eitaa logo
برش‌ ها
412 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
466 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
برش‌ ها
#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
در جبهه وقتی غریبه ای وارد جمع ما می شد، با او طوری رفتار می کرد که گویی سال ها با آشناست. وقتی می پرسیدیم، می گفت: مگر باید آشنا باشد. ورد زبانش این بود که این بچه ها پاک هستند و باید پاک بمانند و ما هر کاری از دست مان بر آید باید برای شان انجام دهیم. _سیره_شهدا پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ اول- ۱۳۹۳؛ صفحه ۱۰۹-۱۰۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_محمد_مصطفی_پور
برش‌ ها
#شهید_محمد_مصطفی_پور
شهید محمد مصطفی پور وقتی به شهادت رسید، هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود. قبل از عملیات، داده بود جلو پیراهنش نوشته بودند: آن قد رغمت را به جان پذیرم (ع) تا قبر تو را بغل بگیرم حسین (ع) می گفت: دوست دارم تیر روی سینه ام بخورد و شهید شوم. دعایش زود مستجاب شد و در ، تیری سینه اش را شکافت؛ همان جایی که شعر را نوشته بود. ترکشی هم پهلویش را شکافت تا نشانی از (س) بر جسمش یادگار بماند. (ع) (ع) راوی: رضا دادپور کتاب تو شهید می شوی؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا، ناشر: مؤسسه روایت سیره شهدا، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵؛ صفحه ۲۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش‌ ها
#شهید_محمد_مصطفی_پور
تصویر شهید با پیراهن خوش نویسی شده
#شهید_احمد_مکیان
برش‌ ها
#شهید_احمد_مکیان
احمد از همان دوران نوجوانی هیئتی در خانه تشکیل داده بود و بچه های هم سن و سالش را حول محور (ع) جمع می کرد. هم می کرد. وقتی مداح بهتر از خودش بود، بدون اینکه حسادت بورزد، میکروفون را تحویل او می داد و مشغول می شد. راوی: پدر شهید ؛ زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم احمد مکیان، تهیه و تدوین: گروه تحقیقاتی احیاء، ناشر: دفتر نشر معارف، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۶ صفحه ۲۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_سید_محمد_تقی_رضوی
برش‌ ها
#شهید_سید_محمد_تقی_رضوی
سید از خیلی بدش می آمد. در مقطعی یکی از نیروها با سفارش وارد شده بود. سید صبح که وارد اداره می شد، بیرونش می کرد. می گفت: امام (ره) فرموده توصیه من را هم قبول نکنید. تا این که روزی گفتم: آقای رضوی! گناه دارد، حالا که آمده ولش کن. گفت: من از این فرد بدم می آید، فقط به خاطر اینکه با توصیه به جهاد آمده است. در سیره شهدا راوی: حسین نمازی؛ هم رزم شهید ؛ زندگی نامه و خاطرات سردار جهادگر شهید محمد تقی رضوی، نویسندگان: عیسی سلمانی لطف آبادی و همکاران، ناشر: انتشارات سلمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ صفحه ۲۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_حسین_املاکی
برش‌ ها
#شهید_حسین_املاکی
دور سفره شام نشسته بودیم. بعد از شام حسین گفت: امروز به کمک بچه های محل، برای مسجد یک درست کردیم و مقداری کتاب هم در آنجا قرار دادیم. فردا به لنگرود می روم تا های بیشتر و بهتری پیدا کنم و بخرم تا جوانان روستا در شان بیایند و کتاب کنند. بعد از مدتی هم که آمد مرخصی، برای خانه خودمان هم یک کتاب خانه درست کرده بود. نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و کتاب های دینی دیگری هم خریده بود و در قفسه ها چیده بود. می گفت: هر وقت فرصت کردی این کتاب ها را بخوان. این کتاب ها راه معرفت را به انسان نشان می دهد. این کتاب ها است و انسان را به خدا نزدیک می کند. راوی: همسر شهید نیمه پنهان ماه، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: رقیه مهری آسیا بر، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۶؛ صفحه ۵۳ و ۶۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_مهدی_زین_الدین
برش‌ ها
#شهید_مهدی_زین_الدین
مهدی برای رای دادن به مسجد رفته بود. یکی از او مسئولین را شناخت و به بقیه معرفی کرد. بعد از رای دادن تا دم در بدرقه اش کردند و پرسیدند وسیله داری؟ موتور گازی بیرون مسجد را نشان شان داد و گفت این هم برای برادرم مجید است. مات شان برده بود از این همه سادگی یک فرمانده لشکر. سیره_اقتصادی_شهدا راوی: ابوالقاسم عمو حسینی کتاب شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول- ۱۳۹۳ ؛ صفحه ۳۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_محمد_مصطفی_پور
برش‌ ها
#شهید_محمد_مصطفی_پور
حاج مهدی مرندی که مردی عاقل و اهل دل بود و بزرگ بچه های جبهه قلمداد می شد، می گفت: وقتی پیکر شهید محمد مصفی پور را برای وداع به خانه شان آوردند. برادر دو قلویش را در گوشه حیاط دیدم که به مهمانان خوش آمد می گفت. خیلی شبیه محمد بود. در تمام مجلس محو شباهت او با شهید بودم. مدت ها بعد از مراسم فهمیدم که شهید اصلا برادر دو قلو ندارد و تنها برادرش با فاصله سنی و دارای چهره ای متفاوت است. گویا خود شهید برای استقبال مهمانانش آمده بود. کتاب تو شهید می شوی؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا، ناشر: مؤسسه روایت سیره شهدا، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵؛ صفحه 25. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
برش‌ ها
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
سید مجتبی را باردار بودم. شبی در خواب دیدم که نوری تمام فضای خانه را فرا گرفت. بانویی در میانه نور ایستاده بود و صدایش در گوشم طنین افکن بود: «من فضه خادم (س) هستم. از سوی ایشان ای برای شما آوردم ام». دستان شکوه السادات می لرزید. شاید از عظمت این هدیه بود. یک برد یمانی و یک خوشه انگور که سه حبه درشت و زیبا داشت. (گویا خوشه انگور خود سید بود که در زمان شهادت سه فرزند دختر به نام های فاطمه، زهرا و صدیقه داشت) یک ماه بعد سید مجتبی به دنیا آمد. (س) کتاب سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه ۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
شهید_غلام_حسین_افشردی معروف به شهید حسن باقری
برش‌ ها
شهید_غلام_حسین_افشردی معروف به شهید حسن باقری
غلام حسین از همان اوایل جوانی متدین و پای بند به احکام شرعی بود. سعی می کرد به صورت نامحرم نگاه نکند. وقتی می خواست با دخترخاله اش صحبت کند، به صورت خاله اش نگاه می کرد. ما هم از او یاد گرفتیم که حدالامکان از نگاه مستقیم به نامحرم خود داری کنیم. راوی: خواهر شهید کتاب ملاقات در فکه؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر: سوره مهر نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه ۲۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_عباس_بابایی
برش‌ ها
#شهید_عباس_بابایی
عباس جدای از مسئولیت های نظامی اش، همه خلبانان و کارمندان بود. اگر کسی از بیرونمی آمد، نمی دانست تشخیص دهد که او فرمانده پایگاه است. برای اینکه از شرایط پایگاه سر در بیاورد می رفت و جای سربازها می داد. هم می گفت: به کسی نگویی که این کار را کردی، اگر فرمانده بفهمد، بدبختم. نمی دانست که این خودش فرمانده است. آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: ۱۳۹۱- سیزدهم؛ صفحه ۲۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_ولی_الله_چراغچی
برش‌ ها
#شهید_ولی_الله_چراغچی
برای اولین بار رفتیم حرم و بعد بهشت رضا (ع) برای . وقتی بر می گشتیم، آقا ولی گفت: مثل این که رسم است داماد را به دست عروس می کند. خندیدم. گفت: حلقه را به من بدهید. ظاهرا مادرم اشتباهی دست شما کرده. حلقه را گرفت و دوباره دستم کرد. در سیره شهدا مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: یازدهم؛ ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش‌ ها
#شهید_حسن_آقاسی_زاده_شعر_باف
یکی از تاکسی های پدرش تصادف کرده بود و می خواست با موتور برود که مانعش شدم. گفت: اگر شما ناراحت می شوید نمی روم. بعد از مدتی خواب (س) را دیدم که به من فرمودند: چرا نگذاشتی بچه ما برود؟ گفتم: ترسیدم اتفاقی برایش بیفتد. فرمودند: نگران نباش! این بچه مال ماست و همیشه مواظبش هستیم. ما تا موقع مقرر از ایشان مواظبت خواهیم کرد. (س) راوی: مادر شهید کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۶۶ به نقل از کتاب شهاب، نویسنده سید محمد میر رفیعی صفحه ۲۶. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/