eitaa logo
الهام انیمیشن
81 دنبال‌کننده
39 عکس
444 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
چه است بوی از نیازمندان دل از انتظار دهن از امید خندان مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد به ورع خلاص یابد ز فریب چشم بندان نظری مباح کردند و هزار معطل دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان سر کوی ماه رویان همه روز فتنه باشد ز معربدان و مستان و معاشران و رندان اگر از کمند بروم کجا گریزم که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان اگرم نمی‌پسندی مدهم به دست دشمن که من از تو برنگردم به جفای نفسی بیا و بنشین سخنی بگوی و بشنو که قیامت است چندان سخن از دهان خندان اگر این شکر ببینند محدثان همه دست‌ها بخایند چو نیشکر به دندان همه شاهدان عالم به تو عاشقند که میان گرگ صلح است و میان گوسفندان ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/256 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بگذار تا بگرییم چون ابر در کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران هر کو فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران ای شب نشینان جانم به طاقت آمد از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران چندین که برشمردم از ماجرای اندوه نگفتم الا یک از هزاران به روزگاران مهری نشسته در بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران چندت کنم حکایت این قدر کفایت باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/254 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بیا که در غم مشوشم بی تو بیا ببین که در این غم چه بی تو شب از فراق تو می‌نالم ای پری رخسار چو روز گردد گویی در آتشم بی تو دمی تو وصلم نداده‌ای جانا همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا دو پایم از دو جهان نیز در کشم بی تو پیام دادم و گفتم بیا می‌دار جواب دادی و گفتی که من بی تو ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/217 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
حناست آن که رشته‌ای یا بی که در بند کشته‌ای من آدمی به لطف تو دیگر ندیده‌ام این صورت و صفت که تو داری فرشته‌ای وین طرفه‌تر که تا من دردمند توست حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته‌ای در هیچ حلقه نیست که یادت نمی‌رود در هیچ بقعه نیست که تخمی نکشته‌ای ما دفتر از حکایت نبسته‌ایم تو سنگدل حکایت ما درنوشته‌ای زیب و فریب آدمیان را نهایت است حوری مگر نه از آدم سرشته‌ای از عنبر و بنفشه تر بر سر آمده‌ست آن موی مشکبوی که در پای هشته‌ای من در بیان وصف تو حیران بمانده‌ام حدیست حسن را و تو از حد گذشته‌ای سر می‌نهند پیش خطت عارفان پارس بیتی مگر ز گفته نبشته‌ای ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/209 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دریچه‌ای ز بهشتش به روی بگشایی که بامداد پگاهش تو روی بنمایی جهان شب است و تو عالم آرایی صباح مقبل آن کز درش تو بازآیی به از تو مادر گیتی به عمر فرزند نیاورد که همین بود حد هر آن که با تو وصالش دمی میسر شد میسرش نشود بعد از آن شکیبایی درون پیرهن از غایت لطافت جسم چو آب در آبگینه پیدایی مرا مجال سخن بیش در بیان تو نیست کمال حسن ببندد زبان گویایی ز گفت و گوی عوام احتراز می‌کردم کز این سپس بنشینم به کنج تنهایی وفای صحبت جانان به گوش جانم گفت نه عاشقی که حذر می‌کنی ز رسوایی گذشت بر من از آسیب آن چه گذشت هنوز منتظرم تا چه حکم فرمایی دو روزه باقی عمرم فدای جان تو باد اگر بکاهی و در عمر بیفزایی گر او نظر نکند به چشم نواخت به دست سعی تو باد است تا نپیمایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/192 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند هر کاو به وجود دارد ز تو پروایی دیوانه را جایی نظر افتاده‌ست کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی امید تو بیرون برد از همه امیدی سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش آن کش نظری باشد با قامت گویند در چه سر داری گویم که سری دارم درباخته در پایی زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی من دست نخواهم برد الا به سر زلفت گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی گویند تمنایی از دوست بکن جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/186 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مپرس از من که هیچم یاد کردی که هیچم فرامش می‌نگردی چه نیکوروی و بدعهدی که شهری غمت و کس را غم نخوردی چرا ما با تو ای معشوق طناز به صلحیم و تو با ما در نبردی نصیحت می‌کنندم سردگویان که برگرد از غمش بی روی زردی نمی‌دانند کز بیمار حرارت بازننشیند به سردی ولیکن با رقیبان چاره‌ای نیست که ایشان مثل خارند و تو وردی اگر با می‌نشینی بساط نیک درنوردی دگر با من مگوی ای باد که همچون دیوانه کردی چرا دردت نچیند جان که هم دردی و هم درمان دردی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/160 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی سرگران از و سرمست از دیدمی روز روشن دست دادی در شب تاریک هجر گر سحرگه روی همچون آفتابت دیدمی گر مرا به سختی کشت سهل است این قدر کاش کاندک مایه نرمی در خطابت دیدمی در چکانیدی قلم بر من گر امید صلح باری در جوابت دیدمی راستی سر از من تافتن بودی صواب گر چو کژبینان به چشم دیدمی آه اگر وقتی چو در بوستان یا چون سمن در یا چو نیلوفر در آبت دیدمی ور چو نبینم کاشکی همچون هلال اندکی پیدا و دیگر در نقابت دیدمی از منت دانم حجابی نیست جز بیم رقیب کاش پنهان از رقیبان در حجابت دیدمی سر نیارستی کشید از دست افغانم فلک گر به خدمت دست در رکابت دیدمی این تمنایم به بیداری میسر کی شود کاشکی گرفتی تا به دیدمی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/86 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی دودم به سر برآمد آتش نهانی در نبسته‌ست از کاروان ولیکن ما را نمی‌گشایند از قید مهربانی اشتر که اختیارش در دست نباشد می‌بایدش کشیدن باری به خون هزار وامق به دست از هزار عذرا بردی به صورت نگار چینی بی بماند گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی ای بر در سرایت غوغای همچون بر آب آشوب کاروانی تو فارغی و بازیچه می‌نماید تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی می‌گفتمت که جانی دیگر دریغم آید گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی سروی چو در سماعی بدری چو در حدیثی چو در کناری چو در میانی اول چنین نبودی باری حقیقتی شد دی حظ بودی امروز قوت جانی شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه گر بی عمل ببخشی ور بی‌گنه برانی روی امید بر خاک آستان است بعد از تو کس ندارد یا غایة الامانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/73 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
این باد بوستان است یا بوی وصال دوستان است دل می‌برد این خط نگارین گویی خط روی است ای مرغ به دام گرفتار بازآی که وقت آشیان است شب‌ها من و می‌گدازیم این است که سوز من نهان است گوشم همه روز از انتظارت بر راه و نظر بر آستان است ور بانگ مؤذنی میاید گویم که درای کاروان است با آن همه دشمنی که کردی بازآی که دوستی همان است با قوت بازوان سرپنجهٔ صبر است بیزاری دوستان دمساز تفریق میان جسم و جان است نالیدن دردناک بر دعوی دوستی بیان است آتش به نی قلم درانداخت وین حبر که می‌رود دخان است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/30 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
به دورِ لاله قدح گیر و بی‌ریا می‌باش به بویِ گُل نفسی همدمِ صبا می‌باش سه ماه مِی خور و نُه ماه پارسا می‌باش چو پیرِ سالِک به مِی حواله کند بنوش و منتظرِ رحمتِ خدا می‌باش گَرَت هواست که چُون جَم به سِرِّ غیب رَسی بیا و همدمِ جامِ جهان نما می‌باش چو غنچه گرچه فروبستگیست کارِ جهان تو همچو بادِ بهاری گره گشا می‌باش به هرزه طالبِ سیمرغ و کیمیا می‌باش مریدِ طاعتِ بیگانگان مشو ولی معاشرِ رندانِ پارسا می‌باش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/957 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در وفایِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع شب‌نشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد همچنان در آتشِ مِهرِ تو سوزانم چو شمع گر کُمیتِ اشکِ گُلگونم نبودیِ گرم‌رو کِی شدی روشن به گیتی رازِ پنهانم چو شمع؟ در میانِ آب و آتش همچنان سرگرمِ توست این زارِ نزارِ اشک‌بارانم چو شمع ،_مرا_پروانهٔ_وصلی_فرست ور نه از دَردَت جهانی را بسوزانم چو شمع بی جمالِ عالم‌آرایِ تو روزم چون شب است با کمالِ تو در عینِ نُقصانم چو شمع کوهِ صبرم نرم شد چون موم در دستِ غمت تا در آب و آتشِ گدازانم چو شمع همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدارِ تو چهره بنما تا جان برافشانم چو شمع سرفَرازم کن شبی از وصلِ خود ای نازنین تا مُنَوَّر گردد از دیدارت ایوانم چو شمع آتشِ مِهر تو را عجب در سر گرفت آتشِ ، کِی به آبِ دیده بِنْشانم چو شمع ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/935 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈