eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
248 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
. بیا بشنو پدرجان صحبتم را غم تو بُرده از ڪف طاقتم را😔 🌹دو چشم خویش را یڪ لحظہ وا ڪن ببیــن گـریہ چہ کردہ صورتم را...😭 🍒نازدانه های @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا 🌸🍃 شبتون شهدایے ✨🍃 به دعای کریم اهل بیت ☕️🍪🍊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. به امید آمده ام خانه خرابم نکنی همه کردند جوابم تو جوابم نکنی بار ها آمدم و باز مرا بخشیدی با کلام برو این بار خطابم نکنی مرتضی پوررجب🖌 عکس از: قاسم العمیدی📸 . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌸🍃 : دانشجو موذن جامعه است اگر خواب بماند نماز امت قضا میشود. 🎓۱۶ آذر مبارک باد. @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. عاشقان را سرِ شوریده به پیکر عجب است... دادنِ سر نَه عجب! داشتنِ سر عجب است... . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
. ، خودش هم از دوتا گلوله نمی‌ترسید… ✍مرتضی کیا @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
‏سجدهٔ نماز؛ معجــزه است به خاڪ می‌افتی اما به آسمان میرسی... التماس دعا📿🤲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
در شفاعت شهدا دست درازی دارند عکسشان را بنگر چهره نازی دارند ما به یادآوری خاطره ها محتاجیم ورنه آنان به من و تو چه نیازی دارند.. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_هفتاد_و_چهارم آخرین بسته #میوه را هم چیدم که مامان خدیجه کنا
💠 | در جلسات قرآن مامان خدیجه شرکت میکردم، در مولودی و عزاداری، دستشان بودم و گاهی همراه مامان خدیجه و زینب سادات، راهی مسجد میشدم و نمازم را به آسید احمد میخواندم. در هنگام ادای نماز در شیعیان، طوری که کسی متوجه نشود، دستانم را زیر چادر روی هم میگذاشتم و چادرم را روی می انداختم تا در هنگام سجده، بتوانم کنار مُهر روی زمین کنم و این بلا را هم به سرم آورده بود که از ترس برملا شدن هویت پدر وهابی ام، بودم سُنی بودن خودم را هم پنهان کنم، ولی باز هم همیشه بودم که از روی حرفی بزنم یا پاسخی بدهم که در جمع راز دلم را بر مال کند و از روی همین دلواپسی بود که در اکثر جلسات، در سکوتی ، گوشه ای مینشستم و بیشتر شنونده بودم. البته این ، چندان هم از لطف نبود که پای درس مامان خدیجه، مسائل جالبی یاد میگرفتم و نکات بسیار از تفسیر آیات قرآن میشنیدم که تازه شده بودم مامان خدیجه تحصیلات حوزوی دارد و برای خودش فاضله و دانشمند است. پای منبر هم حرفهای جدیدی از مسائل و میشنیدم که گرچه با علمای اهل سنت هماهنگ بود، ولی از زاویه ای دیگر میشد و برایم جذابیت دیگری پیدا میکرد. مجید هم که دیگر پای ثابت شده و علاوه بر اینکه از اعضای دفتر مسجد شده بود، تمام را هم به همراه آسید احمد در میخواند. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_هفتاد_و_پنجم در جلسات #صبحگاهی قرآن مامان خدیجه شرکت میکردم،
💠 | من و مامان و زینب سادات، از نبودن آسید احمد و مجید در خانه استفاده کرده و بدون و با خیالی راحت در کار میکردیم تا بساط جشن امشب شود و دقایقی به اذان مانده بود که همه کارها تمام شد. دیس را روی میز فلزی کنار حیاط چیده و بسته های کوچک میوه و شکلات را کف گذاشته بودیم تا در هنگام ختم مراسم از میهمانان پذیرایی شود. اتاقها را هم کرده و کارهای سخت تر را به عهده گذاشته بودیم تا بعد از نماز مغرب و که به خانه باز میگردند، کمکمان کنند. ساعتی از اذان مغرب گذشته بود که آسید احمد و مجید از برگشتند و از همانجا مشغول کار شدند. کف را فرش انداختند تا مردها در حیاط بنشینند و زنها در ، روی هم برای آسید احمد میز و صندلی تعبیه کردند تا هنگام و قرائت دعا، منبر مناسبی داشته باشد. مامان هم غذای تدارک دید و در فرصتی که تا آمدن میهمانان بود، با شام را خوردیم و من و زینب سادات شستن ظرفها بودیم که اولین وارد شد. میدیدم زینب سادات دست و را گم کرده که با صمیمی پیشنهاد دادم: "تو برو کمک مامان ! من میشورم!" و همین جمله بود که با شیرین، دستهایش را کرد و با عجله از بیرون رفت. فقط دو سال از من کوچکتر بود و در مدت به قدری مهربانی های خالصانه اش شده بودم که همچون خواهری که هرگز محبتش را نچشیده بودم، دوستش داشتم و نه فقط زینب سادات، که تمام اعضای این خانواده با چنان و مرحمتی با من و مجید برخورد میکردند که غم غربت و بی وفایی خانواده ام، فراموشمان شده بود. ظرفها را شستم و برای از بانوانی که وارد میشدند، مشغول ریختن شدم که مراسم با تلاوت آغاز شد. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ وقتی که در حیاط حرم راه می‌روم پایم به روی عرش و دلم روی گنبد است 🌷به یاد محب و محبوب (ع)، @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا دارم🌹🌱 شبتون امام رضایے☕️🍪✨
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
✨ 🌱 ✨ چه مبارک سحری عشق شکوفا آمد چه مبارک سحری زینب کبری آمد... 🕊ولادت قهرمان فصاحت و بلاغت و مظهر مهربانی و عطوفت؛ عقیله بنی هاشم، (س) و مبارک باد @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌸🍃 یک‌بار که برای مرخصی آمد خواستم دیگر نرود. توی چشم‌هایم نگاه کرد و گفت: «اگر من نروم، جواب را می‌دهی؟» شرمنده شدم و دوباره راهی‌اش کردم. جنات فکه📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
📲💭 ایجاد نهاد امنیتی و اطلاعاتی جدید در ایران؛ نیروی انتظامی هم صاحب سازمان اطلاعات شد. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_هفتاد_و_ششم من و مامان #خدیجه و زینب سادات، از #فرصت نبودن آ
💠 | ظاهراً سیستم بلندگو و هم آورده بودند که با کیفیت خوبی پخش میشد. من و زینب سادات از خانمها میکردیم و مجید و یکی دو جوان دیگر هم در حیاط کار بودند. همین که سینی چای را دور میگرداندم، تصور کردم اگر مرا در این ببیند چه فکری میکند که من به آرزوی مجید به مذهب اهل تسنن، پیوند زناشویی مان را بستم و حالا برای جشن میلاد امام شیعیان، میهمانداری میکردم! کسی که به اعتقاد عامه ، هنوز متولد نشده و هر زمان مقدمات ظهورش فراهم شود، به جهان خواهد گشود تا آماده قیام آسمانی اش شود، ولی خودم میدانستم همچنان بر سرِ عقیده ام هستم و هم به هر بهانه ای با مجید صحبت میکردم بلکه معجزه ای دیگر در رخ داده و همسر نازنینم به راهی استوارتر هدایت شود. قرائت که تمام شد، آسید احمد سخنرانی اش را شروع کرد و پیش از طرح هر بحثی، به شکایت باز شد که هنوز دو روز از موصل و هجوم تروریستهای داعش به برخی شهرهای عراق نگذشته و صحنه های کشتار مسلمانان عراقی از ذهن هیچ کس پاک نشده بود. حالا چند روزی میشد که هم به خاک مصیبت نشسته و به بلای گروهی به مراتب وحشی تر از به نام ، مبتلا شده بود. چند دقیقه اول آسید احمد در مورد همین تکفیری بود که به نام اسلام، امت اسلامی را به بی سابقه دچار کرده و لاجرم علاجی جز برقراری اتحاد بین ندارد که این حیوان میخواهد سینه شیعه را به اتهام کفر بدرد و را به گردن سُنی بیندازد تا گردن سُنی را هم به انتقام که خود از ریخته، بشکند. او میگفت و دل من همچنان از وحشت و برادران سگ میلرزید که هنوز ترس فتنه انگیزی های شیطانی اش را نکرده و دهان خونینش را که فتوا به و حکم به میداد، از یاد بودم. گوشه به کابینت تکیه زده و بودم زینب سادات سینی را بیاورد تا استکانهای خالی را بشویم و همچنان گوشم به لحن آسید احمد بود که حالا از فضایل امام زمان(عج) صحبت میکرد که بر خلاف عقیده ، شیعیان امام خود را زنده و حاضر میدانند و هر سال در نیمه به مناسبت ولادتش جشن مفصلی میگیرند. پیشتر از عبدالله شنیده بودم در میان اهل سنت هم هستند که اعتقاد دارند موعود(عج) قرنها پیش متولد شده و تا زمانی که امر از جانب فرا رسد، در غیبت به سر خواهد برد، ولی من تا امشب به این به طور دقیق فکر نکرده بودم و شاید حضور و یا عدم این موعود جهانی برایم اهمیت چندانی نداشت و بیشتر به لحظه ظهور و حکومت جهانی اش می اندیشیدم که به اعتقاد همه ، همان حکومت پیامبر(ص) خواهد بود، ولی آسید احمد با شوری در وصف این موعود جهانی صحبت میکرد و میدیدم جمعیت با چه محبتی برای سلامتی حضرتش صلوات میفرستند و حتی برخی هرگاه نامش را میشنیدند، تمام قد از جا بلند شده و برای دعا میکردند. میتوانستم تصور کنم چند آن طرفتر، چه حالی به دست داده و چقدر برای امام از نظرش، میکند که بیتابی های عاشقانه اش را به پای مذهب کم ندیده بودم. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
رو تبریک میگیم خدمت همسران و خانواده جانبازان و بخصوص همسر بزرگوار که دوره ی مسمومیت شهید که نهایتا منتهی به شهادت شد، از حاج محمد پرستاری می کرد. روزتون مبارک🌷 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا دارم🌹🌱 شبتون زینبے☕️🍬🍎
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. اصغرجان... در راه دفاع از حرمِ 🍃عشقـ🍃 چه خوابست... عاشـ✨ـق بدهد مثلِ تـ❤️ـو صد بار سرش را... طیبه عباسی : شاعر . . . (س) 🥀 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊