🔸ما بلحاظ عرفی با معیاری رفتارگرایانه، حالات پدیداری را به یکدیگر نسبت میدهیم. مثلا من میبینم که صورت کامران سرخ شده و به خود میپیچد و ناله میکند. از این مشخصههای رفتاری کامران نتیجه میگیرم که او "درد" دارد. ولی هیچ قطعیتی وجود ندارد که احساس کامران از حالتی که در آن قرار دارد، مشابه احساس من از حالت درد باشد.
🔹در واقع درد - یا هر #تجربه_پدیداری p - دارای یک منظر اولشخص و سابجکتیو برای فاعل آن (s) است، و ارجاع به نمودهای رفتاری آن که از منظر سومشخص و آبجکتیو در دسترس دیگران قرار دارد، راه مطمئنی برای درک p و سنجش یکسانیاش با تجربیات دیگران نیست.
🔸#ویتگنشتاین البته در استدلال #زبان_خصوصی، الزام به یک معیار عمومی و مشاهدهپذیر برای #حالات_ذهنی را نتیجه گرفته بود و همین معیارهای رفتاری را بعنوان شرط لازم و کافی برای تعیین درستی یا نادرستی هر گزارشی درباره #تجربیات_پدیداری معرفی کرده بود.
🔹ولی مشکل اینجاست که ممکن است فردی معیار عمومی درد را برآورده سازد، بدون آنکه واقعا احساس درد داشته؛ بلکه بخوبی تمارض کرده باشد. همچنین مرتاضان یا سربازان میدان جنگ گاه بدلایل مختلف احساس درد را بدون هیچ بروز رفتاری تجربه میکنند.
پس از معیار رفتارگرایانه - حتی اگر در حد یک راهنمای معرفتی هم لحاظ شود - نمیتوان بود یا نبود حالات پدیداری و مشابهت آنها در افراد مختلف را نتیجه گرفت.
🔸برخی #رفتارگرایان معنای واژگان ذهنی را از طریق رفتار بالقوه (dispositional) تحلیل میکنند؛ مثلا "تمایل" کامران برای سیگار کشیدن به این صورت تحلیل میشود که کامران این بالقوهگی و آمادگی را دارد که رفتار سیگار کشیدن را از خود بروز دهد.
در نتیجه آمادگی و بالقوهگی برای یک رفتار خاص، مواردی مانند تظاهرکردن یا مرتاضان را از دایره خارج میسازد.
🔹اما در اینجا هم ممکن است کامران تمایل به نوشیدن آب داشته باشد، ولی لیوان آبی که جلوی او میگذاریم را نمینوشد. چون ممکن است باور نداشته باشد که آبی در آن لیوان است.
بنابراین رفتارگرایان ناچار از بازسازی معیار خود بدینترتیب شدهاند که:
کامران تمایل دارد آب بنوشد = کامران آمادگی و بالقوهگی نوشیدن چیزی را دارد که باور دارد آب است.
🔸میبینیم که گزاره اخیر با غرض اولیه #رفتارگرایی در تعارض است. این گزاره حالت ذهنی "تمایل" را از طریق حالت ذهنی "باور" تحلیل کرده و باز معیاری ذهنی برای تشخیص یک حالت ذهنی بدست داده است.
تلاشها برای تحلیل باور در گزاره فوق نیز مجددا به استفاده از واژگان و حالات ذهنی منجر شده و این روند بیپایان است.
🔹استفاده از معیارهای رفتارگرایانه در طراحی و ساخت #هوش_مصنوعی نیز مادام که صرفا برای مقاصد کاربردی و تسهیل زندگی بشر انجام میگیرد، کاملا راهگشا و مفید به نظر میرسد. اما آنجا که از این معیار رفتارگرایانه (acting humanly یا acting rationally) برای انتساب حالات ذهنی به روباتها و مقاصد روانشناختی و متافیزیکی استفاده میشود، به شدت مخدوش و ناامیدکننده جلوه مینماید.
@PhilMind
♦️#ملاصدرا در مواضع مختلفی از آثار خویش، علاوه بر #بدن مادی، از #بدن_مثالی هم برای انسان نام برده است. (ن.ک: اسفار، ج۹، صص۱۹,۳۱,۱۸۳/ المبدأوالمعاد، ج۲، ص۵۵۴/ الشواهدالربوبیه، ص۳۱۸)
بدینترتیب مؤسس #حکمت_متعالیه، سه مؤلفه #نفس_ناطقه و بدن مثالی و #بدن_طبیعی را تشکیلدهنده انسان میداند. او تصریح دارد که نفس ناطقه در عموم انسانها صرفا #تجرد_مثالی دارد و نه #تجرد تام (#تجرد_عقلی). و بدن مثالی نیز قائم به نفس ناطقه است و نه منفصل از آن.
♦️بدن مثالی در تعابیر #صدرالمتالهین همان بدنی است که در رؤیا با آن سروکار دارد؛ با چشم بدن مثالی میبیند و با گوش آن میشنود و... . (اسفار، ج۸، ص۲۴۹) در نظر وی نفس ناطقه همانطور که تحت تأثیر #ادراک_حسی ناشی از بدن طبیعی قرار میگیرد، از ادراکات ناشی از بدن مثالی نیز متأثر میشود (مثل احساس درد یا لذت در خواب)
ادراکات خیالی نیز در این دیدگاه از طریق قوای مثالی و بدن مثالی رخ میدهد و همچنین تجربیات بیرون از بدن (OBEs) مانند #تجربیات_نزدیک_به_مرگ (NDEs) و ... .
♦️اما تفکیک نفس ناطقه از بدن مثالی میتواند محل ابهام و تردید قرار گیرد. بویژه که از برخی عبارات صدرا چنین برمیآید که نفس همان بدن مثالیست و نه چیزی مازاد بر آن (ن.ک: همان/ الرسائل، ص۳۶۲/ اسفار، ج۹، صص۱۸۳,۲۷۰)
در واقع قوای ادراکی مثالی در نظرگاه او که تجرد مثالی دارند، تشکیلدهنده بدن مثالیاند. بدینترتیب تصور نفس بعنوان روح مجرد فاقد جسمانیت، از منظر حکمت متعالیه منتفیست. بلکه نفس ناطقه در این دیدگاه، دارای شکل و امتداد (#بدن_مندی) و مکانمندی خاص و ... است و بکلی از تصویر نفس سینوی و دکارتی متمایز میشود.
♦️بر این اساس بدن مثالی با پیدایش نفس حادث میشود (و بلکه با آن عینیت دارد)، اما طبق نظریه #حدوث_جسمانی در حکمت متعالیه، بدن طبیعی زمینه جهش و پیدایش نفس را پدید میآورد؛ پیدایشی که از پیچیدگیهای سطح نوروفیزیولوژیک بدن طبیعی رخ میدهد و ناشی میشود.
نفس (و بدن مثالی) بدینترتیب متأخر از بدن طبیعیست و به مرور زمان، تکامل ذاتی و عرضی مییابد.
♦️بدن طبیعی علاوه بر حیات (علائم حیاتی مانند تولید مثل و تغذیه و ...)، دارای آگاهی (consciousness) هم هست که برخلاف بدن مثالی، ذاتیِ او نیست. هر جسم مثالی ذاتا آگاهی دارد و آگاهی را باید مطابق دیدگاه #فلسفه_اسلامی و #عرفان_اسلامی از ویژگیهای ذاتی عالم مثال و تجرد مثالی دانست که میتواند (طبق دیدگاه حدوث جسمانی)، نوظهوریافته (emergent) از ویژگیهای مادی لحاظ شود.
اما بدن طبیعی در این دیدگاه، ذاتا فاقد تجربیات آگاهانه است و آگاهی را نمیتوان از ویژگیهای بنیادین عالم ماده و بدن مادی دانست (برخلاف #پنسایکیزم). بلکه از طریق ارتباط با نفس (و بدن مثالی)، ادراکات و احساسات جزئی و طبیعی حاصل میشود.
@PhilMind
❄️بحث درباره #کوالیا اخیراً بر روی ایده #بازنمایی متمرکز شده، همراه با مواضعی در باب #کارکردگرایی که همواره در پسزمینه وجود دارد. ... نکته بحث برانگیز این است که آیا #خصیصه_پدیداری، تماماً بوسیله محتوای بازنمایی تأمین میشود؟ من میگویم نه، و فکر میکنم احساسات بدنی (Sensation) غالباً و شاید همواره، علاوه بر محتوای بازنمایی دارای خصیصه پدیداری هم هستند.
❄️آنچه من انکار میکنم اینست که محتوای بازنمایی، تمام آن چیزی است که در خصیصه پدیداری وجود دارد و اصرار میکنم که خصیصه پدیداری از محتوای بازنمایی، پیش میافتد. من این دیدگاه را phenomenism مینامم. یک phenomenist اعتقاد دارد که خصیصه پدیداری، نه فقط از محتوای بازنمایی، بلکه از خصوصیات شناختی و کارکردی هم پیشی میگیرد؛ بنابراین او به کوالیا اعتقاد دارد. (Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.553)
❄️فرض کنید که دارید در نور مناسب، به یک گوجهفرنگی رسیده نگاه میکنید. شما یک #تجربه_بصری با خصوصیات کیفی خاص یا کوالیا دارید که همان قرمزی و گِردی است.
فیلسوفان طرفدار #بازنمودگرایی، کوالیا را محتوای بازنمودی میدانند که در واقع، ویژگیهای ابژه بیرونیاند. ... کوالیای قرمزی تجربه بصری شما از گوجهفرنگی، چیزی است که تجربه شما از رنگ گوجهفرنگی بیرونی بازنمایی میکند. بنابراین دیدگاه فوق، یک نوع #برون_گرایی در باب کوالیاست ... .
❄️این موضع که کوالیا را در جهان بیرون قرار میدهد، ما را قادر میسازد که کوالیا را بعنوان یک کیفیت دروننگرانه خصوصی، رد کنیم و این رویکرد برای آنان که متعهد به جایگاهی فیزیکال برای #آگاهی هستند، خوشایند مینماید ... . اما چه دلیلی برای تشکیک در بازنمودگرایی وجود دارد؟
❄️ اول آنکه #طیف_معکوس رنگها را در نظر بگیرید؛ یعنی وقتی شما قرمزی میبینید، من سبزی میبینم و بالعکس. ما هر دو میگوییم که گوجهها قرمز هستند و کاهوها سبزند. کاربردهای لفظی ما کاملاً مشابه و یکسان است. اما کیفیت تجربه بصری شما وقتی که به یک گوجه نگاه میکنید شبیه کیفیت تجربه بصری من است وقتی که به یک کاهو مینگرم؛ و بالعکس.
بنابراین محتوای بازنمودی نمیتواند تمام آن چیزی باشد که به کوالیا مربوط است.
❄️دوم آنکه حتی اگر در یک #ادراک_حسی – مثل بینایی – شباهتها و تفاوتهای کوالیا به بیش از شباهتها و تفاوتهای محتواهای بازنمودی نرسد، مسلماً تفاوتهای کوالیا در کیفیات احساسی مختلف داریم که صرفاً تفاوتهایی در محتواهای بازنمودی نیستند. مثلاً ما میتوانیم باوری – بازنماییای درباره یک ابژه یا ویژگی خارجی – شکل بدهیم که مثلا: "گربه من الان روی لباسم پرید"؛ هم بر اساس تجربه بینایی و هم بر اساس تجربه لامسه.
آیا واضح نیست که یک اختلاف کیفی بین این تجربیات وجود دارد؛ حال آنکه محتوای بیرونی بازنمودی در این دو تجربه، اینهمان است. (Kim, 2010, Philosophy of Mind, pp.159-160)
@PhilMind
💥ادعای C را در نظر بگیرید:
C : یک کامپیوتر الکترونیکی دیجیتال نمیتواند به هیچ گونهای برنامهریزی شود که آنچه مغز ارگانیک انسانی با نیروهای خاص علّیاش تولید میکند را تولید نماید: کنترل حرکات، هوش، و فعالیتهای التفاتی که توسط انسانهای نرمال به نمایش در میآید
💥این دیدگاه نمیگوید هر ابژه مادی (غیر از مغز ارگانیک)، فاقد نیروی علّی برای تولید پدیده ذهنی است و نمیگوید نیروهای علّی #مغز، ربطی به #برنامه_نویسی و اجرای آن ندارند. بلکه صرفاً به نحو تجربی و عملی بعید میداند که برنامهنویسی – هرچقدر هم درست باشد - بتواند بر روی چیزی غیر از مغزهای ارگانیک اجرا شود.
💥این جدید نیست که مغز، شواهد بسیاری به دست میدهد که دارای ساختار پردازش موازی سنگین است؛ با میلیونها – اگر نگوییم میلیاردها – کانال که همگی میتوانند فعالیت همزمان داشته باشند. بنابراین به نظر میرسد نیروی علّیای که برای کنترل حرکات و هوش و فعالیتهای التفاتی لازم است، از طریق یک پردازشگر موازی پرظرفیت (مانند مغز انسانی) قابل دستیابی است.
💥اما طرفداران #کارکردگرایی و رویکردهای رایج در ساخت #هوش_مصنوعی، همچنان دلیلی نمیبینند که چرا این پردازشگر موازی پرظرفیت باید حتماً از مواد ارگانیک ساخته شده باشد. در نگاه ایشان، سرعت انتقال در سیستمهای الکترونیکی، بسیار بیشتر از سرعت انتقال در فیبرهای نورونی است؛ بنابراین سیستم الکترونیکی میتواند هزاران برابر سریعتر (و قابل اعتمادتر) از سیستم ارگانیکی باشد.
💥ولی شاید این فرضیهها چندان هم درست چیده نشدهاند. سرعت پردازش مغز، 10 به توان 15 عملیات در ثانیه است که حتی در مقایسه با سرعت عملیاتی هستههای پردازشگرهای موازی نوین، قابل توجه است.
💥سجنوسکی گمان میکرد ما نیازمند شیفت به محاسبات بصری (Optical Computation) هستیم. در حالی که اگر محاسبات بصری بتواند سرعت عملیاتی چشمگیری را با هزینه معقول برای ما فراهم سازد، باز شاید کافی نباشد.
محاسبات سجنوسکی نشان میداد که اگر مغز استفاده حداکثری از ظرفیت خویش ببرد، چه بسا تخمین نیازمندیها برای رقابت با سرعت پردازش مغز نادرست از آب درآید.
💥سجنوسکی با در نظر گرفتن فاکتور سرعت پردازش موازی میگفت شاید لازم باشد به سمت محاسبات ارگانیک برویم.
اما صرفنظر از سرعت پردازش، شاید اصلاً مسئله چیز دیگری است. این احتمال را میتوان در نظر گرفت که #بیوشیمی و ساختار مولکولی نورونها نیز در عملیات پردازش اطلاعات و تولید #حالات_ذهنی دخیل باشد.
💥#سرل فرض میگیرد که یک تمایز واضح بین نیروهای علّی مغز برای تولید «حالات ذهنی» و برای تولید «روابط ورودی – خروجی» وجود دارد. او اوّلی را نیروهای علّی پایین به بالای مغز مینامد و درباره غلطبودن این ایده که دومی برای ذهنمندی موضوعیت دارد، استدلال میآورد.
وجود علیت ورودی – خروجی، #روبات را قادر به کارکرد عملی در جهان میگرداند و البته دلالتی بر وجود علیت پایین به بالا – که حالات ذهنی را ایجاد میکند – ندارد. یک روبات موفق میتواند بکلی #زامبی باشد.
@PhilMind
17.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥کریستوف #کوخ (چهره #نوروساینس) در این گفتگو👆 از ایده بنیادیبودن #آگاهی (نوعی #پنسایکیزم) دفاع میکند.
🔥دیوید #چالمرز (از لیدرهای پنسایکیزم) هم مانند کوخ نسبت به تئوری یکپارچهسازی اطلاعات (#IIT) سمپاتی دارد و بین پیچیدگیهای #پردازش_اطلاعات و رخداد #تجربه_آگاهانه، ارتباط منسجمی برقرار میسازد.
🔥کوخ در اینجا از تفاوت بین بخشهای مختلف #مغز در ارتباطشان با آگاهی نتیجه میگیرد که فقط تعداد نورونها در پیچیدگی لازم برای ایجاد آگاهی کافی نیست و چیزی بنیادین باید وجود داشته باشد. او به همین دلیل #نوظهورگرایی (#emergentism) را درست نمیداند.
🔥اما در تاریخ فلسفه هرگاه پس از تلاشهای بسیار برای تبیین پدیدهای به مشکل برخوردهاند، یک راهحل پیشنهادی، بنیادین دانستن آن پدیده بوده تا نیاز به تبیین براساس چیز دیگری نداشته باشد.
🔥چه بسا طرفدار نوظهورگرایی در پاسخ کوخ بگوید آن حد از پیچیدگی که در سطح پایینی برای ظهور آگاهی لازم است، فقط وابسته به تعداد نورونها یا حتی حجم پردازش اطلاعات نیست و عوامل دیگری هم دخالت دارند. چه عواملی؟ نوظهورگرا آن را موکول به پیشرفت دانش تجربی میکند و پنسایکیست به امر بنیادین ارجاع میدهد. بنظر میرسد هر دو ناکامیهایی دارند.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📘مبانی #علوم_اعصاب_شناختی بقلم دو متخصص مطرح این حوزه، در سال 2012 توسط انتشارات Elsevier بچاپ رسیده است. ویراست دوم این منبع درسی نیز در سال 2018 و در 511 صفحه منتشر شده است.
📙این راهنمای جامع و مقدماتی تلاش دارد اصول اولیه نحوه عملکرد #مغز در هنگام یادگیری، احساسات، تکلم و ... را به دانشجویان و محققان رشتههای مرتبط آموزش دهد.
کتاب گیج و بارز برای دانشجویان و اساتید این رشتهها (از جمله فلسفه) که خواهان دانشی مقدماتی از #نوروساینس و فیزیولوژی #حالات_ذهنی هستند، منبعی مفید و قابل توصیه بشمار میآید.
📕البته رویکرد کارکردگرایانه #علوم_شناختی درباره #حالات_پدیداری، در تبیینهای این کتاب نیز نمود دارد و بناچار باید بین توصیف یافتهها و تحلیل آنها تفکیک کرد.
📗مبانی #علوم_اعصاب شناختی، برنده جایزه کتاب برجسته انجمن نویسندگان و متون آکادمیک (2013) شده و از بخشهای مکمل (مانند اخبار جدیدترین یافتهها، راهنمای هر فصل، سؤالات مطالعه، تصاویر و نمودارهای رنگی، و ...) برای رویکرد آموزشی خود کمک میگیرد.
📒ترجمه ویراست اول این کتاب (۲۰۱۲) بقلم کمال خرازی و توسط انتشارات سمت بچاپ رسیده و چندبار تاکنون تجدید چاپ شده است.
@PhilMind
🧠نظریه نوروبیولوژیک #آگاهی که توسط کرک و کوخ (Crick & Koch, 1990 / also see: Crick, 1994) ارائه شده، بر نوسانات معین 35 تا 75 هرتز در نورونهای #غشای_مغز تمرکز میکند. فرض کرک و کوخ اینست که نوسانات مذکور، پایه آگاهی هستند. تا حدی به این دلیل که بنظر میرسد نوسانات فوق با اطلاعداشتن (Awareness) در مودالیتیهای مختلف #ادراک_حسی (مثلاً در سیستمهای ادراک بصری یا ادراک بویایی) همبستهاند، و نیز به این دلیل که آنها فرآیندی را پیش رو میگذارند که به هم پیوستن (Binding) اطلاعات میتواند بوسیله آن حاصل شود.
🧠به هم پیوستن، فرآیندی است که به موجب آن، بخشهای مجزای اطلاعات بازنماییکننده یک موجود، جمع آورده میشوند تا در فرآیندهای بعدی مورد استفاده قرار گیرند. مثل وقتی که اطلاعات درباره رنگ و شکل یک شیء مورد ادراک، از مسیرهای بصری جداگانه، گردآوری و یکپارچه میشوند.
کرک و کوخ به تبع دیگران (e.g., Eckhorn et al. 1988) فرض میگیرند که به هم پیوستن اطلاعات ممکن است بوسیله نوسانات هماهنگ گروهی از نورونها اتفاق بیفتد که محتواهای مرتبط را بازنمایی میکنند. وقتی دو بخش از اطلاعات قرار است جمع آورده و متصل شوند، گروههای نورونی متناظر با آنها، نوساناتی با فرکانس و فاز یکسان خواهند داشت.
🧠هنوز فهم اندکی از جزئیات این مسئله وجود دارد که چطور این به هم پیوستن اطلاعات میتواند حاصل شود. ولی فرض کنید که میتوان این مسئله را حل و فصل کرد. نظریه منتج از آن، چه چیزی را تبیین میکند؟ نظریه مذکور بوضوح، به هم پیوستن اطلاعات را تبیین میکند و شاید تلقی عمومیتری از یکپارچهسازی (#Integration) اطلاعات در #مغز ارائه نماید.
🧠همچنین کرک و کوخ پیشنهاد میدهند که این نوسانات، فرآیندهای #حافظه_کاری را فعال میکنند؛ بنحوی که ممکن است تلقیای درباره این حافظه و شاید تمامی انواع حافظه، در حوالی همین نظریه وجود داشته باشد.
این تئوری ممکن است سرانجام به یک تلقی عمومی درباره این بینجامد که چطور اطلاعات دریافتی، به هم پیوسته و در حافظه ذخیره میشوند تا در فرآیندهای بعدی مورد استفاده قرار گیرند.
🧠چنین نظریهای میتواند ارزشمند باشد، ولی چیزی در اینباره به ما نمیگوید که چرا محتواهای مرتبط [شکل و رنگ و ...]، «تجربه» میشوند؟
کرک و کوخ پیشنهاد میدهند که این نوسانات، #همبسته_های_تجربه باشند. این ادعا البته قابل بحث است – که آیا به هم پیوستن در پردازش اطلاعات غیرآگاهانه نیز اتفاق نمیافتد؟ - ولی حتی با فرض پذیرش، #شکاف_تبیینی همچنان برقرار میماند: چرا این نوسانات، تجربه را به وجود میآورند؟
🧠تنها پایهای که برای یک ارتباط تبیینی وجود دارد، نقشی است که این #شلیک_های_نورونی در به هم پیوستن و ذخیرهسازی اطلاعات ایفا میکنند. ولی پرسش از اینکه چرا خود همین به هم پیوستن و ذخیرهسازی اطلاعات، با #تجربه_درونی همراه است، هیچگاه دنبال نشده است. اگر ندانیم چرا به هم پیوستن و ذخیرهسازی اطلاعات به تجربه درونی منجر میشود، تشریح نوسانات نورونی نمیتواند کمکی به ما برساند. متقابلاً اگر بدانیم چرا به هم پیوستن و ذخیرهسازی اطلاعات به تجربه درونی میانجامد، سایر جزئیات نورو فیزیولوژیک تنها مانند خامه روی کیک خواهد بود [نقش محوری ندارند].
🧠نظریه کرک و کوخ، کارکرد خود را با «فرض گرفتن» یک ارتباط بین به هم پیوستن اطلاعات و تجربه درونی به انجام میرساند و بنابراین نمیتواند این ارتباط را #تبیین نماید.
ترجمه بخشی از فصل اول کتاب The Character of Consciousness اثر دیوید چالمرز (۲۰۱۰)
@PhilMind
❓قبلا در شرح #نوظهورگرایی ضعیف (مثل ظهوریافتگی ویژگی سیالیت از اجتماع مولکولهای آب) و قوی (مثل ظهوریافتگی ویژگی #آگاهی از شلیک نورونها) آمد که ویژگی نوظهوریافته ضعیف را میتوان از ویژگیهای سطح پایینتر و از قوانین حاکم بر آن استنتاج کرد؛ مثلا سیالیت را میتوان براساس فاصله بین مولکولها و حرکات چرخشی و انتقالی آنها توضیح داد. اما در نوظهورگرایی قوی، ویژگی نوظهوریافته، قابل پیشبینی و تبیین بر اساس ویژگیهای سطح پایینتر و قوانین حاکم بر آن نیست.
❓براود – نوظهورگرای انگلیسی - «قانون فراطبقهای» را برای چنین موقعیتی پیشنهاد میدهد؛ قوانین نوظهوریافته که قابل انشقاق از قوانین و شرایط سطوح پایینتر نیستند. این قوانین، منحصر بفرد و واقعیتهایی پایهاند که تبیین نمیپذیرند. McLaughlin, 2008, "Emergence and Supervenience", pp.87-88.)
قوانین فراطبقهایِ براود از قوانین لازم برای تحقق ویژگیهای نوظهوریافته قوی است.
❓به اعتقاد برخی منتقدان مانند سیگر، نوظهوریافتگی قوی با اشکال ناسازگاری با #تمامیت_فیزیک مواجه است (Seager, 2012, Natural Fabrications, pp. 195-196). در نظر ایشان، نظریه T زمانی دارای تمامیت است که جامعیت، مانعیت و قدرتِ تجزیه داشته باشد. اگر Tجامعیت داشته باشد، هر هویتی در جهان دارای توصیفی نظری بر اساس T است و مقصود از مانعیت T اینست که هیچ هویت اضافه و غیرواقعی را به جهان نسبت ندهد. (ibid, p. 122)
❓بدین ترتیب اگر علم #فیزیک میخواهد نظریهای تمام نسبت به جهان ارائه کند، باید همه چیز در جهان دارای هویت فیزیکی بوده و یا توصیفی فیزیکی داشته باشد. همچنین مستلزم وجود هیچ چیز غیر فیزیکی برای جهان نباشد.
#نوظهورگرایی_قوی اما با جامعیت و مانعیت فیزیک (و در نتیجه با تمامیت فیزیک) در تضاد خواهد بود.
❓ولی یکی از مسائل مهم در اشکال فوق اینست که علم فعلی فیزیک نسبت به برخی پدیدههای مهم و مقبول، جامعیت ندارد. مثلاً فرضیاتی مانند #ماده_تاریک و #انرژی_تاریک – که به نحوی وسیع مورد قبول دانشمندان قرار گرفته - از مهمترین ابهامات فیزیک امروز است و قوانین فیزیک فعلی، آنها را – که از اجزای جهان فیزیکی میشمارد – در بر نمیگیرد.
❓بنابراین مادام که قوانین فیزیک نسبت به بخشهای مهمی از جهان شناخته شده، جاری نباشد (که در واقع به معنای عدم تمامیت فیزیک کنونی است)، به نظر نمیرسد نقض تمامیت فیزیک با موردی دیگر (مثلاً آگاهی نوظهوریافته) نیز در این حد باشد که یک نظریه را کنار بگذارد.
@PhilMind
🚩 تمایز بین #فیزیکالیسم و #دوئالیسم براساس نگرشی است که مرزی بین فیزیک و فرافیزیک قرار میدهد. پیش از این البته #ماتریالیسم بجای فیزیکالیسم مطرح میشد. اما بعدها که علاوه بر ماده، هویاتی مانند انرژی و نیرو و میدان هم در فیزیک جدید کشف شد، #مادی_انگاری (ماتریالیسم) به #فیزیکی_انگاری (فیزیکالیسم) تغییر نام داد تا این هویات تازه را نیز در بر گیرد.
🚩 کشفیات مذکور البته برخی اشکالات سابق ماتریالیستی در #فلسفه_ذهن را بیاثر میساخت. مثلا اشکال مبتنی بر ضرورت تماس و اِعمال نیروی جنبشی برای توضیح #علیت_ذهنی. این از تبعات مهم ورود قلمرو غیر ماده به فیزیک بود.
امروزه اما آنچه به عنوان قلمرو غیر فیزیکی تلقی میشود نیز در تئوریهای مهم فیزیک وارد شده و مرزبندی بین فیزیک و فرافیزیک را هم زیر سؤال برده است.
🚩 به عنوان مثال تئوری گیج (gauge theory) نظریهای اساسی در #فیزیک_کوانتوم به شمار میرود که #ذرات_بنیادین بر مبنای آن تعریف میشود.
فادیف و پوپوف - دو فیزیکدان برجسته در حوزه #کوانتوم - نشان دادهاند که وقتی یک دگرگونی در یک میدان فیزیکی (مثلا میدان کوارکها) اِعمال میکنیم، مجبور به افزودن پارامتر جدید غیرفیزیکی به تئوری گیج هستیم تا آن را معنادار سازد. این یک الزام تئوریک (و نه یک آپشن) است تا بتوان محاسبات را با تئوری مذکور به انجام رساند.
🚩 این پارامتر را خیالی (fictitious) و غیر متناسب با کلیت تئوریهای #فیزیک امروز دانستهاند و آن را میدان روح (ghost field) نامیدهاند (روح در اینجا به معنای روح انسان نیست). میدان روح با اینکه به معنای رایج، فیزیکی نیست، اما در محاسبات دیاگرامهای اغتشاش فریمن (framan perturbation) حضور مییابد و نقش و تأثیر قابل توجهی در محاسبه اعداد حاصل از تئوری گیج برجای میگذارد. این نه یک بحث حاشیهای، بلکه جزو متون تدریس تئوری کوانتوم قرار دارد.
🚩 بدینترتیب مناقشه معنای فیزیکالیسم دوباره زنده میشود که آیا براساس علم فیزیک فعلی تعریف میگردد یا علم فیزیک کامل (ایدهآل)؟ اگر فیزیکالیسم را برمبنای علم فیزیک کامل در نظر بگیریم، چه بسا حرارت نزاع فیزیکالیسم و دوئالیسم کاهش یابد و حتی مرز بین فیزیک و غیرفیزیک هم با چالش جدی روبهرو شود.
🚩 این نکته یادآور نگرش پیوستار به عالم است که از سطح ماده تا بالاترین سطوح هستی را در قالب یک حقیقت پیوسته و چارچوبی واحد در نظر میگیرد. ما بازاء چنین نگرشی را در #فلسفه_اسلامی میتوان در تعریف و تحلیل #ملاصدرا از #تشکیک_وجود پیگیری کرد.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📕«ذهن و نوخاستگی؛ از #کوانتوم تا #آگاهی» اثر یکی از لیدرهای #نوخاستهگرایی (#emergentism) در سال 2005 و در 215 صفحه به چاپ رسیده است.
📘کتاب در 5 فصل تنظیم شده که در فصل 1 به ظهور و افول #تقلیل_گرایی، تاریخچه و انواع نوخاستهگرایی، تکامل #نوخاستگی، نسخه قوی نوخاستهگرایی و چالشهای نسخه ضعیف آن میپردازد.
📙در فصل 2 معانی نوخاستگی و تردیدها درباره آن، علیت رو به پایین، #فیزیکالیسم و نوخاستگی و ...، محور بحث قرار میگیرد.
📗فصل 3 بر ارتباط بین نوخاستگی و #علم_تجربی تمرکز دارد و نوخاستگی #شیمی از #فیزیک، #بیوشیمی، انتقال به #زیست_شناسی، و فلسفه نوخاستهگرای زیستشناسی را مرور میکند.
📒فصل 4 به انتقال از سطح زیستشناسی به سطح #ذهن میپردازد و جایگاه #همبسته_های_نورونی آگاهی و نقش آنها در حل #مسئله_دشوار را مدنظر قرار میدهد و در انتها به یک نظریه نوخاستهگرا درباره ذهن و ملاحظات علمی و فلسفی پیرامون آن میرسد.
📓در فصل آخر (5) نیز شاهد مباحثی از قبیل ارتباط ذهن با #متافیزیک، پیشفرضهای #طبیعی_گرایی، سطوح نوخاسته بالاتر از ذهن، محدودیتهای تبیینهای طبیعی و یکسری پرسشهای الهیاتی هستیم.
📚چکیدهای از رویکرد مؤلف را میتوان در این پاراگراف از مقدمه کتاب ارائه کرد:
«نه #دوئالیسم و نه فیزیکالیسم تقلیلگرا، داستان کاملی درباره موضوع آگاهی به ما ارائه نمیدهند. من با استخراج ادله از فلسفه و علم معاصر، از تز نوخاستهگرایی دفاع میکنم که ذهن (ویژگیهای ذهنی) را - بمثابه مرحلهای فراتر در فرآیند تکامل - برآمده از دنیای طبیعی میداند».
@PhilMind
23.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴#چالمرز درباره دیدگاه خودش که #دوئالیسم طبیعتگرایانه (Naturalistic #Dualism) مینامد، توضیح میدهد👆
نظریهای که #آگاهی را از یکسو غیرفیزیکی و از سوی دیگر غیرمتعلق به عالم ارواح و بهشت و ... میداند؛ بلکه جایگاهی برای آن در همین جهان طبیعت و سازگار با قوانین دانش تجربی میجوید. توضیحات بیشتر در اینباره را میتوان در کتاب ۲۰۱۰ او با عنوان خصیصه آگاهی (The Character of #Consciousness) دنبال کرد.
🟠بطور کلی تلاشهای نودوئالیستی بسیاری در دهههای اخیر بدنبال پیشرفتهای تجربی در #علوم_شناختی و بطور خاص #نوروساینس اتفاق افتاده که با فاصلهگرفتن از دیدگاه کلاسیک قائل به یک جوهر مستقل مجرد، سعی دارد نگاهی طبیعیگرا و سازگار با علم تجربی داشته باشد.
فیلسوفان و دانشمندان موحد در عین حال تلاش میکنند این همسازی، آموزههای معاد و زندگی پس از مرگ را هم توضیح بدهد.
🟡البته در تاریخ #فلسفه_اسلامی نیز نقطه عطف مهمی از سوی #ملاصدرا رقم خورده و نفس بعنوان روح ازلی افلاطونی یا جوهر مستقل سینوی (که با امر الهی حادث میشود)، به #حدوث_جسمانی و پیدایش از فرآیندهای جنینی در رحم مادر تقلیل یافته است. و البته که در ادامه برای سازگاری با آموزههای دینی و عرفانی نیز توضیحات مفصلی ارائه داده است.
🟢چالمرز هرچند بصراحت در مورد خداوند و ادیان لاادری است و اعتقادی ندارد، اما تلاش وی در سازگارکردن آگاهی بعنوان پدیدهای غیر فیزیکی با دانش تجربی و البته نقدهای مهمی که به سادهسازیهای ماتریالیستی در اینباره دارد، نقش مهمی در توسعه انواع دیدگاههای نودوئالیستی معاصر داشته است.
@PhilMind