eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
جلّ‌جلاله سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دوست داری در زدن های مرا، حاشا نکن! پس اگر تا صبح هم در را زدم، در وا نکن من‌ برای تو میایم نه برای حاجتم جان خوبانت مرا محتاج این دنیا نکن روز اگر کار بدی کردم تو شب راهم‌ بده روی من آغوش وا کن، لطف کن دعوا نکن کار دست توست من کارگرم ای خوش حساب! میتوانی از خودت طردم کنی اما نکن من ادای خوبها را در میاوردم فقط.. سابقه دارم گنهکارم ولی رسوا نکن نامه ی اعمال ما را به نجف ارسال کن تا علی امضا نکرد این نامه را امضا نکن سرپرستی مرا مولا تقبل کرده است کودک آواره را شرمنده بابا نکن دوست دارم با علی همسایه باشم تا ابد در نجف گم میشوم دیگر مرا پیدا مکن من به این ماه مبارک گفته ام ماه حسین جز حسین این ماه را در پیش ما معنا نکن ای رفیق سینه زن از کربلا روزی بگیر روزه را افطار جز با تربت اعلی نکن کاش در گودال فریاد کسی میشد بلند شمر باشد، پشت و رویش کن، ولی با پا نکن! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها جایی که کوه خضر به زحمت بایستد شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد نزدیک می‌شوم به تو چیزی نمانده است قلبم از اشتیاق زیارت بایستد بانو سلام کاش زمان با همین سلام در آستانه‌ی در ساعت بایستد و گردش نگاه تو در بین زائران روی من – این فتاده به لکنت – بایستد تا فارغ از تمام جهان روح خسته‌ام در محضر شما دو سه رکعت بایستد بانو اجازه هست که بار گناه من در کنج صحن این شب خلوت بایستد؟ در این حرم هزار هزار آیه ی عذاب هم وزن با یک آیه‌ی رحمت بایستد باید قنوت حاجت بی‌انتهای ما زیر رواق‌های کرامت بایستد شیعه به شوق مرقد زهرا به قم رسید طاقت نداشت تا به قیامت بایستد آنکس که جای فاطمه در قم نشسته است در روز حشر هم به شفاعت بایستد تو خواهر امام غریبی و این غزل با بیت‌هاش در صف بیعت بایستد من واژه واژه عطر تو را پخش می‌کنم حتی اگر نسیم ز حرکت بایستد این شعر مست تکیه زده بر ضریح تو مستی که روی پاش به زحمت بایستد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر دلی که دچار لیلا بود خوشی روزگار لیلا بود از کرامات عاشقی است اگر نام مجنون کنار لیلا بود نام مجنون اگر فراتر رفت این هم از اعتبار لیلا بود آنچه دل های بی شماری داشت محمل در غبار لیلا بود بی نیاز است از عبادت ما کعبه در انحصار لیلا بود امشب ای عشق در طواف توام سیزده شب در اعتکاف توام بال با من، پریدنش با تو سمت بالا کشیدنش با تو شوق تنزیل آیه ها با من جبرئیل آفریدنش با تو گندم کال مزرعه با من فصل گرم رسیدنش با تو نخل با من، تب رطب با من دست مشتاق چیدنش با تو سجده بر خاک پای تو با من عبدِ الله دیدنش با تو قل هو الله یا احد یا هو وحده لا اله إلا هو کعبه آنقدر بی تو زیبا نیست بی حضورت مطاف دنیا نیست بی سبب رد نکرده مریم را این طرف ها که جای عیسی نیست کعبه مختص حال امروز است مثل دیروز و مثل فردا نیست سوره ات را خودت نزول بده «ورنه جبریل مرد این ها نیست» تو که از این طرف نمی آیی پس چه بهتر در حرم وا نیست ای مسیحای سبز بنت اسد مزرع «لم یلد و لم یولد» ای که صبح ازل شروعت بود کهکشان حیطه ی طلوعت بود بهترین لحظه ها برای خدا لحظه ی سجده ی خشوعت بود آنچه دیشب مرا سلیمان کرد خواب انگشتر رکوعت بود چاه وقفی و نخل های بلند حاصل چله های جوعت بود ای سرآغاز! مرد بی پایان! ای که صبح ازل شروعت بود… کس ندیده است ارتفاع تو را آفتاب تو را، شروع تو را به نگاهت کمی نقاب بده فرصتی هم به آفتاب بده از خودت، از بیان شرح خودت دست پیغمبران کتاب بده تا رطب های من شود باده نخل های مرا شراب بده تا صدایت کنم بلندترین به لبم حق انتخاب بده نیست فرقی در آفتاب شدن یا تراب ابوتراب شدن این همه مستجیر مال شماست التماس فقیر مال شماست مرد دیروز، حضرت امروز از احد تا غدیر مال شماست تا خدا بوده تا خدایی هست این لقب، این «امیر» مال شماست از تمامی فرش های زمین تکه ای از حصیر مال شماست از سر سفره ی مدینه فقط نمک و نان و شیر مال شماست زندگی تو مثل مردم نیست نان تو از تبار گندم نیست بی نظیر عرب، بدون مَثَل آفتاب عجم، بدون بدل یا هو الظاهر و هو الباطن یا هو الآخر و هو الأول تو رسیدی و وحشت افتاده است بر سر شانه های لات و هبل اسدالله غزوه ی احزاب یل میدان لحظه های جمل مرد دلدل سوار روز احد آینه دار خشم عز و جل الامان از سوار آمدنت وقت با ذوالفقار آمدنت نام تو بوی سیب می آرد روی دل ها بهار می کارد تو همان پیرمرد نخلستان پیرمردی که نان جو دارد ای که دل تنگ صبح زهرایی گریه چشم های تو دارد… …اول کوچه ی بنی هاشم روی تابوت شهر می بارد غسل نیلی فاطمه هر شب خاطرات تو را می آزارد هیچ کس مثل تو حبیب نداشت سر سفره نسیم سیب نداشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه السلام علیک یا عطشان چه بلایی سر لبت آمد!؟ تا من و تو به وصل هم برسیم جان به لبهای زینبت آمد زینت شانه های پیغمبر السلام علیک یا مظلوم چقدر چهره ات شکسته شده السلام علیک یا مغموم با تو قهرم! پدر کجا بودی؟ بی من و خواهرت کجا رفتی!؟ دلخورم از تو، عصر عاشورا بی خداحافظی چرا رفتی؟ سر عباس تا سر نی رفت خیمه ها گر گرفت، بلوا شد تا که دیدند بی علمداریم سر یک گوشواره دعوا شد من غرورم جریحه دار شده شاکی از دست ساربان هستم کعبه نی ها مدام می گویند دست و پا گیر کاروان هستم سر بازاردیدنی بودیم! دید زلفت که ما پریشانیم عمه ام داد می زد ای مردم به پیمبر قسم مسلمانیم معجرم را سر کسی دیدم چادرم را سر یکی دیگر با عبایت نماز می خواند مشرکی پشت مشرکی دیگر دختر حرمله چه مغرور است! بر سر بام دف تکان می داد او خبر داشت که یتیم شدم پدرش را به من نشان می داد کاش قرآن پدر نمی خواندی! خیزران از لب تو، دلخور شد اولین ضربه را که زد، دیدم چوب خط صبوریم پر شد عمه با من نبود، می مردم پای طشت طلا نجاتم داد نه فقط شام، کربلا، کوفه خواهرا بارها نجاتم داد بالهای شکسته ای دارم پر زدن با تو کاش راهی داشت شام ویران به جای ویرانه گاش گودال قتلگاهی داشت علقمه، مشک، ساقی و اصغر شده سر مشق گریه هام پدر بردن من به نفع زینب توست درد سر را ببر ز شام، پدر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند از هر دو تا نگار یکی ناز می‌کند عشاق روزگار یکی در میان خوشند نانی که می‌پزند به همسایه می‌رسد این خانواده با خوشی دیگران خوشند این سفره دارها که شدم میهمان شان بعد از بیا, برو ست, ولی با بمان خوشند ما می‌خوریم و اهل کرم شکر میکنند با این حساب بیشتر از میهمان خوشند جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده عشاق با معامله‌های گران خوشند با اخم خویش راه فرار مرا ببند صیاد اگر علی ست همه با کمان خوشند در نقطه نقطه دل شیعه حرم زدند بر بام خانه مشعل دارالکرم زدند وقتی دخیل‌ها گره این درند و بس این خانواده نیز گداپرورند و بس اینان که سنگ را به نظر فضه میکنند از کودکی قبیله‌ی شان زرگرند و بس در آستان شمع که طور مقدس ست پروانه‌ها همیشه مقرب ترند و بس دل دادن و ندادن ما دست ما نبود اینان به شیوه‌ی خودشان دل برند و بس بگذار بشکنند دلم را یکی یکی اینجا فقط شکسته دلی میخرند و بس ارباب زاده‌ها همه ارباب میشوند چون بنده زاده‌ها که همه نوکرند و بس این خانواده ای که مرا صید کرده اند حالا اسیر زلف علی اکبرند و بس وقتی میان کوچه ما راه می‌رود یک شهر در زیارت پیغمبرند و بس ای بهترین؛ یگانه‌ترین آفریده ها پیغمبر تمام پیمبر ندیده ها بیدار بود از سر شب تا سحر, پدر می زد صدات با همه جای جگر, پدر آهویی و به دام تو افتاده است شیر عمه اسیر توست, ولی بیشتر, پدر لیلا زیاد محضر آن دو نمی‌رسید تا خوب ارتزاق کند از پسر, پدر خیلی نیاز داشت زبان واکنی علی خیلی نیاز داشت بگویی: پدر, پدر تو یوسفی و دور مشو از مقابلش وابسته است بر روی تو آنقدر پدر پیش پدر رسیدی اگر قد بلند کن در آرزوی سرو رشید است هر پدر ای مظهر صفات نبی؛ هیچ کس به تو این قدر احترام نکرده مگر پدر به به, به این مقام که پایین پا پسر به به, به این مقام که بالای سر پدر از بس نشسته موی تو را شانه کرده است حالا دلش به گیسوی تو خانه کرده است حاضر شدم برای اویس قرن شدن شهر مدینه رفتن و دور از وطن شدن حاضر شدم برای “تو” ازخویش بگذرم دیگر مرا بس ست گرفتار “من” شدن ما را که نیست جرات پیشت نشستن و با ابروی کشیده‌ی تو تن به تن شدن لب‌های تو همین که به خود آب میزند نزدیک می‌شود به عقیق یمن شدن میل رسول دیدن تو چاره ش آینه ست پس واجب است محو درین خویشتن شدن تنها تو می‌توانی ازین کارهاکنی ابن الحسین بودن و ابن الحسن شدن ما هر دوتا برای دوتا کارآمدیم من عبد تو شدن, و تو هم رب من شدن دل آن زمان که خانه مهر تو می‌شود اقرار می‌کند به بهشت عدن شدن ای خاک پای مرکب تو کیمیای من جنت برای مردم و خاکت برای من وقتی که نیست خاک رهت, سر برای چه؟ وقتی که نیست در حرمت, پر برای چه؟ اهل کرم مقابل در ایستاده اند با این وجود پس, زدن در برای چه؟ وقتی تو سفره حسنی پهن کرده ای پس سرزدن به سفره دیگر برای چه؟ گر تو ادامه علی کوفه نیستی پس آمده ست این همه لشگر برای چه؟ ای خاک بر سر همه, تاج سرم شکست افتاده زیر پا علی اکبر برای چه؟ مغرب نیامده ست هنوز ای موذنم بالای نیزه رفته ای آخر برای چه؟ ما سعی می‌کنیم ولی یک عبا کم ست اصلاً شدی تو چند برابر برای چه؟ عمه اگر برای من و تو نیامده ست پس دست برده است به معجر برای چه؟ ای سایه تو بر سر عمه, بلند شو به احترام معجر عمه بلند شو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست قطره شدم که راهی دریا کنی مرا پیش طبیب آمده ام، درد می‌کشم شاید قرار نیست مداوا کنی مرا من آمدم که این گره ها وا شود همین! اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم حق می­دهم که بنده‌ی دنیا کنی مرا من، سالهاست میوه ی خوبی نداده ام وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا آقا برای تو نه! برای خودم بد است هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا من گم شدم؛ تو آینه ای گم نمی‌شوی وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا این بار با نگاه کریمانه ات ببین شاید غلام خانه زهرا کنی مرا @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه دختری را پدری کو به دلارائی تو روح من تازه شد از لعل مسیحائی تو بی تو در طیِ سفر خوب نخوابیدم من به دلم بود پدر حسرت لالائی تو چشم خود را بگشا تا که بسنجیم به هم دیدِ من کم شده یا قوّت بینائی تو شبی آمد که به ما سر بزند دختر شام ذکر خیر تو شد و صحبت آقائی تو بس که از مِهر و وفای تو برایش گفتم مات و مبهوت شد از شیوه ی بابائی تو با وفا بوده خدا خیر به راهب بدهد شستشو داده دو چندان شده زیبائی تو بی وفا بوده عجب خیر نبیند خولی خاک پاشیده به آئینه ی زهرائی تو چوب افتاده به جان لب تو حیرانم میزبان با چه نموده است پذیرائی تو لب پائینی تو لطمه فراوان دیده چاره ای نیست ببوسم لب بالائی تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها امشب به دامن من خورشید آرمیده یا ماه آسمان ها در کلبه ام دمیده دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست کس روی دست دختر رأس پدر ندیده از دل، چراغ گیرم از اشک، گل فشان از زلف، مشک ریزم بابا ز ره رسیده از بس که چون بزرگان بار فراق بردم در سن خُردسالی سرو قدم خمیده بابا چه شد که امشب با سر به ما زدی سر جسمت کدام نقطه در خاک و خون طپیده؟ هم کتف من سیاه است، هم روی من کبود است هم فرق من شکسته، هم گوش من دریده داغم به دل نشسته آهم ز سر گذشته چشمم به راه مانده اشکم به رخ چکیده از بس پیاده رفتم پایم ز راه مانده از بس گرسنه خفتم رنگ ز رخ پریده تو رفع تشنگی کن از اشک دیدۀ من من بوسه می ستانم از حنجر بریده انگشت های عمّه بگرفته نقش گُلزخم از بس نشسته و خار، از پای من کشیده جسمم رود شبانه در خاک مخفیانه یاد آورد ز زهرا، دفن من شهیده خفتم خموش و دادم بر بیت بیت «میثم» صد محنت نگفته صد راز ناشنیده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها تمام طاعت من چشم های گریان است هوای چشم ترم صبح و شام باران است به پلک زخم تو سوگند چشم ما خون شد به پلک زخم تو، گریه تمام ایمان است تمام عمر دویدیم در بساط شما و کاش لحظه مرگم که خط پایان است - بیایی و دلِ سیری نگاه تان بکنم که خواهش همه ی عمر ما ز سلطان است به قول بیتی از آن روضه خوان دلخسته که حال بار سفر بست و بر تو مهمان است بغل بگیر مرا احتیاج من بغل است بغل بگیر وگر که به قیمت جان است پسم نزن که بجز تو مرا پناهی نیست مثال ما و تو مانند دست و دامان است فدای آن تن صد پاره روی رمل روان فدای آن تن بی جان که در بیابان است سرت به روی سنان رفت و خواهرت میدید تنت به ریگ روان زیر سم اسبان است فدای آن تن مجروح و تکه تکه شده که پیش چشم عزیزان شاه، عریان است عیال تو وسط شمر و خولی و اخنس به شام رفت و به شامات، بین ویران است تو نیزه خوردی و کعبِ نی اش به زینب خورد و حال خواهر مظلومه بین زندان است هر آنکه دشمن تو بود، خواهرت را زد عیال پیر خرابات بین عدوان است کدام چشم بگرید به داغ های دلش که داغ های دل خواهرت فراوان است رقیه بین خرابه به خاک ها یخ زد و عمه ای که کتک خورده است و حیران است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ماه ذی القعده و دلم امشب میلِ پرواز تا خدا دارد می روم سمت مقصدی روشن از مسیری که نور می بارد ماهِ احساس و شور این ماه است ماهِ فیض و سرور و مهمانی گاه حال و هوای قم داریم گاه شوقِ شبِ خراسانی یک دهه با کریمه مأنوسیم یک دهه با رئوف هم کاسه غرق لطف و کرامتِ عشقیم دائماً با زيارت خاصه اول ماه را روایت کن با احادیث و شعر و منظومه اهل قم را بشارتی باید.. مژده مژده رسیده معصومه شب میلاد دختر موسی آسمان هم دلش هوایی بود دامن نجمه غرق نور شده خاک از انوار او طلایی بود شد مدینه پر از شعف امشب تو بگو باز کوثر آورده ست نام او فاطمه ست پس حتما نجمه زهرای دیگر آورده ست با وقار و متین و عالمه است ارث زینب به او رسیده، بَلی.. در روایت نوشته اند او را راوی غصه ی غدیرِ علی هر که آورده نامه و حاجت.. ..پیش او، بی جواب و رَد نشده گفته موسی فدای او پدرش چون جوابش نمی شود نشده دختر و خواهر امام است این نورِ چشمی و عمه ی سادات مدح او بر نیامده از ما مدح او آمده به هر آیات آمد و آمد و رسید به قم از گل اَشکش آب قم شد شور قم نه ایران گرفت نور از او.. با حضورش درونِ بیت النور به چه صحن و چه مرقدی دارد به چه ایوان طلای زیبایی رو به رویش علی علی گویم یادِ ایوانْ طلای مولایی دورِ او پُر زِ عالِم و عابد دورِ او چون ستاره می بارد هر که رفته به صحن آئینه گفته که عطر حیدری دارد نام او فاطمه ست حق دارم شعر خود را سوی نجف بکشم تا بگیرم برات از خانوم باید اینجا دوباره صف بکشم ما همیشه رسیده ایم اینجا تا زِ دختر به مادرش برسیم قم شده شهر عش آل رسول تا به زهرای اطهرش برسیم می رسد کار ما به آنجا که تا دخیل ضریح او باشیم یا که در پای پنجره فولاد یادِ مشهد به گفتگو باشیم ما گدایان دختر موسی ما گدایان دست سلطانیم نه به ذی القعده و صفر، اصلاً کل سال عاشق رضا جانیم از کریمه کرامتی داریم از رئوف عرض حاجتی خواهیم ما از این خواهر و برادر هم اربعین یک زیارتی خواهیم قم به حاجات خود رسیده ولی می روم مشهدِ امام رضا تا که امضا کند امام رئوف جان معصومه، برگِ کرببلا یک دهه از کرامت و احسان اذنِ دو ماهِ نوکری خواهم دست من را رسان به ماهِ حسین غیر از این حاجتی نمی خواهم ملتمس بر نگاهِ معصومه ملتمس بر نگاهِ سلطانم شاعرم شاعرِ قم و مشهد بی عبا هم براش میخوانم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه زندگی با عاشقی باشد صفایش بیشتر هر که عاشق شد خدا دارد هوایش بیشتر دل که بی دلدار شد دیگر ندارد آبرو شهرِ بی عاشق شود درد و بلایش بیشتر عشق اصلا رزق را چندین برابر می کند سائلِ عاشق شود نان و نوایش بیشتر کعبه ی سیار یعنی قلبِ هر کس که بُوَد آتش عشق علی و بچه هایش بیشتر بارها اثبات گشته دردهایش کمتر است هر که شد یا مرتضی یا مرتضایش بیشتر بهترین های جهان، دیوانگان حیدرند آسمانی ها گدای دودمان حیدرند این قبیله هر چه باشی سر به راهت می کنند غم نخور از روسیاهی که نگاهت می کنند هم در اینجا هم قیامت دستگیرت می شوند کن غلامی علی را پادشاهت می کنند پای این پرچم بمان اینها ثواب خویش را روز محشر جانشین هر گناهت می کنند «هر چه می خواهی طلب کن از شهنشاه نجف» رو نزن بر غیر حیدر روسیاهت می کنند مثل کعبه سینه چاک مرتضی باشی اگر تا قیامت بر دو عالم قبله گاهت می کنند این در و آن در نزن اصلا ندارد این زمین تکیه گاهی مطمئن تر از امیرالمومنین ذکر هر اعجاز علی و ذکر طوفان ها علی نقش سربند تمام مرد میدان ها علی این که پیغمبر به سجده گفت علی، یعنی فقط مهر تایید است بر سبحانَ سبحان ها علی بر همه ادیان بنازد تا قیامت دین ما هست وقتی اولین مرد مسلمان ها علی مدعی های خلافت قرن ها قبل از شما شد امیر المومنینِ کل دوران ها علی بس بُوَد در مدح و توصیفش همین یک افتخار داشت مثل مصطفی گهواره جنبان ها علی در صحابه کیست با احمد برادر جز علی بود پرچم دست که، در روز خیبر جز علی در غلامی ات خلاصه می شود آقا شدن دشمنانت یک به یک محکوم بر رسوا شدن تو همان هستی که ایمان بر وجودت داشتن هست شرط لازم عیسی شدن، موسی شدن عقل گم کرده به پیش معجزاتت دست و پا وصف تو بالاتر از در فهم انسان جا شدن قل هوالله احد با تو مجسم می شود جز تو باشد کار که این قدر بی همتا شدن آمدی اصلا در این دنیا به عشق فاطمه لایق جز تو نباشد همسر زهرا شدن چه مقامی چه مقامی، شد جهان حیران تو کیستی که فاطمه جان می کند قربان تو مور ناچیزم پناهم ده سلیمان نجف بی نظیرم کن علی جان مثل ایوان نجف همدم ویران نشین ها، یک شبی بد بگذران کن مرا آباد مانند بیابان نجف کاش بودم لایق آقا، می شدم همسایه ات این جوان را پیر کرده درد هجران نجف نیست این وادی اگر جنت، چرا فرموده اند روح مومن بعد مردن هست مهمان نجف شوق همسایگی ات هم صالح و هم هود را مثل نوح و آدم آورده بیابان نجف مومنین را شیر میدان می کند این سرزمین از نجف آغاز می گردد قیام اربعین ای علی عالی اعلا امیرالمومنین حضرت حلال مشکل ها امیرالمومنین می شود ساعت به ساعت مشکل ما بیشتر سیدی انظر الینا یا امیرالمومنین ما گرفتاریم، ما درمانده ی درمانده ایم ای پناه بی کسی ما امیرالمومنین راه خانه هیچ، صاحب خانه را گم کرده ایم الدخیل، الغوث ابانا یا امیرالمومنین خسته هستیم از غروب جمعه های بی کسی کن گره از کار دنیا وا امیر المومنین چاره ی بیچارگی ها مهدی موعود توست التیام درد دنیا مهدی موعود توست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها از جگر سوختگان آه شرر بار ببین خیز از طوس و بیا حال مرا زار ببین کاش میشد که دل سیر تماشات کنم یار گمگشته! تو برگردی و پیدات کنم چقدَر کوه و کمر را پی تو آمده ام به تمنای رُخت ناله ی هجران زدم چند ماه است که آوارگی اقبال من است چادر خاکی من شاهد احوال من است منِ معصومه کجا رنج بیابان گردی؟! کاش یک‌بار به این خسته نظر میکردی خبری باد صبا از تو نیاورد آخر دست تقدیر مرا راهی قم کرد آخر پیِ تکریمِ منِ پرده نشینِ بدحال سر به زیر آمده بودند همه استقبال سر هر کوچه که رفتیم سلامم کردند مثل پروانه همه دور و برم میگردند دور بودم همه جا از نظر بیگانه خانه ام خانه ی نور است، نه یک ویرانه گریه کردیم ولی حین مناجات فقط کوچه رفتیم ولی کوچه سادات فقط کاش بودی که ببینی چقدر تب کردم من در این شهر فقط گریه به زینب کردم کاش میشد بنویسند دروغ است دروغ رفتن عمه ما بر سر بازار شلوغ چه کسی داشت گمان از سر ایوان بلند... عده ای بی سر و پا سنگ به زینب بزنند! فکر کن‌ دور نوامیس خدا معرکه بود فکر کن چادر ناموس خدا دست که بود؟! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها مگر که صحبت ما صحبت رفاقت نیست؟ محبت است همه دین و جز محبت نیست رفیق خوب تو بودی رفیق بد هم من هزار مرتبه خوردیم چوب و عبرت نیست حواس پرت شدم که تو را نمیبینم بزن به راه بیایم بزن که مهلت نیست خراب کرده ام و بند داده ام بر آب تمام حاصلم از عمر، غیرِ حسرت نیست سلام واسعه ی رحمت خداوندی تمام خیری و غیر از تو باب رحمت نیست من آمدم که وهب وار آدمم بکنید مرا ببند و نکن باز اگر که زحمت نیست بغل بگیر مرا احتیاجِ من بغل است عمل به وعده اگر هست، حرف و صحبت نیست «مرا به هیچ خریدی، به هیچ هم مفروش» مرا قبول کنیدم که هیچ حاجت نیست دوباره آمده ام روی بام، رو به حرم سلام میدهم از دور، وصلْ قسمت نیست سلام تشنه ی بر خاکِ دشت صد پاره مصیبتی به جهان همچو این مصیبت نیست تو روی خاک و عیالت به ناقه ی عریان تکان دهنده تر از روضه ی اسارت نیست هزار شکر که قم نیست مثل شام خراب دمِ ورود کسی در پی جسارت نیست به زیر ناقه ی او کلِ شهر گل می ریخت کسی که سنگ ندارد پی اهانت نیست به دور حضرت معصومه بانوان جمع اند نگاهِ هیچ کسی سمت قد و قامت نیست کنیز شد همه ی شهر پیش این بانو که غیر این بخدا شأن درک عصمت نیست قمار کرد زنازاده پیش رأس حسین بساط لهو و لعب درخورِ امامت نیست کنار صفحه ی شطرنج طشت زر بوده خدا کند که بگویند این حقیقت نیست چه زینبی و چه معصومه ای که معلوم است میان این دو نفر ذره ای شباهت نیست عزیز های خدا را به مجلس آوردند دلا بسوز که دیگر توان صحبت نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها پروانه‌وار این قلب عاشق را پراندم بر بال هایم بار حیرت را کشاندم خود را به شمع عالم امکان رساندم دل را دو زانو محضر شعرش نشاندم یک قطره از دریای فضلش را چکاندم در قلب ظلمت نور را تبلیغ میکرد تکذیب میکردند و او تصدیق میکرد دنبال حق بود و فقط تحقیق میکرد او یک تنه خورشید را تشویق میکرد در وصف او نه، وصف خاک پاش ماندم آن زن که یار بعثت و شب های تار‌ست پیش چنین یاری چه جای غار غار ست دینارهایش عین تیغ ذوالفقار ست در چشم‌ زن‌های حسود خوار خار ست با عشق او ابلیسة را از سینه راندم تصویر او در اشک احمد منجلی بود او رفته بود از پیش پیغمبر ولی بود او اولین بیعت کننده با علی بود اول عدوی دومی و اولی بود جز لفظ ام‌المومنین او را نخواندم سنگینی این تاج لازم داشت طاقت هر بی سر و پایی مگر دارد لیاقت ای سرخ رو! بردار دست از این حماقت آقا امیرالمومنین داده طلاقت! از بین ازواج النبی رفتی هماندم بانو خدیجه در بقاء دین چه کرده! با این همه دارایی زرین چه کرده آن دیگری جز فتنه و توهین چه کرده؟ او با شتر هایش چه کرده، این چه کرده! با بغض و حب، گرد و غبار از دل تکاندم او مرجع‌ست و ما ضمیران مقلِّد آری حمیرا شد عقیم و او مُوَلِّد فی حَرِّ نارِ حُبِّکِ اِیّایَ خَلِّد اِنِا تَوَجَّهناکِ یا بنتَ خُوَیْلِد دل را سراسیمه به دنبالت دواندم ای مادر ام‌ابیها یا خدیجه ای ظرف اعطینای طاها یا خدیجه قربان تو صدها زلیخا یا خدیجه گوشه نگاهی کن به ماها یا خدیجه گرچه دلت را با گناهانم شکاندم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها کیست امشب در دل طوفانی او جا کند قطره های تاولش را راهی دریا کند گرد و خاکی گشته بود اما هنوز آئینه بود صفحه آئینه را فردای محشر وا کند مشتی از خاکستر پروانه نیت کرده است کنج این ویران سرا میخانه ای برپا کند تار و پودی از لباس مندرس گردیده اش می تواند دیده یعقوب را بینا کند او که دارد پنجه ای مشکل گشا قادر نبود چشمهای بسته بابای خود را وا کند گیسویش را زیر پای میهمانش پهن کرد آنقدر فرصت نشد تا بوریا پیدا کند خشت های این خرابه سنگ غسلش می شود یک نفر باید دوباره غسل یک زهرا کند گشته بود اما هنوز آئینه بود صفحه آئینه را فردای محشر وا کند مشتی از خاکستر پروانه نیت کرده است کنج این ویران سرا میخانه ای برپا کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس خاموش کن صدا را، نقاره می زند طوس آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس آنجا که خادمینش از روی زائرینش گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس خورشید آسمان ها در پیش گنبد او رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس رویای ناتمامم ساعات در حرم بود باقی عمر اما افسوس بود و کابوس وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای آفتاب، سایه ی خورشید گنبدت باغ بهشت، باغچه ی شهر مشهدت ما را نوشته اند میان اسیرها از عاشقان درهمِ زلف مجعدت دنیا فقیر آمد و سرمایه دار رفت حاتم درست می شود از لطف بی حدت قبل از ولادتت به ولایت رسیده ای جبریل خواند "عالم آل محمدت" ما که صدا زدیم تو را "یا ابالجواد" ای جان ما فداییِ فرزند ارشدت حاجات ماست یا عدد پنج یا که هشت ما خانه می خریم فقط با پلاک هشت ای خنده ات تبلور طبع دچار ما از تو گرفته وامِ شرف، اقتدار ما ختم خزان ماست تجلی گنبدت صحن بهشت توست شروع بهار ما صلح است بین آینه و سنگ این حرم دل رحم تر نبود از آئینه دار ما ما با کدام سجده تشکر کنیم که افتاده دستِ دامن تو کار و بار ما وقتی که اشک ریخت همه فیض می برند باید نشست موقع گریه کنار ما ای بانی بهشت، حریم مکرّمت رقص ملائک است به فتوای پرچمت پرواز می دهیم پری را که بسته نیست با بوسه می زنیم دری را که بسته نیست ما درد می کشیم اگر داد می کشیم درمان نمی کنند سری را که بسته نیست یک عمر ما به لطف شما تکیه کرده ایم بر ما نبند آن نظری را که بسته نیست تو قول داده ای که ببندی بیا ببند پلک امید محتضری را که بسته نیست با در زدن به هر چه بخواهیم می رسیم از ما نگیر پشتِ دری را که بسته نیست دنبال نور آمده ها را نگاه کن از راه دور آمده ها را نگاه کن مشهد امید داد که ما زندگی کنیم با ذکر یا امام رضا زندگی کنیم گفتیم خرج زندگی و گفت پای من یعنی اجازه داد گدا زندگی کنیم یا ایها الرئوفِ سر راه مانده ها جا هست در کنار شما زندگی کنیم؟ مردن به پای عشق تو عین سعادت است حالا که عاشقیم چرا زندگی کنیم؟ ما دل به زلف پنجره فولاد بسته ایم تا با برات کرب و بلا زندگی کنیم زلفت اگر نبود رهایی نداشتیم برگ برات کرب و بلایی نداشتیم اصلاً به خاک پات سرم دوخته شده امّید مادر و پدرم دوخته شده زیر نظر گرفته مرا مهربانی ات از این نظر به تو نظرم دوخته شده مثل کبوتران تو جلد حرم شدم طوری که در هوات پرم دوخته شده دست گدا بهانه به دست تو می دهد چشم گدا به دست کرم دوخته شده هر سال به زیارت مخصوصه ی شما رزق محرم و سفرم دوخته شده خود را شبیه ابن شبیب تو می کنیم وقتی که یاد جد غریب تو می کنیم با یاد یوسفی که تنش پیرهن نداشت بر روی خاک بود و سری بر بدن نداشت یک عده می زنند و یک عده می برند انگشتر و عبا و ردا ظاهراً نداشت این ضربه ها اجازه ندادند پا شود از زیر چکمه ها نفسِ پا شدن نداشت در بوریا که ریخته شد جمع شد حسین پس بی کفن نبود کفن داشت، تن نداشت می گفت خواهرش لب گودال قتلگاه این رو به قبله اینهمه نیزه زدن نداشت زینب که هست مادرمان را صدا نزن پیش رباب حداقل دست و پا نزن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست در پرده ای هنوز و صدت عندلیب هست مُردیم از فراق تو ای عیسیِ زمان آیا زخوانِ وصل تو ما را نصیب هست؟ هر جا روم از تو که دور از تو کس مباد لیکن امیدِ وصل توأم عن قریب هست دوری ز خدمت تو ز نقصانِ شوق ماست دردا که درد نیست وگرنه طبیب هست اظهار شوق این همه از «فیض» هرزه نیست هم قصه غریب و حدیث عجیب هست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مشغول تو بودن خودش گیراترین پند است تلخ است کامم، مدح تو شیرین تر از قند است انگشترت قسمت نشد ما خاک پا بردیم .. خاکی که پایت را ببوسد آبرومند است دستی که انگشتر به او دادی که جای خود دستی که قطعش کرده ای هم از تو خرسند است خوبان ندارند آنچه را در چنته داری تو آنچه نداری و  همه دارند، مانند  است آن که تحیر را به چشمش دیده اعجاز است آن که کمر بسته به اثبات تو سوگند است درک من  از الیوم اکملت لکم ... این است در زیر دینت تا ابد  دین خداوند است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه شب وصال چنان می‌رمد غم از دو طرف که گرم دوست شود چشم پر نم از دو طرف نه راه پیش و نه پس دارم از دو ابرویش به قصد کشتنم آورده آدم از دو طرف به اوست بسته حیاتم که نسبتِ نَفَسش رسیده‌است به عیسی بن مریم از دو طرف عرق نشسته بر آن رخ در آفتاب تموز به گُل نشسته تو گویی که شبنم از دو طرف نگو شکاف و ترک، کعبه آن مطافِ ملک به حرمت پدر خاک، شد خم از دو طرف میان ما و ولایش، مباهله‌ست و غدیر شده‌ست رشتۀ پیوند، محکم از دو طرف مسیحیان جهان «ایلیا» به او گفتند یکی‌ست خوانی اگر، نقش پرچم از دو طرف به شرق و غرب نماند پناهگاهی راست اگر برآورد آن تیغ خم، دم از دو طرف علی‌ست آینه ذات حق و نفس نبی خدا گذاشته آئینه، آنهم از دو طرف بهشت اوست، مرو راهِ آن دو دیگر را جهنّم است برادر! جهنّم از دو طرف میان ما و رسیدن به آن مقام، دری‌ست دری که بسته خداوندِ عالم از دو طرف @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علی‌ست آمر امر الهی شاه دین‌پرور علی‌ست «ب» برادر با نبی، بیرق‌فرازِ دین حق بحر احسان، باب لطف بی‌حد و بی‌مر علی‌ست «ت» تبارک تاج و طاها تخت و نصراللَه سپاه تیغ‌آور، خسرو مستغنی از لشکر علی‌ست «ث» ثری مقدم، ثریا متکا، ثابت قدم ثانی احمد به ذات کبریا مظهر علی‌ست «جیم» جاه و قدرش ار خواهی به نزد ذوالجلال جل شَأنُه جز نبی از جمله بالاتر علی‌ست «ح» حدوثش با قِدم مقرون، حدیثش حرف حق حاکم حکم الهی حَیَّه‌دَر حیدر علی‌ست «خ» خداوند ظفر، خیبر گشا، مرحب شکار خسرو ملک ولایت، خلق را رهبر علی‌ست «دال» داماد نبی، دست خدا، دارای دین داعی ایجاد موجودات از داور علی‌ست «ذال» ذاتش ذوالجلال و ذالمنن؛ وز ذوالفقار، ذلت افزا بر عدوی مُلحِدِ اَبتر علی‌ست «ر» رفیع‌القدر و والا رتبه، روح افزا سخن رهنمای خلق عالم، ساقی کوثر علی‌ست «ز» زبر دست و زکی و زاهد و زهد آفرین زیب‌بخش مسجد و زینت‌ده منبر علی‌ست «سین» سعید و سَیّد و سرور، سلونی انتساب سِرّ لا رَطبٍ وَ لا یَابِس، سَر و سرور علی‌ست «شین» شفیع المذنبین، شیر خدا، شاه نجف شمع ایوان هدایت، شافع محشر علی‌ست «صاد» صدّیق و صبور و صالح و صاحب کرم صبح صادق از درون شب پدیدآور علی‌ست «ضاد» ضرغامِ شجاعت‌پیشۀ روشن‌ضمیر ضاربی کز ضربتش مضروب لا یَخبَر علی‌ست «طا» طبیب طبع‌دان، مطلوب ارباب طلب طاق نه کاخ مطبق طرح را لنگر علی‌ست «ظا» ظهیر ملک و ملت ظاهر و باطن امام ظل ممدود خدای خالق اکبر علی‌ست «عین» عین‌الله و أعلی جاه و علام الغیوب عالِمِ عِلمِ عَلَی الاَشیا ز خشک و تر علی‌ست «غین» غرّان شیر یزدان، غیرت الله المبین غالب اندر غزوه‌ها بر خصمِ بدگوهر علی‌ست «ف» فصیح و فاضل و فخر عرب، میر عجم فارس میدان مردی، فاتح خیبر علی‌ست «قاف» قلب عالم امکان، قسیم خُلد و نار قاضی روز قیامت، خواجۀ قنبر علی‌ست «کاف» کنز علم ماکان و علوم مایکون کاشف سِرّ و عَلَن، از اکبر و اصغر علی‌ست «لام» لطفش شامل احوال کُلّ مَاخَلَق لازم التعظیم، شاهِ معدلت‌گستر علی‌ست «میم» ممدوح صحف، موصوف تورات و زبور مصحف و انجیل را مصداق و المصدر علی‌ست «نون» نظام نه فلک از نام نیکش؛ وز جمال، نور بخش مهر و ماه و انجم و اختر علی‌ست «واو» واجب منزلت، ممکن نما، والا گهر واقفِ از ماوقع وز ما وقع یک‌سر علی‌ست «ها» هُوَ الهَادِی المُضِّلِّین فِی الصِّراطِ المُستَقیم هر چه بهتر خوانمش صد بار از آن بهتر علی‌ست «یا» یَدُ الله فَوقَ اَیدِیهم یکی از مدح او یک سر از یا تا الف هر حرف را مضمر علی‌ست گویی ار مدح علی دیگر چه غم داری «صغیر» یاور خلق جهانی گر تو را یاور علی‌ست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها خُمار غَمکده‌ ها ساغرِ شعف کم داشت طنین شادی عُشاق ضرب و دف کم داشت نشست چهره‌ی دلبندِ عشق در قابی... برای داشتنش، عرش، قوسِ رَف کم داشت تمام هَست به خط شد زمان اِجلالش فضای کون و مکان جا برای صف کم داشت سَرِ کلافِ کلام از اساس گم شده بود همیشه تیر بیانِ بشر، هدف کم داشت خمیره‌ی خِرَدِ خَلق تازه شکل گرفت شعورِ ناقص ما خِصلتِ شرف کم داشت برای فخر‌فروشی به عالم لاهوت زمین در عمق وجودش فقط نجف کم داشت خدای کعبه علی را به خانه دعوت کرد خدا چُنین گوهری را در این صدف کم داشت اگر شریعت حیدر، طریقت همه بود "جهان" به بَطن خودش طفل ناخَلف کم داشت کسی که منکر عشق علی‌‌ست..، عاقل نیست پس از مباحثه با او بگو: طرف کم داشت! شروع علم لَدُنّی‌ست عَینِ نام علی "علی امام من است و منم غلام علی" به نام نامی حیدر به نام شمشیرش شکست هِیمنه ی کُفر را تدابیرش کسی که سر به سر ذوالفقار بگذارد نوشته اند دَرَک را برای تقدیرش یلی که عَبْدُوَدِ دَهر را زمین کوبید کشید ظلم زمان را به بندِ زنجیرش کنار در، دل خود را به مرتضی داده... چقَدر قلعه‌ی خیبر شده است درگیرش! گرفت آیه‌ی تطهیر دامن او را گرفت خاک نجف را برای تطهیرش مسیر حرکت خورشید باب میلش نیست... خدا به میل علی داده است تغییرش علی‌ست رازِ پسِ پرده ی شب معراج نبی شناخت صدا را بدون تصویرش کسی که حضرت عیسی،  مسیح گفته به او کسی که خضرِ پیمبر صدا زده پیرش خدا به دست یدالله داده کوثر را علی اجازه گرفته برای تکثیرش امیر عالم و آدم غذای سیر نخورد... غم مَعیشت ما کرده از جهان سیرش به شوق دیدن لبخند او یتیم شدیم طمع نداشت دل ما به کاسه‌ی شیرش شفیعِ محشرِ ایتامِ مرتضیٰ، زهراست خدا کند که نباشیم دست و پاگیرش کنار جلوه‌ی خورشید، ماه هم داریم علی و فاطمه داریم ما، چه کم داریم! علی رسید، نبی دید یار یعنی چه حریم آینه را پرده‌دار یعنی چه دُکان کاسبی اهل زُهد تخته شده است به وقت مدح علی کسب و کار یعنی چه؟! زمان حمله‌ی حیدر به قلب لشکر کفر نگاه‌ کن که بفهمی فرار یعنی چه یکی زده است، دو تا جسم بی سر افتادند خودت محاسبه کن ذوالفقار یعنی چه علی‌ کنار نبی ماند و آن دو در رفتند که شاهد است اُحُد، یار غار یعنی چه! قسم به مومن آل قریش ابوطالب حرامزاده چه داند تبار یعنی چه تمام حیثیت مأذنه، اذان علی‌ست بلال شرح دهد اعتبار یعنی چه کشیده است مرا جذبه‌ی ضریح پدر به جبر تن بدهم، اختیار یعنی چه! نجف به هجده ذِی‌الْحَجّه خوب ثابت کرد طواف حضرت پروردگار یعنی چه نگفته ایم خداوند ما علی ست..، ولی شبیه ذات خداوند کیست؟! شخص علی! مقام چشمه‌ی او را کویر می فهمد لباس کهنه ی او را حریر می فهمد بزرگ مکتب ما عشق تاج و تخت نداشت بزرگ مکتب ما را حصیر می فهمد علی غنی است ولی فقر را بغل کرده... فقیر را چه کسی جز فقیر می فهمد! شبیه کارگران چاه آب می کنده خطوط دست علی را اَجیر می فهمد زره به پشت نمی بست حیدر کرار شجاعت علوی را، دلیر می فهمد شگرد رزم علی را حسن مسلط شد چه زود معرکه را بچّه‌شیر می فهمد کسی به زور غلام علی نمی گردید گذشت کردن او را اسیر، می فهمد نماز بود که هوش از سر علی می بُرد کجا قیام علی دردِ تیر می فهمد! نبی به آینه ی خود، علی، نگاه انداخت امیر بودن او را امیر می فهمد همیشه دستِ یدالله دستِ بالا بود... حقیقتی که جهان در غدیر می فهمد بدون عدل علی، کار عالمی زار است ولی چه فایده، این قوم دیر می فهمد پس از رسول، علی در حریق غم‌ها سوخت چه خوب شد که پیمبر ندید، زهرا ... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ما را غدیر جان داد، با باده‌ای زلالی با جلوه‌ای جمالی، با جذبه‌ای جلالی ما را غدیر جان داد، آری در آن حوالی وقتی نوشت زهرا، ما را هم از موالی یعنی نمی‌شناسیم، غیر از علیِ عالی سر بر غدیر داریم، حتی جدا اگر هست جایی برای غم نیست، لطف خدا اگر هست طوفان نمی‌شناسیم، یامرتضی اگر هست ما قبله‌ای نخواهیم، ایوان طلا اگر هست مست‌اند با ضریحش، مستانُ لا ابالی خاک نجف چه دارد؟ جمعی هلاک دارد عمری بهشت رشکِ این طُرفه خاک دارد این آستان به گِردش، مستانِ پاک دارد قلب نجف ضریحی، از جنسِ تاک دارد انگور می‌فشاریم، با مستیِ حلالی تفکیک آن محال است، از مصطفی علی را از فاطمه ظهورش، از سِرِّ با علی را آری شناختیم از، این جلوه‌ها علی را ما با علی خدا را، ما با خدا علی را داریم تا قیامت، ما با علی چه حالی یک قاب بود از او، عیسای آسمانی یک شعله دید از او، موسی به چوپانی غیر از خدا که داند؟ این معنی نهانی لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ء، معنیِ لن ترانی او آمد و نشان داد، ممکن شود محالی مردی که دستِ او را، دست خدا گرفته این دست را پیمبر، بر دستها گرفته هذا علیِ احمد، تاریخ را گرفته بعد از غدیر دنیا، تازه بها گرفته تو هم علی‌علی گو، با نغمه‌ی قوالی* دیدند مرتضی را، یا اصل مصطفی را یک روح در دو تن را، یک نور از خدا را روح‌القُدُس دمیده، آیات اِنَّما را مُردند از حسودی، دیدند کبریا را  آنان که کور بودند، از نورِ لایزالی وقتی زند به میدان، لشگر نمی‌شناسد جز فتح، جز قیامت، حیدر نمی‌شناسد غیر از علی و وصفش، خیبر نمی‌شناسد سلمان نمی‌پرستد، قنبر نمی‌شناسد   گویا که کوه می‌زد، بر لشگری سفالی هنگام تار و مارش، حظ می‌بَرد خدا هم می‌ساخت تیغِ مولا، از هر نفر دوتا هم هم جمع های کفار، هم که جدا جدا هم دیدند شش جهت را، پاشیده است باهم می‌گشت لشگر آنجا، دنبال قبرِ خالی دشمن شناس سازد، درس علی شناسی دشمن چه چاره دارد؟ غیر از علی هراسی سمت علی نماندن، یعنی که ناسپاسی اینجاست اصل حق و  آنجاست اقتباسی سمت درستِ تاریخ، این است یا موالی باید رئیس جمهور، مرد جهاد باشد نه اهل سازش و ترس، نه حزب باد باشد باید که خشمگین از، اهل عِناد باشد باید فقط برای، ایرانِ شاد باشد مثل بهار و باران، در فصل خشکسالی غزه ببین که دنیا، فریادِ انتقام است فرجامِ کار صهیون، این نطفه‌ی حرام است پایان کار این ظلم، نزدیکِ والسلام است ای وعده‌گاه صادق، یک کار ناتمام است آقا بیا که نبْوَد، جز دوری‌ات ملالی *قوالی خانی پاکستانی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه کوفه را با تو حسین جان، سر و پیمانی نیست هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسید آن چه مانده ست مرا غیر پشیمانی نیست کارم این است که تا صبح فقط در بزنم غربتی سخت تر از بی سر و سامانی نیست جگرم تشنه ی آب و لبِ من تشنه ی توست بین کوفه به خدا مثل من عطشانی نیست من از این وجه شباهت به خودم میبالم قابل سنگ زدن هر لب و دندانی نیست من رویِ بام چرا؟ تو لبِ گودال چرا؟ دلِ من راضی از این شیوه یِ قربانی نیست موی من را دم دروازه به میخی بستند همچو زلفم به خدا زلف پریشانی نیست زرهم رفت ولی پیرهنم دست نخورد روزیِ مسلمت انگار که عریانی نیست کاش میشد لبِ گودال نبیند زینب بر بدن پیرُهَن یوسفِ کنعانی نیست سوخت عمامه ام امروز ولی دور و برم دختر سوخته ی شام غریبانی نیست هرچه شد باز زن و بچه کنارم نَبُوَد که عبور از وسط شهر به آسانی نیست دستِ سنگین، دلِ بی رحم، صفات اینهاست کارشان جز زدن سنگ به پیشانی نیست دخترم را بغلش کن به کنیزی نرود چه بگویم که در این شهر مسلمانی نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه شبیه سایه به دنبال شاه می آمد ز شهر کوفه دمادم سپاه می آمد حسین معنی آزادی است، این حُر بود که در محاصره ی اشک و آه می آمد ارادتی که ز عمق دلش به زهرا داشت عزیز فاطمه را در نگاه می آمد بدون جذبه ی مولا به قهقرا می رفت اسیر او شد و خواهی نخواه می آمد ز خیل بی ادبان گر کسی به جایش بود به طعن و زخم زبان و گناه می آمد قرار بود بماند که احترام کند وگرنه لحظه ی اول به راه می آمد به نام فاطمه لب بسته از تفاخر شد ز غیر حق که شد آزاد، تازه حُر، حُر شد اگر قدم به قدم با حسین حرِّکت کرد ز دور فاصله را با حرم رعایت کرد علیِّ اکبر اذان گفت، گفت: بسم الله... امام کل جهان نیت جماعت کرد حسین رحمت خود را به دشمنان هم داد ز اهل کوفه برای نماز دعوت کرد دوید حُرّ و کنار بُریر قامت بست به اقتدای امام بهشت نیت کرد نماز چون که به پایان رسید حُر برخواست وداع کرد و به سمت سپاه رجعت کرد ز دور دید که آل علی سوار شدند و او قدم به قدم با حسین حرکت کرد به عبد رو سیه اثبات کرد حُرِّ شهید به توبه می شود از نار هم به نور رسید به روی چهره يِ حر، هُرم شمس می تابید به دشت از زِهِ خورشید تیره می بارید نمود دست دمی سایه بان چشمانش میان هاله ی گرما امام را می دید سوال کرد ز خود پس چرا توقف کرد کجاست این برهوتی که اهل بیت رسید غریبه ای به حضور امام دیدند کیست همان که آمده آن پیرمرد موی سفید اشاره کردن او را ز دور می بینم ولی نمی شنوم این چه گفت و او چه شنید امام دست به روی محاسنش دارد مگر چه گفت که رنگ از جمال ماه پرید ندای هاتفی آمد ز عالم بالا رسید قافله ی عاشقان به کرب و بلا حسین مُشتی از آن خاک در برابر خود گرفت و گفت به عباس میر لشگر خود تمام مقصد ما از سفر همین صحراست علم بکوب به دستان همچو حیدر خود رباب داد به آغوش زاده ی لیلا به گاهواره ای از نور علی اصغر خود پیاده کرد ز محمل امام، جانش را گرفت گرد سفر از لباس دختر خود همین که خیمه علم شد تمام صف بستند شنید بانوی عصمت صدای اکبر خود که عمه دست خودت را بنه به شانه ی من و دست دیگر بر شانه ی برادر خود همین که لحظه ی شور نزول زینب شد به پیش دیده ی نامحرم آسمان شب شد به دور محمل خورشید عشق محشر بود حسین محو جلال و شکوه خواهر بود ز پشت پرده يِ محمل مهی که می تابید نه اینکه دختر مولا نبود مادر بود نهاد پای خودش روی زانوی عباس رکاب دختر زهرا همین دلاور بود ترنم صلوات از حرم به گوش رسید به دور زینب کبری طواف آخر بود تمام کرب و بلا در برش پر از خون بود به یاد دست علمدار و تیغ و خنجر بود اول حسین خواهر خود را به سمت مقتل برد به خیمه گاه چو برگشت فکر معجر بود نوای نوحه ی اهل سماست یا زینب تمام روضه ی کرب و بلاست یا زینب به گریه گفت ببین طفل کوچک آوردیم حسین جان عزیزت بیا که برگردیم من از شراره ی این آفتاب می ترسم من از تلذی طفل رباب می ترسم تو از شهادت شش ماهه گفتی اما من ز بند بسته به دست رباب می ترسم تو از فراق خودت کرده ای حکایت و من ز ترک جسم تو در آفتاب می ترسم بیا بزن به کنار فرات خیمه که من ز مرگ ساقی و قحطی آب می ترسم از اینکه بعد تو با آستین پاره ی خود به روی چهره بگیرم حجاب می ترسم تو غیرت الله و من عصمت الله‌م جانا ز یاد کوچه و بزم شراب می ترسم به روی نیزه سری چون رود برابر من خدا کند که نباشد سر برادر من @poem_ahl