eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
271 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه روی حسین، مهر دل‌آرای زینب است مـوی حسین، لیلۀ اسـرای زینب است زیباتریــن مطـاع بــه بـازار روز حشر در نـزد اهـل‌بیت، تـولای زینب است دارالزیــاره و حــرم قـدس کبریاست هر سینه‌ای که طور تجلای زینب است هر لحظه‌ای که بگذرد از گردش زمان در چشم ما قیامت کبرای زینب است فریـاد خــون پـاک شهیـدان کـربلا تا روز حشر، خطبۀ غرای زینب است مکتب نرفتــه عالمــۀ عالــم وجـود ایثار و صبر، درس الفبای زینب است دوزخ تنـم بسـوزد اگـر غیـر از ایـن بوَد نـقش بهشت، جای کف پای زینب است مگـذار تـا بـه خاک فتـد اشـک دیده‌ات این اشک نیست، گوهر دریای زینب است نامـی کـه مـی‌برد همـه‌جا دل ز پنج‌تن بـاور کنیـد، نــام دل‌آرای زینـب است در روز حشــر، آینــۀ نـــور مــی‌شود پرونده‌ای که پای وی امضای زینب است گـر در خرابــه خُفـت، نکاهـد مقـام او چون سینۀرسولِ خدا جای زینب است جبـرانِ جـای خــالی، زهرا کنـد علی او را نظاره تا که به سیمای زینب است بگشـوده دست، بهـر قنـوت نمـاز شب نام حسین بـر روی لب‌های زینب است خــون حسیــن یافــت بقـا از خطابـه‌اش دیــن سرفــرازِ همـت والای زینـب است سیــل بــلا جمیــل بــوَد در نگــاه او دریای خون، بهشت تماشای زینب است شب‌های بی‌حسین که ذکرش بوَد حسین شب‌هـای قـدر و لیلۀ احیـای زینب است رأس حسین: طــور تجـلا بـه نــوک نی بــازار کوفـه: سینـۀ سینـای زینب است افتاده‌انــد زنـگ شترهــا هــم از صـدا ایــن معجــز اشاره و ایمای زینب است بالله بقــا دهنــدۀ قـرآن و اهــل‌بیت خون حسین و منطقِ گویای زینب است یک بوسه مثـل بوسۀ پرمهـر فاطمه بــر حنجــر بریـده، تمنـای زینب است چــون جــای تازیانــه بــر انــدام مــادرش آثــار کعــب نیــزه بــه اعضـای زینب است وقتــی کنــار طشـت طــلا ایستــاده است چشـم حسیـن بــر قــد و بالای زینب است دشنام و خنده و کف و خاشاک و خاک و سنگ در شــام و کوفــه بهــر تســلای زینب است «میثـم» بــرای دخــت علــی اشک چشم تو دُرّی گــران بــوَد کــه ز دریـای زینب است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها هستی اش را داد تا محفوظ باشد معجرش مثل کوهی ماند پای اعتقاد و باورش وقت بیرون رفتن از خانه، حسین و مجتبی با یل ام البنین بودند در دور و برش مریم و آسیه را دیدم که می آموختند با چه شوقی درس عفت را به پای منبرش دختر نور است این بانو و بی شک آفتاب می شود مانند شمعی بی رمق در محضرش اسم او ذکر شب و روز همه آیینه هاست عصمت الله است این آیینه نام دیگرش حضرت زهرای اطهر مظهر حجب و حیاست ارث برده این عقیله حجب را از مادرش حضرت زهرای اطهر آنکه پیش کور هم چادرش را برنخواهد داشت از روی سرش هر کسی در این جهان از عفتش دم می زند یا به زهرا اقتدا کرده ست یا بر دخترش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها ندیده عالم امکان چنین مرد آفرین بانو به این شوکت ندیدم غیر زهرا پیش از این بانو به عالم دختر شیر خدا در شام ثابت کرد که دارد ذوالفقاری در کلام آتشین بانو ز بانگ «اسکتوا» در کوچه های کوفه فهمیدم که دارد یک ید الله دگر در آستین بانو برای مدح او این بس که هر دفعه صدا می زد درون خانه او را حضرت ام البنین، بانو به این شأنی که از این شیر زن دیدم یقین دارم که او می شد اگر می شد امیرالمونین بانو نمی فهمم اگر این زن مقامش فوق عصمت نیست چرا معصوم امید دعا دارد از این بانو چنان درّی که در بین رکابش ناب می ماند مقام و رتبه ی او را فقط عباس می داند @poem_ahl
چه بهتر است ببخشم به لطف و احسانم چگونه جسم ضعیف تو را بسوزانم اگر تو خالق خود را خدا نمیدانی منم خدا و تو را عبد خویش میدانم شرار قهر مرا آب بحر کافی نیست مگر ز اشک تو آبی بر آن بیفشانم تو غافلی و مرا لحظه ای نمیخوانی بیا منم که تو را سوی خویش میخوانم هزار بار شدم از تو خشمگین اما تو کیستی که ز تو انتقام بستانم به عزتم قسم ار سوی من بیایی باز تو را ز لطف در آغوش خویش بنشانم ز بس که اشک تو را دوست دارم از رحمت بلا دهم که تو را لحظه ای بگریانم هزار بار گنه کرده ای بیا یک بار بگو اِلهِ من العفو من پشیمانم ز سالها گنهت بگذرم به یک العفو ببخشم و به تو ثابت کنم که رحمانم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها از سیه بختیم، حُسن عاقبت بیرون بکِش دست من را هم بگیر از معصیت بیرون بکِش آمدم تا که مرا هم واله و حیران کنی آخرش هم تو خودت باید مرا درمان کنی از گرفتاری و دردم باخبر باشی خوشم از رگ گردن به من نزدیکتر باشی خوشم آنکه عصیان کرده جای گریه خندیده منم! آنکه از غفلت صدای مرگ نشنیده منم! آنکه پای بندهء رسوای خود مانده تویی آنکه در این نیمه شب اسم مرا خوانده تویی دست و پا گیرم، کمک کن، دست من را ول نکن آبرو ریزم ولی من را بخر، دل دل نکن هر زمان که از گناهانم گریزان می شوم دست بر دامان سلطان خراسان می شوم گرچه من بیچاره ام، بدتر که باشم بهتر است کهف بیمار نجف، ایوان طلای حیدر است خوش بحال مرتضی کهف امانش فاطمه است گرچه صدها درد دارد، هم زبانش فاطمه است مرتضی این آخری ها سر به زانو می گرفت چونکه زهرا بین بستر از علی رو می گرفت عکس اگر آتش گرفته، قاب میخواهد چکار مادر پهلو شکسته، خواب میخواهد چکار آرزوی مرگ او خون بر دل محراب کرد ذره ذره درد بازو پیکرش را آب کرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه میشود لطف خدا عائدِ مهمان خدا سفره را پهن کنید آمده مهمان خدا جمع کن دست تهی، کوه طلا از روی خاک چون که یک دست شدند این همه آلوده و پاک باز تحویل گرفتند مرا مثل قدیم راه دادند مرا در نزده پیش کریم دوری از خانه او آتش جانم شده بود یازده ماه نبودم نگرانم شده بود قیمتی تر شده عبدی که خریدار نداشت به گنهکاری من هیچکسی کار نداشت دو بهار آمد و غم از دل من کاسته شد گل اگر بود به این سبزه هم آراسته شد هر چه را شر شده خَیرالعملش کرده علی اول سال گدا را بغلش کرده علی دیده بوسی پدر عیدی فرزند بد است برکت سال جدیدم دم حیدر مدد است رطب سفره ام از نخل غم پنج تن است دم افطار لب تشنه ذکر حسن است بعد هر ذکر حسن ذکر تو زیباست حسین گریه ی اول سالِ همه ی ماست حسین السلام ای سر صد چاکِ مصیبت دیده ای که بر گریه تو شمر و سنان خندیده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها وصل بر خوبان رسید آه و گرفتاری به ما میرسید ای کاش گاهی وقت دیداری به ما مال بد را بیخ ریش صاحبش انداختند کی میاندازد نگاهش را خریداری به ما دلبری این گداها دلشکستن بوده است تا بیوفتد نیمه ی شب راه دلداری به ما عیب چشم پر خطا را اشک ما پوشانده است چون گنهکاریم می آید فقط زاری به ما هر طرف رفتیم اما مجلست کم آمدیم خب کم آوردیم آقا جان بده یاری به ما سفره را انداختی ما زیر و رویش کرده ایم یوسف زهرا نداری پس چرا کاری به ما ای که خون چشمت از پرونده سنگین ماست بی وفا هستیم اما تو وفاداری به ما آبروی رفته ما را بده دست علی از نجف مولا توجه کرده مقداری به ما هر غروبی یاد آن ارباب عطشان کرده ایم زهر شد از غربتش انگار افطاری به ما آخرش با نوکری و خاک بوسی درش میرساند دختر او تاج درباری به ما آن سه ساله درد پهلو را تحمل کرد و گفت کِی رسانده چکمه های زجر آزاری به ما این سحر مویی ندارم که ببافم پیش تو خورده چنگ مردمان کوچه بازاری به ما من سه ساله هستم اما چون زن صد ساله ام طعنه های بد زدند این بار بسیاری به ما @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه دست بگذار به قلب نگرانم بابا تا که آرام شود روح و روانم بابا چند وقت است صدایم نزدی دختر من چند وقت است نگفتم به تو «جانم بابا» نه تو هستی نه عمو و نه علی اکبر هست پس برای چه کسی شعر بخوانم بابا بسکه در راه دویدم بخدا خسته شدم بغلم کن روی پایت بنشانم بابا حرف های بدی امروز به من گفت یزید وای بند آمده از شرم زبانم بابا زجر ملعون به روی جای لبت سیلی زد چند شب تلخ شده طعم دهانم بابا گیسویم سوخته است و کف پام آبله زد بازویم نیز شکسته به گمانم بابا سینه‌ات هستی من بود و خرابش کردند چه کسی پای نهاده به جهانم بابا؟ حرمله تیر به تو زد؟ بخدا میکُشمش آخرین تیر تو شد قد کمانم بابا جان من بند به موهای پریشان تو بود گیسویت سوخت چرا زنده بمانم بابا؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه فاطمه در آتش ظلمی نمایان سوخته مرتضی از دیدن این داغ سوزان سوخته آمدند آتش زدند اهل جهنم بر بهشت قدسیان را با خبر سازید رضوان سوخته کوچه‌های شهر از عطر گلاب آکنده است اشک می‌ریزند گل‌ها چون گلستان سوخته ناله‌ی جانسوز زهرا شهر را آتش زده آنچنان سوزانده حتی بیت الاحزان سوخته این طرف دست امیر مومنان را بسته‌اند آن طرف در شعله‌های فتنه ایمان سوخته سوره‌ی کوثر میان شعله‌ها افتاده است ای مسلمانان به پا خیزید قرآن سوخته لااقل از منظر انسانیت کاری کنید پیش چشمان شما مردم، یک انسان سوخته آتش از یک سمت و داغ محسن از سوی دگر با چنین وضعیتی زهرا دو چندان سوخته ظلم در حق پیمبر بیش از این ممکن نبود پاره جان نبی تا حد امکان سوخته فاطمه در کربلا هم سوخت آنجایی که دید در میان خیمه ها طفلی هراسان سوخته گرگ‌ها سالار زینب را به نحوی کشته‌اند قلب حیوانات وحشی بیابان سوخته زیر نور آفتاب داغ دشت کربلا پیکر صدپاره شاه شهیدان سوخته ظاهراً شام غریبان آب نوشیده رباب پس عروس فاطمه شام غریبان سوخته @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه باز هم توبه‌کنان پشت درت آمده‌ام شب به امّید عطای سحرت آمده‌ام نظری کن که پی یک نظرت آمده‌ام نفس‌آلوده به‌سوی گذرت آمده‌ام یاد دادی که اگر عاصی و سرگردانم زشت این است، رخ از روی تو برگردانم نعمتم دادی و با نعمت تو، بد کردم مهلتم دادی و تقصیر مجدّد کردم لطف کردی؛ عوضش غفلت بی‌حد کردم بارها آن‌چه ز من بر نمی‌آمد کردم چه کنم عذر مرا گر نپذیری امشب کاش از این بی‌سر و پا، دست بگیری امشب چشم من خشک شده؛ حال بکا نیست که نیست جرأت معصیّتم هست؛ حیا نیست که نیست دست بی‌خیر مرا، اذن دعا نیست که نیست خبری در دلم از نور خدا نیست که نیست تا بخواهی تو در این قلب، هوس هست که هست حسّ وابستگی‌ام بر همه‌کس هست که هست بار عام از تو رسیدست که دعوت شده‌ام یکی از سفره‌نشینان ضیافت شده‌ام خوب شرمنده‌ی این رسم رفاقت شده‌ام باز بدجور هوایی زیارت شده‌ام کربلا قبله‌ی دل‌هاست؛ دلم تنگ‌شده شاهد حال من آقاست؛ دلم تنگ‌شده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بسوز ای عشق، جان و پیکر از من نماند تا که جز تو دیگر از من بسوزان هر طـــريقی می پسندی کــه آتش از تو و خاكــــستر از من به بال خود پریدم من در این دام بسوزان در قفس بال و پر از من بكش چون صيد و در خونم بغلطان تـــــماشا كـــردن از تــو، پرپر از من ندارم چون متاعی ديگر ای عشق بگيــــر انگشت و اين انگشتر از من مـــرا كـــن زائــــر بـــابای زيـــــنب كه خـون ســر از او، چـشم تر از من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سخن اهل عشق این سخن است کربلا در احاطه ی حسن است هرکسی رو به کربلا کرده باطناً رو به مجتبی کرده بزم مارا حسن فراهم کرد او حسین را عزیز عالم کرد این‌همه مجلس مصیبت ها پرچم یاحسین هیات ها خیر ها را به ما حسن داده او به ما اذن سوختن داده میوه نور می‌دهد شجرش ای به قربان هردوتا پسرش با حسن، جانِ تازه میگیریم امشب از او اجازه میگیرم که بگویم ز جلوه‌ی آن ماه مددی یا جناب عبدالله یازده ساله است و صف شکن است پس یتیم حسن خودش حسن است دست آورده جای شمشیرش همه ماتند مات تکبیرش حق شده پیش هو بزرگ شده این پسر با عمو بزرگ شده گریه کن ها نظر به راه کنید حسن کوچه را نگاه کنید از روی تل خدا خدا می‌کرد عمویش را فقط صدا می‌کرد چه عمویی؟ میان چند سپاه تشنه ای در میان قربانگاه.. صحنه را تا که دید گفت حسین دست خود را کشید گفت حسین حسن کربلا به جان آمد پابرهنه دوان‌دوان آمد آمد و دید گریه بی اثر است یک نفر روی سینه ی پدر است پاره پاره شده‌ست پیرهنش میزند با قلاف بر دهنش بند بند تنش گسسته شده نیزه ها در تنش شکسته شده داد زد ای عموی خون جگرم غم نخور من برای تو سپرم چشم بر سمت خیمه گاه ندوز دست ناقابلم که هست هنوز می‌دهم دست در برابر تو تا بلا دور باشد از سر تو دیدی آخر تنم ز عشقت سوخت تیر، من را به روی جسم تو دوخت @poem_ahl