eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
106 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ جاانم؟؟؟ ی بی نشاااان؟ زهرااایی!!؟؟ نگاااهت به آموخت که در حرف زدن قاااصدکاان؟؟؟🖤🏴 هااا؟ بیشترر؟ ااز حنجره هاااا؟ میفهمند؟؟.....🖤🏴 چه در فاصله هااا قااصدکاان پژمردند؟؟🏴🖤 از یااد نگااهت؟ دلِ ماا؟ ........شدد؟ مذبوح ...............🏴🖤 علییک مشتیاا؟‌ شووماا؟ شهداایی!!؟؟ Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ جاانم؟؟؟ ی بی نشاااان؟ زهرااایی!!؟؟ نگاااهت به آموخت که در حرف زدن قاااصدکاان؟؟؟🖤🏴 هااا؟ بیشترر؟ ااز حنجره هاااا؟ میفهمند؟؟.....🖤🏴 چه در فاصله هااا قااصدکاان پژمردند؟؟🏴🖤 از یااد نگااهت؟ دلِ ماا؟ ........شدد؟ مذبوح ...............🏴🖤 علییک مشتیاا؟‌ شووماا؟ شهداایی!!؟؟ Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ جاانم؟؟؟ ی بی نشاااان؟ زهرااایی!!؟؟ نگاااهت به آموخت که در حرف زدن قاااصدکاان؟؟؟🖤🏴 هااا؟ بیشترر؟ ااز حنجره هاااا؟ میفهمند؟؟.....🖤🏴 چه در فاصله هااا قااصدکاان پژمردند؟؟🏴🖤 از یااد نگااهت؟ دلِ ماا؟ ........شدد؟ مذبوح ...............🏴🖤 علییک مشتیاا؟‌ شووماا؟ شهداایی!!؟؟ Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ روز یک مرد انگلیسی از یک شیخ مسلمان پرسید: «چرا در اسلام زنان مسلمان اجازه ندارند با مردان مصافحه کنند؟» شیخ گفت: « آیا تو میتوانی دستهای ملکه الیزلبت را بگیری؟» مرد انگلیسی گفت:« البته که نه، فقط افراد خاصی هستند که میتواند با ملکه مصافحه کنند .» شیخ جواب داد:« بانوان ما ملکه هستند و ملکه ها با مردان غریب مصافحه نمیکنند.» مشتی؟؟ باامراام Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
به گفته این ، و و اینکه همیشه را دارند و تبدیل به و بیت(ع)🌷 در مراسم‌ باعث می‌شود کمتر به فکر کند. 🍃🌷🍃 رحیمی، قربانعلی ترک‌فرخانی در ابتدای سخنان خود در رابطه با با لبخندی بر لب و از صمیم قلب، گفت: پسرم، کسی که همواره در دوران زندگی خود و را داشته و از هیچ ک به آنان خودداری نکرده، بود.  که همواره با و بر لب می‌آورم. 🍃🌷🍃 فرزند ترک‌فرخانی و رحیمی است که با توجه به حمله ناجوانمردانه رژیم بعث به خاک ایران اسلامی همانند دیگر ، حضور در را برای از و اش بر خود دانست و با وارد میدان حق علیه باطل شد. 🍃🌷🍃 به گفته ، که در زمان فقط ۱۶ بود با و  برای به از طرف با حضور در احوال را در شناسنامه سال کرد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
یکی دو ساعت بعد حاج‌ آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمی‌دانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار می‌خوردم.😔 به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ : می گفتند حرم برای پول می روند. 😔 هیچ احتیاجی به پول نداشت. نو برایش خریده بودم. طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و ی نامزدی‌ اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔 پسرم جواد یک سال و نیم پیش از در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار می‌کرد. شده بود و حقوق می‌گرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔 وقتی را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و گفتم : من راضی‌ ام ، برو ....😔🍃⚘🍃 فوق‌ العاده و حیا بود. ابداً ذره‌ ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق می‌گفت : در حالی‌ که تیرها مثل از روی سرش رد می‌شدند در حال جمع‌آوری بود تا راه را باز کنه. ادامه دارد👇👇
همه کار‌های و بود. خیلی پسر بود. در دینی‌اش بسیار محکم بود. اهل و واجبات بود و تأکید زیادی هم روی این مباحث داشت.، و بود. 🍃⚘🍃 در و در فعالیت‌های بسیجی و به مردم در شکل‌گیری بسیجی‌اش نقش بسزایی داشت. هر چهارشنبه برای توسل، کمیل و به پایگاه بسیج می‌رفت. شب در حضور داشت تا اینکه به استخدام انتظامی درآمد. 🍃⚘🍃 کارش بود. در مدتی که وارد نیرو شده و نتوانسته بود به پایگاه بسیج سربزند، پایگاه به خانه‌مان آمد تا پیگیر حال و احوال شود. از من پرسید چرا به پایگاه بسیج نمی‌آید؟ من هم گفتم استخدام شده و در حال حاضر سراوان است. یکی از پسرم این بود که دوست داشت به کمک کند. سال قبل از وقتی و را گرفت، رفت به استثنایی و برای از سر تا پایشان را خرید کرد، برای هر کدام‌شان یک جفت کفش، شلوار و پیراهن خرید. به من هم گفت امسال هم برای بچه‌ها با هم می‌رویم و خرید می‌کنیم که با این آرزویش محقق نشد.💔 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت پنجم زمانی که داشت سوار اتوبوس می‌شد شروع کرد به اشک ریختن،خواهرم پرسید چرا گریه می‌کنی؟ جواب داد: "نگران رقیه و زندگی وی هستم، مواظبش باشید."😭😭 🍃🌷🍃 پس از گذشت یک ماه و حضور در علیه کومله‌های در شهر ظاهراً سپاه بدنبالش به روستا آمدند و سراغش را از پدر و عمویم می‌گیرند. پرسیدند: آیا به خانه برگشت؟ همه تعجب کردند و گفتند که حدود یک ماه عازم شده. نیروهای نظامی تصور کردند که از فرار کرده و این حدود ماه طول کشید. 🍃🌷🍃 طبق گفته‌های را جاده سرورآباد یکی از روستاهای شهر مریوان از استان کردستان به همراه که از شهرستان بود، پیدا کردند که بدست منافقان کومله به رسیده بود😭😭 🍃🌷🍃 را با طریق مختلف شکنجه داده بودند😭، از سیگار، داغ گرفته تا جوش به طوری که از چیز‌هایی را آورند اما موفق و این با تیر از گردن بر به پایان رسید که منجر به شد. 😭😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم تا لحظه ­ی نداشت! چون سلاح کم بود به او که جوان ­تر بود سلاح نرسید! اما در تمام صحنه ها حاضر بود و در آوردن مهمات و تجهیزات به بچه ­ها می ­کرد. 🍃⚘🍃 قبل از با هم در مولی امیرالمؤمنین(ع)⚘ نشسته بودیم؛ ازش پرسیدم دوست داری چه جوری بشی؟ گفت منظورت چیه؟! گفتم: یک تیر وسط پیشانی.... یا اول زخمی بشی و مثل⚘ ... هزار و سیصد و پنجاه زخم بعد سر از تنت جدا کنند؟! 🍃⚘🍃 در حالی که هر دو به شدت منقلب بودیم... گفت: "دوست دارم مثل (ع)⚘ سر بشم و مثل زهرا⚘ بشم!" صبح روز ٢٣ مرداد ٨٣ بلندگوهای حرم اعلام کردند که تانک­ های آمریکایی از سمت السلام در حال پیشروی هستند!😔 🍃⚘🍃 با دوستان ایرانی حرکت کردیم به سمت وادی السلام؛ به گفتم: تو که ، برای چی میایی جلو؟! جواب داد: اگر از دست شما ، من بر دارم!😔 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت سوم به روایت از همسر : روزها می گرفت و در طاقت فرسای با زبان به اشرار مسلح و سوداگران مرگ می رفت. 🍃🌷🍃 دقیقا روز قبل از شون، طبق روال همیشه چند کالا برای های سرپرست کردند و به دست آن عزیزان رساندند. 😭 🍃🌷🍃 بخردان در مورد افراد و احساس می کردند.😭 🍃🌷🍃 خیلی وقت ها از سرکار که برمی گشتن چند آب برمی داشت، یک شیشه می گرفت، به اتفاق هم به می رفتیم. همیشه می گفت این اینجا ...😭😭 🍃🌷🍃 آرزو داشت سفرش 🌷 باشه 😭😭 خوش به سعادتش... وقتی به رسید هنوز های روی اربعین روی بود...😭😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت سوم با شروع جسارت به بی زینب سلام الله علیها🌷، همسرم گفتند که:دوستانم همه رفتند و من هم باید برم.😭😭 🍃🌷🍃 بهشون گفتم نرو😭  با دو تا کوچیک برام سخته😭 زمستون ها این جا خیلی سرده،وبدون شما خیلی سختی می کشیم.😭😭 🍃🌷🍃 بالاخره رفتند😭 ۲ ، بودند و ۲۰# روز می اومدن، وقتی بودند، هر یا ، بار می زدند و دقیقه می کردیم.😭😭 🍃🌷🍃 ۳_۴ سال می رفتند ، بهشون گفتم دیگه برای ما نرید😭 ۲ نرفتن . 🍃🌷🍃 سال   ۱۳۹۴#  فرزند سوم مون  احمدرضا متولد شد، ۱ قبل از تولد احمدرضا رفتن ،خیلی نگران بودم، احمدرضا متولد شد، وقتی  ۴۰ شد دوباره گفت میرم .😭😭 🍃🌷🍃 حالش شده بود😭 نمی تونست از بکنه😭 بهم کرد، خیلی گریه کردم، گفت به خاطر زینب (س)🌷 باید برم.😭😭 🍃🌷🍃 می گفت اگر زینب و رقیه سلام الله علیها🌷 رو ببینی خودت با دست خودت منو می فرستی.😭😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
اش اورا به مانند مهربان تبدیل کرده بود. در بعد و و به دلیل قوی و و سرشار او را به یك عالی و و تبدیل كرده بود. 🍃🌷🍃 هیچ وابستگی نتوانست را نگه دارد و و دوباره به آمدن‌ها حتی آن زمان كه یك خورده بود و دیگر نداشت لحظه او را از باز نداشت. 🍃🌷🍃 ازدواج با مهربان و حتی تنها نتوانست او را از كه با و بسته بود جدا كند تا آنجا كه در یكی از این‌گونه نوشت: اینجا را در مقابل كفر می‌بینی كه دست از كار خود شسته و را به سپرده و رزم در خدا پوشیده‌اند و و و با خدا می‌رزمند. 🍃🌷🍃 🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷