eitaa logo
پرتو اشراق
788 دنبال‌کننده
25.5هزار عکس
13.9هزار ویدیو
58 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟 حقيقتى عالى از زبان (ره) 📚 شيخ بزرگوار «عمادالدين ابوالقاسم طبرى آملى» كه از شاگردان شيخ ابوعلى فرزند گرانقدر است، در كتاب با قيمت «بشارة المصطفى» كه از كتب نفيسه است با ذكر سند از «اعمش» كه از بزرگان محدّثين است و او از « » كه او نيز از روات بنى اميّه است و اهل سنت در رجال خود تصريح كرده اند كه او انسانى صادق مى باشد، روايت كرده كه گفت: 👣 با جابر براى زيارت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) به آمدیم. 🏝 جابر غسل كرد و بر خود عطر زد. ✋🏻 دستش را گرفته به روى قبر مطهّر حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) گذاشتم... بيهوش شد... بر صورت او آب زدم... به حال آمد. 💔 با سوز دل سخنانى جگر سوز به محضر حضرت (عليه السلام) عرضه داشت، سپس به شهداى گرانقدر كربلا سلام كرد و در پايان كلامش گفت كه: ☝🏻 ما نيز شريك بوديم در آن كارى كه شما داخل شديد، يعنى مجادله و مقاتله و نصرت و يارى ذرّيه خاتم پيامبران و شهادت در محضر او!! 👳🏻 عطيّه مى گويد: ⁉ به او گفتم: ما رنجى نبرديم، و شمشيرى نزديم، سرهاى اين گروه از بدن جدا، و همسرانشان بيوه، و فرزندانشان يتيم شدند، چگونه در اجر با ايشان شريك باشيم؟!! ⚜ جابر در پاسخ گفت: ☝🏻عطيّه! من با دو گوش خود از (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه: ▪هر كس عمل قومى را دوست دارد، در ثواب آن عمل با آنان شريك است. ☝🏻سپس گفت: اى عطيّه! رسول حقّ فرمود: ▪نيّت من و اصحابم بر همان نيّت حسين و اصحاب اوست. 📙 برگرفته از کتاب عبرت آموز، . 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💠🌹💠 ٺشـــرفــــــ👣ــــــاٺ ⚜ خاکی که (عج) آن را طلا کرد! 📗 داستانی از امام زمان(عج) که مرحوم (رحمت اللّه علیه) در کتاب خود « » به طور مستند حکایت نموده است را در ادامه مطلب بخوانید: 👤 شخصی به نام - آودی - گفت: 🕋 سالی از سال‌ها، به معظّمه مشرّف شده بودم و مشغول طواف کعبه الهی در دور ششم بودم، که ناگهان اجتماع عدّه ای از حاجیان در سمت راست کعبه، توجّه مرا جلب کرد، مخصوصا جوانی خوش سیما و خوشبو، با هیبت و وقار عجیبی که در میان آن جمع حضور داشت، توجّه همگان جلب او گشته بود! 👣 پس نزدیک رفتم و آن جوان را در حال صحبت دیدم که چه زیبا و شیرین، سخن می‌گفت، خواستم جلوتر بروم و چند جمله‌ای با او سخن گویم، ولی افرادی مانع من شدند. ❓پرسیدم: «او کیست؟» 👥👤 گفتند: «او فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است که هر سال در کنگره عظیم حجّ، در جمع حاجیان شرکت می‌فرماید و با آن‌ها صحبت و مذاکره می‌نماید». 🗣 با صدای بلند گفتم: «من دنبال هادی می‌گردم، ای مولایم! مرا نجات بده و هدایت و یاریم فرما». ✊ پس با دست مبارک خود مُشتی از ریگ‌های کنار کعبه الهی را برداشت و به من فرمود: «این ها را تحویل بگیر!» 👣 یکی از افراد حاضر جلو آمد و گفت: «ببینم چه چیزی تقدیم نمود؟» ✊ گفتم: «چند ریگی بیش نیست»، وقتی دست خود را باز کردم، در کمال حیرت چشمم به قطعه‌ای طلا افتاد!! 👣 در همین لحظه آن جوان خوش سیما نزدیک من آمد و اظهار داشت: 🔅«حجّت برایت ثابت گردید و حقّ روشن شد، از سرگردانی نجات یافتی، اکنون مرا می شناسی؟» ✋ عرضه داشتم: «خیر، شما را نمی شناسم!» 🌹 فرمود: «من هستم، من صاحب الزّمان هستم، من تمام دنیا را عدالت می‌گسترانم، بدان که در هیچ زمانی زمین از حجّت و خلیفه خدا خالی نخواهد بود». 🌹و سپس در ادامه فرمایش خود افزود: 🔅«توجّه کن که موضوع و جریان امروز امانتی است بر عهده تو، که باید برای اشخاص مورد وثوق و اطمینان بازگو و تعریف نمائی». 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
📜 هدیه شاعر و نجات از جنّ 📌 راه نجات از وحشت و جن از (علیه السلام) 📚 مرحوم در کتاب خود، به نقل از (علیه السلام) آورده است: ⚜ (علیه السلام) حکایت نمود: 🛌 روزی پدرم امام جعفر صادق (علیه السلام) در بستر بیماری خوابیده بود، و من کنار بالین آن حضرت نشسته بودم، که یکی از شعراء به نام ۲اشجع_سلمی به دیدار پدرم آمد. 👳🏻 اشجع پس از آن که وارد اتاق شد، کنار بستر پدرم نشست و در فکر و اندوه فرو رفت. 🌷 پدرم (علیه السلام) خطاب به او کرد و فرمود: ❓ای أشجع! به چه می اندیشی؛ و برای چه این قدر غمگینی، خواسته ات را بگو؟ 👳🏻 أشجع در مدح و ثنای حضرت، همچنین برای شفا و بهبودی آن بزرگوار دو بیت سرود، پس از آن پدرم به یکی از غلامان خود فرمود: ❓چه مقدار پول باقی مانده است؟ 💰 غلام گفت: چهارصد درهم. 🌷حضرت فرمود: آن ها را به أشجع تحویل بده، همین که شاعر هدیه حضرت را گرفت، تشکّر کرد و رفت. 🛌 پدرم فرمود: او را باز گردانید، وقتی أشجع بازگشت، گفت: 👳🏻 ای سرور و مولایم! آنچه می خواستم به من دادی و مرا بی نیاز نمودی، پس چرا مرا برگرداندی؟ 🌷 حضرت فرمود: پدرم از پدران بزرگوارش، از پیغمبر خدا (صلوات اللّه و سلامه علیهم) نقل فرمود: 🔅بهترین هدیّه، آن است که ماندگار باشد؛ و آنچه را دادم، ناچیز بود؛ این انگشتر را نیز بگیر و موقع نیاز آن را بفروش. 👳🏻 اشجع گفت: یاابن رسول اللّه! مرا تأمین و بی نیاز نمودی؛ ولی من مسافرت های زیاد و طولانی می روم؛ و در بعضی مواقع وحشت مرا فرا می گیرد، چنانچه ممکن باشد، دعائی را به من بیاموز تا از برکت آن در امان باشم؟ 🌷حضرت در همان حالتی که قرار داشت، فرمود: 🐪🐫 هرگاه وحشت کردی، دست راست خود را روی سر بگذار و با صدای بلند بخوان: 🔅«أفغیر دین اللَّه یبغون وله أسلم من فی السّموات طوعاً و کرهاً و إلیه یرجعون». 📖 سوره آل عمران، آیه ٨٣. 👳🏻 سپس راوی از قول اشجع افزود، که گفت: 🐫🐪🐪 چون از حضرت خداحافظی کردم و به سفری که در پیش داشتم، رفتم، در مسیر راه به بیابانی ترسناک قرار گرفتم و صدای وحشتناکی را شنیدم که گفت: او را دستگیر کنید!! ✋و من فوراً آن دعای حضرت را خواندم، آن گاه صدائی را شنیدم که گفت: 👿 چگونه او را بگیریم؛ و حال آن که ناپدید گشته است؛ و در نتیجه سالم و صحیح از آن بیابان گذر کردم. 📓أمالی شیخ طوسی، ص ١٧۶. 📚 بحارالأنوار، ج ۴٧، ص ٣١٠. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💠🌹💠 ٺشـــرفــــــ👣ــــــاٺ 🕋 ریگ طلا در طواف کعبه!! 📙 مرحوم (رحمت اللَّه علیه) در کتاب خود به طور مستند حکایت نموده است: 👳🏻شخصی به نام - - گفت: 🕋 سالی از سال ها به مکّه معظّمه مشرّف شده بودم و مشغول طواف الهی در دور ششم بودم، که ناگهان اجتماع عدّه ای از - در سمت راست کعبه - توجّه مرا جلب کرد، مخصوصاً جوانی خوش سیما و خوشبو، با هیبت و وقار عجیبی که در میان آن جمع حضور داشت، توجّه همگان جلب او گشته بود. 👣 پس نزدیک رفتم و آن جوان را در حال صحبت دیدم که چه زیبا و شیرین، سخن مطرح می فرمود، خواستم جلوتر بروم و چند جمله ای با او سخن گویم، ولی افرادی مانع من شدند. 👳🏻 پرسیدم: او کیست؟ 👥 گفتند: او فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است که هر سال در کنگره عظیم حجّ، در جمع حاجیان شرکت می فرماید و با آن ها صحبت و مذاکره می نماید. 👳🏻✋با صدای بلند گفتم: من دنبال هادی می گردم، ای مولایم! مرا نجات بده و هدایت و یاریم فرما. 🕋 پس با دست مبارک خود مُشتی از ریگ های کنار کعبه الهی را برداشت و به من فرمود: این ها را تحویل بگیر!! 👤یکی از افراد حاضر جلو آمد و گفت: ببینم چه چیزی تقدیم نمود؟ 👳🏻✊اظهار داشتم: چند ریگی بیش نیست، وقتی دست خود را باز کردم، در کمال حیرت چشمم به قطعه ای طلا افتاد. 👣 در همین لحظه آن جوان خوش سیما نزدیک من آمد و اظهار داشت: ❓حجّت برایت ثابت گردید و حقّ روشن شد، از سرگردانی نجات یافتی، اکنون مرا می شناسی؟ 👳🏻 عرضه داشتم: خیر، شما را نمی شناسم! 🌹فرمود: من هستم، من صاحب الزّمان هستم، من تمام دنیا را عدالت می گسترانم، بدان که در هیچ زمانی زمین از حجّت و خلیفه خدا خالی نخواهد بود. 👌و سپس در ادامه فرمایش خود افزود: 🌹توجّه کن که موضوع و جریان امروز امانتی است بر عهده تو، که باید برای اشخاص مورد وثوق و اطمینان بازگو و تعریف نمائی. 📙غیبة طوسی، ص ٢۵٣، ح ٢٢٣. 📚 اصول کافی، ج ۱، ص ۳۳۲، ح ۱۵. 📚 إعلام الوری، ج ۲، ص ۲۶۷. 📗 إکمال الّدین، ص ۴۴۴، ح ۱. 📚 الخرایج و الجرائح، ج ۲، ص ۷۸۴، ح ۱۱۰. 📚 مدینةالمعاجز، ج ۸، ص ۷۱، ح ۲۶۷۴، و ص ۱۶۵، ح ۲۷۶۴. 📘 چهل داستان و چهل از (علیه السلام)، عبداللّه صالحی. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
📿 (قدس الله سره) نقل فرموده که: 🌹 از پدرش نقل نمود، که گفت: 🕌 در مسجد جامع نماز می خواندم مردان غریبی را دیدم که به یک طرف نشسته با هم صحبت می کردند. 👳🏻 یکی به دیگری می گفت: هیچ می دانی که بر من چه واقع شده؟ 👤گفت: نه! 👳🏻گفت: مرا مرض داخلی بود که هیچ دکتری نتوانست آن مرض را تشخیص بدهد تا دیگر ناامید شدم! 👌روزی پیرزنی بنام که همسایه ما بود به خانه من آمد مرا مضطرب و ناراحت دید گفت اگر من تو را مداوا کنم چه می گویی؟ 👳🏻 گفتم! به غیر از این آرزویی ندارم. 🌴به خانه خود رفته و پیاله ای از آب پر کرده و آورد و گفت: 🍶 این را بخور تا یابی! ⏳ من آن آب را خوردم بعد از چند لحظه خود را صحیح و سالم یافتم!! و از آن درد و مرض در من وجود نداشت تا چند ماه از آن قضیّه گذشت و مطلقاً اثری از آن مرض در من نبود! ☀ روزی همان عجوزه به خانه من آمد، به او گفتم: 👳🏻 ای سلمه بگو ببینم آن شربت چه بود که به من دادی و مرا خوب کردی؟! و از آن روز تا به حال دردی احساس نمی کنم و آن مرض برطرف گردید!! 📿 گفت: یک دانه از تسبیحی که در دست دارم!! 👳🏻 پرسیدم، که این چه تسبیحی بود؟! 📿 گفت: تسبیح از بوده است که یک دانه از این تسبیح در آب کرده به تو دادم! 👳🏻 من به او پرخاش کردم و گفتم: ای (ای شیعه) مرا به خاک قبر مداوا کرده بودی؟!! 👣 دیدم غضبناک شد و از خانه بیرون رفت و هنوز او به خانه خود نرسیده بود که آن مرض بر من برگشت!! 👳🏻 و الحال به آن مرض گرفتار و هیچ طبیبی آن را علاج نمی تواند بکند، و من بر خود ایمن نیستم و نمی دانم که حال من چه خواهد شد!! 🕌 در این سخن بودند که مؤذّن اذان گفت ما به نماز مشغول شدیم و بعد از آن نمی دانم که حال آن مرد به کجاست و چه به حال او رسیده است. 📗امالی شیخ طوسی، ص ٢۵٨. ▪ای مهد پناه بی کسان درگاهت ▪ای شهد شفاء محبّت دلخواهت ▪ای تربت پاک کربلای تو حسین ▪درد همه را دوای درمانگاهت 📙 داستانهایی از زمین ، ر - یوسفی‏. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
⚜️ روش برخورد با مردم 📓 مرحوم (رضوان اللّه تعالی علیه) در کتاب رجال خود آورده است: 🌴 در یکی از روزها، عدّه ای از دوستان (علیه السلام) در منزل آن حضرت گرد یکدیگر جمع شده بودند و نیز که از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصیّت های ارزنده بود، در جمع ایشان حضور داشت. 👥👥 هنگامی که آنان مشغول صحبت و مذاکره بودند، ناگهان گروهی از اهالی اجازه ورود خواستند. 🌹امام (علیه السلام)، به یونس فرمود: 🔅داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هیچ گونه عکس العملی از خود نشان ندهی؛ مگر آن که به تو اجازه داده شود. 👥👥 آن گاه اجازه فرمود و اهالی بصره وارد شدند و بر علیه یونس، به سخن چینی و ناسزاگوئی آغاز کردند!! 🌹و در این بین حضرت رضا (علیه السلام) سر مبارک خود را پائین انداخته بود و هیچ سخنی نمی فرمود؛ و نیز عکس العملی ننمود تا آن که بلند شدند و ضمن خداحافظی از نزد حضرت خارج گشتند. 👣 بعد از آن، حضرت اجازه فرمود تا یونس از اتاق بیرون آید. 👳🏻‍♂️ یونس با حالتی غمگین و چشمی گریان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت: ✋🏻 یابن رسول اللّه! من فدایت گردم، با چنین افرادی من معاشرت دارم، در حالی که نمی دانستم درباره من چنین خواهند گفت؛ و چنین نسبت هائی را به من می دهند!! 🌹 امام رضا (علیه السلام) با ملاطفت، یونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: 🔅ای یونس! غمگین مباش، مردم هر چه می خواهند بگویند، این گونه مسائل و صحبت ها اهمیّتی ندارد، زمانی که امام تو، از تو راضی و خوشنود باشد هیچ جای نگرانی و ناراحتی وچود ندارد. 🔅ای یونس! سعی کن، همیشه با مردم به مقدار کمال و معرفت آن ها سخن بگوئی و معارف الهی را برای آن ها بیان نمائی. و از طرح و بیان آن مطالب و مسائلی که نمی فهمند و درک نمی کنند، خودداری کن. 🔅ای یونس! هنگامی که تو دُرّ گرانبهائی را در دست خویش داری و مردم بگویند که سنگ یا کلوخی در دست تو است؛ و یا آن که سنگی در دست تو باشد و مردم بگویند که درّ گرانبهائی در دست داری، چنین گفتاری چه تأثیری در اعتقادات و افکار تو خواهد داشت؟ و آیا از چنین افکار و گفتار مردم، سود و یا زیانی بر تو وارد می شود؟! 👳🏻‍♂️ یونس با فرمایشات حضرت آرامش یافت و اظهار داشت: خیر، سخنان ایشان هیچ اهمیّتی برایم ندارد. 🌹امام رضا (علیه السلام) مجدّداً او را مخاطب قرار داد و فرمود: 🔅ای یونس، بنابراین چنانچه راه صحیح را شناخته، همچنین حقیقت را درک کرده باشی؛ و نیز امامت از تو راضی باشد، نباید افکار و گفتار مردم در روحیّه، اعتقادات و افکار تو کمترین تاثیری داشته باشد؛ مردم هر چه می خواهند، بگویند. 📚 بحارالأنوار، ج ۲، ص ۶۵، ح ۵، به نقل از کتاب رجال کشّی. 📗چهل داستان و چهل از امام رضا (علیه السلام)، عبداللّه صالحی‏. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq