📌 #عید_غدیر
دنیا علی است/ عقبی علی است
حال و هوای شهر امروز مملو از شادی و شور بود. شور و اشتیاقی جسم خسته مردمم را فرا گرفته بود که با گوش جان شنیدنی، با چشم دل دیدنی و با هر روایتش حس کردنی بود.
عدهای در این هوای گرم طاقتفرسا با پای جان و معرفت دل به خیابانهای شهر روان شده بودند تا در بر پایی یک جشن بزرگ سهیم باشند. در مسیر هر کسی مشغول به کاری شده بود؛ یکی بنر میآورد، یکی دیگر داشت داربستها را علم میکرد ... در این همهمه سه چیز موج میزد: اول حس امنیت، دوم صبوری و آرامش و سومی شادی درونی بچههایی بود که گاهی با آن دستهای کوچک و ظریفشان به بزرگترها در بر پایی موکبها کمک میکردند. زمانی هم که خسته میشدند، در هوایی که بسیار گرم بود، میرفتند زیر سایه یا نه، اینکه میرفتند کنار دیگر بچههایی که در یک موکب تازه تأسیس مشغول به بازی فوتبالدستی بودند.
حس و علاقهی عجیبی میان این افراد و عشقشان واسطه قرار گرفته بود، حس و علاقه نابی که هیچ کجای دنیا آن را نمیشد با این شور و حال یافت.
مسیر با اینکه خلوت بود، اما با دیدن موکبها نمیدانم چی شد؟! یکهو دلم پر کشید رفت سوی مسیر اربعین. من هم از خدا خواسته، با این حس همراه شدم و با هر قدم خودم را بیشتر به این حس عجیب آغشته می کردم.
برای یک لحظه چشمهایم را بستم و خودم را در ایوان صحن طلا شاه نجف علی (ع) دیدم. «آقا روز، روز توست، بیا و آقایی کن و مراد دل ما که زیارت دوباره صحن و سرای توست را بده».
کم کم از محیط و مسیر جشن خارج و دور شدم اما دلم بدجور بی طاقتی کرد، با این کلام کمی آرامش کردم که «انشاءالله اربعین راهی حرم میشویم...»
امیرحسین کوهنورد
سهشنبه | ۵ تیر ۱۴۰۳ | #لرستان #الشتر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه |ایتــا
📌 #عید_غدیر
ز کودکی خادم این تبار محترمم
پس از خیابانگردیهای عید غدیر درحالیکه تا گرمازدگی فاصلهی چندانی نداشتم؛ ساعت ماشین ۱۲:۲۷ را نشان میداد؛ رادیو روی فرکانس 95.5 مگاهرتز تنظیم بود و خانم گوینده قوانین مناظرات را یادآور میشد، ناگهان صحنهای نظرم را جلب کرد...
زیر درخت نه چندان پر سایهای پسر بچهای، کلمن آبی همقد خودش را گذاشته بود و توی لیوانهایی که به ترتیب توی سینی گذاشته بود شربت میریخت، یک سینی پر از شکلات هم در کنار شربت داشت؛ بلندگوی کوچکی هم کنار دستش مولودی غدیر میخواند...
موکب کوچک اما دلنشین او آنقدر جذبم کرد که دور زدم و برای لحظاتی فارغ از مناظره لیوان شربتی را مهمان پسرک کلمن آبی شدم...
زهرا جلیلی
سهشنبه | ۵ تیر ۱۴۰۳ | #قم پردیسان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
اصلاح یک چرخه.mp3
2.92M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
اصلاح یک چرخه
اوایل آغاز به کار دولت انبارهای خوراک دام وضعیت خوبی نداشتند و این مسئله روی بالا رفتن قیمت دام و طیور اثر میگذاشت...
📃 متن کامل
به قلم: فاطمه نصراللهی
و صدای: مریم ابوالحسنی
آرش علاءالدینی | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
تسبیح به دست، اشک در چشم سجادهنشین شده بودم
به نام خدایی که مژده داد بر صبر کنندگان
ایستاده بودم در موکبی که به اسم چایخانه امام رضا (ع) زده بودیم، مجری برنامه شمارهها را اعلام میکرد و من قبل از اینکه شمارهای اعلام کند، یا امام رضایی میگفتم و مشغول میشدم
آخرین شماره را که قرعه کشی کردند، اثری از نامم نبود. از دلم گذشت من را هم دعوت میکند، اما طریق و راهش را نمیدانم.
بارها و بارها برایم پیش آمده که خواستهام زیارت بروم، پول نداشتهام اما جوری دعوت شدهام که خودم هم باورم نشده است و بعدش هم گفتهام به دوستانم که ببینید ما به جیبهایمان نگاه میکنیم، در حالیکه آنها با جود و کرم و احسانشان به ما زندگی میدهند.
۴ روز از آن روز گذشت و دیگر آرزویم را فراموش کرده بودم.
عصر بود گوشیام را برداشتم باز کردم، چرا همه نوشتهاند: «امن یجیب ....؟» چه شده است؟!
اولین گروه را که باز میکنم یا ابالفضل، یا خدا... و از آن ساعت دلهره و اضطراب و گریه و التماس و یا رضا رضا...
شب شد خبری نشد، تسبیح به دست، اشک در چشم سجادهنشین شده بودم و دستهایم را بالا میآوردم و دعا میکردم. به انتها که میخواستم برسانم آرزویم را، یکی در درونم میگفت «هیس! من خودم بلدم... اینها طلب شهادت کردهاند. روزگاری برای من مجاهدت کردهاند و خودم میدانم چگونه مزدشان را بدهم» و با دلی شکسته به خدا میگفتم: «خدایا میدانم که تو بهترین خیرها را به سمتشان میفرستی.»
اما باز هم دلم راضی نمیشد و برای سلامتیشان دعا میکردم. در ذهن خودم داستان برایشان مینوشتم، الآن خانوادههای محلی رفتهاند به کمکشان و آنها را به خانه بردهاند. اما چون آنجا ایرانسل و همراه اول خط نمیدهد، نمیتوانند به ما اطلاع دهند. یا شاید هم دور هم در یک گوشه جنگل نشستهاند و منتظر کمک هستند.
عجب یلدایی شده است امشب، چرا تمام نمیشود، چرا خواب به چشمانمان نمیآید؟ چرا همه خبرها شبیه هم است؟ چرا هیچکس خبر تازهای ندارد که جان بدهد به کالبدهای از دست رفته ما؟
به هر سختی بود شب را به صبح رساندیم، هوا روشن شده و مثل اینکه خبری شده است؟
آری شما را یافتهاند، دلهرههایمان بیشتر شد، اما امیدوار چشم به قاب گوشیها و تلویزیون دوختهایم.
یکی میگوید: «سوختهاند و صدای شکستن قلب ما به تمام جهان میرسد».
یکی میگوید چهار نفر سوختهاند و باز امید میدود در قلبمان که پس بقیه زندهاند. اما نه، تلویزیون آماده است که قرآن پخش کند و علامت مشکی که بر گوشه صفحه تلویزیون مینشیند قلبهایمان یخ میزند و اشکهایمان بدون آنکه اجازهای از این قلب یخزده بگیرند، بی اختیار شروع به بارش میکنند، چقدر سخت است و چقدر سخت است، آنچنان گریه میکنم که دیگر رمقی در بدنم نیست.
ما از این سوختنها باز هم دیدهایم. ما روز ۱۳ دی ۹۸ ساعت ۱:۲۰ در فرودگاه بغداد با تمام وجود با آن یار نازنین سوختیم، سوختیم و قد کشیدیم و سبز شدیم و باز هم...
ما برای تشییع سردار هم تا کرمان آمدیم، پس الآن هم وقت رفتن است؛ قم، تهران و مشهد همراهیت کردیم و مثل روزهای انتخابات تنهایت نگذاشتیم.
و امروز در حرم امن آن امام مهربان روبهروی ضریح مطهرش دست بر سینه میگویم: «فدایت شوم آقای مهربان، ممنونم که دعوتم کردی». هر چند من فقط از دلم گذشته بود که من چطور به پابوسش بروم در حالیکه الآن اصلا شرایطش را ندارم...
اعظم چیری | از #قادرآباد استان #فارس
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
شهدا منتظرت بودند!
پارسال روز شهادت حضرت فاطمه (س)، 110 شهید گمنام مهمان شهرمان بودند و قرار بود که در خیابان انقلاب به سمت معراج شهدا تشییع شوند. من از میدان انقلاب به کاروان پیکرهای شهدا پیوستم و تا جلوی در دانشگاه تهران همراه با شهدا پیش رفتم. با اینکه تعطیل رسمی بود، اما کارهای آزمایشگاهیام تعطیل نبود و مجبور بودم از شهدا جدا بشوم و به سمت دانشگاه حرکت کنم. کنار نردههای خط ویژه، رو به شهدا ایستاده بودم، دور شدنشان را تماشا میکردم و زیر لب با شهدا صحبت میکردم.
در همان لحظه خانمی با اشاره به پشت سرم گفت: «رئیسجمهور!»
اول باور نکردم. اما برگشتم و دیدم درست است، آقای رئیسجمهور برای تشییع شهدای گمنام آمدهاند. حضور ایشان در آن مکان و زمان و بدون تشریفات خاص دور از انتظارم بود و اگر با چشم خودم نمیدیدم، باور نمیکردم. ایشان پشت به در دانشگاه چند دقیقهای ایستادند و به سؤالات خبرنگاران و مردم عادی پاسخ دادند و بعد به داخل دانشگاه رفتند.
آمدم عکسی بگیرم که چهره ایشان در لابهلای جمعیت پنهان شد و تنها عمامه مشکی ایشان در عکس مشخص بود.
بعد از آن روز، دیگر توفیق پیدا نکردم که در تشییع شهدا شرکت کنم، تا اینکه دوم خرداد رسید؛ تشییع شهدای خدمت. تا پیکرهای شهدا برسند، چند ساعت در میدان آزادی به انتظار ایستادم. این بار هم آقای رئیسجمهور گرچه بدون تشریفات خاص آمدند، اما آمدنشان خیلی فرق میکرد!
این بار همه مردم آمده بودند برای تشییع رئیسجمهور شهید! آن روز در تشییع شهدای گمنام، هیچ گمان نمیکردم شهید بعدی که به تشییع جنازهاش بروم خود آقای رئیسجمهور باشد! باز هم آمدم عکسی از تابوتشان بگیرم، نشد، تابوت در آغوش دستها پنهان شده بود!
مرضیه حسینی
سهشنبه | ۸ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
جمعیت جوان و شیرخشک.mp3
3.6M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
جمعیت جوان و شیرخشک
«جمعیت باید جوان بشود اما شیر خشک هر روز گرانتر میشود.»
شاید خیلی از پدر و مادرها به این جمله فکر کرده باشند...
📃 متن کامل
به قلم: فاطمه نصراللهی
و صدای: مریم ابوالحسنی
آرش علاءالدینی | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مثل ابراهیم
عکسنوشت چهارم
رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" ازخودگذشته باشد...
گردآوری: علیرضا اسلامی
طراح: علیرضا باقری
مدیر تولید: امین زادهتقی
زهره نمازیان
شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | #کرمان
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان
@artkerman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
هم برای کشاورز هم برای مردم.mp3
3.76M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
هم برای مردم، هم برای کشاورز
«مگه میشه گرون شدن گندم به نفع مردم باشه؟»
ماجرا از این قرار بود که به دلیل قیمت پایین خرید تضمینی گندم و انسجامی که در دولت برای خرید گندم وجود نداشت کشاورز ما رغبت کمتری به تولید گندم نشان میداد...
📃 متن کامل
به قلم: فاطمه نصراللهی
و صدای: مریم ابوالحسنی
آرش علاءالدینی | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
رئیسی مثل خیلی از ماها
ایستگاه صلواتی زدن در محل ما رسم است. از یک بلوک به بلوک دیگر. گاهی هم دو بلوک همزمان. از سر همین سنت، چند وقت قبل پسرها دم گرفتند که ما هم ایستگاه صلواتی بزنیم.
برایم سخت بود. رویم نمیشد مثل بقیه از همسایهها کمک بگیرم اما دل بچهها رو که نمیشد شکاند.
بهشان میلاد امام رضا را وعده دادیم. همان روز که طعم جشن در دهنمان گس شد. فردایش برایشان توضیح دادیم که نمیشود. که رئیسجمهورمان شهید شد. با قلب هفت سالهشان غصه ما را فهمیدند. همراه ما شدند. باید جبران میکردیم
فکرش را نمیکردیم ایستگاه صلواتی که چند ماه خواهش بچهها بود از جشن مولودی تغییر کند به روضه رئیسی عزیز.
بچهها با دستان کوچکشان همراه ما لقمه پیچیدند و لباس سیاه پوشیده، شدند صاحب عزای میز کوچک زیر خانه.
کنار میز به بضاعت مزجاتمان خیره شدم. میز سیاهپوش، سینی نان و پنیر و سبزی، شربت آلبالویی که به زور آب و شکر زیادش کردیم و ظرف خرما. ذهنم رفت پی یک سوال: اگر رئیسی با خوی سادهزیستی آشنا نبود رویمان میشد همچین چیزهایی برایش خیرات کنیم. این علامت سوال کوچک به سوال بزرگتری تبدیل شد. اصلا کسی حاضر بود برای فردی با خوی اشرافیگری خیرات بدهد که ما هم جزوشان باشیم؟
سوالم در میان نوای «گرچه رئیسی برفت راه رجا بسته نیست» بخار شد و کودکان بودند که یکی یکی از خوان نعمت محدود ما بهرهمند میشدند. ثوابش بماند برای #شهید_جمهور.
سرمست درگاهی
چهارشنبه | ۱۶ خرداد ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران، روایت نویسندگان گیلانی
@pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
شش پرده
اول:
صبح زودتر از همیشه از خانه زدم بیرون. نمیتوانستم جلوی بقیه بنشینم و ببینم آقا بر پیکر او نماز میخواند و جلوی اشکهایم را بگیرم. طبیعتِ مشهدیها این است که هر رنج کوچک و بزرگی را روی دست گرفته و به بارگاه سلطان پناه ببرند. که اگر ایران، ایرانِ امام رضاست، مشهد پایتختِ همهی غمزدگان عالم است.
دوم:
آدمی که عزیزش را از دست داده میداند که دیدن لباس مشکیِ عزای عزیزِ تو، در تن دیگران چقدر دلگرمکننده است. انگار میگوید: «ای تویی که به غمِ عزیزت نشستهای، ما نیز هم».
راه حرم امروز اینطور بود. غالب مردم مشکی پوشیده بودند برای او. به هر طرف که نگاه میکردی، اینکه دیگری نیز غمِ تو را میفهمد، احساس میشد. ما به سوگِ دستِ جمعیِ فقدانِ او نشسته بودیم.
سوم:
تکیه به یکی از ستونهای رواق دارالحجه زدم و پخش زنده نماز آقا را بر پیکر او توی گوشی باز کردم. حین مداحیهای حاج مهدی، قرآنِ خدا را پیشِ رو گشودم و مشغول خواندن شدم تا ورود آقا اعلام شود. گوشی روی زمین بود و هرکس از کنارم گذر میکرد به راحتی متوجه میشد مراسم تشییعِ اوست.
خانمی آمد کنارم نشست و به صفحه گوشی خیره شد.گوشی را نزدیکش کردم که راحتتر ببیند. آقا آمد. ماتِ صلابت آقا بودم و نفهمیدم کی رسیدیم به «اللهم انّا لا نعلم منهم الا خیرا». به خودم آمدم و دیدم که من و خانمی که کنارم نشسته بود شانههایمان میلرزد. انگار کن توی صف نمازِ او، قامت بسته باشیم.
آقا که رفت خانم کناریام ایستاد به نماز. من هنوز مبهوت مانده بودم. «منهم» خودش جمع است. یعنی نیاز نیست برای تک تک پیکرها، عبارت «اللهم انّا لا نعلم ...» را تکرار کنی. همان یکی را که بگویی یعنی اینکه ما از هیچ کدامِ «آنها» جز خوبی ندیدهایم و نمیدانیم. آقا «آنها» که بودند که یکبار گفتن برایشان کافی نبود؟ این همه تأکید برای چیست؟
سوم:
روی صندلی آخر اتوبوس کنار پنجره نشستم و بنرها و تابلوهای خیابان را رصد کردم. همه جا یادِ او بود. نه تنها خیابانها که توی گوشیها هم. پروفایلها، پستها، متنها، همه چیز این چند روز معطوف به اوست.
کمی جلوتر از من خانمی روی پله اتوبوس نشسته بود و گریه میکرد. کمی خودم را مشغول گوشی کردم بلکه تمام شود. اما نشد. خواستم بروم کنارش بنشینم و بگویم :«مشکلی هست؟» که چشمم به صفحه گوشیاش افتاد. کلیپِ نماز حضرت آقا بر پیکر ِ او و یارانش.
«من هم همینطور خانمی که روی پله نشستهای! من هم همینطور!» این را توی دلم گفتم.
چهارم :
سر سفره ناهار با بچههای سالن نشسته بودیم که حرف انتخابات شد و گمانهزنیها حول اینکه چه کسی کاندید میشود. یکهو به یکیشان گفتم:«راستی نماز آقا را دیدی؟»
گفت: «نه! آقا اللهم انّا لا نعلم را گفت اینبار هم؟»
آه سردار! بعد از تو انگار این رسم ماست دیگر. این سوگندِ عمیق که: «جز خیر نبود برایمان این پیکری که فدای انقلاب شد. چقدر از این سوگندها در راه دارد انقلاب و در راه داریم ما.
با ذوق گفتم :«گفت، آن هم سه مرتبه.»
بقیهی سفره هم داشتند به ما گوش میدادند. انگار آنها هم نماز را ندیده بودند. گفتم: «فیلمش را نشانتان بدهم؟» همه از سفره بلند شدند و لپتاپ من را دوره کردند.
یکیشان همان «اللهم»ی اول احساساتش از مجرای اشک جاری شد و از اتاق بیرون رفت. گلوی بقیه هم به بغض نشست.
پنجم:
توی خانه روضه داشتیم برای او. به هم تسلیت گفتیم گویی که یکی از اقوام را از دست داده باشیم. وقتی توی آشپزخانه مشغول آماده کردن شام بودم، عبارت «اطعام مساکین» بدجور توی مغزم رژه میرفت.
ششم:
شب از نیمه گذشته است. دارم روایت چهارشنبه ۲ خرداد را مینویسم. کانال تلویزیون عوض میشود. او ایستاده و سخنرانی میکند. این سؤال میآید توی ذهنم که «سخنرانی برای امروز است؟ کدام استان و به چه مناسبت؟»
نوار مشکی گوشه تلویزیون را میبینم. سوال، جاری نشده توی دهانم میماسد. روایت را تمام میکنم.
نجمهسادات اصغرینکاح
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
جریان، تربیت نویسنده جریانساز
eitaa.com/jaryaniha
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مثل ابراهیم
عکسنوشت پنجم
رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" عادل باشد...
گردآوری: علیرضا اسلامی
طراح: علیرضا باقری
مدیر تولید: امین زادهتقی
زهره نمازیان
شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | #کرمان
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان
@artkerman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مدیریت، بدون ایجاد هیاهو
سامانهای که برای معرفی وزرا راه انداخت، سروصدای زیادی بهپا کرد. برخی برایش هورا کشیدند که نگاه فراجناحی دارد و دنبال آدمهای کمتر شناختهشده است و برخی گفتند باید با بزرگان مشورت کند نه مردم و گروهها و احزاب.
در انتخاب افراد، جریانهای سیاسی تحت فشارش گذاشتند. او فارغ از همۀ هیاهوها از هر دو شیوه بهره برد. نتیجۀ پیشنهادات سامانه و مشورت با خبرگان شد کابینهاش به اضافه مدیران استانی، استانداران، فرمانداران و بخشداران.
مدیران انقلابی که اسیر تجمل و بوروکراسیهای اداری نباشند، در تصمیمگیریهایشان تعلل نکنند و قاطع باشند. با قطعیت میتوان گفت ده، یازده استاندارش اینگونهاند؛ کسانی مثل شهید مالک رحمتی، استاندار آذربایجان شرقی.
آقای رئیسی خطر کرد و مسئولیت کارش را برعهده گرفت. هم کادرسازی کرد و به مدیرانش اعتماد کرد و هم پابهپایشان دوید و در جریان کارها قرار گرفت. هر جا و هر وقت هم که شد مبانی دینی و انقلابی را برایشان گفت. مدام هشدار داد تا نیروهایش دچار نگاه بخشی به نظام نشوند و اتحاد بین قوا حفظ شود. همین باعث آرامش سیاسی هم در بدنۀ نظام و هم در میان قوا و هم در میان مردم شد. آقای رئیسی در مدیریت نیروهایش رو سفید بیرون آمد.
حامد یزدیان
به قلم: ملیحه نقشزن
یکشنبه | ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
روایت کفایت
@revayate_kefayat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
از دولت خرج مردم.mp3
6.02M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
از دولت، خرج مردم
بحث بالا گرفته بود؛ عدهای موافق بودند، عدهای مخالف. آن زمان شهید مالک رحمتی رئیس سازمان خصوصیسازی بودند...
📃 متن کامل
نویسنده: فاطمه نصراللهی
گوینده: مریم ابوالحسنی
حمیدرضا مقصودی | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #انتخابات
برادرشوهرم اَمانتمون رو پس نمیده، دو ساله توی دادگاهیم.
خیره به دخترک دوچرخهسوارش روی نیمکت چوبی پارک نشسته بود.
بسته کاکائوی قرمز رنگ را از کیف بیرون آوردم و سمتش گرفتم: «عیدتون مبارک»
انگار که برق به رگهای تنش وصل کرده باشند، به سمتم برگشت.
خندهی تلخی کرد و آرام «ممنون» گفت.
اجازه گرفتم و کنارش نشستم.
از بحث آب و هوای طوفانی عصر چهارشنبه که فارغ شدیم، رسیدیم به دغدغهی این روزهای کشور.
- میتونم یه کم درمورد انتخابات باهاتون صحبت کنم؟
شال پلیسه طوسی رنگش را روی دوش انداخت: «مثلا چی بگی؟»
بیشتر به سمتش برگشتم: «مثلا بگم رای میدی؟ نمیدی؟ به کی میخوای رای بدی؟ یا اصلا تاحالا رای ندادی حوصلهی این حرفا رو هم نداری.»
خندید اما نه به تلخی بار اول: «راستش، انقدر فکرم مشغول مشکلات خودمونه که دیگه به این چیزا فکر نمیکنم. نه من، نه شوهرم»
- آخی، چرا؟
- دوساله داریم پلههای دادگاه رو بالا و پایین میکنیم. برادرشوهرم خیانت در امانت کرد و حاضر نشد مالِ ما رو پس بده.
وضعیت ارتباطم با خانواده همسر خیلی خوب بود، اما الان همه چی بهم ریخته.
ناراحتی خودم رو با چند جمله ابراز کردم:
- پس با این حساب اصلا مناظرات رو نگاه نکردی؟
- چرا یه کمشو نگاه کردم اما اینکه بگم میخوام رای بدم، نه. پسرم چهارده سالشه. تمامش رو نگاه کرده.
- چه خوب، پسر سیاسی هم تربیت کردی پس.
خنده به کل صورتش رُخ نشان داد: «آره، پسرم خیلی خوبه، اصلا سرش تو گوشی نیست.»
- خدا رو شکر، خدا گر ببند ز حکمت دری...
نگاهی به دوچرخهسوار صورتیاش کرد: «شما خودت به کی رای میدی؟»
کمی جابهجا شدم: «من خودم یکی رو انتخاب کردم که فکر میکنم از بقیهاشون بهتره»
هوا تاریک شده بود و باد شدید، برگها را روی زمین میپیچاند.
کمی سکوت، بر جمع دونفرمان حاکم شد.
از جا بلند شدم و برای باز شدن گرههای زندگی همشهریام آرزو کردم.
ایستاد و گفت: «میرم خونه، با پسر و شوهرم صحبت میکنم. احتمالا میرم رای میدم.»
مهدیه مقدم
@httpsbleirhttpsbleirravi1402
چهارشنبه | ۶ تیر ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
یادگاری از سوم خرداد ۱۴۰۳
سالهاست در فضای مجازی فعال هستم. همانجا که بسیاری از مردم کشورم اوقات زیادی را در آن سیر میکنند.
پس از شنیدن شهادت رئیسجمهور عزیزمان و همراهان ایشان، جهت عرض ارادت به آنان وارد فضای توییتر شدم.
بچههای انقلابی تایملاین را با تصاویر آقای رئیسی و آقای امیرعبداللهیان و سایر شهدای خدمت آذین کرده بودند.
در این رد شدنها، صدای هیاهو شنیده میشد. زوزههای گرگها در فضا پیچیده بود. صدای هلهله میشنیدم. صدای سم اسب میشنیدم.
دشمنان نظام با پشتیبانی فضای توییتر به تمسخر و شادی مشغول بودند.
دلم گرفت و این توییت را نوشتم: «خدایا از آن صبرهایی بده که به امام حسین و یارانش هنگام هلهله دشمن در کربلا دادی». بعدش نوشتم: الهی رضا بقضائک
در بدرقه شهید بهروز قدیمی در زنجان، این دلنوشته را روی کاغذی نوشتم. منتظر فرصت بودم. زنان زینبی توجهام را جلب کرده بودند، این خانمگل را با حجاب کامل دیدم، رفتم کنار مادرش و گفتم: «اجازه هست از دخترتان یک عکس بگیرم؟» مادر موافقت کرد. بعد از من، او هم از دختر دلبندش عکسی با دستنوشتهی بنده انداخت.
حال از روز سوم خرداد این عکس و متن برای من به یادگار مانده است.
راه شهدا ادامه دارد...
منیره زینالی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #زنجان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #انتخابات
📌 #رئیسجمهور_مردم
به بهانه چهلم رئیسی عزیز...
تصویرها و خاطرات مختلف حاج آقا از جلوی چشمم می گذرد:
اشک ریختن به پهنای صورت موقع دیدن خشکی زمین های مردم، شادی برای شادشدن کارگران هپکو و نه هزار کارگاه و کارخونه تعطیل و نیمه تعطیل، جلسات طولانی با وجود سردردهای شدید، رفتن در وسط سیلاب با قبا و چکمه، پیگیری کردن مشکلات مردم به عنوان تعقیبات نماز صبح، تعیین خط قرمز معیشت برای کارشناسان اقتصادی، بدو بدوهای روزی بیست ساعته در سفرها...
درد کشیدن از درد مردم، شب و روز نداشتن برای مردم،....
و من نگران که قرار است تا چند روز آینده و در دولت بعدی چه اتفاقی برای میراث شهید رئیسی بیفتد...یعنی علم دولت او زمین می ماند؟
نکند بعد از همه بلاهایی که دهه نود سر ملت آمد، راه خدمت او کنار گذاشته شود و دوباره....نه، نه، خدا نکند....
اما این فکر من را رها نمیکند که چه خواهد شد؟
تصویر تشییع باشکوه او در ذهنم زنده میشود؛ چه تصویر دلگرم کننده ای..
با این همه محبت و علاقه مردم به حاج آقا، و این همه احساس سپاسگزاری؛ امیدوار میشوم که خون شهید رئیسی به ثمر می نشیند...عَلم دولت امید، دولت خدمت و خودباوری بر زمین نمی ماند...و خود تحقیرانی که فکر میکنند بدون لطف آمریکا نمیشود قدم از قدم برداشت، مسیر پیشرفت کشور را به بیراهه نخواهند برد....
امیدم به ایمان محکمی است که در عمق دل های ما است،همان ایمانی که در بزنگاه های خاص، با وجود دلخوری ها، ما را به میدان آورده، و راهنمای انتخاب درست و ناامیدی دشمن بوده...
دوباره تصویر حاج آقا در ذهنم نقش می بندد...
حاج آقا... آقای رییسی... شهید رییسی ... حالا که در نزد پروردگارت غرق در نعمتی و دستت برای کمک به ایران بازتر است...
از خدا بخواه که ما در این امتحان هم سربلند بشیم؛ غبار سیاست بازی ها و فتنه تردیدافکنی ما رو زمینگیر نکنه...و با انتخاب مون راه خدمتی که در دولت شما اوج گرفت را در کشور حفظ کنیم...
زهرا ابوالحسنی
پنجشنبه | ۷ تیر ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مثل ابراهیم
عکسنوشت ششم
رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" خستگیناپذیر باشد...
گردآوری: علیرضا اسلامی
طراح: علیرضا باقری
مدیر تولید: امین زادهتقی
زهره نمازیان
شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | #کرمان
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان
@artkerman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #انتخابات
هُلم داد. گفت اینجا جای این مسخرهبازیا نیست!
کدوم مسخرهبازی؟😱
هر روز صبح که میرفتم مغازه از فضای یخ انتخاباتی اعصابم به هم میریخت.
همهش با خودم میگفتم چکار کنم؟🤔
پاساژ هر روز بعد از ظهر غلغله بود اما انگار نه انگار قراره دو هفته دیگه انتخابات برگزار بشه.
با حراست هماهنگ کردم. یه پوستر چاپ کردم و تو بهترین جای ورودی پاساژ زدم.
روش نوشتم اگه برای پیشرفت و آبادی کشورت رأی میدی اسکن کن.☺️
هر کس کیو آر کد رو اسکن میکنه یه کد تخفیف خرید از مغازهم براش میره.
استقبال اینقدر زیاد شد که بقیه کسبه شاکی شدن. (کلا ده درصد تخفیف بودا😅)
هُلم داد. گفت اینجا جای این مسخرهبازیا نیست! همه مشتریا رو میکشی سمت مغازه خودت.😡
گفتم کاری نداره که. تو هم بیا برات کد تخفیف ثبت کنم. یکی در میون بیان مغازه من و مغازه تو.
خلاصه کلی آدم به این بهانه درگیر انتخابات شدن. (منم دارم سود خوبی میکنم😬)
نمیدونم چقدر تأثیرگذار باشه ولی همینکه تونستم فضا رو یکم انتخاباتی کنم خوشحالم.😁
سهیل اربابی
دوشنبه | ۴ تیر ۱۴۰۳ | #تهران
راوی شو، باشگاه راویان پیشران
@Raavi_sho
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
وقتی میگوییم سید محرومان از چه سخن میگوییم؟
جاده و سدی که رئیسی برای چند روستا در یکی از محرومترین نقاط کشور ساخت
ابراهیم رضایی | نماینده #دشتستان
چهارشنبه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ | #بوشهر
میراث خادمالرضا
@mirasekhademolreza
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا