eitaa logo
(: دخـترانه :) ¹²⁸
465 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
330 ویدیو
123 فایل
{﷽} محفلےبࢪاۍ دخٺࢪان✋🏻🕊 حرکتمون← ¹⁴⁰¹/⁶/¹⁴ ✈️🌿 به ڪانال دختࢪانه خوش اومد؁ تو‌دعوت‌شدھ؁بانوفاطمہ‌زهرایـے💚🌱 ❀-جهت تبادل↓🕊 @zb0089 ❀ -جان دلم ؟↓🫀🌿 https://harfeto.timefriend.net/17203437964513 کپی؟ نه فرهنگ فور.💘 ❀-اللہم‌؏ـجݪ ولیڪ الفࢪج❥(:!
مشاهده در ایتا
دانلود
(طاها) ریحانه چادر رو از پلاستیک بیرون آوورد و با تعجب نگاهم کرد،لبخندی زدم و گفتم:این خیلی وقت پیش باید می‌رسید دستت ولی نشد! ریحانه:به چه مناسبتی؟ خندیدم و گفتم:هدیه از یکیه! ریحانه:کی؟ چی میگفتم!وقتش نبود الان بهش بگم!!! -حالا بعدا برات میگم. سری تکون داد و گفت:ممنون! لبخندی زدم و سری تکون دادم،رها و ستایش خانم دورش کردن و مشغول ورانداز چادر شدن!! ستایش خانم:چقدر خوشگله!!! آبجی رها:واقعا عجب پارچه ای...اقا طاها رو نکرده بودی سلیقه اتو!!! خندیدم و گفتم:همچین سر در نمیارم گفتم که اینو یکی برا ریحانه فرستاده که خیلی خاطرشو میخواد! ستایش خانم:اووو...ریحانه گفته باشم برات شوهر پیدا کرده! سعی کرد آروم بگه ولی شنیدم،حسابی بهم برخورد انقدر بی غیرت نشدم که بزارم با یه مرد دیگه باشه! هرطور شده دلشو به دست میارم حتی شده مجبورش میکنم!!! -بریم؟ ریحانه چادر رو سرش کرد،خیلی بهش میومد چهره اش سفید تر از همیشه شده بود! ریحانه:چقدر خوشبوعه!!طاها کی اینو فرستاده چقدر هم خوش سلیقه بوده! خندیدم و گفتم:مبارکت باشه. تشکر کرد و به همراه ستایش خانم از بیمارستان خارج شدیم،ترنم حسابی با پرستارای بخش جور شده بود و به زور کشوندیمش از اونجا بیرون و حالا باهام قهر کرده بود! ستایش خانم:اووو اخماشو نیگا فسقلی!! قلقلکش داد که جیغ کشید! ستایش خانم:عه خب حالا لوس بی ریخت! ریحانه:ستاااایش یاد میگیره!!! ستایش خانم:ول کن ریحان بچه رو لوس کردی بزرگ بشه دمار از روزگار شوهرش در میاره... خندیدم و گفتم:از کجا معلوم اصلا شوهرش بدم! چپ چپ تو آینه نگام کرد و گفت:دلتون خوشه ها دوره اینا دیگه دست شما نیست به زور گریه و همینجوری چهارتا جیغ و داد میگه شوهرم بده! خندیدم و خیره شدم به ریحانه اونم نگاهم کرد و خندید،ترنم انقدر پشت بهم نشست و تموم نخورد که خوابش برد! بعد از اینکه ستایش خانم رو دم مهد پیاده کردیم با پارسا راهی خونه پدری ریحانه شدیم.... (ریحانه) مامان حسابی ازم گله کرد می‌گفت همش فکر میکردم ریحانه فرق داره تنهام نمیزاره ولی نگو رفته که رفته،طاهام می‌خندید و می‌گفت تقصیر اونه و وقت نمیکنه بیارتمون! مامان:پسرم با خانواده‌ات آشتی کردی؟ طاها لبخندی زد و گفت:به لطف ریحانه آره! مامان با لبخند نگاهم کرد و رو به طاها گفت:بهشون چی گفتی درمورد ریحانه؟ طاها:گفتم همسرمه... مامان:آخه شما که... طاها پرید بین حرفش و گفت:دروغ نگفتم ولی خب ببینیم خدا چی میخواد! مامان:یعنی چی؟ طاها شرمگین نگاهی به من و مامان انداخت و سر به زیر و با لحن شوخی گفت:شاید بهتر از من پیدا نکرد! با تعجب نگاهش کردم،با خنده مامان منم زدم زیر خنده... طاها یه چند دقیقه دیگه هم موند پیشمون و بعد گفت که برای ناهار سعی میکنه خودشو برسونه تا دم در همراهش رفتم! طاها:روم نشد جلوی مادر جون بگم ولی شاید کارم طول بکشه! -فدای سرت فقط خودتو زیاد خسته نکن. لبخندی زد و گفت:مراقب خودت باش! متوجه منظورش شدم خندیدم و گفتم:توام همین طور...خداحافظ. سری تکون داد و رفت،برگشتم داخل و رفتم تو آشپزخونه مامان که مشغول شستن ظرفها بود رو از پشت بغ‍.ل کردم! مامان:باز شروع کردی ریحان؟نکن قلقلکم میاد! -قهر نیستی که؟ مامان:اگه زود زود بیای نه...بابا ترنم نوه منم هست! لبخندی زدم و بو.سیدمش! -ای من قربون دل مهربونت!!! مامان:باشه...حالا بگو ببینم طاها سبزی پلو با ماهی دوست داره؟ چشام برق زد!!! -معلومه که دوست داره ولی مامان زیاد روش حساب نکن چون امروز دیر رفت دفتر احتمالا نمی‌رسه بیاد نه که نخوادا یعنی نمیشه! کمی مکث کرد و گفت:مطمئنی؟!پس چرا گفت میاد؟ -چون دلش نمی‌خواست شمارو ناراحت کنه... لبخندی زد و گفت:از بس آقاست...میگم مادر مشکلی که ندارید؟ -مثلا چی؟ مامان:کلا! خندیدم و گفتم:نه عشقم مشکلی نداریم... مامان:معلومه خیلی خاطرت رو میخواد ولی نمی‌فهمم چرا گفته صیغه کنید! لبخندی زدم و سرمو انداختم پایین جوابی براش نداشتم.... مامان:صدای از اونا نمیاد خوابن هنوز؟ سری تکون دادم و گفتم:آره بهتر بزار بخوابن بیدار شن شیطونی می‌کنن. خندید و گفت:بچت شب زنده داری می‌کنه امشب! خندیدم و حالت گریه به خودم گرفتم که زد پشتم و مشغول آشپزی شد،صدای گوشیم بلند شد از آشپزخونه اومدم بیرون تا ببینم کیه... ادامه دارد................................