eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.7هزار دنبال‌کننده
239 عکس
148 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. پشت یزید لرزید از انقلاب زینب پس پاسخی ندارد حرف حساب زینب تو آن حسین قبلی ،تنها سرت شکسته بنشین به دامن من عالیجناب زینب دندان تو شکسته لحن قرائتت را طرز تلاوت تو گشته عذاب زینب هر چند پیکر تو صد دفعه زیر و رو شد اما تکان نخورده قدری حجاب زینب در زیر نور خورشید بین خرابه هایم ریگ و شن بیابان شد رختخواب زینب فرصت نشد که از تو مخفی کنم برادر اشک تو را درآورد رد طناب زینب ما اهل هل اتی ایم ، خود تشنه هستم و آب طفلان کوفه خوردند با ظرف آب زینب از من رقیه پرسید بابا چرا نیامد آتش زبانه زد در قلب کباب زینب سلام الله علیها    .
. دلم گرفته پدرجان بیا دگر مهدی(آقا) ببین شکستن ِ دل ها شده هنر مهدی پُر است مدّعی و معرفت شده نایاب شده دعای همین قوم بی اثر مهدی به ظاهر از تو بخوانند و باطناً یک عمر زدند بر دل هر نوکرت شرر مهدی تو را چگونه بخواهد دلی که جای تو شده ست طالب یک مشت سیم و زر مهدی چقدر طعنه شنیدیم از همین مردم شدیم در وسط کینه بی سپر مهدی بیا و عزّت ما باش بین این مردم شب فراق رخت را نما سحر مهدی بیا دگر که شوی با جمال زهراییت در آسمان دل شیعیان قمر مهدی غروب جمعه ی بی تو چقدر دلگیر است گذشت جمعه و از تو نشد خبر مهدی نیامدی که شوی مرهم دل زینب که شد ز داغ، روی داغ خون جگر مهدی بیا و باش تو در کوچه های شهر شام امان عمّه ز خاکستر ِ گذر مهدی بیا سری به خرابه بزن که یک دختر کنار رأس پدر گشته محتضر مهدی ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. پیش این‌گلهای پژمرده نزن با خیزران روی لب هایی که آزرده نزن با خیزران آب که نه ! خورده امّا گاه سنگ و گاه مشت قصر کوفه هم عصا خورده نزن با خیزران شد سکینه، جان به لب از طعنه ی موسرخ شام تا که دل بر مرگ، نَسْپرده نزن با خیزران صدر مجلس،خنده ی تلخ سنان و شمر و زجر طاقت از قلب همه برده نزن با خیزران حرمله دارد شمارش میکند هر ضربه را با هزاران طعنه بشمرده نزن با خیزران ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. ای که داغت به دلم صفحه خونبار کشید دیدی آخر به کجا عاقبت کار کشید دشمنت پرده نشینان حرم را ز جفا به سر هر گذر و کوچه و بازار کشید تا به دروازه ی ساعات رسیدیم حسین کار بر خواهش از، شمر ستمکار کشید بس که گردانده شدیم در ملاعام به شام صبح وارد شدن ما به شب تار کشید تا سرت را به بر محمل من چرخاندند دخترت ناله زد و پنجه به رخسار کشید این سخن را به توسربسته بگویم که عدو زینبت را به سوی مجلس اغیار کشید خیزران تا که به لبهای عطشناک تو خورد آنقدر خواهرتو آه شرر بار کشید . ✍ .
. هر واژه‌ای در سینه‌ی انجیل می‌سوخت تورات در دست بنی قابیل می‌سوخت تصویب شد با رای شیطان حق و ناحق آه بشر در سینه‌ی هابیل می‌سوخت آه از یهودا ، آه از چشمان یعقوب از غصه‌ی یوسف دل راحیل می‌سوخت از سامری سرشار شد ارض مقدس موسی به یاد ماجرای نیل می‌سوخت آه از زمانی که قبیله هاجرانه از داغ ابراهیم و اسماعیل می‌سوخت مشت تفنگ نقره در خشمی مقدس با یاد مردان شهید ایل می‌سوخت ای کاش ما با چشم‌های خود ببینیم وقتی خبر می‌آید «اسراییل می‌سوخت» ✍ .
. السلام علیک یا اباعبدالله بعد تو زمانه ی مکافات رسید بیش از همه غربتت به اثبات رسید یک شهر برای قافله آذین شد وقتی که به دروازه ی ساعات رسید ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ رفتی و زمان ، زمان مهمانی شد بر قافله ات وقت پریشانی شد رأس تو سه روز روی نیزه بود و یک شهر برای تو چراغانی شد ✍ .
. علویات گرفتار یزیدند امروز با چه زجری دم این کاخ رسیدند امروز صندلی بود ولی یکسره سرپا بودند ایستادند و زپا درد بریدند امروز وسط طشت کلیمی به سخن آمده بود چوب ها بهر لبش نقشه کشیدند امروز دخترانش همگی برلبشان مشت زدند آه اینها مگر از دور چه دیدند امروز؟! یک نفر حرف زد و چند نفر غش کردند حرفهای بدی انگار شنیدند امروز پیش چشمه همه شلاق به زینب میخورد تکیه گاه حرم افتاد و خمیدند امروز منبری ، رفت به منبر و علی را سب کرد نیمه جان پای همین درد شدیدند امروز خطبه خواندند و ورق جانب مولا برگشت آبروی همه را خوب خریدند امروز... .
🏴 سلام الله علیها (علیه السلام) 〰〰〰〰〰〰 میزبانِ روضه‌ی ویرانه، مهمان را ببخش نیزه‌دار اینجا نیاوردش، عمو جان را ببخش نه، حریفِ این گره‌ها نیست انگشتان تو دست‌هایت خسته شد، موی پریشان را ببخش بوسه بر لب‌های خشکت آرزوی آب بود آرزوهای بَرآبِ رود و باران را ببخش خاکسارت شد، ولی باز از خجالت سرخ شد زخمِ پایت را نبین، خارِ مغیلان را ببخش گفت یک شب گم شدی ترسیدی از تاریکی‌اش روسیاه از روی زردت شد، بیابان را ببخش صورتت با بوسه‌ی انگشترم مأنوس بود رفت در انگشتِ سیلی‌دارها، آن را ببخش آن‌ که با لب‌های زخمم چوب‌بازی کرد، نه! خیزرانی را که می‌بوسید دندان را ببخش در غمت چیزی نباید گفت، باید جان سپرد جانِ بابا شاعران و روضه‌خوانان را ببخش . ✍ .
. آئینه ایم و جبهه شدیم انعکاس را افکنده ایم در دل ظلمت هراس را ما پیروان نور امیدیم و عهد ماست یاری دهیم در شب ظلمت حماس را از چشم دیو عربده کش خوانده یک جهان این روزهای غرش یوز التماس را بر کارزار وعده ی صادق گرفته اند ابلیس ها تمامی هوش و حواس را راهی نمی برند اگر شش بیاورند سفیانیان معرکه هر جفت تاس را عمری جگر گرفت به دندان سپاه نور تا رو‌ کند به وقت خودش برگ آس را .
. (س) چه شد شهباز اوج عشق که بی پر آمدی پیشم سراغم از که بگرفتی که آخر آمدی پیشم درِ امید را دشمن ز هر سو بسته بر رویم چگونه ای امید من تو از در آمدی پیشم بر این ویرانه ی تاریک من امشب ضیاء دادی از آن لحظه که ای شمع منور آمدی پیشم سوالی دارم از تو ؛ ای غریبِ آشنا با من تنت بابا کجا مانده که با سر آمدی پیشم مرا شرمنده کردی قاری قرآن لب تشنه که با زخم عمیق از چوب خیزر آمدی پیشم مگر آب گوارا  نیست مهر مادرت زهرا که با لب های خشک و دیده تر آمدی پیشم .
. ◾بازار شام ویران ◾و مجلس یزید دیدم سرت به نیزه راهم به کوفه گم شد در نیمه‌ی دل شب ماهم به کوفه گم شد در بین سینه یکدم آهم به کوفه گم شد گفتم به کل عالم شاهم به کوفه گم شد با دستهای بسته در محضرت رسیدم بار غم فراقت بر دوش خود کشیدم نیزه سوار زهرا خوش آرمیده اینجا بر خواهرت نظر کن ای ماهتاب بطحا لحن حجازت از ما دل برده سبط طاها آیات کهف خواندی محشر نموده بر پا (دست از طلب ندارم تا کام دل برآید) (یاجان‌رسد به جانان یا جان ز تن درآید) من مظهر عفافم اینسان حجاب دارم بر نوک نیزه حتی شب آفتاب دارم در شام و کوفه هر چند صد پیچ و تاب دارم از غصه‌ی رقیه سر بر تراب دارم بر طشت زر سرت را کردم نظاره ای شاه لطمه زدم به صورت از دل کشیده‌ام آه در هر نفس حسین‌جان نام ترا سُرایم تو در کجایی و من بنگر که در کجایم تو روی نوک نیزه من در کجاوه‌هایم از نوک نی برادر قرآن بخوان برایم (بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید) زخم و زبان ز کوفه بر ما دگر سر آید .
. یک فصل پر از شکوه در عشق گشود دل وقف خدا کرد و‌ دل از خلق ربود در راه دفاع از حـرم ، عالم دید سـر داده ولی چـه سرفراز آمده بود ✍ .
. می‌شود غصه‌ی دوری تو سر دیر به دیر سر به ما می‌زنی ای سر چه قدر دیر به دیر غیر رأس پدر و رأس عمو در یک قاب می‌رسند آه به هم شمس و قمر دیر به دیر پدری که نگران است برایش دختر باید اصلا برود هم به سفر دیر به دیر تو ولی از سفرت دیر که برگشتی هیچ؛ باد هم از سرت آورد خبر دیر به دیر زود پژمرده شود گونه‌ی دختر بچه برسد از پدرش بوسه اگر دیر به دیر طعم آن بوسه‌ی آخر به لبم مانده ولی حل شود در لب خشکیده شکر دیر به دیر این چه وضعی است؟ برای من دختر زشت است بخورد شانه اگر موی پدر دیر به دیر ✍ .
. ۱۱۲۹ بابا غم تو بر جگرم چرخ میزند اشک غمم به چشم ترم چرخ میزند گرچه ز سنگ، جوجه‌ی تو پر شکسته شد صیاد باز دور پرم چرخ میزند آن دختری که زیور من شد به گوش او با خنده هی به دور و برم چرخ می‌زند از تاریانه‌ای که عدو بر سرم زده بابا خرابه دور سرم چرخ میزند موی مرا کشید و لگد زد به پهلویم دردش مدام بر کمرم چرخ میزند .
. عج به زخم دل به جز از آه مرهمی نبود به جز فراق تو در سینه ها غمی نبود فراقت از دل ما برده شور و شادی را که جز فراق تو اندوه و ماتمی نبود چه کرده درد توایدوست بامن غمدار که بهر ناله توانائی دمی نبود روا بود که هماره بسوزم و سازم که درد دوری تو غصه ی کمی نبود بگوکه ناله کنم تابه کی،که بی وصلت؟ مرا تحمل حتی تبسمی نبود!! بیا و لاله ی رویت نشان گلها ده که از فراق تو گل را ترنمی نبود نظر ز ما تو مگیری که بی تجلی تو ز درد و غصه فراغی به عالمی نبود مرا به غیر تمنای از تو کاری نیست توئی همانکه مرا جز تو همدمی نبود قسم به نم نم اشک دو چشم غمبارت که فارغ از غم تو چشم پر نمی نبود ✍ .
. السلام علیکِ یا بنتَ الحسین ای که مهمان شده ای گوشه ی میخانه ی من پر شد از جام غمت ساغر و پیمانه ی من ای سراسر سر تو سر به سریر سرمد ای سر و سرو من ای سرور فرزانه ی من دیگرم بهر تو یارای پذیرایی نیست نیست جز خون دلم باده ی میخانه ی من خالی از غیر و پر از مهر و تمنای توام هست تنها غم تو در دل دیوانه ی من پیش تر همره من بودی و من همره تو دست گلچین شده ویرانی گلخانه ی من آشیان منِ محنت زده را طوفان برد بی تو آتش زده شد بال و پر و لانه ی من جای تو تشت زر و محفل من خاک بلا نیست شایسته ی تو خاک کف خانه ی من چه کسی کرده یتیمم به همین سن کمم چه کسی کرده جدا رأس تو جانانه ی من از چه رو صورت و لب های تو شد غرق به خون جان فدای تو کنم یار کریمانه ی من ای که آیی ز سرِ نیزه و از تشت طلا کن نگاهی به من و حال غریبانه ی من هر زمانی که برای تو بهانه گیرم تازیانه رسد از دشمن بیگانه ی من گوشوارم شده غارت ولی این ها مانده : معجر روی سر و غیرت مردانه ی من گر که بر دامن من رأس تو مهمان گردد می رود هستی و جان بر سر شکرانه ی من ببرم همره خود زائر زهرایم کن ای که مهمان شده ای گوشه ی ویرانه ی من پنج شنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳ شب چهارم ماه صفر ۱۴۴۶ ✍ .
. کاری از دست کسی بر نمیاد من خودم اینارو بیرون میکنم نوه ی فاطمه ام خوب بلدم من با گریه شامو ویرون میکنم من دیگه طاقت دوری ندارم بابامو اونجوری که بود بیارن دیگه داره حوصلم سر میره ها عمه بابامو بگو زود بیارن اینقدر شما رو جای من زدن که میخوام جای همه گریه کنم عمه جون منو ببر یه گوشه که بشینم یه عالمه گریه کنم تا عمو بود یادته تو شهرمون هیچ کسی سایمونو ندیده بود گوشواره خوشگلامو پیدا کنید همونا که داداشم خریده بود عمه اینجایی یا رفتی عزیزم اگه اینجایی یه لحظه میشینی؟ یه چیزی میگم به بابام نگیا چشامم خوب نمیبینه میبینی؟ ✍ .
. به خدا خسته شدم،عمه مکافات شدم به چه جرم این همه من سخت مجازات شدم پرت کردند به سمتم به اهانت صدقه من گرفتارِ به یک مشت خرافات شدم صبح شمر آمد و شب زجر حسابی می زد هدف مشت و لگد های دو تا  لات شدم دست و پاگیر شدم پیر شدم پیر شدم سخت شرمنده من از عمه ی سادات شدم یک نفر پای سرت پا به زمین می کوبید با سرت وارد دروازه ی ساعات شدم پدرم را بده ای شمر ، زدی عیبی نیست دو سه روزیست که ممنوعِ ملاقات شدم کودکی سنگ تو را می زد و با من می گفت ای  بسوزی که من هم بازی بابات شدم   ✍ .
. علیه‌السلام هرچند عیان است ولی وقت بیان است عشق تو گران قدر‌ترین عشق جهان است این عشق، همان است که قیمت‌شدنی نیست این عشق، همان است که هم‌قیمت جان است «موجیم که آسودگی ما عدم ماست» با عشق تو عمری‌ست که دل در هیجان است هرکس سخن از عشق تو گفته‌ست بیاید روی سخنم با همۀ مدعیان است! گفتیم: بیایید که خط غرق به خون است گفتند: بمانید... چنین است و چنان است... مجنون غمت کیست؟ به‌جز عابسِ عاشق معنای جنون چیست؟ همین رزم عیان است پای علمت هر قدمی خون شهیدی‌ست خون شهدا آبروی عصر و زمانه‌ست هرکس که شهید تو نشد طعمۀ مرگ است هرکس که فدای تو نشد غرق زیان است هرکس بزند حرف امان‌نامه و تسلیم «هیهات منا الذله» فقط بر لبمان است بیزار ز نیرنگ فریبندۀ دنیا گفتیم فقط خیمۀ تو خطّ امان است جز بیرق سرخ تو نداریم به شانه «زیر علمت امن‌ترین جای جهان است» هنگام صلات آمد و قد قامت عشاق برخیز که هر گوشه پر از عطر اذان است برخیز برادر که حرم تشنۀ یاری‌ست برخیز که بر شانۀ ما بار گران است باید برسد آب به اهل حرم این‌بار برخیز که این العطش تشنه‌لبان است هنگام فداکاری انصار حسین است برخیز! علم دست علمدار حسین است ✍ .
. السلام علیکِ یا مولاتی رقیه یا بنت الحسین هستیِ خودت به دست جانان دادی تو دار و ندار خود به مهمان دادی تا رأس پدر به دامنت مهمان شد با بوسه به خون لب او جان دادی ✍ .
. سلام_الله_علیها با نام مستعار گره باز می کند مشهور ناشناس که اعجاز می کند مردم رقیه اش بشناسند از نخست زیرا که هرچه قفل، دمی باز می کند او فاطمه ست فاطمه صغرای اهل بیت آنجا که پیش طشت پدر ناز می کند روزی که هجر یار برایش تمام شد تدریس وصل بر همه آغاز می کند علامه است در دل علمیۀ حسین تفسیر فجر را چه خوش ابراز می کند مهدی شناسی اش شده معروفِ عارفان این عارف از خرابه چو پرواز می کند ✍ .
. مجبور بودم از دل بازار بگذرم از کوچه های خنده ی اشرار بگذرم چیزی از ان جلال قدیمم نمانده بود دست مدافعی ز حریمم نمانده بود آنکس که روی سینه ی زخمی تو نشست فریادها ش حرمت ما را زد و شکست عباس کو که سایه ی آرامشم شود چشمش دوباره آیه ی آسایشم شود دستم نمی رسید سرت را بغل کنم یا لحظه ای سر پسرت را بغل کنم جانی نمانده بود به راهت فدا کنم دستی نماند تا سپر سنگ ها کنم یک قافله شکار هزاران هزار چشم افتاده در حصار هزاران هزار چشم پلکی به سمت این تن زخمی بزن حسین خون می چکد ز چشم تو و چشم من حسین قرآن بخوان قناری شیرین دهان من قرآن بخوان مسافر نیزه مکان من از آفتاب جان و تن ما گداختند ما را به سنگ خارجی از دین نواختند هم درد من شدند کنیزان سوخته انداخت مردکی طرفم نان سوخته کاش ان کنیز سابقه حرمت نمی شناخت من را در این لباس اسارت نمی شناخت آوار شد جهان به سر دختر علی در کوچه های کینه ای از خیبر علی تازه زمان اذیت آنها شروع شد باران سنگ و آتش از آنجا شروع شد می سوخت زیر آتش نیزه سرت حسین آتش گرفت روسری دخترت حسین باران سنگ از لب هر بام تا رسید دیدم سرت ز نیزه که بر خاک پر کشید خوردی زمین همینکه زمین خورد دخترت خونین و خسته نام تو می برد دخترت ✍ .
. از تنت دوری و سرنیزه مکانت شده است آیه ی کهف خدا ذکر زبانت شده است سرِ تو دست سنان است و گلویت خسته خسته از دست تکان های سنانت شده است بین هجده گل سرخم که به نی می سوزند زخم پیشانی تو خوب نشانت شده است برسان از سر نی نیم نگاهی به من و دخترت که نفسش، مرثیه خوانت شده است من عزادارم و دستانم اگر بسته، ولی سنگ ها بر سر من لطمه زنانت شده است شده امروز مرا همسفر کوفه و شام آنکه دیروز تو را قاتل جانت شده است معجر سوخته ی دخترکانت، امروز بدترین زخم روی روح و روانت شده است ✍ .
. سلام الله علیها گفتم نزن افتادم از پا باز هم زد او را قسم دادم به زهرا باز هم زد کودک زدن دارد مگر،صد بار گفتم من که ندارم با تو دعوا باز هم زد ناراحتم خیلی به بابا حرف بد زد گفتم نگوید بد به بابا باز هم زد او چکمه پایش بود و من پای برهنه خون می چکید از هر دو تا پا باز هم زد فریاد می زد بر سر من از سر قیض گفتم خودم می آیم آقا،باز هم زد از زجر بی زارم بدم می آید از او چون حال من را دید،اما باز هم زد با پا مرا هل داد خیلی وحشیانه بر سر گرفتم دست ها را باز هم زد گفتم بگو آخر خودت دختر نداری؟ بابا نبودی هیچ آیا؟باز هم زد ✍ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️کودکانی که دیشب در بمباران مدرسه الزهرا محل اسکان آوارگان شرق غزه بدنشان سوخته اللهم عجل لولیّک الفرج صبح جمعه میخوای بری ندبه؟ این روضه رو از زبان رقیه (س) بخون و برو... عمه جانم! از گیسوان سوخته ام خواهی که ببافی؟ یک چیزهایی مانده اما آنقدر نه... 🇮🇷 انشالله نابودی اسرائیل @zameneashk1