eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه کشید کار ز تنهاییم به شیدایی ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟ ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی مرا تو عمر عزیزی و رفته‌ای ز برم چو خوش بود اگر، ای عمر رفته بازآیی زبان گشاده، کمر بسته‌ایم، تا چو قلم به سر کنیم هر آن خدمتی که فرمایی به احتیاط گذر بر سواد دیدهٔ من چنان که گوشهٔ دامن به خون نیالایی نه مرد عشق تو بودم ازین طریق، که عقل درآمده است به سر، با وجود دانایی درم گشای، که امید بسته‌ام در تو در امید که بگشاید؟ ار تو نگشایی به آفتاب خطاب تو خواستم کردن دلم نداد، که هست آفتاب هر جایی سعادت دو جهان است دیدن رویت زهی! سعادت، اگر زان چه روی بنمایی! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟ چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟ نگفتیم که: بیایم، چو جان تو به لب آید؟ ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی؟ منم کنون و یکی جان، بیا که بر تو فشانم جدا مشو ز من این دم، که نیست وقت جدایی گذشت عمر و ندیدم جمال روی تو روزی مرا چه‌ای؟ و ندانم که با کس دگر آیی؟ کجا نشان تو جویم؟ که در جهانت نیابم چگونه روی تو بینم؟ که در زمانه نپایی چه خوش بود که زمانی نظر کنی به دل من؟ دلم ز غم برهانی، مرا ز غم برهایی مرا ز لطف خود، ای دوست، ناامید مگردان کامیدوار به کوی تو آمدم به گدایی فتاده‌ام چو عراقی، همیشه بر در وصلت بود که این در بسته به لطف خود بگشایی؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها کمان شده الف قامت نگار علی خزان فتاده به باغ گل بهار علی کجاست حضرت ختمی رسل ببیند که شکسته حرمت بانوی با وقار علی چقدر پشت در خانه، لعنتی خوش بود که با لگد زده طوری گره به کار علی که هر کسی به در گوش دیگری گوید: شنیده ای که شکسته شد اقتدار علی؟ چهل نفر طرفی، دخت مصطفی طرفی مغیره آمد و زد روی دست یار علی علم ز دست علمدار مرتضی افتاد دو دسته بسته و زهرای بی قرار علی سوال مرد یهودی بدون پاسخ ماند! چه آمده به سر تیغ ذوالفقار علی؟ به پیش چشم علی ذره ذره می شد آب و روی نیلی او شمع شام تار علی کنار بستر زهرا به گریه خواهش کرد: بیا به خاطر زینب بمان کنار علی نشد که محسن او هم امام شیعه شود نشد اضافه به سادات یادگار علی دو ماه و نیم بغل کرده زانوی غم را دو ماه و نیم سیاه گشته روزگار علی که هر که بهر تسلی به خانه آمد گفت: عزای فاطمه اینجاست یا مزار علی؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای ز داغ تو روان خون دل از دیده ی حور بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخه ی صور خاک ریزان به سر اندر سر جسم تو بنات اشک ریزان به بر از سوگ تو شعرای عبور از تماشای تجلای تو مدهوش کلیم ای سرت سرّ انا الله و سنان نخله ی طور دیده ها گو همه دریا شو و دریا همه خون که پس از قتل تو منسوخ شد آیین سرور شمع انجم همه گو، اشک عزا پاش و بریز بهر ماتمزده کاشانه چه ظلمات چه نور پای در سلسله سجاد و به سر تاج یزید خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور دير ترسا و سر سبط رسول مدنی؟ آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور تا جهان باشد و بوده است که داده ست نشان میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور؟ سر بی تن که شنیده است به لب آیه ی کهف یا که دیده است به مشکات تنور آیه ی نور؟ جان فدای تو كه از حالت جانبازی تو در طفّ ماریه از یاد بشد شور نشور قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور گوش خضرا همه پر غلغله ی دیو و پری سطح غبرا همه پر ولوله ی وحش طیور غرق دریای تحیر ز لب خشک تو نوح دست حیرت به دل از صبر تو ایوب صبور مرتضی با دل افروخته لاحول کنان مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور کوفیان دست به تاراج حرم کرده دراز آهوان حرم از واهمه در شیون و شور انبیا محو تماشا و ملائک مبهوت شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هوسم بود حج بیت الله قسمتم شد حریم شاه طوس نرسیدم به ساحل دریا آمدم در میان اقیانوس شرط توحید حبّ این آقاست وحده لا اله الّا هو دست ما را رها نخواهد کرد آن که گردیده ضامن آهو رسم آقای مهربان این است میهمان را بغل کند آرام پر کند کاسه های سائل را جلوی در همین که گفت سلام السلام ای رئوف تر ز همه باز راهم به خانه ات افتاد از جدا بودن از تو خسته شدم عوضم کن تو را به جان جواد تا که گفتم مسافر حرمم چقدر دل شکست یاد شما کوله باری سلام آوردم همه گفتند التماس دعا پای من را نبُر ز خانه ی خویش خوش، دل ما، به رفت و آمدهاست با اجازه ز صحن شاه نجف گنبدت شاهِ کل گنبدهاست حرف گنبد شد و شکست دلم از مدینه کسی خبر دارد آه از غربت امام حسن فاطمه این همه پسر دارد تو که از حال ما خبر داری کوهی از غصه و غمیم همه ای علمدار روضه های حسین نگران محرمیم همه به اسیری زینب کبری گره از کار نوکرت وا کن در سحرهای ماه ذیقعده اربعین مرا تو امضا کن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه شب سرد خرابه آمد اما «سر» نمی‌آید شده با سر بیا که بغض‌هایم سر نمی‌آید به من گفتند با زور کتک بابا نگو‌ اینقدر ولی از دختران، بابا نگفتن بر نمی‌آید سرت با بوی نان آمد ولی خود نان نیاوردی پدر جان از تنور کوفیان نان در نمی‌آید پر از لاله شده پیراهنم از بس زمین خوردم لباس گل گلی به دختر لاغر نمی‌آید برای دیدنت از کربلای پر بلا تا شام دویدم پس نفس‌هایم از این بهتر نمی‌آید نخواه از من که موهایم رسد بر شانه‌های من اگر زلفی به آتش خورد دیگر در نمی‌آید حساب کوچکی داریم من با خیزران بابا تو را بوسیده قبل از من؟ مگر محشر نمی‌آید؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دردم ز کودکی‌ است که با رویِ هم‌چو ماه از خیمه شد به یاری آن شاهِ بی‌سپاه بی‌تاب چون دل، از برِ زینب فرار کرد آمد چو طفلِ اشکِ روان، در کنار شاه کای عمّ تاج‌دار! به خاک از چه خفته‌ای؟ برخیز از آفتاب، بیا تا به خیمه‌گاه نشنیده‌ای مگر سخن عمّه را چو من؟ تنها ز خیمه آمده‌ای، پیش این سپاه هر کس که آب خواست، دهندش ز آبِ تیغ ای عم! بیا به خیمه و آب از کسی مخواه می‌گفت و می‌گریست که بی‌دینی از ستیز تیغی حواله کرد به آن شاه دین‌پناه آن طفل، دست خویش سپر کرد، پیش تیغ دست اوفتاد از تنِ معصومِ بی‌گناه بی‌دست جان سپُرد به دامان عمّ خویش چون ماهیِ به لجّۀ خون، مانده در شناه می‌داد جان به دامن شه، «الغیاث» گوی می‌کرد شاه تشنه به حسرت، بر او نگاه @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه همه عزت دنیای حسین است حسن به خداوند مسیحای حسین است حسن بی حسن سوی حسینش بروی باخته ای جان من! صاحب امضای حسین است حسن این حسن کیست که عالم همه دیوانه ی اوست برترین اسم‌ به لبهای حسین است حسن هرکسی گفت حسین، از برکات حسن است تا ابد پرچم بالای حسین است حسن بنویسید که آقای جهان است حسین بنویسید که آقای حسین است حسن زیر قبه همه گفتیم الهی به حسن باب حاجات گداهای حسین است حسن همه در کرببلایند حسین رفته بقیع چه عجب؟! جنت اعلای حسین است حسن او علی اکبر اگر داد حسن قاسم داد در بلا هم شده هم پای حسین است حسن بعد او خنده ندیدند به لبهای حسین آی مردم غم عظمای حسین است حسن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مثل یک صاعقه تکبیرِ حسن می‌آمد یازده ساله ترین شیرِ حسن می‌آمد بر تن از پیرهن خویش کفن ساخته است او حسینیه‌ای از خشتِ حسن ساخته است رگِ گردن متورم شده یعنی لبیک مُشتهایش متراکم شده یعنی لبیک یازده جرعه‌ی ناب از یَمِ حیدر خورده است خوب پیداست که بر غیرتِ او برخورده است دست حق بر درِ خیبر بخورد می‌فهمند به رگ غیرت او بَر بخورد می‌فهمند او یتیمی است که نعلین ندارد حتی فکر صد خُم در آن بین ندارد حتی او نمی‌دید که خاری به کف پایش بود دامن پیرهنش زیر قدمهایش بود چند باری به زمین خورد ولی باز دوید تا که زهرا به زمین خورد علی باز دوید خیره چشمانِ تَرَش رو به همان منظره بود دورِ گودال فقط دایره در دایره بود همه با خاطره‌ی بغضِ علی جمع شدند حلقه در حلقه به یک نقطه؛ ولی جمع شدند حلقه‌ها تنگ‌تر از تنگ‌تر از قبل شده قلب‌ها سنگ‌تر از سنگ‌تر از قبل شده باید از  بینِ همه رد بشود می‌داند نه محال است مردد بشود می‌داند رد از شد حلقه‌ی پیرانِ عصازن و سپس از وسطِ جمعیتی سنگ به دامن نه فقط سنگ که چوب و شن و آهن بعد از آن سخت دوید از دو سه تا حلقه‌ی اسبان سواری وصدای نفس و شیهه و کوبیدن سُم‌ها همه‌سو هولِ قدم‌ها وعَلَم‌ها به خودش گفت کمی مانده برو از وسط اینهمه جامانده برو پیش می‌رفت ولی حلقه‌ی یک لشکر شد متراکم متراکم متراکم‌تر شد داشت از بین همین فاصله‌ها رد می‌شد از دل هلهله‌ها، هروله‌ها رد می‌شد رد شد از حلقه‌ی سرنیزه و از حلقه‌ی شمشیر و کمانگیر و کف پاش پُر از خون و تَنِ کوچک مجروح دوید و لب گودال رسید و ته  گودل چه دید و که سنان بود و سنان داشت نیزه‌ای فاتحه خوان داشت حرمله غرقِ عرق چشم بر آن نیمه‌ جان داشت آخرین تیر خودش را به کمان داشت مادری موی کَنان سینه زنان پیش عمو بود ولی قدِ کمان داشت پدرش بود عمو بود پدرش بر سر او بود پسر اُفتاد سر اُفتاد چه بد بال و پر اُفتاد تنی روی تن اُفتاد حسن اُفتاد راه یک تیرِ سه‌شعبه به دو حنجر اُفتاد ناله‌ای بین گلو بود که زهرا غش کرد او در آغوش عمو بود که زهرا غش کرد کاش جبریل جراحات دو تَن را می‌بست کاش می‌شد که علی  چشم حسن را می‌بست باز  از خاک حسن مادر خود را برداشت شمر تا کُندترین خنجر خود را برداشت... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خدا کند برسم کاش بی اثر نشوم خدا کند که برای تو دردسر نشوم پسر شدم همه عمرم برایت اما حال چه سود اگر که برای تنت سپر نشوم چگونه زنده بمانم بدون آغوشت چگونه بی تو عمو جان یتیم تر نشوم چگونه پیش پدر سربلند باشم من شبیه اکبر و قاسم فدات اگر نشوم سرم اگر برود روی نیزه چیزی نیست که زنده با سرت ای کاش همسفر نشوم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مگر نجوم ز بدر الدجی چه می دانند؟ زمینیان ز ستون سما چه می دانند؟ به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد مگر عقول بشر از خدا چه می دانند؟ و عالمی که به ما خرده از علی گیرند ز دلربایی مولای ما چه می دانند؟ اسیرهای هوا و اسیرهای هوس ز دام عشق شه لا فتی چه می دانند؟ و مردمان حقیری که گرم دنیایند ز دردهای دل مبتلا چه می دانند؟ غدیر صحنه عشق است و قلبهای سیاه از این حدیث از این ماجرا چه می دانند؟ مرا امیر تویی مردمان سر در گم از این امیر از این رهنما چه می دانند دلم هوای تو کرده هوای شهر نجف دوباره لک زده این دل برای شهر نجف @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه چون بود انتخاب تو احلی من العسل شد مرگ در حساب تو احلی من العسل پرسید: از شهادت؟ و گفتی که: ای عمو مرگ است در رکاب تو احلی من العسل ای صاحب رساله مستی ، نوشته در هر صفحه از کتاب تو احلی من العسل می خواستی که شاعر کرب و بلا شوی این گونه شد خطاب تو احلی من العسل با دیدن تو طعم دهان ها عوض شده است پس روی در نقاب تو احلی من العسل ما نیز مست جام تو هستیم تا ابد ای مزه ی شراب تو احلی من العسل روزی اگر بقیع شود صاحب حرم خواهد شد اسم باب تو احلی من العسل در پاسخ سوال تو شد مرگ رو سیاه وقتی که شد جواب تو احلی من العسل @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه این‌جوان‌کیست‌كه‌گل‌صورت از او‌دزدیده‌ست؟ سیزده بار زمین دور قدش گردیده‌ست رو به سرچشمهٔ زیبایی و دریای وفا ماه از اوست که این‌گونه به خود بالیده‌ست خاک پرسید که سرچشمهٔ این نور کجاست؟ عشق انگشت نشان داد که او تابیده‌ست پیش او شور شهادت ز عسل شیرین‌تر آسمان میوهٔ احساس ز چشمش چیده‌ست گرچه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار باغ سرسبزتر از او به جهان کی دیده‌ست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شده‌ای بی‌سبب نیست که این‌گونه معطر شده‌ای دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی ‏یک‌تنه باغی از آلالۀ پرپر شده‌ای تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند ‏زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شده‌ای سنگ بر آینه‌ات خورده و تکثیر شده مثل غم‌های دلم، چند برابر شده‌ای مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز ولی امروز، تو مهمان برادر شده‌ای ای به کام تو شهادت ز عسل شیرین‌تر تو در آیین وفا آینه‌باور شده‌ای دست و پا می‌زنی و من جگرم می‌سوزد خیلی امروز شبیه علی اکبر شده‌ای @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در سرخی غروب نشسته سپیده‌‌ات جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده‌ات آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد آوای ناله‌های بریده بریده‌ات در بین این غبار به سوی تو آمدم از روی ردّ خونِ به صحرا چکیده‏‌ات... خون گریه می‌کنند چرا نعل اسب‌ها؟ سخت است روضهٔ تن د‏ر خون تپیده‌ات بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده‌ام آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده‌ات باید که می‌شکفت گل زخم بر تنت از بس خدا شبیه حسن آفریده‌ات @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر طرف میداد جولان مرکب و شمشیر را لرزه می انداخت جان هر جوان و پیر را هر ملک با مجتبی فریاد جانم می کشید تا که سر میداد قاسم نعره تکبیر را قدرت بازوی او در بند بازوبند بود باز کرد از دست شیری نامه ای زنجیر را نو غزال هاشمی می کند نسل گرگ را گر عوض میکرد دستی از قضا تقدیر را در نبرد تن به صد تن هم هماوردی نداشت چون کند با یک سپر باران سنگ و تیر را نیزه ها انداختش هم از نفس هم از فرس نعل اسب و گل ندارد زحمت تفسیر را گرگ ها با زخم های کهنه از جنگ جمل می گرفتند از غزالی انتقام شیر را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها وقتی که در دور و برت لشگر نباشد وقتی برایت یک نفر یاور نباشد وقتی که هَل مِن ناصر تو بی جواب است وقتی که شرم از سبط پیغمبر نباشد خواهر اگر جان را نریزد زیر پایت دیگر به جان تو قسم خواهر نباشد باید که قربانی شوند این دو جوانم باور بکن راهی از این بهتر نباشد وقتی که عبدالله هم داده رضایت عذری نمانده صحبتی آخر نباشد وقتی وهب را مادرش تقدیم کرده از یک مسیحی خواهرت کمتر نباشد بگذار تا کامل شود عشق من و تو بگذار بین ما کسِ دیگر نباشد کاری بکن ای عشق من در روز محشر تا خواهرت شرمنده از مادر نباشد من هر چه را دارم اگر ریزم به پایت جبران یک موی علی اصغر نباشد هستند اولاد من، اما خون اینها رنگین تر از خون علی اکبر نباشد گفتی همیشه خواهرت را دوست داری حالا نباید روی حرفش نه بیاری از غربتت مولا خبر دارند هر دو بر حال امروزت نظر دارند هر دو تنهایی ات اینجا درآورد اشکشان را از غصه ات چشمان تر دارند هر دو پوشانده ام بر تن لباس رزمشان را بنگر چه تیغی بر کمر دارند هر دو من که حریف بی قراری شان نبودم شور عجیبی بین سر دارند هر دو از لحظه ای که گفته ای "نه" ای برادر حال و هوای محتضر دارند هر دو از بسکه شوق پَر زدن تا دوست دارند بر تن به جای دست پَر دارند هر دو از نسل ابراهیم و اسماعیل هستند در دستشان تیر و تبر دارند هر دو وقت رجز خواندن شبیه شیر هستند وای از دمی که نیزه بردارند هر دو مانند خورشیدند و آتش می فشانند شیران جنگند و شرر دارند هر دو با خونشان آمیخته شور شجاعت مانند عباست جگر دارند هر دو بگذار اینها سوی میدان پر بگیرند من راضی ام هر دو به پای تو بمیرند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها کار تنش زیاد ولی وقت من کم است یک شب برای شست و شوی این بدن کم است بانوی من نحیف نبود، این چنین نبود وقتی نگاه می کنمش ظاهراً کم است در زیر پارچه ورمش گم نمی شود آن قدر واضح است که یک پیرهن کم است باید چگونه جمع کنم این بساط را فرصت کم است و آب کم است و کفن کم است مسمار را خودم زده بودم به تخته ها باید بمیرم آه، پشیمان شدن کم است گیرم حسین دق نکند این چنین ولی گریه بدون داد برای حسن کم است آئینه آمدی و ترک خورده می روی یعنی برای بردن تو چهار زن کم است پیراهن حسین که کارش تمام شد پس جای غُصّه نیست اگر یک کفن کم است بالت، پرت، تنت، هم پیکرت خدا این زخم ها زیاد ولی وقت من کم است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها یا که خدا به خلق پیمبر نمی‌دهد یا گر دهد پیمبر ابتر نمی‌دهد حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس غیر از رسول سوره کوثر نمی‌دهد دختر در این قبیله تجلی کوثر است بی خود خدا به فاطمه دختر نمی‌دهد زینب یگانه است و خدا هم به فاطمه تا زینب است دختر دیگر نمی‌دهد زینب رشیده‌ای ست که بر شانه کسی تکیه به غیر شانه حیدر نمی‌دهد زینب شکوه خواهریش را در عالمین دست کسی به غیر برادر نمی‌دهد او مظهر صفات جلالی حیدر است یعنی به راحتی به کسی سر نمی‌دهد زینب همان کسی ست که در راه عفتش عباس می‌دهد نخ معجر نمی‌دهد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه شاهنشهی که شیشه‌ي جانها به دست اوست گر بشکند به سنگ، فقـط مُزد شَست اوست در خانه­ ای که قبله بُوَد مشتبه بـه خلق ابروش قبله، قبله نما چشم مست اوست شاهنشهی که عرش مقام نشست اوست بـا لطف حق، لوای شفاعت به دست اوست بـا اين جلال و مرتبت و جاه و منزلت گر نوكرش رود به جهنم شکست اوست شاهنشهي كه دوش نبي جا نشست اوست مفتاح باب جنت و دوزخ به دست اوست گر خوانمش خداي يقين كفر گفته ام غير از خداي هر آنچه بگويم شكست اوست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها حسین آبروی آب بود، آب نمی‌خواست برای تشنگی زمزمش سراب نمی‌خواست حسین منّتِ «مُنّوا عَلَیَّ» را نکشیده‌ست حسین حتی بارانِ مستجاب نمی‌خواست نهیب زد نفسش «فَارْحَموا» به آخرتِ خویش کسی از آن همه؛ یک قطره هم ثواب نمی‌خواست صدای غربتِ «هَل‌مِن‌مُعین» رسید به خیمه غریب، جز پسرش از کسی جواب نمی‌خواست عقیقِ تشنه از آغوش گاهواره جدا شد به غیرِ دستِ پدر این نگین رکاب نمی‌خواست میان ماندن و رفتن، میان مرگ و شهادت صدای گریه‌ی لبیکش انتخاب نمی‌خواست کسی که قصه‌ی لالایی‌اش نبردِ علی بود میان لشکرِ در دامِ خواب، ‌‌خواب نمی‌خواست حسین خونِ علی را به حکمِ معجزه رو کرد پیمبری که به جز مقتلش کتاب نمی‌خواست و آفتاب بنا داشت داغِ روز دهم را خنک کند به دَمِ سایه‌اش، رباب نمی‌خواست به حکمِ رشته‌ی بر گردنش رباب اسیر است کشاندنش پیِ خون خدا طناب نمی‌خواست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه وا ماند کام خشکت از قحط آب، نیمی مُردند اهل خیمه با این حساب نیمی در انتظار شیر است چشم دو طفل معصوم بیدار مانده نیمی، رفته به خواب نیمی می سوخت باغبانت زآندم که سوخت جانت نیمی ز قحط آب و، در آفتاب نیمی ترسم به روز محشر این‌سان به جلوه آیی دست حسین نیمی، دست رباب نیمی خون تو را فلک خورد، آن سان که خون اکبر پای رکاب نیمی، یال عقاب نیمی سامان خیمه ها را بعد از تو خوب سوزد اشک رقیه نیمی، خون رباب نیمی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم گهی بخاک فتادم گهی زجای پریدم دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت خدای داند و دل شاهد است من چه کشیدم دو چشم خود بگشا و سؤال کن که بگویم ز خیمه تا سر نعش تو من چگونه رسیدم ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه خولی زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم هنوز العطشت میزد آتشم که زمیدان صدای یا ابتای تو را دوباره شنیدم سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید که شد بخون جوانم خضاب موی سفیدم کنار کشتۀ تو با خدا معامله کردم نجات خلق جهان را به خونبهایت خریدم بگو به نظم جهان سوز «میثم» این سخن از من که دست از همه شستم رضای دوست خریدم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه دیدنت در همه ی راه معما شده است تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است؟ دیدنت سخت ولی سخت تر از آن این است باز هم حرمله سرگرم تماشا شده است باورم نیست که بالای سرم می خندی دل من سوخته تر، از دل لیلا شده است ساربانی که نگین پدرت را دارد چند روزی است در این قافله پیدا شده است حجم تیری که علمدار زمین گیرش شد باورم نیست که در حنجره ات جا شده است کاش آرام رود قافله تا راه روی بعد من نوبت لالایی زهرا شده است کاش آرام رود تا که نیفتی از نی ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است نیزه داری که تو را می برد این را می گفت باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بنا نبود کسی پیکر تو را ببرد عبای کهنه ی پیغمبر تو را ببرد بنا نبود کسی نیزه بی هوا بزند بنا نبود که بال و پر تو را ببرد بنا نبود که در روز آخر عمرت اجل بیاید علی اکبر تو را ببرد بنا نبود برای دو قطره آب فرات سه شعبه حنجره ی اصغر تو را ببرد بنا نبود اگر در غروب کشتندت شبانه جانب کوفه سر تو را ببرد تمام جسم تو گیرم مقطع الاعضا بنا نبود که انگشتر تو را ببرد ز روی نیزه صدا می زدی که ای خواهر بنا نبود کسی معجر تو را ببرد @poem_ahl