eitaa logo
(: دخـترانه :) ¹²⁸
465 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
330 ویدیو
123 فایل
{﷽} محفلےبࢪاۍ دخٺࢪان✋🏻🕊 حرکتمون← ¹⁴⁰¹/⁶/¹⁴ ✈️🌿 به ڪانال دختࢪانه خوش اومد؁ تو‌دعوت‌شدھ؁بانوفاطمہ‌زهرایـے💚🌱 ❀-جهت تبادل↓🕊 @zb0089 ❀ -جان دلم ؟↓🫀🌿 https://harfeto.timefriend.net/17203437964513 کپی؟ نه فرهنگ فور.💘 ❀-اللہم‌؏ـجݪ ولیڪ الفࢪج❥(:!
مشاهده در ایتا
دانلود
خجالت زده به غذای جزقاله شده نگاه میکرد حسابی سرخ شده بود خندیدم و گفتم:بهتره همون از بیرون غذا سفارش بدیم،شما با این دستت هم که نمیتونی کار کنی... بیشتر سرشو انداخت پایین و گفت:انقدر عجله کردید که یادم رفت زیرشو خاموش کنم... خندیدم و گوشی رو برداشتم و زنگ زدم سفارش غذا دادم ریحانه:کاش ترنم رو از خونه مامان اینا بر می‌داشتیم... -داره با پارسا بازی می‌کنه خانم ارجمند گفتن بزارم بمونه.... سری تکون داد و دیگه چیزی نگفت،کتاب شعرم که رو اپن بود برداشتم و همونجا نشستم و مشغول نوشتن شعر درباره امام حسین شدم،کار هر ساله‌ام بود شعر میگفتم و بچه ها زیر پوستر و پارچه ها تو هیئت نصب میکردن -سوز همیشه ی جگرم باش یا حسین من سینه می زنم سپرم باش یا حسین چندباری زیر لب تکرار کردم داشتم فکر میکردم ادامه‌اش چی باشه که یهو ریحانه درحالیکه مشغول سالاد درست کردن بود گفت:در طول عمر جز تو پناهی نداشتم مثل گذشته ها پدرم باش یا حسین نگاهش کردم و چاقو رو از دستش گرفتم و گفتم:چی؟!چی گفتی؟! با ترس نگاهم کرد که لبخندی زدم و گفتم:یه بار دیگه اون بیتی که گفتی رو تکرار کن!!! مردد تکرارش کرد از اول خوندم:سوز همیشه‌ی جگرم باش یا حسین من سینه می زنم سپرم باش یا حسین در طول عمر جز تو پناهی نداشتم مثل گذشته ها پدرم باش یا حسین هر روز مادرم سر سجاده گفته است خیلی مراقب پسرم باش یا حسین ریحانه همون‌طور که خیره بهم بود گفت: ای نام تو بهانه ی شیرین زندگی شور محرم و صفرم باش یا حسین -پایین پات سر بگذارم تو هم بیا بالای جسم محتضرم باش یا حسین ریحانه:جان مرا بگیر حوالی قتلگاه این گونه اخرین خبرم باش یا حسین! خندیدم و گفتم:شاعری تو دختر!!! سرشو انداخت پایین و تشکر کرد،داشتم شعر رو می‌نوشتم که غذا رسید پاشدم رفتم دم در غذا رو برداشتم و گذاشتم رو میز و دوباره مشغول نوشتن شدم... انقدر غرق بودم که متوجه نشدم کی میز چیده شد با اخم نگاهش کردم و گفتم:لطفاً مراعات کن تازه دستات بخیه خورده!!! ریحانه:خوبم ممنون... خیلی سر به زیر بود و مودب از چشماش حیا می‌بارید حس میکردم وقتی نگاهش میکنم معذبه برای همین نگاهمو ازش گرفتم و مشغول خوردن غذام شدم... دست راستش آسیب دیده بود و سختش بود برای خودش غذا بکشه،بشقابش رو برداشتم و براش غذا کشیدم و گذاشتم جلوش خیلی آروم تشکر کرد و آروم آروم مشغول خوردن شد هیچ عشوه‌ای تو کاراش نبود همش سادگی داشت مثل نرگس... نمی‌دونم چم شده بود چه دلیلی داشت که دارم این دو نفر رو باهم مقایسه میکنم؟!...سعی کردم توجهمو بدم به غذام و به چیزی فکر نکنم..... (ریحانه) برگه رو از آقا نیما گرفتم و ازش تشکر کردم سرش پایین بود و خیلی خشک و رسمی باهام رفتار میکرد دیگه از اون صمیمیت خبری نبود و من چقدر ازش ممنون بودم! آقا نیما:مشکلی نیست ریحانه خانم؟! لبخندی زدم و گفتم:خیلی زحمت کشیدید فقط بهم بگید چندتا از این پک نذری سفارش دادید؟! فاکتور رو از جیبش دراوورد و داد دستم ازش گرفتم و خواستم حساب کنم که گفت:بزارید این کارو من براش انجام داده باشم... -آخه!؟ آقا نیما:فقط برام دعا کنید...یا علی!! سوار ماشین شد و رفت از ته دل دعا کردم تا خوشبخت بشه،پارسا اومد بیرون و دستمو گرفت و گفت:خاله بیا ترنم خرابکاری کرده!!! نگاهش کردم و خندیدم! -چراااا چیکار کرده!؟ چینی به بینیش داد و گفت:اوف راسو شده!!! خندیدم و دستشو گرفتم و رفتیم داخل،از وقتی با آقا طاها صیغه کردم رها کاری کرد که پارسا بهم بگه خاله و تا حدودی هم موفق شده بود... ترنم رو تراس ایستاده بود و پارسا رو پشت هم صدا میکرد پارسا:اه انگار همسنشم.... دستشو فشار دادم و گفتم:نبینم دخترمو اذیت کنیا!!! زبون درازی کرد و گفت:موهاشو میکنم!!! گذاشتم دنبالش و دور تا دور حیاط دوویدیم خیلی فرز بود،حسابی از نفس افتادم کمی ایستادم نفس گرفتم و دوباره گذاشتم دنبالش ترنم از بالا نگاهمون میکرد و می‌خندید ماشالا حیاط مامان اینام بزرگ بود نزدیک بود بگیرمش که در حیاط باز شد و محکم خوردم به آقا طاها،داشتم میوفتادم که دستاش پشت سرم قرار گرفت و باهم افتادیم زمین ولی دستش مانع شد سرم بخوره زمین ولی دست زخمیم به شدت درد گرفت... مات و مبهوت بودم و قلبم دیوانه وار میزد اون سریع به خودش اومد و بلند شد و دستمو گرفت و بلندم کرد. آقا طاها:حالت خوبه؟! شک نداشتم سرخ شدم،سرمو انداختم پایین و آروم جوابشو دادم و دوویدم سمت خونه و ترنم رو گرفتم تو بغ‍.لم و رفتم داخل...... ادامه دارد.......................