eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
268 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 .... ...💔 📸پدر معزز در کنار پیکر مطهر پسر شهیدش حاج اصغر @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
خوش به حال شهدا....mp3
4.56M
🍃تا شهید بودن و شدن فاصله ای نیست، کافیست از سیم خاردارهای نفست عبور کنی...🍃 (عج) باش... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَضِیعَ الحُسَین (ع)‌ وقتی که تیــ🏹ــرِ کین به گلوی تو جا گرفت خـ🥀ـون تو را به عرش فشاندم، خـ🌷ــدا گرفت گردیـد دفـن، پیکر پاکـ😢ـت بـه دست من پیش از همه تو را بـه بغل کربـ💔ـلا گرفت... غلامرضا سازگار (میثم)🖌 عکس از: قاسم العمیدی📸 . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
‼️برخی ها منکر شهادت شدند! 🥀مظلومیت شهید باعث صحبت‌هایم درباره شهادتش شد تا جایی که اطلاع دارم به غیر از شهید پورهنگ چند مورد ترور بیولوژیکی اتفاق افتاده است ولی اطلاع رسانی درستی نشده است. مدل شهادت شهید پورهنگ با دیگران فرق داشت و من اطلاع درستی ندارم که تا به امروز چنین نحوه شهادتی برای کسی دیگر اتفاق افتاده است یا خیر. خودش همیشه می گفت دوست دارم در موضوعی اول باشم. ابتدای حضورش در سوریه خیلی دلش می خواست اولین شهید مدافع حرم روحانی باشد بعد از اینکه چندتن از دوستان روحانی اش به شهادت رسیدند به شوخی می گفت خلاصه می خواهم در یک چیز اول باشم. شاید قسمت بود که در نوع شهادت با دیگر دوستان شهیدش متفاوت باشد. یک هفته بعد از شهادت ایشان شبهه های زیادی عنوان شد. بارها شنیدم که عنوان کردند ایشان فوت شده است و وقتی دیدم حق شهید مظلوم واقع می شود بر خود واجب دیدم که درباره شهادت ایشان توضیحاتی بدهم. (خواهر حاج اصغر) 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🔰 میتوانید در همه مسائل کشور مشکل گشا باشید 👈🏼 پیام رهبر انقلاب به مناسبت 🔻بدانید که با همّت بلند، و در پرتو خردمندی و درست‌اندیشی، و با اعتماد و توکّل به خداوند دانا و توانا، میتوانید در همه‌ی مسائل عمومی کشور و ملت، اثربخش و مشکل‌گشا باشید. این تجربه‌ی چند دهه‌ی ملت ایران است. @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💠 | کار چیدن وسایل تا بعد از ظهر طول کشید و ما جز چند حبوبات و و نمک در اسبابمان چیزی نداشتیم که نهار هم سفره با برکت مامان بودیم و دیگر چیزی به نمانده بود که به خانه خودمان آمدیم. حتی به هم نمیدیدم که بدون هیچ پیش و اجاره ای و تا هر وقت که بخواهیم، چنین دلباز و زیبایی نصیبمان شود و پروردگارمان در برابر این همه ، با چه معجزه شیرینی وجودمان را غرق شادی کرده بود. با اینکه بیشتر کارها را خود احمد انجام داده بود، همین چند ساعت سرِ پا ایستادن، را حسابی کرده بود که دوباره رنگ از صورتش پریده و نفس میزد. برایش لیوانی آب آوردم و همانطور که کنارش مینشستم، با تشکر کردم: "دستت درد نکنه ! خیلی قشنگ شده!" آب را از دستم گرفت، در برابر لحن شیرینم لبخندی زد و به شیرینتر جواب داد: "من که کاری نکردم الهه جان! دست تو درد نکنه که همه جوره با من ! به خدا خیلی ازت میکشیدم!" و نمیدانم دریای دلش به چه موج زد که نگاهش پیش چشمانم شکست، گلویش از بغضی پُر شد و با لحنی شرمندگی ادامه داد: "هنوزم ازت میکشم! خیلی اذیت شدی الهه!" و من خودم نبودم و هنوز حسرت حضور را میخوردم و دخترم بودم که چشمانم در دریای اشک فرو رفت. هم میدانست از چه داغی میسوزد که خجالت زده سرش را به زیر انداخت و من زیر لب زمزمه کردم: "ای کاش الان هنوز تکون میخورد! ای کاش هنوز پیشم بود..." و دیدم همانطور که را به سمت گرفته، قطرات اشک از زیر چانه اش میچکد و نمیخواستم بیش از این جانش را بزنم که دیگر چیزی نگفتم، ولی حالا دل او برای این همه بیقراری ام به تب و افتاده بود که سرش را بالا آورد، سوختن پهلویش را به جان خرید و با همه دردی که رنگ از صورتش بُرده بود، به سمتم . عاشقانه زمزمه میکرد: "الهه جان! آروم باش عزیز دلم!" دادم: "من آرومم! همین که تو کنارمی، میکنه..." و نتوانستم جمله ام را تمام کنم که به در زد. مجید را پاک کرد و برای باز کردن در از جا شد که صدای "یاالله!" آسیداحمد مرا هم از جا بلند کرد. با عجله را سر کردم و احمد با تعارف وارد خانه شد. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 شهید مدافع حرم اهل سنتی که اشک رهبر انقلاب را در آورد... 🎤روایت گری جواد تاجیک @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
التماس دعا🌷🍃 شبتون مهدوے☕️🍬 اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. دردمندان بیشتر واقف زِ احوال همند از من درد آشنا پرس آنچه بر مجنون گذشت . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. مســ🎒ــافرم؛ از مبدأ خودمــ🌿 به مقصد تو... مرا به خودت برســان «حسیــ❣ــن» . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 شهـیدی که اربعـین حسینی به شهادت رسیدن... سه روز بدنشون زیر آفتاب بوده.. و سـر از بدن جدا... چیزی که در دست نوشته هاش نوشته بود و قلبا آرزوشو داشت و خدا براش سنگ تموم گذاشت... 🌱یه جوری زندگی کنیم که خدا اینجوری ما رو بخره🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🔺طبق قوانین اینستا شما اگر از عکس حاج قاسم استفاده کنی، پستت حذف میشه و اخطار میگیری. اگر تو کپشن و حتی عکس از کلمه حاج قاسم، سلیمانی، سپاه قدس و ... استفاده کنی هم همینطور! این پست بی‌بی‌سی اما حذف نشده، بگذریم که این وطن فروشان حرام لقمه حاضر نشدن از ترور ناجوانمردانه حاج قاسم به دست اربابشون صحبت کنن و به لفظ "کشته شدن" اکتفا کردن... پ.ن : عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، درسته در پست لفظ احمقانه کشته شده نوشته شده، اما دید مثبت کلیِ این پست اینه که یه تعدادی هم که هنوز نمی دونند چه کسی هست، با دیدن این تصویر در اینستاگرام، تحقیق می کنند و اتفاقای قشنگی می افته...😉😉 بالاخره همیشه درصدی هم دنبال حقیقت هستند، بله....😎 ?🤔 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. خوب جایی آمدم هر روز، جا انداختم پشتِ در، خود را شبیه یک گدا انداختم من به دست خوب آقایی همیشه رو زدم خوب کردم که خودم را زیر پا انداختم رضا قاسمی🖌 عکس از: قاسم العمیدی📸 . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
باید کاری کنیم که علی اکبر زمان باشیم و امام حسین(ع) خریدار ما باشد... 🖌 🌷 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شما قضاوت کنید 🤦🏻‍♂🤷🏻‍♂ ۱- عراقچی سال ۹۳ پست میزنه و میگه ما ۷ نفر اعضای تیم مذاکره کننده در مقابل ۵۰ نفر مذاکره میکردیم! ۷ نفر در برابر ۵۰ نفر! ۲- عکسی در فضای مجازی منتشر و گفته میشود اعضای مذاکره کننده با خانواده برای مذاکره رفته اند. چرا باید ۴۰ نفر برای مذاکره به وین بروند!! ۳- عکس مربوط به سال ۹۰ و زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد بوده است! 👆نمود ضعف و آزادی بی قید و بند برای ‼️ @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💠 | صدای "یا الله!" مرا هم از جا بلند کرد. با عجله را سر کردم و آسید احمد با تعارف وارد خانه شد. به دور و برش کرد و همچنانکه روی مبل مینشست، خندید و گفت: "ماشاءالله! چقدر خونه تون قشنگه!" و هر بار به بهانه ای بر "خونه تون!" تأکید میکرد تا خیالمان از هر جهت باشد. من و مجید گرچه به یاد و سختی این همه همچنان غم زده بودیم، اما میخواستیم به روی خودمان نیاوریم و با تشکر میکردیم که سرش را پایین انداخت و با صدایی آهسته پاسخ داد: "ببینید بچه ها! من دیشب هم بهتون گفتم، اینجا مال شماس! من که ندادم، هدیه موسی بن جعفر(ع)! پس از من نکنید! این دو تا خونه هیچ وقت اجاره ای و پولی نبوده! تو دست به دست میچرخیده، تا دیروز دست اون بود، از امروز دست شماس!" سپس به صورت نگاه کرد و با حالتی پدرانه گفت: "پسرم! من همون دیشب به یه نظر که تو رو دیدم، فهمیدم اهل کار و هستی! خودتم که گفتی تو پالایشگاه کار میکردی، ولی فعلاً که با این نمیتونی سر کارِت..." نمیدانستم چه میخواهد بگوید و میدیدم مجید هم نگاهش میکند که لبخندی زد و با ادامه داد: "البته کارهای هم هست که خیلی نکنه، ولی اینجور که من میبینم باید فعلاً تو خونه کنی تا إن شاءالله بهتر شی!" سپس نگاهش را به زمین انداخت و همچنانکه به سپید و انبوهش دست میکشید، با زمزمه کرد: "من خودم یه مَردم! میدونم برای یه هیچی از این نیس که مجبور بشه تو خونه بشینه! ولی توکلتون به باشه! بلاخره خدا بنده هاش رو به هر وسیله ای میکنه!" از جدیت کلامش، به تپش افتاده و احساس میکردم هم کمی شده که دستش را به زیر عبایش بُرد، پاکتی از جیب درآورد، مقابل روی میز گذاشت و فرصت نداد مجید حرفی بزند که به شوخی زد: "هیچی نگو! فقط اینو فعلاً داشته باش! هر وقت هم خواستی به خودم بگو!" زبان من و بند آمده و نمیدانستیم چه بدهیم که با گفتن "یا مولا علی!" از جایش شد و دیگر نمیخواست بیش از این بکشیم که به سمت در رفت. من و مجید مثل اینکه از پریده باشیم، تازه به خودمان آمدیم و سراسیمه از بلند شدیم. مجید به دنبالش رفت و در در، دستش را گرفت: "حاج آقا! این چه کاریه؟" که با دست سرِ شانه زد و با اخمی شیرین توبیخش کرد: "بازم که گفتی حاج آقا! به من بگو بابا!" و به سرعت از در بیرون رفت و همانطور که دستش را به گرفته بود تا دمپایی اش را بپوشد، سرش را به من چرخاند و با صدایم زد: "دخترم! داشت یادم میرفت! حاج خانم واسه براتون قلیه ماهی تدارک دیده! فراموش نشه که ماهی های مامان خدیجه خوردن داره!" و وارد ایوان شد و به سمت خانه خودشان رفت. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. مناجات زائر کربلا در جوار حریم حسینی📸 با "محبت" آمدی، صید کمندم کرده ای با همین ترفند ساده، پایبندم کرده ای بی بهاتر از همه هستم ولی با لطف خود در میان عاشقانت ارجمندم کرده ای... سید علی اصغرپور📸 عکس از: قاسم العمیدی🖌 . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕌🍃اصغر محور همه فعالیت‌هایش را مسجد قرار داده بود. همیشه می‌گفت اول مسجد بعد و هیئت و بقیه کارها. خیلی با داداش رفیق بودیم. با شناختی که از اصغر دارم می‌گویم دلش برای مستضعفین جهان می‌تپید. (آقا حمید) rey.ostan-th.ir📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹