بریم برای شروع رمان ؟!♥️🌙
رمان 🪽❤️🩹#فقطبࢪاےدختࢪم
#پارت_1
#پارت_2
#پارت_3
#پارت_4
#پارت_5
#پارت_6
#پارت_7
#پارت_8
#پارت_9
#پارت_10
#پارت_11
#پارت_12
#پارت_13
#پارت_14
#پارت_15
#پارت_16
#پارت_17
#پارت_18
#پارت_19
#پارت_20
#پارت_21
#پارت_22
#پارت_23
#پارت_24
#پارت_25
#پارت_26
#پارت_27
#پارت_28
#پارت_29
#پارت_30
#پارت_31
#پارت_32
#پارت_33
#پارت_34
#پارت_36
#پارت_35
#پارت_37
#پارت_38
#پارت_39
#پارت_40
#پارت_41
#پارت_42
#پارت_43
#پارت_44
#پارت_45
#پارت_46
#پارت_47
#پارت_48
#پارت_49
#پارت_50
#پارت_51
#پارت_52
#پارت_53
#پارت_54
#پارت_55
#پارت_56
#پارت_57
#پارت_58
#پارت_59
#پارت_60
#پارت_61
#پارت_62
#پارت_63
#پارت_64
#پارت_65
#پارت_66
#پارت_67
#پارت_68
#پارت_69
#پارت_70
#فقطبࢪاےدختࢪم
#پارت_51
موهای ترنم رو سشوار کشیدم و مشغول بستن موهای کوتاه و لَختش بودم،پارسا مظلوم یه گوشه نشسته بود و ستایش داشت موهاشو با حوله خشک میکرد و زیر لب غر میزد!
ستایش:نه میخوام بدونم چی بهت میرسه همش عاشق آب بازی کردنی؟مگه قول نداده بودی دیگه اینکارو نکنی؟تقصیر توعه رودخونه سی و سه پل آب نداره!
ترنم منگ شده بود دیگه برای خواب!ساعت حدوداً ۱۲ بود رو به ستایش گفتم:غذای امروز چیه؟
ستایش:ماکارونی!!
ترنم که تا حالا خمیازه میکشید با شنیدن کلمه ماکارونی چشماش وا شد و دست زد،حالت گریه به خودم گرفتم و گفتم:یه کثیف کاری دیگه تو راهه!!
ستایش خندید و گفت:حقته!
موقع ناهار هیچی از غذام نفهمیدم فقط داشتم با غذام بازی میکردم،کار دیشب طاها برام خیلی گرون تموم شد تحمل نداشتم باهام اینطور برخورد کنه هرچند هم غیرتی شده باشه ولی این بار من کوتاه نمیام!
بغض کردم همین الانشم دل تنگ لبخنداشم،نباید کم بیاری ریحانه باید تکلیفت مشخص بشه نباید بیشتر از این با احساساتم بازی میشد بسه!!!
با تکون ستایش به خودم اومدم و خیره شدم بهش!
ستایش:چته چرا نمیخوری؟
-سیرم!
فقط تونستم همینو بگم،از جام پاشدم و ترنم رو که تو صندلیش خوابیده بود و گرفتم تو بغ.لم و بردمش تو اتاق و برگشتم و پارسا رو بیدار کردم و با کلی غر شنیدن بردمش،دیگه بزرگ شده بود و سنگین بود نمیتونستم مثل قبل بغ.لش کنم....
(طاها)
نمیتونستم رو کارم تمرکز کنم تموم فاکتورهای خرید برای اربعین رو اشتباه نوشته بودم،خودکار رو پرت کردم روی فاکتور و سرمو چسبوندم به پشت صندلی!!!
رسول:چیه طاها جان؟مشکلی هست؟
دستی به صورتم کشیدم و نگاهی به ساعت انداختم تقریبا ۹ بود باید میرفتم خونه ریحانه میترسید از تنهایی!
ازش معذرت خواهی کردم و گفتم:رسول جان اصلا نمیتونم رو این فاکتورها تمرکز کنم لطفاً خودت ردیفش کن اگه مشکلی برای موکب بود بگو من فردا به بچه های خیریه بسپارم!
سری تکون داد و پا به پام بلند شد!
-به کارات برس لطفاً بشین!
خداحافظی کردیم و به در که رسیدم احمد با سینی چایی اومد و با دیدنم گفت:کجا با این عجله چایی آووردم تازه!؟
دستی به شونهاش زدم و گفتم:قربونت داداش انشاالله یه وقت دیگه باید برم خانمم تنهاست خونه!
سری تکون داد و بعد از خداحافظی باهاش راهی خونه شدم،وقتی رسیدم تموم برقا جز برق اتاق ترنم و آشپزخونه خاموش بود سرو صداشون از اتاق میومد رفتم اون سمت و جلوی در ایستادم،مشغول بازی بودن و حسابی میخندیدن سرمو انداختم پایین فکر میکردم بعد از نرگس هیچکس به چشمم نمیاد ولی لبخندهای ریحانه خلاف اینو بهم ثابت کرد!
-سلام.
توجهشون بهم جلب شد،لبخند از روی لبای ریحانه پر کشید و چیزی نگفت فقط سری تکون داد یعنی هنوز قهره!
ترنم:بابااااااییییییی!!!!
پا شد و بدو بدو اومد سمتم،نشستم و دستامو براش باز کردم و خودشو انداخت تو بغ.لم و دوباره خیلی سریع رفت سمت ریحانه لبخندی زدم و خیره شدم بهشون!
ریحانه اصلا بهم توجه نمیکرد و بدون توجه بهم مشغول ترنم شد حسابی بهم بر خورد رفتم تو آشپزخونه میز چیده بود ولی فقط یه بشقاب رو میز بود دستامو مشت کردم و رفتم تو اتاقم و درو محکم کوبیدم بهم و بدون عوض کردن لباسم دراز کشیدم رو تخت!
یعنی انقدر زیاده روی کرده بودم که حتی حاضر نبود باهام غذا بخوره؟انقدر که حتی جواب سلامم رو نده؟نشونم صداشو؟داشتم دیوونه میشدم فکر نمیکردم انقدر برام مهم باشه فکر نمیکردم من...طاها...کسی که نرگس همه هست و نیستش بود عاشق شده!
سرم در حال انفجار بود،پاشدم تا یه مسکن بخورم در اتاق رو که باز کردم با ریحانه رخ به رخ شدم نگاه کوتاهی بهم انداخت و ترنم به بغ.ل رفت سمت سرویس بهداشتی!
چشمامو بستم تا آروم باشم و کاری نکنم که پشیمون بشم،حقم بود تقصیر خود نفهمم بود قبلا هم گفته بود لعنت به من!
هرچی این کابینت های لعنتی رو بالا پایین کردم قرص نبود که نبود میدونستم عمدا قایم کرده تا دست ترنم بهشون نرسه ولی اگه ازش میپرسیدم جواب نمیداد!
حسابی گرسنه بودم به زور نشستم و چند لقمه خوردم و قید خوردن قرص رو زدم و برگشتم تو اتاقم و تلاش کردم تا بخوابم.....
ادامه دارد...........................