eitaa logo
(: دخـترانه :) ¹²⁸
555 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
330 ویدیو
123 فایل
{﷽} محفلےبࢪاۍ دخٺࢪان✋🏻🕊 حرکتمون← ¹⁴⁰¹/⁶/¹⁴ ✈️🌿 به ڪانال دختࢪانه خوش اومد؁ تو‌دعوت‌شدھ؁بانوفاطمہ‌زهرایـے💚🌱 ❀-جهت تبادل↓🕊 @zb0089 ❀ -جان دلم ؟↓🫀🌿 https://harfeto.timefriend.net/17203437964513 کپی؟ نه فرهنگ فور.💘 ❀-اللہم‌؏ـجݪ ولیڪ الفࢪج❥(:!
مشاهده در ایتا
دانلود
حسابی خرید کردم و با دست پر اومدم خونه،ریحانه اومد دم در استقبالم و با دیدن وسایل خواست از دستم چندتایی رو بگیره که نذاشتم! ریحانه:سنگینه آخه!حالا چرا این همه؟ با خنده گفتم:سلام خانم....خوبم ممنونم....نه بابا این چه حرفیه خسته نیستم! خندیدم که سرشو انداخت پایین و گفت:ببخشید!سلام.... دستمو زدم به کمرم و گفتم:سلام...بقیه اش کو؟ خندید و گفت:خسته نباشی! سری تکون دادم و گفتم:بد نبود میشه قبول کرد... ریحانه:نگفتی این همه وسیله برای چیه؟ -امشب قراره برامون مهمون بیاد! با تعجب نگاهم کرد و گفت:چییییییییی؟؟امشب اونوقت الان باید بهم بگی ساعت ۳ شده من کی غذا درست کنم؟؟؟ لیوانی برداشتم از زیر شیر آب پرش کردم و گفتم:لازم نیست کاری کنی از بیرون غذا سفارش دادم فقط بی زحمت برنج بزار... ریحانه:آخه... -این مهمونارو خودم دعوت کردم خودم کارا رو انجام میدم! خندید و به وسایل اشاره کرد و گفت:اونوقت اینا چی؟ -یه دوش بگیرم میام کمک....راستی ترنم کو؟ ریحانه:داره بازی می‌کنه! با تعجب نگاهش کردم و گفتم:تنهایی؟ خندید و گفت:منتظره بری پیداش کنی.. خندیدم و رفتم سمت اتاقش و آروم سرمو بردم تو اتاق،میدونستم پشت دره همیشه همونجا قایم میشد. -ترنم خانم!!!....کجایی؟؟؟ رفتم تو اتاقو مشغول گشتن شدن. -ای بابا کجا رفته یعنی!؟ دستمو زدم زیر چونمو مثلا داشتم فکر میکردم که از پشت در اومد بیرون و گفت:دَ!!! حالت ترس به خودم گرفتم و پریدم عقب که خندید،دستمو گذاشتم رو قلبم و نشستم رو زمین. -آیییی وایییی ترسیدم....آخ آخ!! اومد سمتمو بغ‍.لم کرد،لای یکی از چشمامو باز کردم و گفتم:بابا رو بو.س کن! صورتم و چرخوندم سمتش که محکم دهنش و رو صورتم فشار داد،بغ‍.لش کردم و گفتم:آخیش حالم جا اومد... ترنم:آخیشششش!! خندیدم و همراهش رفتم بیرون،ریحانه داشت میوه ها رو میشست رو به ترنم گفتم:بترسونیمش؟ خندید و با ذوق چشماشو بست،آروم آروم رفتم پشتش ایستادم و به ترنم اشاره کردم و همزمان جیغ کشیدیم البته ترنم بیشتر! ریحانه ترسید و میوه از دستش افتاد تو سینک و آب همه جا پخش شد،با عصبانیت برگشت سمتمون که داشتیم می‌خندیدم دستشو زد به کمرش و با اخم گفت:این چه کار بدیه؟؟؟خودم به اندازه کافی ذهنم درگیر هست! خندیدم و گفتم:حرص نخور پیر میشی...درضمن مگه نگفتم بزار بیام باهم اینارو ردیف کنیم؟ ریحانه:من اگه بخوام منتظرت بمونم که مهمونا رسیدن...راستی اصلا کی قراره بیاد؟ لبخندی زدم و ابرویی بالا انداختم و گفتم:رازه!! با تعجب نگاهم کرد و گفت:وااایییی نکنه قراره مادرجون و آقاجون بیان؟ خندیدم و گفتم:نه بابا اونا اینجا چیکار میکنن؟؟ نفس عمیقی کشید خیره شد به یه نقطه نا معلوم،ترنم تو بغ‍.لم خم شد و یه سیب برداشت و گاز کوچولو زد که فقط جای دوتا دندونش موند روش. ریحانه:آخ اون می‌چسبه تو گلوت! دستشو آوورد سمت دهنش که ترنم گازش گرفت و ریحانه جیغ زد و با اخم نگاهش کرد. ریحانه:ترنممممممممممم!!!!! ترنم نگاهی بهم انداخت و اشک تو چشماش جمع شد و زد زیر گریه،ریحانه سرشو انداخت پایین و گفت:معذرت می‌خوام! -کارت درست بود لازمه بهش تذکر داد داره لوس میشه! ترنم تقلا میکرد بره بغ‍.ل ریحانه. -مامانو بو.س کن آشتی کنه! ریحانه بغ‍.لش کرد و اشکاشو پاک کرد و نشوندش رو میز و براش سیب و پوست کند داد تا بخوره منم از فرصت استفاده کردم و بقیه میوه ها رو شستم،تکیه داد به سینک و خیره شد بهم! خندیدم و گفتم:همینطوری میخوای نگاهم کنی؟هول میشما! خندید و گفت:نمیگی کی قراره بیاد؟ ابروهامو بالا انداختم و گفتم:نه یه چند ساعت وایسا میان متوجه میشی! باز عمیق نگاهم کرد و گفت:خشکشونم بکن! خندید و از آشپزخونه رفت بیرون،خندیدم تازه به حرف مرتضی داشتم پی میبرم...چقدر این ریحانه شیطون رو بیشتر دوست دارم...... ادامه دارد.............................