مجید قبل از اعزام خوابی دیده بود. توی خواب #حضرت_زهرا (س) را دیدم که به من فرمودند: مجید! تو وقتی می آیی #سوریه بعد از یک هفته پیش خودمی.
روی همین حساب بود که یک روز برای تشییع #شهید_محمد_فرامزی رفته بودیم گلزا شهدای #یافت_آباد. آنجا بود که به عمه اش گفته بود: عمه جان! من هم عازم سوریه ام. دو هفته دیگر جای من هم همین جاست.
وقتی بردیمش سوریه، چون #تک_پسر بود نمی خواستم عملیات ببرمش. به مرتضی کریمی گفتم: مجید و یکی از بچه ها را می گذاریم نگهبان دم ساختمان ها و خط نمی بریم. اما یک بار حرف آخر را زد. گفت: سید اگر من را بردی که هیچ . اگر نبردی شکایتت را به حضرت زهرا (س) می کنم. خودت می دانی و حضرت فاطمه (س).
روزی هم که می خواست با خواهرش عطیه خداحافظی کند، گفت: توی عملیات از بین دویست نفر، فقط دوازده سیزده نفر شهید می شوند. همین هم شد. از یک گردان 180 نفره شهید چهارده نفر شهید شدند که یکی اش مجید بود.
#شهید_مجید_قربان_خانی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
#عنایات_و_کرامات_شهدا
راوی: پدر و مادر شهید و سید فرشید
#کتاب_مجید_بربری ، نویسنده: کبری خدا بخش دهقی،ناشر: دار خوین؛ نوبت چاپ: هفتم- 1398؛ صفحه 56-55 و 107.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
مقام معظم رهبری برای بازدید از لشکر 19 فجر آمده بود. فیلم مصاحبه ای از شهید اسلامی نسب که برای چند روز قبل از شهادتش بود، پخش شد. ایشان با ذکر #عملیات_فتح_المبین به یاد حضرت زهرا (س) افتاد و گفت: «آن پاره تن حضرت رسول (ص) همیشه ما را در مصائب یاری کرده و هیچ گاه تنها یمان نگذاشته است».
با گریه می گفت: هرگاه نام مبارک بی بی حضرت فاطمه (س) را به زبان می آورم، ناخود آگاه از خود بی خود می شوم.
وقتی فیلم تمام شد، مقام معظم رهبری، با چشمانی خیس از اشک فرمودند: من مطمئنم که این شهید عزیز در عالم #بیداری با حضرت زهرا (س) مراوده ای داشته است.
#شهید_محمد_اسلامی_نسب
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
راوی: سردار نبی رودکی، فرمانده لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس
#کتاب_خط_عاشقی2 (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 63.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
عبد المهدی واقعا مرید و دلباخته #امام_زمان (عج) بود.
برش اول:
در یکی از روزهای بارانی اعزام نیرو در پادگان امام حسین (ع) همراهش بود. #پیشانی_بند ی د رمیان گل و لای بود. خم شد و برداشتش. رویش نوشته شده بود: «یا مهدی».
گفتم: حاج آقا! از این پشانی بندها زیاد داریم. چنان نگاهی به من کرد که جا خوردم.
گفت: مغفوری زنده باشد و نام امام زمان زیر پا و در میان گل و لای باشد؟!
فوری رفت پیشانی بند را شست و در جیبش گذاشت.
برش دوم:
یک بار ایشان گفت: آقا مهدی! چه آرزویی داری؟
گفت: آرزو دارم امام زمان (عج) #ظهور کند و در خدمت شان باشم. بعد انگار بداند به زودی شهید می شود، گفت: اگر من نبودم و آقا ظهور کرد، سلام مرا به او برسانید و بگوئید مهدی آرزوی ظهور و دیدار شما را داشت.
بگوئید مهدی عاشق #عدالت بود و از فساد و تباهی و کار ناصواب دلتنگ و آماده خدمت در رکاب شما بود.
#شهید_عبد_المهدی_مغفوری
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_زمان (عج)
#خاطرات_مناسبتی (امام زمان)
#کتاب_کوچه_پروانه_ها ؛ خاطرات شهید عبد المهدی مغفوری. نوشته اصغر فکوری. ناشر: لشکر 41 ثار الله. نوبت چاپ: اول-1378. صفحه 77-78 و 161.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
با هم رفته بوددیم زیارت #امام_رضا (ع). محسن محو تماشای امام رضا (ع) بود و من غرق در آینه کاری های حرم. بهش گفتم: ببین چقدر کار کردند. نگاهی کرد و گفت: آره! قشنگه. اما زیبایی اش برای این است که کسی نمی تواند خودش را توی این آئینه های شکسته ببیند. زائر اگر بخواهد سیمش به امام رضا (ع) وصل شود، باید دل شکسته باشد.
بعد ادامه داد: من از امام رضا (ع) چیزی خواسته ام که انشاء الله به زودی برآورده می کنند.
از زیارت که برگشتیم، یک ماه نشد که خواسته اش برآورده شد. میل شهادت داشت.
#شهید_محسن_گلستانی
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_امام_رضا (ع)
#راهکار_شهادت
راوی: هم رزم شهید
#کتاب_خط_عاشقی3؛ نوشته حسین کاجی. ناشر: انتشارات حماسه یاران. نوبت چاپ: سوم-1396. صفحه 23.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
حسن خیلی به امام زمان (عج) ارادت داشت و نشانه ای از آن حضرت در زندگی اش مشهود بود.
🔹بالای همه #نامه هایش می نوشت: به نام خدا و به یا حضرت مهدی (عج).
🔸وقتی هم که می خواستیم بچه دار شویم. حسن خیلی مایل نبود. #استخاره کردیم، آیه ای در مورد اعطای حضرت موسی (ع) به مادرش آمد.
گفت: اگر فرزندمان پسر باشد، موسی و اگر دختر باشد سوسن بگذاریم. در آن زمان سوسن نام خواننده ای مشهور بود. گفتم: نه. گفت: پس #نرگس.
🔹در هنگام شهادت هم اسم امام زمان (عج) از زبانش نمی افتاد.
#شهید_حسن_باقری
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_امام_زمان (عج)
راوی همسر شهید
#کتاب_ملاقات_در_فکه ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر: سوره مهر نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه 36 و 298 و 309.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هفده سال #جانباز قطع نخاع بود. این اواخر می گفت: جایم را در بهشت می بینم.
خواهر عزم عتبات عالیات داشت. گفت: حاجتی دارم، سر قبر #حضرت_مسلم دعا کنید، بر آورده بشود. تعجب کردم چرا سر قبر حضرت مسلم؟
وقتی شهید شد سِرّ حاجت و سر قبر مسلمش آشکار شد.
در روز شهادت حضرت مسلم آسمانی شد.
#شهید_حسین_دخانچی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_حسین ع
#شهدا_و_حضرت_مسلم ع
راوی: همسر شهید
#کتاب_خط_عاشقی۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۷۷ .
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
وقتی در بیمارستان به دنیا آمد، تقویم را که نگاه کردیم، روز #شهادت_امام_هادی (ع) بود. اسمش را گذاشتیم محمد هادی. بعدها خودش هم عاشق امام هادی شد تا جایی که در راه دفاع از حرم آن بزرگوار در حوالی سامرا به شهادت رسید.
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_هادی ع
#کتاب_پسرک_فلافل_فروش ؛ نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و انتشارات شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ: یازدهم-1396؛ صفحه 15.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
یک شب در #نجف پشت سر شهید مدنی نماز خواندنم. وقتی مسجد خلوت شد، دیدم شروع کرد به گریه کردن.
چون به من اظهار لطف داشتند، به خودم جرأت دادم و نزدیک شدم و علت گریه شان را جویا شدم.
ایشان گفتند: یک نفر (که بعدا فهمیدم خودشان هستند) بعد از نماز #امام_زمان (عج) را دیده است. امام زمان به او گله کرده اند که: «می بینی شیعیانم را. همه وقتی نماز تمام شد، بلافاصله پی کارهای خود رفتند و هیچ کدان برای #فرج من دعا نکردند».
تا شنیدم خیلی متأثر شدم.
#شهید_سید_اسدالله_مدنی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_زمان عج
#دعای_فرج
#خاطرات_مناسبتی (جمعه ها)
راوی: آیت الله مجتهدی تهرانی
#کتاب_دلم_تنگه_براتون . نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و انتشارات شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ: دوم-1397. صفحه 20.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
میان دار #هیئت بود. موقع سینه زنی آنقدر ابوالفضل ابوالفضل می گفت که از حال می رفت.
#عملیات_والفجر_هشت مجروح شده بود و به شیراز منتقلش کرده بودند. حافظه اش، حتی اسم خودش را از یاد برده بود. به هیچ اسمی عکس العمل نشان نمی داد. اما وقتی اسم ابوالفضل برده می شد، سینه می زد، خیال می کردند ابوالفضل اسمش است.
اتفاقی رفتم ملاقاتش، شناختمش. عباس مجازی از بس با اسم حضرت ابوالفضل (ع) سینه زده بود، شده بود ملکه ذهنش. حتی فراتر از اسمش.
#شهید_عباس_مجازی
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_حضرت_ابوالفضل (ع)
راوی: سردار شهید حسن طوسی
#کتاب_خط_عاشقی۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۷۵ .
قرار بود نیروها سه نصف شب سوار تویوتا به منطقه عملیات در نزدیکی #خان_طومان اعزام شوند. مرتضی کریمی گردانش را با «لبیک یا زینب س» حرکت داد. حاج مهدی کنار دیوار ایستاده بود و نیروها را وارد خط می کرد، تا چشمش به مجید افتاد، خونش به جوش آمد.
قرار قبلی هم این بود که هر طوری شده مجید را بپیچانند. می خواستند او را به عنوان نگهبان معطلش کنند و بعد از عملیات به عقب برگردانند. شاید اثر گعده خنده و شوخی دیشب بود که الان مجید در خط مقدم بود؛ همان گعده ای که ناگهان به #مجلس_روضه تبدیل شد و صدای #لبیک_یا_زینب (س) با باران اشکش در هم آمیخت. صدای گریه بچه ها، افراد بیرون اتاق را به تعجب واداشته بود.
حاج مهدی گفت: کی تو را آورده اینجا؟ فقط برو عقب نبینمت.
آرام رفت ته ستون. صدای تیر و لبیک یا زینب (س) بچه ها درهم آمیخته بود. صدای لبیک یا زینب مجید همه را متوجه خودش کرد.
حاج قاسم گفت: مگر قرار نبود برگرداندت عقب. مجید گفت: از دست حاج مهدی فرار کردم و آمدم. مگر من مرده باشم که این نامردها بخواهند طرف حرم بی بی نگاه چپ کنند.
پیش می رفت و شلیک می کرد. وقتی پشت جان پناهی نشست، تیرهای تکفیری ها به وصال رسانده بودندش.
#شهید_مجید_قربان_خانی
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_حضرت_زینب (س)
#کتاب_مجید_بربری ، نویسنده: کبری خدا بخش دهقی،ناشر: دار خوین؛ نوبت چاپ: هفتم- 1398؛ صفحه 15-20.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
زیر زمین خانه اش را کرده بود #حسینیه . شروع مراسم ساعت 6 بعد از ظهر بود. دوستان نزدیکش با این که از ساعت سه بعد از ظهر می آمدند، اما همه چیز از قبل آماده بود.
خودش پاچه هایش را می داد بالا و مثل یک خادم کار می کرد و اجازه نمی داد کسی دست به سیاه و سفید بزند. حیاط و جلوی در خانه را جارو زده ، می شست. جلسه که شروع می شد، خودش را خیلی نشان نمی داد.
#شهید_صیاد_شیرازی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_حسین ع
راوی: سرهنگ حسن کلانتری
#کتاب_خط_عاشقی1، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 105 . (به نقل از کتاب یادگاران 11، رضا رسولی).
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
محمد هجده ماهه بود. چند روز بود که تب شدیدی داشت و پائین نمی آمد. مادر برش داشت آورد بیمارستان. دکترها پس از معاینه و آزمایشات، گفتند که بچه شما #مننژیت_مغزی دارد و تنهاترین راه درمانش برداشتن #آب_نخاع برای تحقیق بیشتر است. در این صورت هم احتمال سلامتی خیلی پائین است و ممکن است بچه #فلج شود.
مادر تنش گر گرفت. نمی توانست بچه فلج ار نگه دارد. گفت: نه نمی خواهم. دکتر عصبانی شد و گفت: اگر بخواهی بچه را از این بیمارستان بیرون ببری، زیر پرونده اش می نویسم هیچ بیمارستانی قبولش نکند.
مادر گفت: آنکه درد داده درمان هم می دهد. هر چه می خواهی بنویس. ما که بی صاحب نیستیم.
محمد را آورد خانه و رختخوابش را روی قبله انداخت.
شش روز بود که محمد روی به قبله داشت. بدنش داشت کم کم خشک می شد و سرش به عقب برگشته بود. دیگر طاقت نیاورد. محمد را برد بالای پشت بام و سجاده اش را انداخت و شروع کرد خواندن #نماز_توسل به #رسول_خدا (ص). شروع کرد به عرض حاجت.
در همان حال اسب سواری را دید که دور سجاده اش می چرخید. بی اخیار بلند شد و گفت: یا رسول الله! من بچه ام را از شما می خواهم؛ اما سالم. اگر ماندنی است از خدا بخواه سالم به من برش گرداند.
از پشت بام که آمد پائین به مادرش گفت: همین امروز این بچه یا خوب می شود یا می میرد. اگر غیر از این باشد از #سادات نیستم. محمد را در رختخوابش خواباند. پس از مدت زمانی کم کم چشم های محمد باز شد. بلند شد و خندید.
فردا صبح با محمد بیمارستان. دکتر تا دیدش، گفت: آمدی که #التماس کنی؟
گفت: نه آمده ام بگویم رفتاری که با من کردی با دیگران نکن. بچه من به عنایت رسول خدا (ص) صحیح و سالم است.
دکتر معاینه اش کرد. سالم سالم بود.
#شهید_محمد_معماریان
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_رسول_خدا ص
#خاطرات_مناسبتی (مبعث حضرت رسول ص )
مجموعه از او؛ #کتاب_قصه_شال ؛ خاطرات شهید محمد معماریان. نویسنده: نرگس شکوریان فرد. ناشر: عهد مانا. نوبت چاپ: هفتم-1396. صفحات 7-16.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
پارچه را کنار زدم، محمد حسین بود. با همان لبخند همیشگی. خواستم وسایلش را برسانم دست خانواده اش. داشتم جیب هایش را خالی می کردم که به یک کاغذ برخوردم که رویش نوشته بود: می روم مادر که اینک #کربلا می خواندم.
#شهید_محمد_حسین_شهربانو_زاده
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_حسین ع
#کتاب_خط_عاشقی1، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 11. (به نقل از زخم های خورشید، عبد الرحیم سعیدی راد، ص 96)
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
با هم قرار گذاشته بودیم، هر کس #شهید شد، از آن طرف خبر بیاورد.
خوابش را دیدم با التماس و قسم #حضرت_زهرا (س) نگهش داشتم.
گفتم: جعفر! مگر قرار مان یادت رفته؟
گفت: مهدی اینجا قیامتی است. خبرهایی است که شما ظرفیتش را ندارید.
گفتم: به اندازه ظرفیت پائینم بگو.
گفت: امام حسین (ع) وسط می نشیند و ما دورش حلقه زده و خاطره تعریف می کنیم.
گفتم: چه کار کنیم که حضرت ما را هم در جمع شهدا راه دهد؟
گفت: همه چیز دست امام حسین (ع) است. بروید دامن او را بچسبید. وقتی پرونده ای می آید، اگر امام حسین (ع) آن را بپسندد، امضائی سبز پای آن زده، آنگاه او شهید می شود.
#شهید_جعفر_لاله
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_حسین ع
#عنایات_و_کرامات_شهدا
راوی: مهدی سلحشور
#کتاب_خط_عاشقی1، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 117.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
مجید شب وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها خواب دیده بود، که دست راستش را توی دست #حضرت_ابوالفضل (ع) گذاشته اند.
آمد نشست روی صندلی #کمیته_مفقودین بی مقدمه ، صاف و صریح گفت: “به آقای باقر زاده بگویید یک نفر پیدا کند، بگذارد جای من، من ده پانزده روز دیگر من می روم”
دو هفته بعد ، داخل خاک عراق ، در تفحص برون مرزی، توی یک میدان مین فوق العاده شلوغ و خطرناک، تک و تنها رفت پی شهدا.
وقتی رسیدم بالای سرش. همان دستی که در خواب دیده بود، از مچ قطع شده بود.
#شهید_مجید_پازوکی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_ابوالفضل ع
#عنایات_و_کرامات_شهدا
#مجموعه_یادگاران ، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ناشر: روایت فتح نوبت چاپ: اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۹۶.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
ولی الله عاشق خدا و مرید اهل بیت (ع) بود. شب بود که از منطقه رسیدیم #مشهد. از هم دیگر خداحافظی کردیم و من رفتم خانه.
بعدا متوجه شدم ولی الله آن شب را خانه نرفته بود. با اینکه زن و بچه داشت و خیلی وقت بود که ندیده بودشان، مستقیم رفته بود #حرم_امام_رضا (ع) و تا صبح مشغول راز و نیاز بود و بعد از نماز صبح راهی خانه شده بود.
شاید فکر می کرد اگر حرم نرود خلاف ادب مرتکب شده است.
#شهید_ولی_الله_چراغچی
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_امام_رضا (ع)
#کتاب_خط_عاشقی3 خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)/ گردآورنده حسین کاجی/ باز نویسی: مهدی قربانی؛ نشر حماسه یاران/ چاپ سوم-تابستان 1422؛ صفحه 47.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
حاجی برای شهید شدن خیلی عجله داشت. می ترسید از قافله شهدا جا بماند. اما یک روزی حرفی عجیب زد.
می گفت: دیگر ترسی از شهید شدن ندارم. گفتم: تو که تا دیروز خیلی دلواپس بودی.
گفت: در عالم رؤیا رفتم سمت خیمه #امام_حسین (ع). محافظش راه نداد.
گفت: اگر سؤالی داری بنویس. نوشتم آیا من #شهید می شوم. جواب آمد که شما حتما شهید می شوید.
#شهید_حسین_جان_بصیر
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_حسین ع
#عنایات_و_کرامات_شهدا
راوی: سردار حسین کهنسال
#کتاب_خط_عاشقی1، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 107 . (به نقل از نشریه یا لثارا الحسین (ع)، شماره 173، ص 11).
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
نزدیک اذان صبح در خواب، از #امام_حسین (ع) یک پیام شفاهی دریافت کرده بود و یک پیام کتبی.
پیام شفاهی وعده ملاقات امام حسین (ع) بود و در نامه حضرت نوشته بود:
چرا این روزها کمتر #زیارت_عاشورا می خوانی.
وقتی بیدار شد حال بارانی داشت.
چند شب بعد شهید شد.
امام حسین (ع) آمده بود دنبالش.
#شهید_محمد_باقر_مؤمنی_راد
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_حسین ع
#عنایات_و_کرامات_شهدا
راوی: حاج علی سیفی
#کتاب_خط_عاشقی۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۴۷ .
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش اول:
ارادت حسن به #امام_رضا (ع) دائمی بود. از نُه ساختمان سوری ها، یکی دست داعش افتاده بود و فرمانده سوری ها می خواست عقب نشینی کند. نگذاشتم. گفتیم: صبر کن ما پسش می گیریم. از ۲۰ نفر نیروهای پشتیبان تک تیر اندازان، نیروی داوطلب خواستیم. فقط شش نفر آمدند. با من و حسن شدیم هشت نفر. رفتیم طرف ساختمان.
مکث کردم. گفتم: حسن هشت نفریم ها! گفت: پس اسم عملیات امام رضا (ع) است. با نوای یا علی بن موسی الرضا (ع) وارد ساختمان شدیم.
تکفیری ها می پرسیدند: من انتم؟ حسن با دو نارنجک رفت طرفشان و فریاد زد: نحن شیعة علی بن ابی طالب(ع)، نحن ابناء فاطمة الزهرا(س)، نحن ابناء الحسین (ع). با انفجار نارنجک ها و تبادل آتش حسن پرواز کرد.
هشت نفری با رمز ذکر امام رضا (ع) وارد معرکه شدیم. حسن شهید شد و من با هشت ترکش برگشتم عقب.
برش دوم:
بعد از شهادت حسن، یکی از اقوام خوابش را دیده بود. گفته بود: حسن! تو که مثل ما بودی، چه شد که شهید شدی؟
گفته بود: به خاطر این که شب های جمعه زیارت حرم امام رضا (ع) رفتنم قطع نشد.
راست می گفت: چهار سال برنامه ثابتش این بود. شب جمعه می رفت هیئت علمدار، بعد از آن تا صبح زیارت امام رضا (ع) بود و دم صبح کله پاچه می خورد و می آمد خانه.
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_رضا ع
#راهکار_شهادت
راوی: شهید مصطفی صدار زاده؛ فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون و مهدی قاسمی دانا؛ برادر شهید
#مجله_فکه ، شماره ۱۸۰؛ اردیبهشت ۱۳۹۷؛ صفحه ۶۱ و ۶۷-۶۶.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
توصیف امام علی (ع) توسط شهید محمود شهبازی:
امروز پنج شنبه است یعنی هجدهم ماه مبارک رمضان. ماه خودسازی هر انسان مسلمان. ماه نور؛ ماه هدایت؛ ماه آدم شدن.
امروز هم ... که چه بگویم؟! روزی است که در آن #امام_علی (ع)؛ آن یکتا نسخه انسان، که مثل او را به قول شبلی شمیل؛ نمی توان در غرب و شرق؛ چه در گذشته و چه در آینده پیدا کرد، در محراب ضربت می خورد.
امامی که هم جنگیدن او در میدان، هم سکوت او در مدت 25 سال خانه نشینی و هم پنج سال خلافت او در اجتماع و هم در اخرین لحظه های عمر؛ یعنی ضربت خوردن او در محراب، به ما درس می دهد .
و آن درس این است که در راه خدا، ممکن است تو را در شریف ترین و خدایی ترین حالت ها، نه حتی در میدان جنگ و نبرد با دشمن؛ بلکه در میدان راز و نیاز با خدا شهید کنند و اگر همه اینها در جهت الله بوده باشد، هیچ اشکالی ندارد.
برادر! باید در راه خدا بود و در راه خدا کوشش کرد. در راه خدا رفت تا بتوان خدایی شد. زیرا راز خلقت انسان، نیل به مقام خداگونه گی بوده و بس و رفتن به هر راه دیگری، جز ضلالت نتیجه ای ندارد.
#شهید_محمود_شهبازی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_علی ع
#کتاب_حماسه_بی_پایان ؛ سرگذشت نامه شهید مهندس محمود شهبازی؛ نویسنده: گل علی بابایی؛ نشر صاعقه، نوبت چاپ: سوم-1393. صفحه 28.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
شبی موقع خواب گفتم : «خدایا ، علی من کجاست؟» خیلی دلم شکسته بود. داغ سه جوان بر دلم بود.
شب خواب دیدم کنار نهر آب زلالی نشسته و کبوتری را به دست گرفته . گفتم : «مادرجان ، علی ، اینجا چه کار می کنی . »
خندید و با خوشحالی گفت : «مادر! من منشی #امیرالمؤمین شده ام . »
من هم همیشه با او که در ذهن و قلب من است می گویم : علی جان، اسم مرا هم بنویس . شاید به آبروی و بزرگی مقام تو ، آن امام همام شفاعتم کند.
#شهید_علی_ماهانی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_علی ع
راوی: مادر شهید
برشی از #کتاب_روز_تیغ ؛ خاطرات شهید علی ماهانی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#افطاری محمود بیشتر اوقات نان خرما بود. اگر کنار سفره خرما و شله زرد بود، فقط نان و خرما می خورد و اعتراض می کرد که چرا چند نوع غذا درست کردید؟
یک بار گفتم: داداش! تو با این کارهایت می خواهی #حضرت_علی (ع) شوی؟! او که خودش فرموده نمی توانید مانند من زندگی کنید.
گفت: مثل ایشان زندگی کردن کار سختی است؛ اما ایشان هرگز آن را نفی نکرده اند. اگر مثل حضرتش نشوم، می توانم حداقل ابوذر باشم.
#شهید_محمود_اخلاقی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#بلند_همتی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_علی ع
#مراقبات_ماه_رمضان
#خاطرات_رمضانیه
راوی: خواهر شهید
#کتاب_نذر_قبول ؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ صفحه ۱۶ و ۱۷ خاطره شماره ۹ و ۱۰.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
شب عملیات بود و ما هم درگیر کارها. تنهایی آمد تقاضایی داشت. قبول نکردم . رفت با واسطه آمد. می گفت: می خواهم برایم روضه بخوانی. فقط چند دقیقه. شاید دیگر فرصتش را نداشته باشم.
رفتیم پشت سنگر. گفتم چه روضه ای بخوانم گفت: دلم خیلی هوای #حضرت_عباس (ع) را کرده. فقط خواندن یک بیت کافی بود که با هم غرق مصیب شوند.
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حرم سید و سالار نیامد.
عملیات که شروع شد رمزش «یا ابوالفضل العباس (ع)» بود. یاد حرفش افتادم.
بی سیم که زدم برای جویای احوالش. گفتند: شهید شده است.
#شهید_تقی_رفیعی_مقدم
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_ابوالفضل
روای: حسین کاجی
#کتاب_خط_عاشقی۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۱۹.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
شبها تا دیر وقت، زیر نور چراغ فانوس مشغول خواندن و نوشتن بود. می گفت: می خواهم زود خواندن و نوشتن را یاد بگیرم تا روضه خوان #امام_حسین (ع) شوم.
#محرم که می شد مردم را جمع می کرد و برای شان #روضه می خواند.
وقتی شهید شد، 18 روز روی ارتفاعات #کردستان مانده بود و 28 روز بعد از شهادت آوردندش برای تشییع. بدن سالم سالم بود و بوی عطر می داد.
نه سال بعد از شهادتش هم، وقتی شدت باران قبرش را خراب کرده بود، سنگ لحد را که برداشتیم، جنازه سالم بود. خواستند بیاورندش بیرون دست های شان خونی شد.
#شهید_عبد_النبی_یحیایی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_حسین ع
راوی: پدر شهید
#کتاب_خط_عاشقی1، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 17.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
شش روز بعد از شروع جنگ شهید شد. خوابش را که دیدم، پرسیدم چرا سراغ ما را نمی گیری؟
جواب نداد. اصرارم را که دید، گفت: فقط یک مطلب می گویم و آن اینکه ما شهدا، #شبهای_جمعه می رویم خدمت حضرت ابا عبد الله (ع).
#شهید_محمد_رضا_فراهانی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_حسین ع
راوی: حاج علی اکبر مختاران
#کتاب_خط_عاشقی1، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 23. به نقل از (ماهنامه جاودانه ها، شماره 6، ص 6).
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/