eitaa logo
(: دخـترانه :) ¹²⁸
407 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
330 ویدیو
123 فایل
{﷽} محفلےبࢪاۍ دخٺࢪان✋🏻🕊 حرکتمون← ¹⁴⁰¹/⁶/¹⁴ ✈️🌿 به ڪانال دختࢪانه خوش اومد؁ تو‌دعوت‌شدھ؁بانوفاطمہ‌زهرایـے💚🌱 ❀-جهت تبادل↓🕊 @zb0089 ❀ -جان دلم ؟↓🫀🌿 https://harfeto.timefriend.net/17203437964513 کپی؟ نه فرهنگ فور.💘 ❀-اللہم‌؏ـجݪ ولیڪ الفࢪج❥(:!
مشاهده در ایتا
دانلود
با نیما از بهشت زهرا اومدیم بیرون سر درد عجیبی داشتم رو به نیما گفتم:ماشین آووردی؟ نیما:نه نیاووردم ولی داداش اصلا خودتو تو زحمت ننداز لازم نیست منو برسونی خودم میرم... خندیدم و گفتم:منم ماشینم تعمیرگاهه خواستم ببینم ماشین داری منم برسونی،بخوام تا ایستگاه برم هوا سرده بچم مریض میشه... نیما هم خندید و گفت:خوب زدی تو برجکم... خنده کنان راه افتادیم سمت ایستگاه حدود ۱۰ دقیقه‌ای راه بود،ترنم هم بیدار شده بود و همش گریه میکرد و نمیتونستم آرومش کنم نیما:شاید گشنشه!! -با خودم چیزی نیاووردم... نیما عاقل اندر سفیهانه نگام کرد و گفت:حقا پدر نمونه‌ای. تکونی به ترنم دادم تا شاید دوباره بخوابه ولی فایده‌ای نداشت،بیخیال ایستگاه رفتن شدم و دربست گرفتم و مستقیم رفتم خونه.... (ریحانه) «یک سال بعد» پارسا توپ رو از دست ترنم گرفت که بد جیغ کشید،پارسا سریع توپ رو داد به ترنم و دستشو گذاشت رو گوشاش! پارسا:اه جیغ جیغوو... -چرا به زور از دستش میگیری آخه!!؟ ستایش:از بس لوس کردی اینو... چپ چپ نگاش کردم و گفتم:بچه‌ها تو این سن همش جیغ میزنن به من ربطی نداره. پارسا اومد نزدیکم و بغلش کردم پارسا:مامانی حوصلم سر رفته... بو.سی‍.دمش و گفتم:چرا با بچه های دیگه بازی نمیکنی؟؟ ستایش خندید و گفت:والا این فقط با من بازی می‌کنه... پارسا تایید کرد و خودشو کشید بالا و نشست بغ‍.لم،ترنم خیره شد بهمون و گوشه میز رو گرفت و ایستاد که من براش ضعف کردم دوتا قدم برداشت که خورد زمین و زد زیر گریه،خواستم برم سمتش که ستایش زودتر بغ‍.لش کرد ولی ترنم جیغ می‌زد و خودشو میکشید سمت من،دستامو باز کردم که ترنم خودشو تقریباً انداخت تو بغ‍.لم و سریع به موهای پارسا چنگ زد و کشید... پارسا جیغی زد و شروع کرد به گریه کردن،دستای ترنم رو از رو موهای پارسا برداشتم و برگردوندمش سمت خودم و یه اخم کوچیک کردم و گفتم:عه ترنم...این چه کار زشتی بود کردی خاله؟! ترنم اول خیره نگاهم کرد ولی بعدش چشماش پر شد و با لبای آویزون زد زیر گریه و خودشو کشید طرفم و سرشو گذاشت رو شونه‌ام،پارسا که تو ب.غ‍.ل ستایش بود گفت:خیلی لوسه،دیگه باهاش بازی نمیکنم... دستی پشت ترنم کشیدم و گفتم:ببخشید خوشگل من گریه نکن... ستایش:خاک تو سرت که زود تسلیم اشکاش میشی... سری به نشونه تأسف تکون داد و با پارسا مشغول کشیدن نقاشی شد،ترنم دستاشو دور گردنم حلقه کرد و با هق هق گفت:ما....مان..اِی‍...انه.. خشکم زد،ستایش هم با تعجب نگام کرد اولین دو کلمه‌ای بود که ترنم می‌گفت حتی بابا هم کامل بلد نبود...پارسا لبخند پیروزمندانه‌ای زد و گفت:ایول خیلی زود یاد میگیره... اخمی کردم و تقریباً جیغ زدم:پاااااارسااااااا... دستاشو گذاشت رو گوشاش و گفت:دااااد نـــزن شــــنــیدم.... ترنم برگشت سمت پارسا و بعد نگاهم کرد و خندید،طوری که دوتا دندوناش مشخص شد و باز من دلم غش و ضعف رفت براش منم به روش خندیدم که با حرص و ذوق دهنشو به گونم فشار داد که مثلا بو.سم کنه.... ادامه دارد...................... [دخـتـ‌‌‌رانـه💛ღ]