eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
6⃣2⃣2⃣ 🌷 🌷شب بود. داخل سنگر نشسته بوديم در زير روشنايى نور چراغ قوه🔦، دعا مى خوانديم. غذاى مختصرى كه توزيع شده بود را بين بچه ها تقسيم كرد و دست آخر، غذاى خودش را هم پيش من گذاشت! 🌷وقتى را جويا شدم گفت: «امشب، شب زندگى من است😟 و فردا به شهادت 🕊خواهم رسيد». و پس از مكثى كوتاه ادامه داد: «من از چند درخواست كردم: يكى اين كه با شهيد شوم؛ دوم اينكه تنها با كشته شوم و سوم اينكه در آفتاب ☀️بماند.» 🌷صبح عمليات، ما متوجه غيبتش شد. وقتى او را يافت كه لحظات زندگى اش را مى گذراند....😔 🌷....درگيرى با ادامه داشت و انتقال🚑 شهدا به عقب امكان پذير نبود بنابراين او روز زير آفتاب داغ باقى ماند و هم محقق شد.🌾 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣6⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷 👈 #شهیدی که زندیگیش با #امام_رضا(ع) پیوند داشت/ #خوابی که بعد از نوزده سال تعب
0⃣6⃣2⃣ 🌷 👈 که زندیگیش با (ع) پیوند داشت/ که بعد از نوزده سال تعبیر شد 🕊❤️ (2/2) 🌷او در یکی از عملیات ها که می شود برای درمان به مقدس منتقل و بعد از سه روز به بر می گردد. شاید این آخرین باری بود که به آقا می رفت. ♨️ اما نه! او یک بار دیگر نیز به می رود☺️ آن هم از شهادتش🌷! شهادتی که در تاریخ 23/12/1363 قسمت اش می شود و روح عرشی و ملکوتی اش در آسمان ها به 🕊 در می آید. 🌷پیکر پاک محمد را⚰ که با شهدای لشکر 5نصر به مشهد می برند. آری! قسمت محمد بود که برای آخرین بار با مشهد دور حرم آقا داده شود😍 و این گونه به «آخرین زیارت » مشرف می شود👌 و بعد از سه هفته به برمی گردد تا  روی دست های مردم انقلابی و مؤمن آمل و در جوار امام زاده ابراهیم (ع) این شهر آرام بگیرد. 🌷نحوه ی سردار شهید محمد تیموریان آن چنان بود که خود گفته بود و حتی در نوشته هایش📝 نیز آمده است که:  «صدام لعنتی هنوز تیر و ترکشی نساخته که با آن مرا بکشد...»✊ 🌷با کمی دقت در نحوه ی شهادتش می بینم شهید سالم به خانواه اش می رسد. شهید تیموریان در در هور الهویزه در حالی که شهدا و مجروحان عملیات را از آب بیرون می آورد بر اثر انفجار💥 یک گلوله در داخل آب به 🕊 رسید و این چنین بود که بعد از 19 سال تعبیر می شود.🙂 ✍ تهیه و تنظیم: خبرگزاری دفاع مقدس 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂 "اساس تخریب" ، تخریب #نفس است. 📎 #کلام_شهید #تخریب_چی واقعی باید نفس خود را تخریب کند و کم ترین چیزی از #پیکر مادی خود را به دیدار با خدا نبرد... #شهید_تخریب_چی #علیرضا_عاصمی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
داشتم #قرآن تلاوت می‌کردم کنار من یک خانم محجبه نشسته بود وقتی به آیات #فضیلت_شهدا رسیدم خواستم معني
4⃣6⃣4⃣ 🌷 💠خندید و رفت 🌹🍃سر یک سه راهی راه ما از هم جدا می شد. ما می خواستیم بریم به راست و سمت بهداری ولی عباس و بقیه به سمت چپ. نگاهای آخر ما بود، روی لبش بود و داشت به من نگاه می کرد که از هم جدا شدیم. دو ساعت بعد خبر دادن عباس شده عباس با یک به شهادت رسید. دو موشک هدایت شونده تاو برای این جوان شلیک کردند. (قیمت این دو موشک 240 میلیون تومان و هدیه آمریکا با پول وهابیت عربستان منحوس به تروریستهای تکفیری است). 🌷 بین در و دیوار سوخت 🌹🍃نمیشد جنازه عباس رو برگردوند عقب. اون منطقه خیلی بود و اصلا امکانش نبود که بشه پیکر عباس رو عقب آورد.عباس پیکرش تنها افتاده بود.  🌹🍃ما صبر کردیم و تقریبا ساعت 11 یا 12 جمعه بود که رفتیم به شهادت عباس. به ما گفته بودند که اونجا به دوتا ماشین اصابت کرده و شما باید احتمالا پیکر عباس رو کنار ماشین جلویی پیدا کنید.  🌹🍃ما تا نزدیکی های رفتیم ولی ماشینی پیدا نکردیم. بعد خبر دار شدیم که اون ماشینی که ازش گذشتیم همون ماشینی بوده که عباس کنارش قرار داشته.  🌹🍃وقتی دوباره رسیدیم به ماشین‌ها، من بین ماشین سوخته و دیوار، یک جسد دیدم که هرچه نزدیک تر می شدیم بیشتر عباس در آن دیده می‌شد. چون عباس قد بلند و هیکل رشیدی داشت و وقتی رسیدیم بدون دیدن چهره اش و بدون هیچ تردید تشخیص دادم که این عباس است، چون دوتا عباس را در دستش دیدم. فهمیدم که خود عباس است. 🌹🍃یکی از این انگشترها رو یکی از بچه های سوریه بهش یادگاری داده بود و به عباس گفته بود که من میشم و وقتی که این انگشتر رو دیدی یاد من کن، ولی عباس از همه جلو زد. ولی کجا بودی ببینی که الآن عباس خودش شهید شده و تو باید یادش کنی ✍راوی: سردار اباذری 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣7⃣4⃣ 🌷 💠فرار از اسارت در لحظه آزادى! 🔰بالاخره پس از کش و قوس های فراوان به همراه تعدادی دیگر از سوار اتوبوس ها🚌 شدیم و کاروان ما به سوی راه افتاد✌️. چند ساعت بعد⏰، اتوبوس ها در مکانی بیابانی توقف کردند⛔️. در فاصله ی صد متری مان، اتاقکی قرار داشت که تعدادی نیروی در اطراف آن دیده می شد😟. هنوز نمى دانستیم کجا هستیم؟ و ما را کجا می بردند؟ 🔰اتوبوس ما🚎 جلوتر از سایر اتوبوس ها بود. ناگهان متوجه شدیم اتوبوس های پشت سرمان، یکی یکی در حال دور زدن هستند↪️. نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده و چرا اتوبوس ها در حال هستند؟ دوباره چشمم👀 به امتداد جاده و آن اتاقک افتاد. یكى_دو نفر از که آن طرف اتاقک ایستاده بودند، شبیه ایرانیها بودند🇮🇷 و محاسن داشتند. خوب که دقت کردم، دریافتم بچه های . 🔰تا فهمیدم نزدیک ، ازخوشحالی فریاد کشیدم: 🗣"بچه ها! اینجا مرزه، اینجا مرز ایرانه، آنها ان!" به یکباره همه بچه ها هلهله و شادی کردند. اتوبوس ما هم مثل اتوبوس های دیگر شروع به دور زدن کرد↪️، به راننده و نگهبان های داخل اتوبوس گفتم: "پس چرا داریم می زنیم؟" یکی از آنها مرا هل داد و گفت: "به تو مربوط نیست🚫، برو سرجات بشین." 🔰گفتم: "بچه ها! دارن ما رو برمی گردونن. الله اکبر. " صدای الله اکبر بچه ها بلند شد. اسلحه ها را از دست سربازهای درآوردیم👊. جلوی راننده را گرفتیم و نگذاشتیم❌ اتوبوس را برگرداند. سپس در اتوبوس را بازکردیم و پایین پریدیم. داخل اتوبوس های دیگر هم شده بود. صدای فریادهای ما و درگیری مان با عراقی ها، باعث شد به هم بخورد. 🔰چند نفر از نیروهای دوان دوان خود را به ما رساندند. یکی از آنها گفت: "برادرا! قطع شده📛، زود فرار کنین و خودتون رو به اون طرف مرز ." همه، دوان دوان از دست عراقیها فرار کردیم و به طرف مرز دویدیم. جلوی خط مرزی، تعداد زیادی از نیروهای ایرانی تجمع کرده بودند و هر كدام از ما را که به مرز مى رسیدیم، به زور از چنگ سربازان که مانع فرارمان به سمت خاک ایران می شدند، رها می کردند👊. دست ما را می گرفتند و به طرف خودشان می کشیدند. آنگاه نحیف و نیمه جان مان را بغل کرده و از کنار مرز دورمان می کردند. 🔰و به این ترتیب پس از سال های سال اسارت، سختی و رنج در سال ۱۳۶۹ طعم شیرین را چشیدیم و به میهن عزیزمان🇮🇷 بازگشتیم. زنده باد آزادی…. راوی: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
0⃣3⃣5⃣ 🌷 💠شهادت همزمان دوبرادر توسط دو عامل كفر 🌷خانواده که دو فرزند خود را به جبهه های نبرد با کفر اعزام کرده بودند و خبر شهادت🕊 هر دوی آنان را به فاصله چند ساعت⌚️ از یکدیگر دریافت نمودند😔. البته چنین نمونه ای در میان شهیدان منحصربه فرد نبود اما آن چه شهادت این دو برادر را از مصادیق مشابه متمایز می نمود، آنان بود. 🌷خلیل و اسماعیل، بر خلاف آن چه در ابتدا تصور می رفت، در کنار یکدیگر و یا در نزدیکی هم نبودند🚫، بلکه هزاران کیلومتر از هم فاصله داشتند. در منطقه عملیاتی «پنجوین» عراق، هدف آتش متجاوزان حزب بعث قرار گرفته💥 و در شهر بعلبک لبنان، به دست ارتش اسرائيل شربت شهادت🕊 نوشیده بود. 🌷هر دو برادر در به دست دو عامل کفر 👹جهانی، در دو کشور که هزاران کیلومتر از هم فاصله داشتند به شهادت رسیدند و پاکشان در یک روز تشییع و در جوار یکدیگر در بهشت زهرای تهران به امانت سپرده شد🌷 تا سندی باشند بر نبرد سربازان با تمامی مظاهر ✘شرک و✘نفاق و✘کفر در سراسر عالمـ🌍. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تو رشته های ⇜راپـل ⇜جودو ⇜سنگ نوردی ⇜شنا و...خیلی #مهارت داشت. کلا کارهای با هیجان رو خیلی دوست داش
0⃣8⃣5⃣ 🌷 💠استقبال 🔰بعد از شنیدن خبر ،غسل كردم ولباس سفید و روسری سفیدی كه واسه عشقم💓 خریده بودم،سرم کردم 🔰هر شهیدی كه قرار باشه از بیارنش حداقل سه روز طول میکشه.⚡️ولی چهارم اردیبهشت شهید شد🌷 وپنجم اردیبهشت آوردنش وششم اردیبهشت هم پیكرش⚰ از دید ما پنهون شد و رفت زیر خاک😢 🔰تا لحظه موعود برسه دل تو دلم نبود💗،دلم میخواست زود برسم فرودگاه 🛬اون لحظه یاد حرف صادقم افتادم كه گفت: میای استقبالم.مطمئن باش😔 🔰از مسئولین خواهش كردیم كه نفسمو بیارن خونه🏡،ولی چون ازدحام جمعیت زیاد بود،بردنش گلزار شهدا🌷 و۱۰ آوردنش خونه.خواستیم كه در تابوتو باز کنن،باز كردن ولی درشو طوری نگه داشتن كه نبینم🚫. 🔰اعتراض كردم.گفتن:میخوایم صورتشو باز كنیم. ⚡️ولی متوجه شدم كه دارن با پنبه چهره‌ شو .صادقم كاملاً آماده م كرده بود.تا حدی كه حتی منتظر یه مشت تو تابوتش بودم. 🔰باز كردن ولی،اجازه ندادن زیاد . گفتن:باید زود ببریمش سردخونه و بردنش.تحمل نداشتم😭.اصرار كردم که بذارن برم اونجا ببینمش.رو تخت یه جوری بود كه راحت بغلش كردم وصورتشو دیدم 🔰صادق كه میرفت مأموریت،من میشمردم و میگفتم:"مراقب باش یكیش هم كم نشه❌ وصادقم میخندید...😌 🔰ولی تو سردخونه،دیدم كه یه ریز پلكشو بوسیده بود وچند تایی از مژه‌‌هاش با پوست افتاده بود وجای خالی بود😔 🔰همسرم جنوب منطقه .با اصابت بیشترین تعداد تركش به پشت سرش،همزمان با شهادت دو عالم،به آرزوش رسیده بود🌷 همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📝 💠گمنام آشنا سلام! 🌾باز تکرار حضور ناگهان تو و سلامهای دستپاچه من! هراز چندگاهی میشوی به خواب عقربه های ساعت⏰ هایم تا فراموش نکنم🚫 اروند خروشان و کوسه هایش را. های گم شده در والفجر8 وکربلای 4را. 🌾زخم های دهان باز کرده و غروب سرخ 🌥هویزه را. تو می آیی مثل همیشه . ! ومن چه ساده دل میبندم💞 مثل قبل . دوباره میروی از پس یک تشییع ⚰کوتاه نیم روزی و من هم دل برمیدارم💕 و سلامهایم را بدوش میکشم و به سمت فردا به آن نمی دانم کجا و کجا… 🌾اما دل خوشم به دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد 😔. امان ازاین تجربه های مکرر ! این بار که بیایی دلم هزار تکه است💔 برای هزار بغض نشکسته😢,هزار حرف نگفته,هزار فریاد فرو خورده,هزار شعر نگفته, هزار راه نرفته… 🌾شیون شعرم به زاری نمیرسد❌ اما دلم خوش است که میدانی چقدر زخم هایم را پنهان کردم و آرام دست به دیوار گرفتم و بر خواستم ,چقدر دردهای ناگفته ام را روی هم ریختم تا ناله زدم😭 🌾قربان درد دلت ! گمنام آشنا💫!در این روزهای کج خلق و دل واپس چقدر لازم است حتی اگر آمدنت دلیلی شود بر بلند شدن غبار تشکیک🌫 و دعوای تکراری خودی ها برسر نقطه چین های ! 🌾چقدر لازم است بیایی و دستی بکشی به سرو گوش شهری که کر شده از شیهه ماشین ها🚗.شهری که زیر آوار فریادهایی که بر سر هم میکشیم همهمه گم شده است😞. تشنگی شهر جگرم را و چقدر حضور ناگهانت لازم است برای آدمهای 【عقل منهای درد】 , 【آدمهای عافیت طلب】 , 【آدمهای عشق به علاوه پول 】, 【مردان زن به توان بیست】 , 【زنان تکاثر و تفریح】بیا و ببین آدمهایی که در بزرگراههای هایشان گم شده اند!! 🌾بیا و سنگینی این بار دل را با من شریک باش! به یاد مردابهای مجنون که حالا گم شده بین این همه رنگ وبو.چه خوب شد که تا دیگر نذر کنار مزار نداشته ات محال نباشد. ! همین که هر از چندگاهی دستهایم به نوازش گوشه ای از پرچم تابوت⚰ تو تبرک شود , همین که نگاه سوخته ام بدرقه خاکی🌷 و خسته ات باشد بس است برای دل خوشی من و این دل ویرانه💗 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴روایتی عجیب از شهید "سید حسن ولی" یکی از شهدای والامقام شهر آمل، 💎خواهر این شهید بزرگوار میگوید: از دو نگهداری می کرد که علاقه بسیاری به آنها داشت، وقتی او دو دستش را باز میکرد کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند، هر  وقت قرار بود به اعزام گردد این کبوتران تا بالای که سید حسن قرار بود با آن روانه جبهه شود به در می آمدند و مجدداً به خانه بر می گشتند! بعد از خبر سید حسن، مادرش اصرار کرده بود دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببرند، بنابراین خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل شهید روانه بنیاد شهید می شدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند، وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند موقع .پیکر ، مادرش با دو کبوتر را بر روی او قرار داد، کبوتر سفید به محض دیدن پیکر بی جان شهید در .جان داد و با شهید گشت … روحش شاد و راهش پررهرو باد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🗓یکم آذر ۱۳۳۴، در شهرستان #میاندوآب چشم به جهان گشود. پدرش فیض اله و مادرش اقدس نام داشت که وقتی حمید یک سالش بود، در اثر سانحه رانندگی💥 فوت کرد. وی تا پایان دوره منوسطه تحصیل کرد📚 و موفق به اخذ #دیپلم شد. 🗓سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد💍 که ثمره آن یک #پسر و یک #دختر بود. با آغاز جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران🇮🇷، همگام و همراه با برادر بزرگوارش #مهدی، به عنوان پاسدار عازم میدان نبرد حق علیه باطل گشت و جانفشانیهای بسیاری از خود به نمایش گذارد تا اینکه #ششم_اسفند سال ۱۳۶۲ با سمت معاون لشکر ۳۱ عاشورا در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به #شهادت رسید🌷 💢اما تاکنون اثری از #پیکر مطهر ایشان به دست نیامده است😔 #شهید_حمید_باکری #سالروز_شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💕وداع #عاشقانــه 💕 اکنون تـو #نیستی ولی همه چیز بوی #تــو😌 را دارد بوی عاشقــ❤️ـانه زیستـن #شهید_ص
8⃣6⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰طولِ رفاقت و آشنایی ما در همون ایام اعزام تا ۲روز قبل از بود با اینکه من اهل جنوب(آبادان) بودم و اون اهلِ 💥اما زود بامن گرم گرفت💞 و اخت شد... 🔰از خصوصیات بارز ایشون و دلیری بسیار و دقت عمل👌 در کارها چه اطلاعاتی چه بود. همیشه با تجهیزات کامل نظامی⚔ بود به حدی که به ایشون میگفتن 😍 🔰هرگاه دیدمش با بود. وقتی برایِ سرکشی یا کاری میرفتیم بچه ای و میدید بهشون محبت💖میکردو باهاشون گرم میگرفت از من چند اصطلاحِ یادگرفته بود برایِ ارتباط با کودکان👶 که بتونه لحظه ای دلشون و هرچندکوتاه شاد کنه و لبخند و هدیه بده🎁 به کودکان 🔰یه روز که باهم👥 خلوتی داشتیم بهم گفت : من با اینکه کُلی آموزش هایِ مختلف دیدم تو این سالها خیلی به این درو اون در زدم که بیام برا بی بی اما نشد که نشد⛔️ تا وقتی ک انگاربه دلمـ❤️ افتاد که راه رو تاالان رفتم🚫 و باید سیمِ اتصالم با خودِ وصل بشه 🔰و فهمیدم این رو زدنهایِ من به این و اون فایده نداره و با خلوتی که بابا👤 خود پیداکردم سیمِ اتصال وصل شد💞 و این شد که الان اینجا هستم و زد رو شونه ام و گفت آره داداش باید سیم اتصالم به خود خانم زینب کبری س وصل میشد.. 🔰من چندتا کار فرهنگی انجام دادم اونجا مثلِ تابلو نویسی✍ و نوشتن شعرهایی تو برگه آچار📝 و نصب کردن برا روحیه دادن به بچه ها بهم گفت این مطلب و بنویس: ⇜۱.اگر نشویم خواهیم مُرد ⇜۲.عاشقانـ❤️ را سر شوریده به عجب است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰مهمان نوازی 🔸بعد از #شهادت حسین نزدیکی های چهلم ایشون بود که قرار شد بریم خونه حسین🏡وقتی رسیدیم او
🔰کادر ساز 🔸در #ماموریت_آخر حسین در سوریه جانشین فوج (تیپ) هجوم بود. یکی از پارامتر های مهــ💥ـم نیروهای هجوم داشتن #اعتماد به نفس بالاست. 🔹نیروهایی که #حسین باهاشون کار کرده بود اعتماد به نفس بالایی داشتند👌 و در عملیات هم این افراد #شجاع تر بودند. طبیعت کار هم این بود که افراد شجاع💪 وقتی اعتماد به نفس [حسین] رو می دیدند، دور #حسین_آقا جمع می شدند👥 🔸افراد #ترسویی که نمی تونستند اعتماد به نفس شون رو بالا ببرند🚫 مجبور بودند یا از اون فوج بروند🚶 و یا یک #کار_ساده انجام بدهند. بعد از یک ماه همه می دونستیم فوج حسین #معزغلامی افراد بسیار قوی و شجاعی هستند✔️ که در هر کار عملیاتی تا #آخرین_لحظه میمانند و کار میکنند. 🔹موقعی که حسین در #قمحانه درگیر بود و همانجا هم #شهید شد🌷 همان افراد شجاع و با اعتماد به نفسی که حسین آقا رو می شناختند و بهش ایمان داشتند تا #آخرین_لحظه با او ماندند💕 موقعی هم که آتش دشمن🔥 سنگین شد، #شهید و مجروح دادند. 🔸و آنهایی که مجبور شدند #عقب برگردند در اقدام بعدی رفتند و کمک کردند که #پیکر حاج حسین آقا⚰ رو به عقب منتقل کنند. #شهید_حسین_معزغلامی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh