eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
270 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
859 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 به زیر سایه‌ی زلف تو آمده‌‌ست دلم به غم بگوی که این خسته در پناه من است... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌿🕊 شهید عزادار نمی خواهد شهید رهرو می خواهد... عزاداری یا رهرو؟ یا هر دو؟ @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💠 نسل بی‌پایان ... 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «شیواترین عرصه‌ای که سپاه میتواند در آن حضور پیدا کند عرصه‌ی جهاد و شهادت است؛ در عرصه‌ی شهادت ما سی سال بعد از پایان دفاع مقدّس یک مرد جاافتاده‌ی محاسن سفیدی مثل  داریم، یک نوجوان تازه‌رسیده‌ای مثل شهید حججی؛ اینها نشانه‌های باقی ماندن همان طراوت و همان هویّت اساسی است.» ۱۳۹۸/۰۷/۱۰ 🌷 ایام سالگرد شهادت @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 حسین مجموعه صد معنی خوب حسین محبوبتر از هر چه محبوب حسین گلواژه دیوان عشق درس بودن بر سر پیمان عشق رودابه دعوتی🖌 عکس از: قاسم العمیدی📸 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📋محمدرضا پهلوی، بختیار، مسعود رجوی، صدام و... 📝حالا به لیست کسانی که فکر میکردند سقوط جمهوری اسلامی را خواهند دید و با این خیال خام به درک واصل شدند، را هم اضافه کنید... 💬 علیرضا گرائی @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💠 | به ساعت از دو بامداد گذشته بود که بلاخره گریه هایم به نشست و نه اینکه داغ سرد شده باشد که دیگر توانی برای نالیدن و اشکی برای نداشتم و باز دلم پیش مجید بود که با صدای ضعیفم رو به عبدالله کردم: "مجید کسی رو نداره. الان کسی تو بیمارستان بالا سرش نیس. تو اونجا، برو پیشش نباشه. من کسی رو نمیخوام." ولی محبت برادری اش اجازه نمیداد تنهایم که باز اصرار کردم: "وقتی مجید به بیاد، هیچکس نیس. از حال منم بی خبره، گوشی منم خونه جا مونده. نگران میشه، برو پیشش..." و حتی نمیتوانستم کنم که خبر این حال من و دخترش را بشنود که دوباره با دلواپسی تأکید کردم: "عبدالله! تو رو خدا بهش نگو! اگه پرسید بگو خونه اس، بگو حالش خوبه، بگو حال حوریه هم خوبه!" که به کافی درد کشیده و نمیخواستم جام دیگری را در جانش کنم که باز کردم: "بگو الهه خیلی دلش میخواست بیاد بیمارستان ، ولی بخاطر حوریه نمیتونست بیاد." و چقدر هوای هم صحبتی اش را کرده بودم که در دلم حقیقتاً با سخن میگفتم: "بهش بگو نخور! بگو الهه ! بهش بگو یه جوری به الهه خبر دادم که اصلاً به ظاهر به سفارش میکردم و هول نکرد. بگو الانم خوبه و منتظره تا تو برگردی خونه." و دلم میخواست با همین دستان و ناتوانم باری از دلش بردارم که از عشقم هزینه کردم: "بهش بگو الهه گفت فدای ! بگو الهه گفت همه پولی که ازت فدای یه تار موت! بگو الهه گفت جون مجید از همه دنیا برام !" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 به پای‌بوسے شش گوشه‌ات مرا بطلـب نخواه جان بدهـم از غـمے ڪه مـیدانی‌ @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱 هرگاه می خواست در عملیاتی شرکت کند به دنبال پیشانی بند یا زهرا می گشت، روزی از او پرسیدند مگر فرقی هم بین این پیشانی بندها وجود دارد؟ شهید در جواب آنها می گوید : من مادر ندارم و به عشق مادرم این پیشانی بند را می بندم. سمت راست📸 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 دست ما نیست اگر دست به دامان توییم فاطمه خواسته که بی سر و سامان توییم... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
رفتن شما تلنگری ست بر پیکره ی بی جانِ ما! آری می شود کربلایی زیست در هر زمان و مکان شهید نشوی، لاجرم خواهی مرد... @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~ خدا از انسان یک درخواست بیشتر ندارد و آن اینکه انسان خودش را برای لحظۀ دیدار با خدا سالم و لایق نگه دارد، چون بالاترین لذت برای انسان ملاقات خود خداوند است. ما باید با عبور سالم از کنار چیزهای کم‌ارزش و بی‌ارزش؛ بیشترین لیاقت را برای بالاترین سطح از ملاقات با خدا پیدا کنیم. ✨در محضر خوبان 📝 استاد پناهیان @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 ~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~
💠 | هنوز یک روز از رفتن نمیگذشت و هنوز نمیتوانستم باور کنم که دخترم از رفته که من در یک قدمی مادر شدن، مرگ را در بدنم احساس کردم و نتوانستم برایش کاری کنم که دلم پیش چشمانم تلف شد. مادرم کنارم نبود تا در این سخت به سرانگشت مادرانه اش نوازشم کند، پدر و برادرانم مرا به جرم حمایت از و فرزندم، از خانه و خانواده طرد کرده و امروز نبود که کنار تختم بنشیند تا لااقل این همه تنهایی را برایش بزنم. حالا جز خدا کسی برایم نمانده بود که حتی غمها و مرد زندگی ام هم روی تخت افتاده و هنوز از غنچه زندگیمان بیخبر بود که چه بی سر و صدا پَر پَر شد. دیشب تا آنقدر در گوش خواندم تا پیش از نماز صبح بلاخره کردم که به سراغ مجید برود. حالا از صبح در این تنگ و دلگیر، تنها روی این تخت افتاده و از حال مجیدم بیخبر بودم. اگر بگویم از لحظه ای که پاره تنم از وجودم شد، آسمان بیقرار چشمانم لحظه ای دست از نکشید، دروغ نگفته ام که با هر دو گریه میکردم و باز آتش خاموش نمیشد. من به خاطر خدا به زود هنگام خانه رضایت دادم و مجید به حرمت امام جواد (ع) راضی شد که بدون گرفتن هیچ جریمه ای قرار داد را کند که هر دو ایمان داشتیم پاسخ خیرخواهیمان را میگیریم و نمیدانستیم به چنین گرداب مصیبتی مبتلا میشویم. دلم نمیخواست کنم، ولی نمیتوانستم باور کنم پاداش این خیرخواهی و ، از دست رفتن دخترم، زخم خوردن ، بر باد رفتن همه زندگی و این حال زار خودم باشد که ما با خدا کرده و همه دار و ندارمان را در این معامله باخته بودیم. هرچه بود، هولناک آن شبم شد که مجیدم غرق به خون روی زمین افتاد و کودکم از بین رفت، هر چند برادر نوریه به خون من و مجید رنگین نشد و پدر به ظاهر دستی در این ماجرا نداشت، اما در حقیقت فتنه نوریه بود که من و را از خانه خودمان آواره کرد و به این خاک مصیبت نشاند. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد 🌷به یاد محب و محبوب (ع)، @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
💔🍃 دارد غلـط درون لغت نامه دهـخدا بـاید نـوشت روبه روی عــشق کــربلا... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱 یکی از شهیدان حزب الله لبنان لحظاتی پیش از شهادت با خون خود نوشت : "سقطنا شهداء ولن نرکع..انظروا دمائنا وتابعوا الطریق" در خون خود غلتیدیم و هیچگاه تسلیم نخواهیم شد... به خون ما بنگرید و راهمان را ادامه دهید... @shahid_hajasghar_pashapoor 🥀🕊
🏴 می زند آتش به قلبم سوز داغ عسکری گیرد امشب اشک من هر دم سراغ عسکری شد به سن کودکی فرزند دلبندش یتیم گشت دُرّ اشکِ مهدی چلچراغ عسکری 💔 (ع)🏴 @shahid_hajasghar_pashapoor 🥀🕊
🌸🍃 اولویت اول اصغر کارش بود و اصلا عادت نداشت از مسائل کاری‌اش با ما صحبت کند و من، چون به مأموریت‌های او عادت داشتم و می‌دانستم بخشی از کارش است، مخالفت نکردم. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 | نگاهم زیر پرده ای از به چله نشسته و کسی را برای درد دل نداشتم که در این کنج با خدای خودم زیر لب میکردم: "خدایا! من که به خاطر تو همه این کارها رو کردم، پس چرا رو ازم گرفتی؟ تو که میدونستی من و مجید چقدر رو دوست داریم، پس چرا حوریه رو از ما گرفتی؟ مگه ما چه گناهی کرده بودیم؟ ! دلم برای بچه ام تنگ شده... خدایا! من چجوری به بگم؟ بهش چی بگم؟ بگم حوریه چی شد؟..." و دیگر نتوانستم ادامه دهم که باز بغضم شکست و سیلاب اشکم جاری شد. میترسیدم و بیماران اتاقهای کناری از گریه های بی وقفه ام شوند که با گوشه ملحفه دهانم را میگرفتم تا ناله هایم از اتاق بیرون نرود و باز به یاد این همه زخمی که یکی پس از دیگری به قلبم خورده بود، گریه میکردم. ساعت از یک گذشته بود که در اتاقم باز شد و عبدالله آمد. حالا عبدالله از پیش مجید آمده و پیک یارم بود که پیش از آنکه سلامش را بدهم، با بیتابی سؤال کردم: "مجید چطوره؟" پاکت و میوه ای را که برایم آورده بود، روی میز کنار گذاشت و با صدایی خسته پاسخ دلشوره ام را داد: "خوبه..." و دل من به این یک کلمه قرار نمیگرفت که باز کردم: "خُب الان حالش چطوره؟ میتونست حرف بزنه؟ باهاش حرف زدی؟" و میترسیدم کسی درباره دیروز خبری به رسانده باشد که با پرسیدم: "خبر داشت من اینجوری شدم؟" که عبدالله خودش را روی صندی کنار تختم رها کرد و گفت: "نه، خبر نداشت. منم بهش چیزی نگفتم. ولی از صبح که به اومد، فقط سراغ تو رو میگرفت. میخواست اگه تا الان چیزی نفهمیدی، بهت چیزی نگم. ولی من بهش گفتم همون خبردار شدی. وقتی فهمید از حالش خبر داری، خیلی شد. همش میگفت نباید به الهه وارد شه! همش به خودش بد و بیراه میگفت که باعث شده تن تو رو بلرزونه! منم برای اینکه آروم شه، بهش گفتم الهه حالش خوبه!" سپس نگاهم کرد و با لحنی لبریز ادامه داد: "ولی نمیدونست چه بلایی سرت اومده!" و پیش از آنکه از غصه کودک من، گلویش از پُر شود، صدای خودم به گریه بلند شد. با هر دو دست صورتم را گرفته بودم و آنچنان هق هق میکردم که عبدالله به افتاده و دیگر آرامم کند که زخم دلتنگی حوریه دوباره سر باز کرده و خونابه غم از بیرون میزد و جگرم وقتی آتش میگرفت که تصور میکردم مجیدم به خیال من و دخترش دلخوش است. دقایقی طول کشید تا بلاخره گریه هایم قدری گرفت و دیگر رمقی برایم نمانده بود که با این حالم از دیروز لب به غذا نزده و حالا همه تنم از ضعف میرفت. عبدالله به ظرف غذایی که روی مانده بود، نگاهی کرد و با ناراحتی پرسید: "چرا نهار نخوردی؟" و من غذایی غیر نداشتم و قطره ای آب از گلویم پایین نمیرفت که میشد حوریه در آغوشم به ناز بخوابد و مجید بالای سرمان بنشیند و حالا همه از هم جدا افتاده بودیم. عبدالله صندلی اش را بیشتر به سمت تختم کشید و با نصیحتم کرد: "الهه جان! دیشب شام نخوردی، میگفت امروز هم نخوردی، حالا هم که نهار نمیخوری. رنگت زرد شده! چشمات افتاده! خیلی ضعیف شدی! به خودت رحم کن! به مجید رحم کن! به خدا اگه اینجوری بدی، دَووم نمیاری!" و من پاسخی برای این عاقلانه نداشتم که در غوغای همه دارایی ام به غارت رفته و در این لحظه، هوایی جز هم صحبتی نداشتم که با لحنی لبریز دلتنگی تمنا کردم: "دلم برای مجید تنگ شده..." و ظاهراً عبدالله به خانه ما رفته بود که موبایلم را با خودش آورده بود. کوچکم را کنارم روی تخت گذاشت و با صدایی گرفته جواب داد: "اتفاقاً مجید هم میخواست باهات کنه. میخواست با گوشی من بهت زنگ بزنه، ولی من نذاشتم. اُوردم که الان تازه به هوش اومدی و صدات میلرزه. گفتم اینجوری با الهه حرف بزنی هول میکنه. ولی شماره داخلی رو از پرستار گرفتم و بهش قول دادم که بهش زنگ بزنیم. حتماً حالا چشم به راهه که باهاش حرف بزنی!" و من به قدری صدای مردانه و مهربانش شده بودم که با لرزانم را برداشتم و باز ترسیدم که با دل نگرانی رو به کردم: "دعا کن از صدام چیزی نفهمه!" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🦋 🌿✨ آقا مبارک اسـت ردای امامتت ای غایب از نظر بـه فدای امامتت 🦋 🌿✨ می‌خواستند حق تـو را هم قضا کنند کذابها کجا و عبای امامتت 🦋 🌿✨ مـا زنده ایم از برکات ولایتت مـا عهد بسته ایم بـه پای امامتت آغاز حجه بن الحسن (عج) تبریک و تهنیت باد مبارکباد🦋 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊