بریم برای شروع رمان ؟!♥️🌙
رمان 🪽❤️🩹#فقطبࢪاےدختࢪم
#پارت_1
#پارت_2
#پارت_3
#پارت_4
#پارت_5
#پارت_6
#پارت_7
#پارت_8
#پارت_9
#پارت_10
#پارت_11
#پارت_12
#پارت_13
#پارت_14
#پارت_15
#پارت_16
#پارت_17
#پارت_18
#پارت_19
#پارت_20
#پارت_21
#پارت_22
#پارت_23
#پارت_24
#پارت_25
#پارت_26
#پارت_27
#پارت_28
#پارت_29
#پارت_30
#پارت_31
#پارت_32
#پارت_33
#پارت_34
#پارت_36
#پارت_35
#پارت_37
#پارت_38
#پارت_39
#پارت_40
#پارت_41
#پارت_42
#پارت_43
#پارت_44
#پارت_45
#پارت_46
#پارت_47
#پارت_48
#پارت_49
#پارت_50
#پارت_51
#پارت_52
#پارت_53
#پارت_54
#پارت_55
#پارت_56
#پارت_57
#پارت_58
#پارت_59
#پارت_60
#پارت_61
#پارت_62
#پارت_63
#پارت_64
#پارت_65
#پارت_66
#پارت_67
#پارت_68
#پارت_69
#پارت_70
#فقطبࢪاےدختࢪم
#پارت_9
با نیما از بهشت زهرا اومدیم بیرون سر درد عجیبی داشتم رو به نیما گفتم:ماشین آووردی؟
نیما:نه نیاووردم ولی داداش اصلا خودتو تو زحمت ننداز لازم نیست منو برسونی خودم میرم...
خندیدم و گفتم:منم ماشینم تعمیرگاهه خواستم ببینم ماشین داری منم برسونی،بخوام تا ایستگاه برم هوا سرده بچم مریض میشه...
نیما هم خندید و گفت:خوب زدی تو برجکم...
خنده کنان راه افتادیم سمت ایستگاه حدود ۱۰ دقیقهای راه بود،ترنم هم بیدار شده بود و همش گریه میکرد و نمیتونستم آرومش کنم
نیما:شاید گشنشه!!
-با خودم چیزی نیاووردم...
نیما عاقل اندر سفیهانه نگام کرد و گفت:حقا پدر نمونهای.
تکونی به ترنم دادم تا شاید دوباره بخوابه ولی فایدهای نداشت،بیخیال ایستگاه رفتن شدم و دربست گرفتم و مستقیم رفتم خونه....
(ریحانه)
«یک سال بعد»
پارسا توپ رو از دست ترنم گرفت که بد جیغ کشید،پارسا سریع توپ رو داد به ترنم و دستشو گذاشت رو گوشاش!
پارسا:اه جیغ جیغوو...
-چرا به زور از دستش میگیری آخه!!؟
ستایش:از بس لوس کردی اینو...
چپ چپ نگاش کردم و گفتم:بچهها تو این سن همش جیغ میزنن به من ربطی نداره.
پارسا اومد نزدیکم و بغلش کردم
پارسا:مامانی حوصلم سر رفته...
بو.سی.دمش و گفتم:چرا با بچه های دیگه بازی نمیکنی؟؟
ستایش خندید و گفت:والا این فقط با من بازی میکنه...
پارسا تایید کرد و خودشو کشید بالا و نشست بغ.لم،ترنم خیره شد بهمون و گوشه میز رو گرفت و ایستاد که من براش ضعف کردم دوتا قدم برداشت که خورد زمین و زد زیر گریه،خواستم برم سمتش که ستایش زودتر بغ.لش کرد ولی ترنم جیغ میزد و خودشو میکشید سمت من،دستامو باز کردم که ترنم خودشو تقریباً انداخت تو بغ.لم و سریع به موهای پارسا چنگ زد و کشید...
پارسا جیغی زد و شروع کرد به گریه کردن،دستای ترنم رو از رو موهای پارسا برداشتم و برگردوندمش سمت خودم و یه اخم کوچیک کردم و گفتم:عه ترنم...این چه کار زشتی بود کردی خاله؟!
ترنم اول خیره نگاهم کرد ولی بعدش چشماش پر شد و با لبای آویزون زد زیر گریه و خودشو کشید طرفم و سرشو گذاشت رو شونهام،پارسا که تو ب.غ.ل ستایش بود گفت:خیلی لوسه،دیگه باهاش بازی نمیکنم...
دستی پشت ترنم کشیدم و گفتم:ببخشید خوشگل من گریه نکن...
ستایش:خاک تو سرت که زود تسلیم اشکاش میشی...
سری به نشونه تأسف تکون داد و با پارسا مشغول کشیدن نقاشی شد،ترنم دستاشو دور گردنم حلقه کرد و با هق هق گفت:ما....مان..اِی...انه..
خشکم زد،ستایش هم با تعجب نگام کرد اولین دو کلمهای بود که ترنم میگفت حتی بابا هم کامل بلد نبود...پارسا لبخند پیروزمندانهای زد و گفت:ایول خیلی زود یاد میگیره...
اخمی کردم و تقریباً جیغ زدم:پاااااارسااااااا...
دستاشو گذاشت رو گوشاش و گفت:دااااد نـــزن شــــنــیدم....
ترنم برگشت سمت پارسا و بعد نگاهم کرد و خندید،طوری که دوتا دندوناش مشخص شد و باز من دلم غش و ضعف رفت براش منم به روش خندیدم که با حرص و ذوق دهنشو به گونم فشار داد که مثلا بو.سم کنه....
ادامه دارد......................
[دخـتـرانـه💛ღ]
بریم برای شروع رمان ؟!♥️🌙
رمان 🪽❤️🩹#فقطبࢪاےدختࢪم
#پارت_1
#پارت_2
#پارت_3
#پارت_4
#پارت_5
#پارت_6
#پارت_7
#پارت_8
#پارت_9
#پارت_10
#پارت_11
#پارت_12
#پارت_13
#پارت_14
#پارت_15
#پارت_16
#پارت_17
#پارت_18
#پارت_19
#پارت_20
#پارت_21
#پارت_22
#پارت_23
#پارت_24
#پارت_25
#پارت_26
#پارت_27
#پارت_28
#پارت_29
#پارت_30
#پارت_31
#پارت_32
#پارت_33
#پارت_34
#پارت_36
#پارت_35
#پارت_37
#پارت_38
#پارت_39
#پارت_40
#پارت_41
#پارت_42
#پارت_43