eitaa logo
(: دخـترانه :) ¹²⁸
465 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
330 ویدیو
123 فایل
{﷽} محفلےبࢪاۍ دخٺࢪان✋🏻🕊 حرکتمون← ¹⁴⁰¹/⁶/¹⁴ ✈️🌿 به ڪانال دختࢪانه خوش اومد؁ تو‌دعوت‌شدھ؁بانوفاطمہ‌زهرایـے💚🌱 ❀-جهت تبادل↓🕊 @zb0089 ❀ -جان دلم ؟↓🫀🌿 https://harfeto.timefriend.net/17203437964513 کپی؟ نه فرهنگ فور.💘 ❀-اللہم‌؏ـجݪ ولیڪ الفࢪج❥(:!
مشاهده در ایتا
دانلود
(ریحانه) ترنم با چشم‌های نم دار از اشکش بهم نگاه می‌کرد و آروم شیرشو میخورد،دستای کوچولوش رو گرفتم و نازش کردم -چقدر شما خوشگلی عزیزم... تپل نبود،چثه کوچولویی داشت و چشماش به آبی می‌خورد و همیشه هم بارونی بود... ترنم دست از خوردن کشید و نگاهم کرد و لبخندی نشست رو لباش و از ذوق دست و پاهاش رو تکون می‌داد،سه ماهه بود دقیقا سنی که به اطرافش عکس‌العمل نشون میده و میشناستشون... لبخندی زدم و گفتم:سیر شدی خاله؟آره قشنگم؟! همینطور با لبخند نگاهم میکرد و گاهی هم لبخندش محو میشد... _ریــــــــــحان.....ریــــــــــحانـــــه.. ترنم ترسید و زد زیر گریه از دست این ستایش،تکونی به ترنم دادم و سعی داشتم آرومش کنم -جانم...جااانم...میرم دعواش میکنم قشنگم...آییی ترنم بخند خاله!!! ولی همون‌طور گریه میکرد و قصد ساکت شدن نداشت،ستایش دوان دوان اومد تو اتاق ستایش:ریحان‍...عه این که باز داره گریه می‌کنه!!!! چپ چپ نگاش کردم و گفتم:به لطف تو... اومد نشست رو صندلی و گفت:به من چه؟؟ -با صدای تو ترسید...حالا چیکارم داشتی؟! پس‍..تانک ترنم رو گذاشتم دهنش که نق نق کرد و بلاخره ساکت شد.. ستایش:پارسا دیوونم کرد... خندیدم و گفتم:الان کجاست؟! ستایش:از دستش فرار کردم...رها کی میاد دنبالش؟؟ شونه‌ای بالا انداختم و گفتم:نمی‌دونم کارش وقت و ساعت مشخصی ندا... با اومدن پارسا حرفم نصفه و نیمه موند پارسا:مامان ریعانه...این خاله ستای‍...عه خاله اینجایی؟؟...هورااااااا پیدات کلدم!!!! ستایش حالت گریه به خودش گرفت و زد به پیشونیش، خندیدم و رو به پارسا گفتم:وروجک چندبار گفتم بهم نگی مامان؟؟! پارسا:چه بقای چه نقای مامان منی... اصلا مامانمو نمیسناسم... ستایش با نیش باز بهش نگاه میکرد -از دست تو ستایش... ستایش:خب مگه بد میگه؟ این بچه بیچاره از وقتی یادش میاد با تو بوده حکم مادرشو داری براش... -ولی خاله‌اشم... پارسا کفشاشو دراوورد و اومد نزدیکم و دستمو کشید، کمی ترنمو پایین تر آووردم تا ببینتش...با انگشت اشاره اش آروم نازش کرد و گفت:کی میقاد بُزُلگ بِسِه من باش بازی کنم؟؟ -فعلا با خاله ستایش بازی کن تا ترنم خانم بزرگ بشه. لبخند زد و دووید سمت ستایش و دستاشو گرفت و دنبال خودش کشید، ستایش ناچار بلند شد و همراهش رفت... پارسا خواهر زاده‌ منه ولی از وقتی به دنیا اومد بیشتر زمان‌ها با منه تا جایی که میگه مامان من تویی حتی مادرشو به اسم صدا میزنه، خندیدم و گونه ترنمو بوسیدم و گذاشتم تو جاش و نشستم کنارش... خدا می‌دونه چقدر این دختر معصوم و پر محبته جوری که مهرش از همون اول به دلم نشست...... ادامه دارد....................... • @girlishgirlish •🌿💚🌙