آنکه اجازهای از این قلب یخزده بگیرند، بی اختیار شروع به بارش میکنند، چقدر سخت است و چقدر سخت است، آنچنان گریه میکنم که دیگر رمقی در بدنم نیست.
ما از این سوختنها باز هم دیدهایم. ما روز ۱۳ دی ۹۸ ساعت ۱:۲۰ در فرودگاه بغداد با تمام وجود با آن یار نازنین سوختیم، سوختیم و قد کشیدیم و سبز شدیم و باز هم...
ما برای تشییع سردار هم تا کرمان آمدیم، پس الآن هم وقت رفتن است؛ قم، تهران و مشهد همراهیت کردیم و مثل روزهای انتخابات تنهایت نگذاشتیم.
و امروز در حرم امن آن امام مهربان روبهروی ضریح مطهرش دست بر سینه میگویم: «فدایت شوم آقای مهربان، ممنونم که دعوتم کردی». هر چند من فقط از دلم گذشته بود که من چطور به پابوسش بروم در حالیکه الآن اصلا شرایطش را ندارم...
اعظم چیری | از #قادرآباد استان #فارس
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
شهدا منتظرت بودند!
پارسال روز شهادت حضرت فاطمه (س)، 110 شهید گمنام مهمان شهرمان بودند و قرار بود که در خیابان انقلاب به سمت معراج شهدا تشییع شوند. من از میدان انقلاب به کاروان پیکرهای شهدا پیوستم و تا جلوی در دانشگاه تهران همراه با شهدا پیش رفتم. با اینکه تعطیل رسمی بود، اما کارهای آزمایشگاهیام تعطیل نبود و مجبور بودم از شهدا جدا بشوم و به سمت دانشگاه حرکت کنم. کنار نردههای خط ویژه، رو به شهدا ایستاده بودم، دور شدنشان را تماشا میکردم و زیر لب با شهدا صحبت میکردم.
در همان لحظه خانمی با اشاره به پشت سرم گفت: «رئیسجمهور!»
اول باور نکردم. اما برگشتم و دیدم درست است، آقای رئیسجمهور برای تشییع شهدای گمنام آمدهاند. حضور ایشان در آن مکان و زمان و بدون تشریفات خاص دور از انتظارم بود و اگر با چشم خودم نمیدیدم، باور نمیکردم. ایشان پشت به در دانشگاه چند دقیقهای ایستادند و به سؤالات خبرنگاران و مردم عادی پاسخ دادند و بعد به داخل دانشگاه رفتند.
آمدم عکسی بگیرم که چهره ایشان در لابهلای جمعیت پنهان شد و تنها عمامه مشکی ایشان در عکس مشخص بود.
بعد از آن روز، دیگر توفیق پیدا نکردم که در تشییع شهدا شرکت کنم، تا اینکه دوم خرداد رسید؛ تشییع شهدای خدمت. تا پیکرهای شهدا برسند، چند ساعت در میدان آزادی به انتظار ایستادم. این بار هم آقای رئیسجمهور گرچه بدون تشریفات خاص آمدند، اما آمدنشان خیلی فرق میکرد!
این بار همه مردم آمده بودند برای تشییع رئیسجمهور شهید! آن روز در تشییع شهدای گمنام، هیچ گمان نمیکردم شهید بعدی که به تشییع جنازهاش بروم خود آقای رئیسجمهور باشد! باز هم آمدم عکسی از تابوتشان بگیرم، نشد، تابوت در آغوش دستها پنهان شده بود!
مرضیه حسینی
سهشنبه | ۸ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
جمعیت جوان و شیرخشک.mp3
3.6M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
جمعیت جوان و شیرخشک
«جمعیت باید جوان بشود اما شیر خشک هر روز گرانتر میشود.»
شاید خیلی از پدر و مادرها به این جمله فکر کرده باشند...
📃 متن کامل
به قلم: فاطمه نصراللهی
و صدای: مریم ابوالحسنی
آرش علاءالدینی | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مثل ابراهیم
عکسنوشت چهارم
رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" ازخودگذشته باشد...
گردآوری: علیرضا اسلامی
طراح: علیرضا باقری
مدیر تولید: امین زادهتقی
زهره نمازیان
شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | #کرمان
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان
@artkerman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
هم برای کشاورز هم برای مردم.mp3
3.76M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
هم برای مردم، هم برای کشاورز
«مگه میشه گرون شدن گندم به نفع مردم باشه؟»
ماجرا از این قرار بود که به دلیل قیمت پایین خرید تضمینی گندم و انسجامی که در دولت برای خرید گندم وجود نداشت کشاورز ما رغبت کمتری به تولید گندم نشان میداد...
📃 متن کامل
به قلم: فاطمه نصراللهی
و صدای: مریم ابوالحسنی
آرش علاءالدینی | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
رئیسی مثل خیلی از ماها
ایستگاه صلواتی زدن در محل ما رسم است. از یک بلوک به بلوک دیگر. گاهی هم دو بلوک همزمان. از سر همین سنت، چند وقت قبل پسرها دم گرفتند که ما هم ایستگاه صلواتی بزنیم.
برایم سخت بود. رویم نمیشد مثل بقیه از همسایهها کمک بگیرم اما دل بچهها رو که نمیشد شکاند.
بهشان میلاد امام رضا را وعده دادیم. همان روز که طعم جشن در دهنمان گس شد. فردایش برایشان توضیح دادیم که نمیشود. که رئیسجمهورمان شهید شد. با قلب هفت سالهشان غصه ما را فهمیدند. همراه ما شدند. باید جبران میکردیم
فکرش را نمیکردیم ایستگاه صلواتی که چند ماه خواهش بچهها بود از جشن مولودی تغییر کند به روضه رئیسی عزیز.
بچهها با دستان کوچکشان همراه ما لقمه پیچیدند و لباس سیاه پوشیده، شدند صاحب عزای میز کوچک زیر خانه.
کنار میز به بضاعت مزجاتمان خیره شدم. میز سیاهپوش، سینی نان و پنیر و سبزی، شربت آلبالویی که به زور آب و شکر زیادش کردیم و ظرف خرما. ذهنم رفت پی یک سوال: اگر رئیسی با خوی سادهزیستی آشنا نبود رویمان میشد همچین چیزهایی برایش خیرات کنیم. این علامت سوال کوچک به سوال بزرگتری تبدیل شد. اصلا کسی حاضر بود برای فردی با خوی اشرافیگری خیرات بدهد که ما هم جزوشان باشیم؟
سوالم در میان نوای «گرچه رئیسی برفت راه رجا بسته نیست» بخار شد و کودکان بودند که یکی یکی از خوان نعمت محدود ما بهرهمند میشدند. ثوابش بماند برای #شهید_جمهور.
سرمست درگاهی
چهارشنبه | ۱۶ خرداد ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران، روایت نویسندگان گیلانی
@pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
شش پرده
اول:
صبح زودتر از همیشه از خانه زدم بیرون. نمیتوانستم جلوی بقیه بنشینم و ببینم آقا بر پیکر او نماز میخواند و جلوی اشکهایم را بگیرم. طبیعتِ مشهدیها این است که هر رنج کوچک و بزرگی را روی دست گرفته و به بارگاه سلطان پناه ببرند. که اگر ایران، ایرانِ امام رضاست، مشهد پایتختِ همهی غمزدگان عالم است.
دوم:
آدمی که عزیزش را از دست داده میداند که دیدن لباس مشکیِ عزای عزیزِ تو، در تن دیگران چقدر دلگرمکننده است. انگار میگوید: «ای تویی که به غمِ عزیزت نشستهای، ما نیز هم».
راه حرم امروز اینطور بود. غالب مردم مشکی پوشیده بودند برای او. به هر طرف که نگاه میکردی، اینکه دیگری نیز غمِ تو را میفهمد، احساس میشد. ما به سوگِ دستِ جمعیِ فقدانِ او نشسته بودیم.
سوم:
تکیه به یکی از ستونهای رواق دارالحجه زدم و پخش زنده نماز آقا را بر پیکر او توی گوشی باز کردم. حین مداحیهای حاج مهدی، قرآنِ خدا را پیشِ رو گشودم و مشغول خواندن شدم تا ورود آقا اعلام شود. گوشی روی زمین بود و هرکس از کنارم گذر میکرد به راحتی متوجه میشد مراسم تشییعِ اوست.
خانمی آمد کنارم نشست و به صفحه گوشی خیره شد.گوشی را نزدیکش کردم که راحتتر ببیند. آقا آمد. ماتِ صلابت آقا بودم و نفهمیدم کی رسیدیم به «اللهم انّا لا نعلم منهم الا خیرا». به خودم آمدم و دیدم که من و خانمی که کنارم نشسته بود شانههایمان میلرزد. انگار کن توی صف نمازِ او، قامت بسته باشیم.
آقا که رفت خانم کناریام ایستاد به نماز. من هنوز مبهوت مانده بودم. «منهم» خودش جمع است. یعنی نیاز نیست برای تک تک پیکرها، عبارت «اللهم انّا لا نعلم ...» را تکرار کنی. همان یکی را که بگویی یعنی اینکه ما از هیچ کدامِ «آنها» جز خوبی ندیدهایم و نمیدانیم. آقا «آنها» که بودند که یکبار گفتن برایشان کافی نبود؟ این همه تأکید برای چیست؟
سوم:
روی صندلی آخر اتوبوس کنار پنجره نشستم و بنرها و تابلوهای خیابان را رصد کردم. همه جا یادِ او بود. نه تنها خیابانها که توی گوشیها هم. پروفایلها، پستها، متنها، همه چیز این چند روز معطوف به اوست.
کمی جلوتر از من خانمی روی پله اتوبوس نشسته بود و گریه میکرد. کمی خودم را مشغول گوشی کردم بلکه تمام شود. اما نشد. خواستم بروم کنارش بنشینم و بگویم :«مشکلی هست؟» که چشمم به صفحه گوشیاش افتاد. کلیپِ نماز حضرت آقا بر پیکر ِ او و یارانش.
«من هم همینطور خانمی که روی پله نشستهای! من هم همینطور!» این را توی دلم گفتم.
چهارم :
سر سفره ناهار با بچههای سالن نشسته بودیم که حرف انتخابات شد و گمانهزنیها حول اینکه چه کسی کاندید میشود. یکهو به یکیشان گفتم:«راستی نماز آقا را دیدی؟»
گفت: «نه! آقا اللهم انّا لا نعلم را گفت اینبار هم؟»
آه سردار! بعد از تو انگار این رسم ماست دیگر. این سوگندِ عمیق که: «جز خیر نبود برایمان این پیکری که فدای انقلاب شد. چقدر از این سوگندها در راه دارد انقلاب و در راه داریم ما.
با ذوق گفتم :«گفت، آن هم سه مرتبه.»
بقیهی سفره هم داشتند به ما گوش میدادند. انگار آنها هم نماز را ندیده بودند. گفتم: «فیلمش را نشانتان بدهم؟» همه از سفره بلند شدند و لپتاپ من را دوره کردند.
یکیشان همان «اللهم»ی اول احساساتش از مجرای اشک جاری شد و از اتاق بیرون رفت. گلوی بقیه هم به بغض نشست.
پنجم:
توی خانه روضه داشتیم برای او. به هم تسلیت گفتیم گویی که یکی از اقوام را از دست داده باشیم. وقتی توی آشپزخانه مشغول آماده کردن شام بودم، عبارت «اطعام مساکین» بدجور توی مغزم رژه میرفت.
ششم:
شب از نیمه گذشته است. دارم روایت چهارشنبه ۲ خرداد را مینویسم. کانال تلویزیون عوض میشود. او ایستاده و سخنرانی میکند. این سؤال میآید توی ذهنم که «سخنرانی برای امروز است؟ کدام استان و به چه مناسبت؟»
نوار مشکی گوشه تلویزیون را میبینم. سوال، جاری نشده توی دهانم میماسد. روایت را تمام میکنم.
نجمهسادات اصغرینکاح
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
جریان، تربیت نویسنده جریانساز
eitaa.com/jaryaniha
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مثل ابراهیم
عکسنوشت پنجم
رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" عادل باشد...
گردآوری: علیرضا اسلامی
طراح: علیرضا باقری
مدیر تولید: امین زادهتقی
زهره نمازیان
شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | #کرمان
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان
@artkerman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا